در گفتوگو با ایلنا مطرح شد:
با حذف سوبسید و دولت، پای هنرمندان تاجر به تئاتر باز شد/وقتی کار به اقتصاد بازار آزاد بکشد، کارگردان بهجای آرتیست، بازاری میشود
علیاکبر علیزاد میگوید: هنری که خود را مطابق با انتظارات تماشاگر تقلیل میدهد، غالبا اخته و بیشکل است. امروز مشکل اصلی در هنرهایی نیست که درصدد جذب توده مردم هستند بلکه نسبت به هنرهایی است که دقیقا طبقهای الیت از تماشاگران را خطاب قرار میدهد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، هفتههای اخیر موضوع قیمت بلیت تئاتر به بهانه دو اثر «بینوایان» و «میسیسیسیپی نشسته میمیرد» داغ بوده. بحثهای پیرامون این مساله از حد صحبتهای درون خانواده تئاتر بیرون رفته و واکنشهای زیادی بین مردم عادی هم ایجاد کرد. جدای از این دو نمایش موردنظر که عامل باز شدن این بحثها شده، نگاهی داشتیم به مقوله «رابطه تئاتر با مخاطب»؛ و در همین موضوع با علیاکبر علیزاد (نویسنده، کارگردان تائتر و استاد دانشگاه) گفتگو کردیم.
علیزاد؛ آغاز اتفاقاتی که امروز شاهد آن هستیم را از دهه ۸۰ و حذف حمایت دولت از تئاتر و ورود جریان تئاتر خصوصی دانست که به قول خودش «دولت و هنرمندان باهم به توافق رسیدند که دولت دیگر سوبسید ندهد و هنرمندان آزاد باشند که خودشان هزینههایشان را دربیاورند.» علیزاد معتقد است برای درک مفهوم رابطه تئاتر و مخاطب باید بار دیگر از سادهترین پرسشها شروع کرد: «چرا باید تماشاگر معیار تشخیص خوب یا بد اثر هنری شود؟ و در نتیجه: هنری که خودش را به این قضاوت تقلیل میدهد چگونه هنری است؟ تماشاگر چیست؟ جمعی الیت که پول میدهند و هنری باب میل میخواهند؟»
مشروح این گفتگو را میتوانید در ادامه بخوانید:
بهنظر شما ارزش ذهنی یک تئاتر برای مخاطب از کجا متاثر میشود؟ بهطورکلی نظرتان درباره کف قیمت بلیت تئاتر چیست و تا کجا باید برای حمایت از مخاطب در این زمینه تلاش کرد؟
پاسخ به این سوال هم با خود آثاری که اجرا میشود، ارتباط دارد و هم با شرایط اجتماعی و هنری و باید در ارتباط با این دو مساله توضیحش داد. در دهه ۶۰ و ۷۰ دولت به تئاترها سوبسید میداد و در نتیجه بهای بلیت هم نسبتا ارزان بود و کسانی که کار تئاتر میکردند عملا در پی این نبودند که سودشان را از جیب مردم دربیاورند. در آن سالها که تعداد سالنها هم محدود بود، مخاطبی که سراغ تئاتر میرفت هم توقع این را نداشت که به تماشای یک کالای شیک یا فلان هنرپیشه سلبریتی میرود. اما از دهه ۸۰ که سیاستهای دولت در قبال هنر و به خصوص تئاتر شروع به تغییر کرد، کج فهمی مهمی هم به اسم تئاتر خصوصی و مستقل رخ داد. نوعی تئاتر بورژوا و سرشار از تصاویر بیمعنا که لابهلایش سلبریتیها جولان میدهند. هرچند پیوند دولت و هنرمندان در این زمینه یکجور ازدواج اعلام نشده بود. اینها باهم به توافق رسیدند که «دولت دیگر سوبسید ندهد و هنرمندان آزاد باشند که خودشان هزینههایشان را دربیاورند.» همین که دولت شر خودش را از ماجرا کم کرد، به اصطلاح هنرمندان تاجر سر و کلهشان پیدا شد. همین مساله، فضا را برای رشد هنرمندان «فرصتطلب» باز کرد. البته در کنار این «فرصتطلبان» عدهای هم «تطبیقگرا» بودند که سریع خودشان را با این شرایط وفق دادند؛ در نتیجه این همدستی، دولت این اجازه را به هنرمندان و سالن داد که خودشان بهای بلیت تئاتر را تعیین کنند. بنابراین مبنا بر این قرار گرفت که باید مردم را یکجوری و به هر حقهای به سالن کشاند و سیاست این شد که چطور جیب مردم را خالی کنند؛ در این راستا متنها تغییر کرد و دیدیم که به کدام سمت و سوی خاص رفت. همان متنهای بیسر و ته دراماتورژی شده، شیک و با محتوای کمیک و توخالی. به اصطلاح پرفورمنسها، پلنگ صورتی، نیل سایمون، اعترافات رو به رو به تماشاگر که حتی کار دو هفته تمرین هم نبوده، و سپس در انتظار گودوی شیک و توخالی. چیزی که با همین هدف امروز در جامعه هنری مد شد هم استفاده از سلبریتیها بود. این روند تا جایی پیش رفت که امروز رقابتی بین سالندارها و هنرمندان ایجاد شده که چه کسی بهتر میتواند جیب مردم را خالی کند.
