خبرگزاری کار ایران

محمد صالح‌علاء:

افسوس که دیگر مرگ، عباس نعلبندیان را به ما پس نمی‌دهد حتی اگر پشیمان باشیم

افسوس که دیگر مرگ، عباس نعلبندیان را به ما پس نمی‌دهد حتی اگر پشیمان باشیم
کد خبر : ۶۲۵۳۷۸

محمد صالح‌علاء برای سالروز درگذشت عباس نعلبندیان نوشت: او گرفتار روزگاری شده بود که حتی یک پسته هم به‌ او لبخند نمی‌زد، آن‌روزها هوا ابری بود و همه بار آنها بر سر او می‌ریخت. او، خودش را از دنیا خارج کرد، مرد، بی‌آنکه کسی نفعی از مردن او ببرد، حتی آنها که او و آثارش را دوست نداشتند هیچ نفعی از مردن او نبردند، که به‌عکس زیان بردیم و افسوس که دیگر مرگ او را به ما پس نمی‌دهد، حتی اگر ما پشیمان باشیم، نعلبندیان مردی بیش از انتظار بود.

به گزارش خبرنگار ایلنا، اول خرداد (یا به تعبیر برخی دیگر ۷ خرداد) سالروز خودکشی و درگذشت عباس نعلبندیان است؛ نمایشنامه‌نویسی که با کارگاه نمایش درخشید و اداره امور آن را به عهده داشت. «گروه بازیگران شهر» به سرپرستی آربی اوانسیان، یکی از چهار گروه فعال در کارگاه نمایش بود که نعلبندیان با آن همکاری داشت. اما تعطیلی کارگاه نمایش، زندگی این نویسنده جوان را هم زیر و رو کرد. نعلبندیان خرداد سال ۱۳۶۸ دست به خودکشی زد و در چهل سالگی درگذشت.

سال گذشته برای سالروز درگذشت این نمایشنامه‌نویس گزارشی در ایلنا منتشر کردیم که در آن نگاهی به زندگی او داشتیم. به همراه نقل گفته‌هایی از آربی اوانسیان درباره او. همچنین با محمد صالح‌علاء و رضا رویگری هم که در سال‌های کار کارگاه نمایش در آن فعالیت داشتند، گفتگو کرده‌ایم. پس از یک‌سال صحبت‌های محمد صالح‌اعلا از دوستان و همکاران عباس نعلبندیان را بازنشر می‌کنیم:

«عباس نعلبندیان، یکی دو گام نمایشنامه‌نویسی معاصر را به پیش برد، گنج باد‌‌آورده بود، زیرا برای درست شدن او هیچ هزینه‌ای نشده بود، او انسانی خودآموخته بود، که تصادفا بخشی از تئاتر معاصر شد، چنانکه اسماعیل خلج، شاید کارگاه نمایش در ظهور و بروز چنین نمایشنامه‌نویسانی موثر بوده.

جوانی از کنار کوهی می‌گذشت دید مردی تیشه در دست به جان سنگ صخره‌ی سختی افتاده، کنجکاو پیش رفت، پرسید، شما با این کوه چه‌کار داری؟ گفت، برو فصل دیگر بیا، رفت، فصل دیگر آمد، آمده دید از دل آن سنگ اسب زیبا و باشکوهی در حس دویدن در ایستایی و سکون درآمده، آمده پرسید شما از کجا می‌دانستی که چنین اسبی در چنین تخته سنگ سختی پنهان است؟ شاید کارگاه آن صخره بوده، که چنین نمایشنامه‌نویس‌ها، کارگردان‌ها و بازیگران و مانند ایشان یکباره و بی‌هیچ هزینه برای مملکت و مردم ظهورکرده‌اند. آقای نعلبندیان سوای ذهن مخیل و نواندیش به‌قول استاد بیضایی نمایشنامه‌نویس باید خود زبان دراماتیک داشته باشد، و او زبان شخصی خود را داشت، او با عرفان شرقی زلفی گره زده بود، او وقتی نخستین نمایشنامه‌اش، سنگواره‌ها، را نوشت، چنان مورد استقبال قرار گرفت، که به‌زودی در جشنواره‌های جهانی اجرا شد، و آن ‌را برای اجرا در رویال کورت لندن دعوت کردند، بعدهم برای تحصیل در مدرسه فیلم لندن، بورسیه شد، به‌سرعت زبان انگلیسی آموخت، چنانکه در برگشت آثاری را ترجمه کرد.

اما یکباره باد تندی وزید، چنانکه روزگار او را پشت و رو کرد، ترک موتور آقای محمد ژیان نشست، تصادف کرد، طحال‌اش پاره شد، و پس از آن دیگر اتفاقات ناخوشایند دست از سرش برنداشتند، مصایب دنباله داد، او را از زندگی کردن منصرف کرد، حوصله‌اش زخمی شده بود، نه می‌نوشت، نه آثارش تجدید چاپ می‌شد، نه کاری داشت، مرد ممنوع روزهایش شب شده بود، چنانکه دیگر از روشنایی می‌ترسید، روزگاری دشوار، روزگاری بدون شرح.

یک‌روز تصادفا روی جلد مجله‌ی دنیای سخن را دیدم، یا، آدینه، نوشته بود، گلادیاتور... نوشته‌ی عباس نعلبندیان؛ خیال کردم روزگار از رفتار نتپیندش پشیمان شده، قصداشتی دارد، اما در همان ماه، در دیرهنگام یک‌شب، روزنامه را باز کردم، عکس سیاه و سفیدش را دیدم، آگهی مجلس ترحیم‌اش بود، که در زندگی مثل نمایش همیشه یک اتفاقی می‌افتد،که باعث می‌شود اتفاق دیگری بیافت، و اتفاق دیگری و اتفاق دیگری و...

او گرفتار روزگاری شده بود که حتی یک پسته هم به‌ او لبخند نمی‌زد، آن‌روزها هوا ابری بود و همه بار آنها بر سر او می‌ریخت، شوربختانه آثار عمیق باید انقدر منتظر بمانند تا درحد اندیشه و فهم چون منی پایین بیایند، تا فهم شوند، و او دیگر حوصله نداشت، او، خودش را از دنیا خارج کرد، مرد، بی‌آنکه کسی نفعی از مردن او ببرد، حتی آنها که او و آثارش را دوست نداشتند هیچ نفعی از مردن او نبردند، که به‌عکس زیان بردیم، اسب‌های زیادی در آن صخره‌ی سنگی بود، و افسوس که دیگر مرگ او را به ما پس نمی‌دهد، حتی اگر ما پشیمان باشیم، نعلبندیان مردی بیش از انتظار بود.»

افسوس که دیگر مرگ، عباس نعلبندیان را به ما پس نمی‌دهد حتی اگر پشیمان باشیم

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز