یادداشتی درباره نجیب مایلهروری؛
آیا وجود او در ایران تمام شده است؟!
مهمان افغانستانی ما که نزدیک به 50 سال برای فرهنگ و ادبیات کشورمان زحمت کشید، به سادگی روانه بیمارستان روانپزشکی شده است، مردی که میگفت: «وجود من در ایران تمام شده است!»
«من از دوران نوجوانی در قلمرو همین فرهنگ میزیستهام. در این قلمرو دو نوع کتاب بیشتر نبود؛ نسخههای خطی و نسخههای چاپ سنگی. نسخههای چاپ حروفی بسیار کم بود و در قلمرو کابل و هرات و مجموعه افغانستان به کار میرفت. کتابخانه پدرم مشتمل بر تعدادی نسخه خطی و چاپ سنگی بود و از آنجا که با بنیاد فرهنگ ایران همکاری داشتند، سالی یکبار به ایران میآمدند و کتابهای چاپ تهران و دیگر دانشگاهها و کتابهایی در حوزه تخصصشان، عصر تیموری، برای کتابخانه شخصیشان خریداری میکردند. کتابخانهای که حدود 15 هزار جلد منابع تحقیقات فرهنگ منطقه شبهقاره هند تا ترکیه امروزی را دربرداشت. من در همین کتابخانه، در شهر کابل زیستهام.»
وقتی اولین بار صدایش را از آن سوی گوشی تلفن شنیدم، با لهجه هروی و کلماتی سنگین و موقرانه، هزار بار خودم را جمع و جور کردم تا حرفم را بگویم. به منزل سادهاش دعوتم کرد.
گلهایی را که برده بودم، در گلدان سرامیکی روی میز گذاشت، چای ریخت. آرام و متین و نجیب در نگاه و کلام، پرسشهایی پرسید و با دقت به تکتک کلمههایم گوش کرد. فرصتهایی که برای جواب دادنها میداد، طولانی بود و دقت و سکوت و گوش دادنش، طولانیترش میکرد.
گفت: «چند سال باید روی موضوع پژوهشیات کار کنی.»
گفتم: «تا هر کجا لازم دیدید، ادامه میدهم. نقطه پایان را شما بگذارید.»
اما...
رفتهرفته دگرگونی رنجآوری در او پدیدار میشد و گلایههایش از رنجهایی که میدید، بیشتر؛ روزهای تابستان و پاییز سال 95 بود.
در یکی از روزهای پاییزی، پتوی مسافرتیای را مانند ردا به دوش انداخته بود. از سردی هوا گفت و از اینکه نمایه کتاب تازهاش باید ویرایش شود و هنوز خیلی کار دارد و از تجدید چاپ نامناسب کتاب گذشتهاش. با کامپیوتر سر و کار نداشت. میز تحریر بزرگی در یک ضلع اتاقش بود و به صورت دستی همه این کارها را انجام میداد...
آن روز هر چه سوال طی سالها درس خواندن در دانشگاه داشتم، یکجا پرسیدم. از عرفا و ادبای ناشناخته و مهجور گفت و من برای این که جا نمانم، صدایش را ضبط میکردم. با حوصله و صبوری جواب میداد؛ جوابهایی که بیشباهت به مقالههای پژوهشی نبود. چهار، پنج ساعت کم نبود ولی دریغ نکرد.
در تمام این مدت پسرش که از ناراحتی جسمی و ذهنی رنج میبرد، مؤدب و آرام، با نگاهها و لبخندهای معصومش کنار ما نشسته بود. به قول خودش، کمال ادب و متانت را به او یاد داده و حتی با صدای بلند حرف نمیزند.
به فاصله مطالعه کتابهایی که گفته بود، برای ملاقات بعدی به منزلش رفتم. مرد جوانی با همان لهجه در را باز کرد. استاد کنار مبلها روی زمین دراز کشیده و رویش همان پتو را کشیده بود. بیرمق و در حالی که سُرم به دستش وصل بود، اشاره کرد روی مبل بنشینم. خجالتزده روبهرویش روی زمین نشستم.