از دهه ۸۰ که سیاستهای دولت در قبال هنر و به خصوص تئاتر شروع به تغییر کرد، کج فهمی مهمی هم به اسم تئاتر خصوصی و مستقل رخ داد. دولت و هنرمندان به توافق رسیدند که «دولت دیگر سوبسید ندهد و هنرمندان آزاد باشند که خودشان هزینههایشان را دربیاورند.» همین که دولت خود را از ماجرا دور کرد، به اصطلاح هنرمندان تاجر سر و کلهشان پیدا شد.
بهنظر من تبعات این قضیه باعث شد که تئاتر تعداد زیادی از مخاطبانش را که از قشر متوسط یا متوسط رو به پایین بودند از دست بدهد چون این مخاطبان عملا نمیتوانستند پول این بلیتهای ۲۰۰ یا حتی ۷۰ هزار تومانی را بپردازند و بنابراین تئاتر تبدیل شد به چیزی برای قشر الیتی که واقعا نخبه نیستند، فقط پول دارند و میتوانند بیایند تئاتر ببینند. الیت بودن را فقط پول تعیین میکند بنابراین مشخص است که کار به کجا میکشد: پول میشود مبنای تعیین متن، نوع اجرا، نوع سالن و نوع سلبریتی. مثل اینکه شما وارد رستوران شیکی شوید و بگویید چون پولش را دارم میخواهم غذای دلخواهم را مطابق با منو بخورم. بنابراین فلان کارگردان در پاسخ به این سوْال که چرا بهای بلیت آنقدر بالاست میگوید: «من باید سالنام را پر کنم.» این نوع نگاه به نظرم فرصتطلبی است. چون شما سالنات را با فلان هنرپیشه پر میکنی و عملا برایت مهم نیست که کیفیت کارت تا چه اندازه است. کارگردان این حق نابجا را به خود میدهد که هرجا که میخواهد قیمت بالایی برای بلیت اثرش تعیین کند چون این هنرپیشه معروف را آورده. با این روش، بقیه کارگردانانی هم که مستقلتر کار میکردند به حاشیه رانده شده و یا همه وارد چرخهای رقابتی شدهاند که مبنایش پر کردن سالن و خالی کردن جیب مردم است. این دو تئاتری که بحث بلیتشان این روزها داغ است (بینوایان- میسیسیپی نشسته میمیرد) هم وضعیتشان به همین شکل است؛ سیاست «کی بود کی بود من نبودم، دستم بود.»
وقتی کار را به عرصه اقتصاد بازار آزاد میکشانید، اساسا کسانی وارد کار میشوند که آرتیست نیستند، بلکه بازاریاند، تاجرند، کافهدارند؛ چه تهیهکننده و چه کارگردان.
