خبرگزاری کار ایران

در گفت‌وگو با سعید امدادیان مطرح شد؛

خارج نرفتم چون جهان سومی را طوری نگاه می‌کنند که انگار باید به آنها خدمت کند/خانه‌مان در تبریز، اولین دانشگاهم بود

خارج نرفتم چون جهان سومی را طوری نگاه می‌کنند که انگار باید به آنها خدمت کند/خانه‌مان در تبریز، اولین دانشگاهم بود
کد خبر : ۶۰۵۵۳۲

سعید امدادیان که برآمده از یک خانواده هنرمند است، می‌گوید: ما نه تنها هنر نقاشی بلکه تمام شاخه‌های هنرهای تجسمی را در خانه قدیمی‌مان در تبریز داشتیم. از مجسمه‌سازی و قالب‌گیری گرفته تا بوم‌های نقاشی و لابراتوار عکاسی همه در خانه ما وجود داشت و با ما بیگانه نبود.

به گزارش خبرنگار ایلنا، سعید امدادیان از خانواده‌ای با هفت برادر و پنج خواهر سال 1332 در تبریز متولد شد. پدر؛ کارمند راه‌آهن بود و در هنر دستی داشت. مادر نیز در اجرای کارها به پدر کمک می‌کرد و در گلدوزی دستی قوی داشت. سعید امدادیان ششمین فرزند خانواده‌ است. برادران او همگی از چهره‌های بنامِ هنرهای تجسمی هستند. فاطمه امدادیان نیز که نقاش و استاد دانشگاه است، خواهر اوست.  

در آثار سعید امدادیان هم چون آثار دیگر برادرانش طبیعت نقش اصلی را بازی می‌کند. درخت‌های بزرگ و رهایی که در زمینه‌های آرمانی بوم‌ها جای گرفته‌اند، حکمِ امضای هنرمند را دارند.  

امدادیان فارغ‌التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه هنرهای تزئینی است. وی همچنین از سال‌های ۱۳۵۸ در دانشگاه‌های سراسری و علمی و کاربردی و آموزشگاه‌های هنری در رشته‌های مختلف تجسمی تدریس داشته است. همچنین از سال ۱۳۵۵ تاکنون در بیش از ۵۰ نمایشگاه گروهی و انفرادی در تهران و شهرستان‌های مختلف شرکت داشته است.

گفتگویی با او داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید. 

چه می‌شود که بخش عمده‌ای از اعضای یک خانواده به سمت هنر کشیده می‌شوند و همه به نحوی در حوزه‌ی خود حرفی برای گفتن دارند؟

برادرم داود؛ اولین کسی از بین ما بود که راه نقاشی را انتخاب کرد. او پیش از آنکه به هنرستان وارد شود از همان دوران ابتدایی نقاشی می‌کرد و خانه ما شبیه یک دانشگاه هنر شده بود. ما نه تنها هنر نقاشی بلکه تمام شاخه‌های هنرهای تجسمی را در خانه قدیمی‌مان در تبریز داشتیم. از مجسمه‌سازی و قالب‌گیری گرفته تا بوم‌های نقاشی و لابراتوار عکاسی همه در خانه ما وجود داشت و با ما بیگانه نبود. زمانی که هنوز هیچکسی با عکس آشنا نبود ما در خانه‌ خودمان با لابراتواری که داشتیم، عکس‌ها را برای اهالی محل و فامیل چاپ می‌کردیم.

کدام برادر بیشتر فعال بود؟

این کارها بیشتر توسط داود و یعقوب انجام می‌شد.

 پدر و مادر هم نقشی در این زمینه داشتند؟

پدر و مادر هم دستی به هنر داشتند. پدرم در حوزه نقاشی کار می‌کرد یا روی پارچه طراح‌هایی می‌کشید و بعد به مادرم می‌داد او با گلدوزی روی آن‌ها کار می‌کرد. در واقع آن ذائقه هنری را از پدر و مادرمان به ارث بردیم.

 شما چه سالی به تهران آمدید؟

برادرهای بزرگم زودتر به تهران آمده بودند و در دانشگاه‌های هنر مشغول تحصیل شده بودند. سال 47 بود که پدر ما هم به تهران منتقل شد و همگی به تهران آمدیم. من کلاس نهم‌ام را در تبریز تمام کرده بودم. همه در دانشکده هنرهای تزئینی درس خواندیم به جز ایوب که در دانشکده هنرهای زیبا درس خواند. من در بین برادرهایم به جز کار نقاشی به حرفه سرامیک هم می‌پردازم. یعنی هم سرامیک را درس می‌دهم و هم آثار سرامیکی می‌زنم.

