فیاض زاهد در گفتوگو با ایلنا مطرح کرد؛
حیرت و نفرت مانع از شناخت دقیق غرب شد/مدرنیزاسیون بدون عبور از مدرنیسم خطرناک است
بحث دوگانه شرقی- غربی همواره طرفداران بسیاری در ایران داشت. وادادگی و حیرتزدگی شدید نسبت به غرب و پس از آن نفرت مبتنی بر مفاهیم چپ در قبال غرب، باعث شکلگیری رویکردهای افراطی و تفریطی وسیعی نسبت به غرب شد که این رویکرد بدون حد وسط هنوز هم در کشور ادامه دارد و به شدت به دنبال قربانی میگردد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، مواجه ایران با غرب دو موج حیرت و نفرت را تاکنون پشت سر گذرانده و اکنون رفته رفته جریان سومی درقبال غرب در حال شکل گیریست که به دنبال بهگزینی متناسب با هویت ملی و تاریخی ایران از رویهها و اندیشههای غربیست. فیاض زاهد، دانشآموخته دکترای تاریخ و مولف آثار تاریخی از قبیل جامعه و بازار در عصر ناصری و عصر طلایی مطبوعات (1299-1304) و همچنین مترجم آثاری نظیر فلسفه تاریخ سیسرومتوفاکس، فلسفه تاریخ مارک دی و همچنین انقلاب فرانسه تامپسون است. وی در پاسخ به پرسشهای ایلنا به تبارشناسی تاریخی دوران حیرت و نفرت پرداخته است.
رویارویی نخستین ایران با غرب مدرن دقیقا از چه تاریخی و به شکلی آغاز میشود؟
نخستین رویارویی ایران با غرب، در اوایل قرن سیزدهم هجری و یا همان قرن نوزدهم میلادیست. در این شرایط ما خواسته یا ناخواسته وارد روند تحولات و دگردیسیهای بینالمللی میشویم. بروز شرایط جدید دو دلیل خاص داشت: نخست، بهرهمندی ایران از آبهای گرم خلیج فارس بود که بریتانیا برای مطامع استعماری خود، در رابطه با آن اهداف مشخصی داشت و همچنین روسیه مطابق با وصیت پتر کبیر مبنی بر دسترسی روسیه به آبهای گرم خلیج فارس، که در دوران تزاری کاترین و بعد الکساندر اول دنبال شد. روسیه در دوران پیش از قاجار به علت توانمندی برای افزایش نفوذ در غرب، به سمت مرزهای ایران متمایل شد که به علت قدرت نظامی ایران عصر نادرشاه، سبب شد که روسیه از مرزهای شمالی ایران عقبنشینی کند. دوران درگیریهای داخلی ایران پس از عصر نادری، بیشتر به جنگ و کشمکشهای داخلی گذشت و باعث شد تا سیاستمداران وقت ایران نتوانند که به دقت تحولات مناطق شمالی ایران در محدوده قفقاز را رصد کنند و این رویه تا زمان روی کار آمدن قاجارها تداوم داشت. جنگهای اول و دوم ایران و روسیه، تلخترین مواجهه ایران با غرب بود که منجر به قرادادهای گلستان و ترکمانچای شد که البته میشد که جنگهای دوم اتفاق نیفتد. طی این اتفاق بخشهای وسیعی از خاک ایران به همراه میلیونها نفر جمعیت از ایران جدا شد. این ریشه نخستین رویارویی جدی ایران با غرب بود. بهطور طبیعی رویارویی ما با غرب، واکنشی، انفعالی و از موضع passive بود. اعزام دانشجو به فرانسه و انگلستان و همچنین امضای معاهده فینکنشتاین با فرانسه، برای مواجهه با روسیه، همگی واجد درجاتی از انفعال بوده است.