به مساله تخصیص سوبسید دولت به تئاتر برای کنترل قیمت بلیت و حمایت از تماشاگر اشاره کردید. با توجه به سیاستهای کلان دولت و حاکمیت و تاکیدی که بر خصوصیسازی وجود دارد، بهنظر میرسد عزمی برای اتخاذ سیاست دیگری غیر از این وجود ندارد. آقای کرمی هم اخیرا صحبت از راهاندازی شورایی برای نرخگذاری قیمت بلیت تئاتر و ساماندهی آن کردند. اگر چنین اتفاقی بیفتد و برای تعیین قیمت در این شورا بحث شود، بهنظر شما در چنین سازوکاری نرخگذاری قیمت بلیت تئاتر باید متاثر از چه چیزهایی باشد؟ وضعیت اقتصادی و اجتماعی جامعه یا بیشتر اتکا بر شرایط خود خانواده تئاتر و مناسبات آن باشد؟
من به این قضیه اصلا خوشبین نیستم و بعید میدانم این شورا بتواند کاری از پیش ببرد. شاید تنها نظارتی که بتواند انجام دهد بر سالنهای مربوط به ادارهکل هنرهای نمایشی مانند تئاترشهر باشد. یعنی روی تئاترهای دیگر که خودشان هزینه خودشان را میدهند نمیتوانند نظارتی کنند. فکر نمیکنم سالن خصوصی که باید در این حساب و کتاب با کارگردان و تهیهکننده طرف حساب باشد، اصلا زیر بار این قضیه برود که یکی بیاید قیمت بلیت را برایش تعیین کند. مساله این است که دولت با بیشرمی تمام از دادن سوبسید و کمک به تئاترها خودداری کرد و هنرمندان هم انگار از آن استقبال کرده و وارد این رقابت شدند و الان کار به اینجا کشیده است. همه میدانند که در همهجای دنیا تئاتر بدون سوبسید دولت (نه دخالت) نمیتواند روی پای خودش بایستد. پیتر هال زمانی گفته بود دولت باید بابت انتقادی که من از او میکنم پول بدهد، امروزه در شرایط تئاتر ایران میتوان گفت هنرمندان بابت انتقادی که به هیچچیز نمیکنند از دولت و تماشاگر بیخاصیتی که باهم تربیت کردهاند، دستمزد و تشویقی میگیرند. وقتی کار را به عرصه اقتصاد بازار آزاد میکشانید، اساسا کسانی وارد کار میشوند که آرتیست نیستند، بلکه بازاریاند، تاجرند، کافهدارند؛ چه تهیهکننده و چه کارگردان. بنابراین خیلی بعید میدانم چنین راهکاری بتواند بهصورت فراگیر اعمال شود.
تئاتر بیخاصیت، تماشاگر بیخاصیتش را تربیت کرد. بخش عمدهای از تئاتر سیاستگذاریاش را روی نوع خاصی از تماشاگر گذاشته و همان تماشاگر است که تعیین میکند تئاترها چطور باید باشند
تئاتر تجاری هرچند مبتنی بر پول است اما بالاخره توانسته مخاطبانی برای خودش دست و پا کند؛ حالا یا به واسطه حضور سلبریتیها یا زرق و برقی که دارد. با وجود این دسته از مخاطبان و اینکه همواره بحثی درباره مخاطب خاص و عام در هنر بوده؛ شما قائل به این تفکیک هستید؟ اساسا مولف و کارگردان تئاتر، فارغ از نیاز به حضور مخاطب در سالن، چقدر باید دغدغه «نوع» تماشاگری که میتواند یا میخواهد اثر او را ببیند، داشته باشد؟
نه. از نظر من چنین بحثی منتفی است؛ چون به مخاطب طبقاتی نگاه میکند. مخاطب، مخاطب است و میتواند از هر طبقهای باشد. اما الان اینطور شده که حتی همان طبقه متوسط و دانشجو شاید بهندرت میتواند تئاتر ببیند. بنابراین اساسا این بحث عام و خاص منتفی است. جریان تئاتر تجاری دقیقا روی مخاطبی انگشت گذاشته که میتواند پول بدهد، بنابراین برای همانها تدارک تئاتر میبیند. خیلی هم در این زمینه با سیاست جلو رفت: اگر کسانی که به ایرانشهر و تالار وحدت میآیند پول دارند، روی آنها میشود سرمایهگذاری کرد. تئاتر بیخاصیت، تماشاگر بیخاصیتش را تربیت کرد. بخش عمدهای از تئاتر سیاستگذاریاش را روی نوع خاصی از تماشاگر گذاشته و همان تماشاگر است که تعیین میکند تئاترها چطور باید باشند. این واقعا از همه بدتر است. چون هیچوقت تماشاگر نمیتواند و نباید تعیین کند که اثر هنری چه شکلی باشد؛ اما الان تعیینکننده است چون میگوید دارم پول میدم بنابراین میخواهم آنچه دوست دارم ببینم.