من بودم و همان مرد جوان و پسرش، با آن نگاهها و لبخند همیشگی سادهاش، کنار ما روی زمین. خانم جوانی هم روی مبل نشسته بود.
بعد از احوالپرسی، درباره ادامه پژوهش پرسید. گفتم همین که در این شرایط اجازه ملاقات دادید، برای من کافی است. گفت: مشکلی نیست، بپرس.
ما روی زمین، دور او نشسته بودیم و او زیر پتوی مسافرتیاش، سُرم به دست، از متون کهن میگفت. آن روز آن قدر هول شدم که حتی صدایش را که ضبط کرده بودم، با دستپاچگی ذخیره نکردم. فقط یادداشتهایم از آن حرفها مانده. برایم بس بود آن همه شور و اشتیاق او و جوانک اهل افغانستان و اینکه این سوی سر و صدای خیابان فاطمی و ویترینهای رنگارنگش، از مجلسهای قرنها پیش عرفا میگفتیم.
اما...
رنج او در فاصله انجام کارهای پژوهشی و موعد تماسهای دوباره با او، بیشتر میشد. گاه صحبتهای تلفنی به درازا میکشید و مشکلاتی را که بازگو میکرد، میشنیدم. حتی گاهی کمی عصبی میشد.
آخرین بار که در منزلش بودم، با تمام وجود حس میکردم رنجی که میکشد، از اندازه تحمل خارج است. مشکلاتی که در کار و زندگیاش بود، حتی در آپارتمانی که در آن زندگی میکرد، فاصلهای که با اعضای خانوادهاش داشت، کتابهایی که از دست داده بود.
حتی گوشی خانهاش هم قطع شده بود، چون به اشتباه به پریز برق زده بود و گوشی سوخته بود.
یادم نمیرود آن روز گفت: «بنده باید از ادامه حیات دست بردارم... چون زندگی برای بنده واقعا سخت است. چون انجام دادن تحقیق نیازمند آرامش است و بنده تا همین چند روز پیش از داشتن یک خوراک با این جوان محروم بودم. تا اینکه دیدم در خانه برنج دارم اما فراموش کرده بودم. همین الان مشکل حافظه دارم. خیلی چیزها را در ذهنم از دست دادهام. طبیعی است فشار این آثار را بر انسان میگذارد. من در همین حال کنونی آن ذهنیت لازم را ندارم که بتوانم جزئیات بحثها را با شما در میان بگذارم. نکتههای بسیاری در ذهنم رسوب کرده و ذهنم باید بیدار شود.»
آن روز گفتم یعنی ممکن است این پژوهش راهش را پیدا نکند؟ و او گفت: «آموزندههای انسان همان جوشندههای درونی است. وقتی شما این جوششها را دارید، افرادی مثل بنده خیلی مؤثر نخواهند بود.»
از دکتر شفیعی کدکنی و خانم لاجوردی و دکتر پورنامداریان و دکتر میرباقری و آقای دکتر محمد سرور مولایی نام برد و گفت: «این اساتید میتوانند راهنماییهای جدیای در این زمینه داشته باشند.»
برایم اندوهناک بود؛ شنیدن این جمله از کسی که تمام خواستهاش زیستن با کتاب و فرهنگ بوده است؛ «وجود من در ایران تمام شده!»
«چندین سال است که من دچار مشکلاتی بودهام، صبورم اما صبرم را میشکنند. دوستانی هم هستند اما از آنها نمیتوان توقع داشت همیشه از بنده دفاع کنند، چون زندگی خودشان را دارند و وقتشان را نمیتوانند تماما به بنده اختصاص دهند.»
هیچ دلم نمیخواهد بیشتر بگویم، چراکه غرض، نه مرثیهسرایی است. حس میکردم نوعی عصبیت است و خستگی که با بهبود شرایطش حتما برطرف میشود. در آن مدت با اساتیدی که میشناختم، صحبت کردم که بتوان کاری کرد. حتی از برخی خواستم شرایط تدریس را برای او فراهم کنند. اما بیحوصلگی دیدم.
روزهای بعد آمدند و رفتند... «تماس داشته باشید. نمیدانم چقدر وقت هست.»