دوران مواجهه ایران با غرب که آمیخته با حیرت بود، از چه زمانی شکل گرفت؟
در عصر ناصری که اعزام دانشجویان به غرب با رویه دیگری نسبت به گذشته انجام شد و چاپخانهها وارد کشور شدند، روشنفکران توانستند از طریق چاپ مطبوعات و کتب مختلف نسبت به دستاوردهای غربی ابراز حیرت کنند. داد و ستد کالایی با غرب، پیمانهای اقتصادی و ایجاد دارالفنون، مظاهر دیگری از تسریع مواجهه ایرانیان با پدیده جدیدی به نام غرب بود. کیفیت مواجهه ایران و غرب در این دوران به گونهای بود که بهت و حیرت نخستین، جای خود را به یک رعب و وادادگی نسبت به غرب داد. این را میشود در آثار ناظمالدوله، مستشارالدوله، طالبوف، رسولزاده و میرزا فتحعلی خان آخوندزاده به عینه مشاهده کرد. در تمامی آثاری که گفته شد، نوعی وادادگی و حیرت در برابر غرب و دلسوزی برای مام میهن وجود دارد. این نوع از مواجهه، باعث شد تا پویش عظیمی از نظر فکری در عصر پیشامشروطه اتفاق بیفتد که در نهایت به انقلاب مشروطه منجر شد.
بهنظر میرسد که این رویکرد ذهنی نسبت به غرب تا پایان قاجار تداوم داشت، تغییر این رویکرد در دوران پسامشروطه به چه شکل و بر اثر چه رویدادهایی صورت پذیرفت؟
بله همینطور است. این رویه اما بعد از انقلاب اکتبر 1917 روسیه در ایران، وارد فاز تازهای شد که نمودهای آن بعد از سال 1320 هویدا شد. در روسیه که خود مانند ایران، یک مرحله از مواجهه آمیخته با حیرت را به ویژه در قبال آلمان و فرانسه تجربه کرده بود، یک جهانبینی آرمانگرایانه به نام سوسیالیسم بر سر کار آمده بود (که البته آنهم ریشه در غرب داشت) و باعث پویش دوم تحول ذهنی ایرانیان در مواجهه با غرب شد. پویش سوم ذهنی اما، پس از نهضت ملی شدن صنعت نفت به وقوع پیوست. در شوروی، چین، یوگسلاوی و برخی دیگر از کشورها، گونه دیگری از امپریالیسم با عنوان سوسیال امپریالیسم شکل گرفت. این جریان جدید مشمتمل بر افرادی نظیر خلیل ملکی بود که پیش از این به این نتیجه رسیده بودند که شوروی خود به دنبال ایجاد امپریالیسم جدید دیگریست. در اندیشههای موهوم افراد دیگری نظیر احمد فردید و همچنین دیدگاههای قابل نقد جلال آل احمد و درنهایت افکار شریعتی که در پی ایجاد یک رومانتیزم اسلامی با رویکرد شیعی برآمده از افکار چپ، اثرات شگرف و عمیقی بر بسیاری از جریانات کشور گذاشت. در ذیل این گفتمان، نوعی نگرش جدید ضدغربی شکل گرفت و بخش آخر در پایان دهه شصت اتفاقا افتاد که ما را به بازنگری کلی در هر آنچه که در گذشته، ذیل این موضوع اتفاق افتاده بود، واداشت و در نهایت باعث شد که یک نگرش اهل مسامحت و رواداری در قبال غرب شکل گرفت.
این مواجهه در قبال غرب و شرق به به حیرت از هر دو منجر شد. تا جایی که در رابطه با ژاپن منظومه میکادونامه سروده شد و یا اثری نظیر آسیا در برابر غرب، توسط داریوش شایگان به رشته تحریر درآمد. آیا میشود این مواجهه را، مواجهه با مدرنیسم بنامیم؟ چه شد که از رسالههای تبیینی نظیر "نوم و یقظه" و "یک کلمه"، به متون ستیزندهای نظیر غربزدگی آل احمد رسیدیم؟
به نظر من؛ تحولاتی که زندگی جلال را تحت تاثیر قرار داد، کم نبود. بالاخره آل احمد عضو حزب توده بود و دلبستگیهای سیاسی خاص خود را داشت. هر کسی که در آن دوران سرش به تنش میارزید، گرایشهایی به حزب توده داشت! بالاخره این از عجایب عصر ماست که از نیما یوشیج تا صادق هدایت، سیاوش کسرایی، احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج و امثالهم، همگی نیم نگاهی به تفکرات چپ داشتند. در آن زمان، جهان دوگانهای وجود داشت. بالاخره اگر کسی طرفدار عدالت و نفی ستم بود، به اردوگاه سوسیالیسم مایل میشد. این اردوگاه مطالبی با ظواهر انسانی و و ضدامپریالیستی در اختیار افراد میگذاشت. کسانی هم که میخواستند به دنبال رفاه بروند و زندگی مادی بهتری بسازند، به سمت اردوگاه سرمایهداری سوق میداد. روشنفکران آرمانخواه در ایران و سایر کشورهای جهان سوم، آماده لغزیدن به سوی اردوگاه سوسیالیسم بودند. مسائل مرتبط با نهضت نفت و اختلافات درونی در حزب توده باعث شد تا جریان سومی شکل بگیرد که در آن انور خامهای، خلیل ملکی و جلال آل احمد حضور داشتند.