فکر میکنید نیاز به نگرانی از کمرنگ شدن مخاطب دائمی تئاتر و افزایش مخاطب گذری وجود دارد؟
عملا این اتفاق افتاده است چون خیلیها از تئاتر کنارهگیری کردهاند. الان فقط قشر مخصوصی تماشاگران دائمی تئاتر هستند. نمیتوان گفت عمده تماشاگران، ماهانه مبلغی را کنار گذاشته و برنامهریزی میکنند تا تعداد مشخصی تئاتر ببینند. نکته جالب این است که قیمت بلیت نسبت به گران شدن سکه و دلار واکنش نشان داده و همزمان با آن افزایش یافته است. یعنی افرادی بهعنوان تهیهکننده و کارگردان، آنقدر تاجرند و مغز اقتصادیشان کار میکند که میدانند کی و کجا باید بلیت را گرانتر کنند تا بتوانند بیشتر بفروشند!
تئاتر غیرتجاری یا مردمی مرده است یا دستکم نفسهای آخر را میکشد، و نوعی تئاتر مرده جایش را بهنام تئاتر خصوصی گرفته که هنوز رویش نمیشود اسم خودش را تجاری بگذارد.
بهای بلیت میتواند از عوامل محدودکننده برای تماشای یک تئاتر یا بهطور کلی دفعات ورود به سالن برای یک تماشاگر باشد، اما جریان تجاری راه خودش را میرود و اگر به قول شما شورایی که ادارهکل هنرهای نمایشی میخواهد راه بیندازد نتواند سیاست نظارتیاش را در این زمینه اعمال کند، تا کجا بدنه تئاتر ما که جریان تجاری تئاتر را نقد میکند، میتواند مقاومت کرده و به آن نپیوندد؟
وضعیت خیلی ناامیدکننده است. من فکر میکنم هنرمندان مستقل باقی مانده که کارشان را میکنند، بخشهای زیادی از تماشاگران را مدنظر دارند، پول بلیت برایشان مهم نیست و با سلبریتیها کار نمیکنند، شاید تعدادشان از انگشتهای یک دست هم کمتر باشد. با سیاستگذاریای که (آگاهانه یا ناآگاهانه) انجام شده امروز بدنه اصلی بخش عمده تئاتر دست همین هنرمندان تاجر است. تئاتر غیرتجاری یا مردمی مرده است یا دستکم نفسهای آخر را میکشد، و نوعی تئاتر مرده جایش را بهنام تئاتر خصوصی گرفته که هنوز رویش نمیشود اسم خودش را تجاری بگذارد. این مساله اتفاق افتاده و فقط باید اعلامش کرد. همه هم میدانند اما انگار نمیخواهند بهروی خودشان بیاورند. نمیدانم چه راهکاری برای احیای آن وجود دارد. همانطور که نمیتوان شرایط اقتصادی ناگوار کشور را با این وضعیت و تصمیمگیریها کنترل کرد، نجات جریان غیرتجاری تئاتر هم عملا غیرممکن بهنظر میرسد و آخرین مقاومتهای هنرمندان مستقل درهم شکسته است.
کیفیت تئاتر هم ارتباط تنگاتنگی با وضعیتی که تئاتر تجاری به وجود آورده، دارد. تئاتر تجاری تعریفش را بر مبنای میزان فروش گذاشت و اینطور القا کرد که موفقیت یک کار را میزان فروشاش تعیین میکند؛ یعنی اینکه یک اثر چقدر میفروشد و چقدر تماشاگر به سالناش میآید
همانطور که گفتید؛ بخش مهمی از این اتفاقها تابع شرایط اقتصادی است و حتی اگر خود هنرمندی نخواهد به جریان تئاتر تجاری بپیوندد، سالندار، تهیهکننده، دستمزد بالای بازیگران و عواملی دیگر او را مجبور به قرار گرفتن در این جریان میکند.