قرار بود اگر در جایی باشند که امکاناتی باشد و بتوان از طریق تلفن یا ایمیل ارتباط داشت، پایان تحقیق را بخوانند. چون به قول خودش، نمیدانست چه امکاناتی خواهد داشت.
حالا این جای مناسب، بیمارستان روانپزشکی مشهد است. به قول خودش؛ «پیشامدهای حیات را آدم پیشبینی نمیکند.» حالا ما مهمانمان را که نزدیک به 50 سال برای فرهنگ و ادبیات کشورمان زحمت کشید، به سادگی روانه بیمارستان روانپزشکی کردهایم.
مهمانی که همواره به ایرانی گسترده میاندیشد، ایرانی به وسعت قرنها فرهنگش. شاید اگر خاک به اندیشه تعلق گیرد، بیشتر از همه متعلق به او و هماندیشانش باشد.
خدا کند خواب باشم و تصویر او را کنار پسرش در بیمارستان روانپزشکی در خواب دیده باشم. خدا کند این کابوس زودتر تمام شود.
حاصل سالها فعالیت فرهنگی و پژوهشی استاد نجیب مایلهروی
نجیب مایلهروی تالیفأت متعددی دارد و دهها کتاب و صدها مقاله در ایران منتشر کرده است:
«برگ بیبرگی» (یادنامه استاد رضا مایل)، «این برگهای پیر» (مجموعه بیست اثر چاپ نشده فارسی از قلمرو تصوف)، «مذکر احباب، مقامات جامی» (گوشههایی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی خراسان در عصر تیموریان)، ترجمه «حقیقهالحقائق»، ترجمه «اسرار الخلوه»، «شرح فصوصالحکم شیخ اکبر محییالدین ابنعربی»، «در شبستان عرفان»، ترجمه «معرفت رجالالغیب و معرفت عالم اکبر و عالم اصغر»، ترجمه «رساله غوثیه»، ترجمه «حلیهالابدال»، ترجمه «ابیات دهگانه»، «شرح مثنوی مولوی موسوم به مخزنالاسرار»، «روحالارواح: فی شرح اسماءالملک الفتاح»، «کتابآرایی در تمدن اسلامی» (تاریخ نسخهپردازی و تصحیح انتقادی نسخ خطی).
ازجمله مقالات فارسی او در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی عبارت است از: «ابنعماد»، «ابوالفلاح»، «ابومنصور اصفهانی»، «اویسیه»، «الهام»، «الهى اردبیلى»، «ابنقیسرانی- ابوالفضل»، «ابنقیم جوزیه»، «ابوالفضل سرخسی»، «ابوسعید ابوالخیر»، «افغانستان»، «اسیری لاهیجى»، «ابنمبارک- أبوعبدالرحمن»، «انسان کامل»، «برهان محقق»، «ابنعلان»، «شهابالدین».
قدمت قرنها فرهنگمان را بار دیگر نشان دهیم
نجیب مایل هروی پس از نزدیک به 50 سال فعالیت فرهنگی در ایران، هنوز برای سکونتش در کشورمان مشکل دارد. پیشنهاد ویزای فرهنگی برای او با استقبال نهاد ریاست جمهوری همراه بوده، اما تاکنون اتفاق خاصی در این زمینه رخ نداده است.
به گفته محمدابراهیم شریعتی (مدیر انتشارات عرفان)، ضمن مساعدت سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و همچنین تلاش او برای حل مشکل بیمه این نویسنده برجسته مقیم کشورمان، بیمه استاد مایل هروی، حل نشده و بهرغم نامه تائیدیهای که صندوق هنر صادر کرده، اما بیمه مربوطه، از پرداخت هزینههای درمانی او سرباز میزند.
از این روی و در همین راستا، جمعی از اهالی فرهنگ و هنر، جهت حمایت مالی و فرهنگی از این نویسنده عالیقدر، به جمعآوری امضا خواهند پرداخت. این اتفاق زیر نظر جمعی از اهالی فرهنگ و هنر صورت خواهد گرفت و به زودی امکان اعلام حمایت علاقمندان، فراهم و اسامی منتشر خواهد شد.
یادداشت: معصومه کیانی، مستندساز