درست است که این افراد عضو حزب توده بودند ولی بیشتر گرایشات سوسیالیستی داشتند و البته هنوز از شوروی هم قطع امید نکرده بودند. البته جلال پس از بازگشت از سفری که به شوروی داشت یک چرخش متاتوریک کرده بود. بازگشتش از سفر شوروی با بازگشت از ایدههای پیشین همراه بود. به طوریکه ترجمه کتاب مائدههای زمینی آندره ژید به خوبی نمایانگر این چرخش بود. روشنفکری چپ هیچ راهی را برای مصالحه و اصلاح امور باقی نمیگذارد و شما را مخیر به دو انتخاب محدود میکند. میگفتند که یا با ما باشید و به رنگ تفکرات ما دربیایید یا یک تکنوکرات وابسته باشید که در نهایت بتوانید از خرده مزایای نظام بورژوازی بهره ببرید. البته بعدها حالت سومی هم به این قضیه اضافه شد و آن کنشهای اسلامی بود. بیژن جزنی، پدر معنوی چریکهای فدایی خلق ایران، در جریان یک فرار ساختگی از زندان اوین کشته شد، در کتاب تاریخ سی ساله ایران به دو نکته بسیار مهم اشاره میکند: یکی اینکه در سالیان آینده، جنبش سیاسی و اجتماعی ایران به رهبری امام خمینی به پیش خواهد رفت. جزنی که به تعبیر هگل ماجرا، از مارکسیستهای جوان بود، مخالف شوروری و بیشتر حامی و علاقهمند به جنبشهای چپ در آمریکای لاتین بود. شریعتی هم آموزههای مارکیسیستی را با آموزههای اسلامی تلفیق میکند و با یک هجرت تحت عنوان "بازگشت به خویشتن" مطرح میکند. شوربختانه ما به تعبیر شما یا از در حیرت و یا از در نفرت با غرب مواجه شدیم و در بهترین حالت در آن دوران دست به کارهای التقاظی زدیم و نتوانستیم که غرب را به درستی بشناسیم. بسیاری از این افراد بهجای فهم مدرنیته، دست به باخوانی یکسری رهیافت در قبال مدرنیزاسیون زدند.
این عدم تمایز ذهنی میان مدرنیته و مدرنیزاسیون در میان روشنفکران، به غلبه فهم مکانیکی از پدیدهها در میان روشنفکران ایرانی برمیگشت؟
شاید! مدرنیته یک فرآیند فکری فلسفی بود و مدرنیزاسیون یک فرآیند تکنولوژیک برآمده از همان تفکرات فلسفی بود. مدرنیزاسیون در واقع بهرهبرداری از میوههای مدرنیسم و انتفاع از ثمرات ماشینی و تکنولوِژیک مدرن شدن است. متاسفانه در دوران رضاشاه بدون اینکه ما از مرحله مدرنیسم عبور کنیم، وارد فرآیند مدرنیزاسیون شدیم. بخشی از رفتارهای ضدفرهنگی ما که تا امروز هم تداوم دارد، ریشه در همان عدم عبور از مدرنیسم دارد. بهطور مثال بهرمندی از یک سوم تولیدات سالانه پورشه و سکونت در برجهای بلندمرتبه را با کتاب نخواندن و یکسری دیگر از رفتارهای ضدفرهنگی دیگرمان جمع کنید و ببینید که نتایج مدرنیزاسیون بدون عبور از مرحله مدرنیسم چه خواهد بود. وقتی که در این مملکت، پایان نامهنویسی سفارشی در کنار قلب دانشگاهی کشور، با شدت و حدت در جریان است و این تایید همان بحث است که بدون عبور از مدرنیسم، مدرنیزاسیون تا چه اندازه خطرناک است.