همینطور است. چیزی که در دهه ۶۰ و ۷۰ تئاتر ایران اتفاق میافتاد امروز غیرقابل تصور به نظرمیرسد؛ اینکه هنرپیشهها سه تا شش ماه تمرین میکردند و کسی ادعای دستمزد نمیکرد مگر اینکه کار تمام میشد و هرکسی سهم خودش را برمیداشت. اما الان همه این خاطرهها به داستانپردازی میماند و کسی نمیتواند تصور کند که روزگاری همه دور هم جمع میشدند تا فقط تئاتر کار کنند. امروز کارگردان و تهیهکننده طوری حرف میزند که انگار تاجر و بازاری است. متاسفانه این اخلاق و منش مثل یک مرض همینجور در این سالهای اخیر به جوانهای دانشجویی که میخواهند تئاتر کار کنند هم تسری پیدا کرده. دیگر نمیتوان به جوانی یاد داد که تو تئاتر را میتوانی به خاطر نفس تئاتر کار کنی و لذت ببری. امروزه رقابت برای کسب پول بیشتر از تئاتر را در بین کارگردانهای جوان هم میبینید.
اینکه چه کاری خوب و چه کاری بد است را تعداد تماشاگر تعیین میکند؛ یعنی تهیهکنندهها و کارگردانها بهشدت خوشحال میشوند که سالنشان پر شده و با همین فرمول معتقدند کارشان موفق بوده است
در رابطه میان تئاتر با مخاطب از «کیفیت» یک اثر تئاتری هم صحبت میشود؛ مسالهای که عموما عنوانی کلی و پر ابهام و مبتنی بر سلیقه بوده. متر و معیاری برای ارزیابی کیفیت اثر در شرایط فعلی قائل هستید؟ اساسا کیفی بودن یک اثر نمایشی را چطور میشود سنجید؟
ابتدا بگویم که من با تئاتر تجاری مخالفتی ندارم؛ بلکه فکر میکنم باید حتما در کنارش، تئاترهای هنریتری هم باشند و مورد حمایت دولت قرار بگیرند. اینها باید در کنارهم باشند اما الان سرتاسر تئاتر ما تجاری شده. اتفاقا کیفیت تئاتر هم ارتباط تنگاتنگی با وضعیتی که تئاتر تجاری به وجود آورده، دارد. تئاتر تجاری تعریفش را بر مبنای میزان فروش گذاشت و اینطور القا کرد که موفقیت یک کار را میزان فروشاش تعیین میکند؛ یعنی اینکه یک اثر چقدر میفروشد و چقدر تماشاگر به سالناش میآید. مثلا میگویند فلان تئاتر 25 هزار نفر را به سالن کشانده اما کسی از اینکه «چطور» کشانده صحبتی نمیکند. بنابراین نقد تئاتر تبدیل به امری بسیار مبتذل، پیش پا افتاده و مسخره شد. امروز نقد تئاتر توسط کسانی صورت میگیرد که نه سررشتهای از تئاتر داشته و نه مطالعهای در این زمینه کردهاند. منتقدان متفکر هم عملا کنار کشیدهاند چون نمیشود در فضای فعلی حتی حرف زد. از سویی تعداد خبرنگارانی که دهه ۷۰ و ۸۰ پیگیر و جدی بودند به شدت کم شده و از سوی دیگر، بسیاری از منتقدان هم نان به نرخ روز خور شده و ملاکشان فقط این است که سالن چقدر پر میشود. بنابراین معتقدم دیگر سنت نقدنویسی وجود ندارد. سنتی که قبلا در انجمن منتقدان و نویسندگان خانه تئاتر وجود داشت امروز تبدیل به جمعی از اغلب آدمهایی قدیمی شده که به روز نیستند و چیزهایی که مینویسند آشفته و یکطرفه است. فکر میکنم همه اینها ربط زیادی به تجاری شدن تئاتر دارد. نگاه کنید که رشد جهالت علیرغم چاپ کتابهای زیاد تئاتری در سالهای اخیر، چقدر زیاد بوده است. بنابراین فضای بهشدت آشفتهای شکل گرفته که در آن هرکسی میتواند براساس هر معیاری کیفیت اثری را نقد کند. امروز اینکه چه کاری خوب و چه کاری بد است را تعداد تماشاگر تعیین میکند؛ یعنی تهیهکنندهها و کارگردانها بهشدت خوشحال میشوند که سالنشان پر شده و با همین فرمول معتقدند کارشان موفق بوده است.
تئاتر تجاری از اینجا شروع شد که هنرمند خودش را تا حد سلیقه تماشاگر پایین آورد و هرچه او خواست ساخت؛ اگر فلان هنرپیشه را خواست برایش آورد، اگر طراحی دکوری خواست برایش فراهم کرد و... فقط به صرف اینکه بتواند هرجور که شده توجهش را جلب کند. بهنظرم این یکجور مهرطلبی است.
توجه به مخاطب را در تمام پروسه تولید یک اثر نمایشی (از انتخاب موضوع، نگارش نمایشنامه، رویکرد روایت، انتخاب بازیگران و...) تا چه اندازه روا میدانید؟
تعییناش خیلی سخت است؛ اما اغلب به خود هنرمند برمیگردد که تکلیفش را با خودش مشخص کند؛ شما یا تجاری کار میکنید که تکلیفتان مشخص است یا کار هنری. اما الان وضع آشفته شده؛ کسی که کار تجاری میکند امروز ادعای آرتیست بودن هم دارد. کار هنری به معنی بیتوجهی به مخاطب نیست؛ هرچند یک آرتیست درست و حسابی، نگاه اولش مخاطب نیست اما در وهله بعدی خیلی خوشحال خواهد شد که کارش بتواند با تعداد زیادی مخاطب ارتباط بگیرد. نگاهی به تاریخ معاصر سینما و تئاتر کنید میبینید که بخش عمدهای از هنرمندان برجسته، درصد کمی از توجه مخاطب را توانستهاند به کارشان جلب کنند. اگر میخواستند صرفا مخاطب جذب کنند باید کار دیگری میکردند، که نکردند. اینها اصلا نسبت به مخاطب سوگیری داشتند. چون قرار نیست اثر هنری تا حد مخاطب پایین بیاید. منظورم از پایین آمدن تا حد مخاطب این است که تمام و کمال سلیقه را او اعمال کند. چون در چنین شرایطی قضیه میشود مثل رستوران رفتن؛ اینکه با پولی که میدهم غذایی که میخواهم سفارش دهم. اما هنر، شبیه رفتن به رستوران نیست مگر اینکه کار تجاری باشد. خطر کشاندن هنر به حد مخاطب این است که او دستور میدهد و شما اجرا میکنید و بنابراین اثرتان اصلا جنبه هنری ندارد. قضیه تئاتر تجاری از اینجا شروع شد که هنرمند خودش را تا حد سلیقه تماشاگر پایین آورد و هرچه او خواست ساخت؛ اگر فلان هنرپیشه را خواست برایش آورد، اگر طراحی دکوری خواست برایش فراهم کرد و... فقط به صرف اینکه بتواند هرجور که شده توجهش را جلب کند. بهنظرم این یکجور مهرطلبی است! که هنرمند تمام تلاشاش را بکند که با تمنا، توجه مخاطب را جلب کند حتی شده با کوچک کردن خودش. تئاتر تجاری مدام منتظر مهر و لطف تماشاگر است و همین باعث شده خروجی آثار این جریان هم نازل باشد.
بیایم بار دیگر از سادهترین پرسشها شروع کنیم: چرا باید تماشاگر معیار تشخیص خوب یا بد اثر هنری شود؟ و در نتیجه: هنری که خودش را به این قضاوت تقلیل میدهد چگونه هنری است؟ تماشاگر چیست؟ جمعی الیت که پول میدهند و هنری باب میل میخواهند؟
آیتمهای دیگری از نظر شما در زمینه «رابطه تئاتر با مخاطب» وجود دارند که ضروری است بیش و پیش از این مواردی که ذکر شد یا همگام با آنها مورد توجه قرار بگیرد؟
اگر در شرایط فعلی بار دیگر و دقیقتر از خودمان بپرسیم تماشاگر چیست؟ پاسخش این است: جمع ببیندگانی که چیزی را شاهدند. بسان یک فرد، یک جمع بیشتر میتواند در دام عدم هویت بیفتد. هویت جمعی میتواند بدل به چیزی کاملا بیشکل و بیثبات شود. بنابراین پرسش «تماشاگر کیست؟» میتواند بدل شود به پرسش «تماشاگر چیست؟» تا عدم هویت و شیءشدگی او را بیشتر نشان دهد. با این پرسش، در واقع شیءای را روبروی خود داریم که اگر واکنشی از او انتظار برود، صرفا کلیشهای، قراردادی و از پیش تعیین شده است. چیزی او را به سمت این واکنش فرا میخواند. چگونگی از پیش برنامهریزی شده است. و در این میان چیستی اهمیت چندانی ندارد. توده بیشکل و در بدترین حالتش، بیهویت، میتواند مطابق با منوی همیشگی به هنر (هر هنری) واکنش نشان دهد. واکنشها در بدترین حالت، براساس ذوق شخصی، معیارهای شخصی و هیجانهای ناشی از حضور در جمع صورت میگیرد.
در حال حاضر، در هنر امروز ایران، تماشاگر بیش از هر زمان دیگری به شی تبدیل شده است. او مطابق با برنامهریزی خاصی که منطق میل بازار تعیین کرده است به هنر ( هر هنری) واکنش نشان میدهد. حتی در این بین نمیتوان به رهگیری این ایده پرداخت که دقیقا از چه زمانی در این کشور، تماشاگر به اولویت تشخیص خوب از بد همهچیز بدل شد. نظریه ادراک هنر و رهیافت به تماشاگر، نظریهای است که در بدترین شکلش هنرمند را برده تماشاگر میکند و همهچیز را به سلیقه شخصی او تنزل میدهد. تو گویی این اوست که باید اکنون مطابق میلش همه چیز را فراهم کرد: منویی هیجانانگیز از هر آنچه که میخواهد. تنزل هنر به منطق میل تماشاگر در بدترین حالت به هنری منجر میشود که سرو میشود: هنری بدون اصالت. و در نبود و فقدان هرگونه نظریه هنر، میتوان قضاوت را به حکم هر آنچه که من خوشم میآید یا بدم میآید تقلیل داد. در هنر امروز ایران، اکثر به اصطلاح هنرمندان همین رویه را پیش گرفتهاند: کاری شبیه نوعی گدایی محبت. بنابراین بیایم باردیگر از سادهترین پرسشها شروع کنیم: چرا باید تماشاگر معیار تشخیص خوب یا بد اثر هنری شود؟ و در نتیجه: هنری که خودش را به این قضاوت تقلیل میدهد چگونه هنری است؟ تماشاگر چیست؟ جمعی الیت که پول میدهند و هنری باب میل میخواهند؟
هنری که خود را مطابق با انتظارات تماشاگر تقلیل میدهد، غالبا هنری اخته و بیشکل است: حتی نمیتوان آن را هنر تودهوار نامید که از اصل ایرادی به آن وارد نیست. امروز مشکل اصلی در هنرهایی نیست که در صدد جذب توده مردم هستند بلکه نسبت به هنرهایی است که دقیقن طبقهای الیت از تماشاگران را خطاب قرار میدهد. در تئاتر میتوان به شکلگیری بیش از پیش این قضیه در تالارهای زیبای شهر و رکوردگیری میزان فروش بهعنوان تشخیص خوب از بد اشاره کرد. میتوان با انواع و اقسام ایدههای توخالی و کاملا بیمعنا پای تماشاگران را به تالارها باز کرد. و میتوان در نهایت به او این اجازه را داد که معیار خود را براساس ذوق شخصی، میزان استفاده از به اصطلاح ستارهها، و نمایش بیمعنای دم و دستگاه تئاتری عظیم استوار کند.
گفتگو: سبا حیدرخانی