چه می‌شود که در آثار امدادیان‌ها طبیعت نقش اصلی را بازی می‌کند؟

بله؛ سبک همه ما متأثر از طبیعت است و در طبیعت سیر می‌کند. این مسئله برای خود من به این خاطر است که چیزهایی که آدم در طبیعت مشاهده می‌کند، انگار فشرده‌ای از کل جهان است. همه موضوعات داخل همین طبیعت وجود دارد. خیلی می‌شود با طبیعت تاخت. من کوه زیاد می‌روم. دوستانم به من نقاش کوهنورد می‌گویند. هر چیزی که در کوه می‌بینم با چشم‌هایم همه را عکس می‌گیرم و وقتی به آتلیه‌ام می‌رسم ایده‌هایم را اجرا می‌کنم. خیلی پیش آمده کسانی که زیاد وارد نبوده‌اند کارهای مرا شبیه کارهای داود دانسته‌اند. ولی نوع قلم‌زنی و نوع نگاه ما باهم بسیار متفاوت است.

سال‌های بعد از انقلاب، چه تأثیری بر کارهای شما گذاشت، و به چه سمتی کشیده شدید؟ 

من سال 57 از دانشگاه هنرهای تزئینی فارغ‌التحصیل شدم. واحدهای درسی‌ام تمام شده بود ولی پروژه‌ام هنوز مانده بود. یک ترم دانشگاه تعطیل بود و تا دوباره باز شد من پروژه‌ام را تحویل دادم. از این تاریخ به بعد وارد مسائل زندگی شدم و تا سال‌های سال هم کم کار می‌کردم و حتی بعضی سال‌ها قلم هم به دستم نگرفتم. من تازه بچه‌‌دار شده بودم و زندگی آن سال‌ها خیلی سخت بود. 

حرفه‌ی اصلی شما در آن سال‌ها چه بود؟ 

من هیچ وقت تدریس را رها نکرده‌ام. در همان سال‌ها در نزدیکی میدان ولیعصر آموزشگاهی داشتیم که من و ایوب و یعقوب سه نفره آن را اداره می‌کردیم. من سرامیک و سفال را تدریس می‌کردم. ایوب طراحی و نقاشی و یعقوب هم کارهای گرافیک و عکاسی را درس می‌داد. 

خارج نرفتم چون جهان سومی را طوری نگاه می‌کنند که انگار باید به آنها خدمت کند/خانه‌مان در تبریز، اولین دانشگاهم بود

چرا در دانشگاه رشته‌ی گرافیک را انتخاب کردید؛ با اینکه شما  بعداً گرافیک را چندان جدی دنبال نکردید؟

در دانشگاه رشته گرافیک را انتخاب کردم چون آن موقع گرافیک خیلی وسوسه‌انگیز بود. آن موقع هنوز گرافیک رشته جدیدی بود و مثل امروز چندان شناخته‌‌شده نبود. من گرافیک خواندم ولی علاقه‌ام به نقاشی و مجسمه‌سازی بود. از هم‌دوره‌ای‌های من در دانشکده، مجید اخوان، امرالله فرهادی، ایرج ضرغامی، داریوش نخعی، ایرج اسکندری، حسن کیوان، شهرزاد اصولی و... بودند که همه در رشته‌های مختلفی مشغول تدریس بودیم ولی هم‌دوره بودیم. 

قبل از انقلاب، در آتلیه‌های مختلف سطح شهر مثل سازمان تبلیغاتی پدیده، سازمان پیپِل (مردم) و یک مدتی هم در آتلیه جهانگردی مشغول فعالیت بودم. در آنجا پوسترهای وزارت بهداری و جهانگردی را طراحی می‌کردم.

بعد از انقلاب وضعیت گرافیک به چه صورت درآمده بود؟ 

بعد از انقلاب فعالیت‌های گرافیکی به نحوی تمام شد و تا اواسط دهه 60 هم به چرخه فعالیت‌های اقتصادی کشور برنگشت. البته منظور از تبلیغات در اینجا، تبلیغات بازرگانی است. نظر حاکمیت اینگونه بود که تبلیغات یک پدیده غربی است و نباید در ایران چنین چیزی وجود داشته باشد. به خاطر رکود این حوزه، من هم از فضای کارهای گرافیکی بیرون آمدم و به حوزه نقاشی و مجسمه بیشتر پرداختم. اما بعد از مدتی، دوباره گرافیک بنا به نیاز جامعه به متن زندگی روزمره برگشت و خیلی هم قوی شروع شد. الان هم گرافیک در تمام جنبه‌های زندگی مردم حضور دارد.

خارج نرفتم چون جهان سومی را طوری نگاه می‌کنند که انگار باید به آنها خدمت کند/خانه‌مان در تبریز، اولین دانشگاهم بود

در کنار تدریس، به چه فعالیت‌ِ دیگری می‌پرداختید؟  

در همان سال‌ها به شرکتی رفتم و طراح شرکت گروه صنعتی تولید چوب ایران شدم. حدوداً 19 سال طراح آن شرکت بودم و در زمینه دکوراسیون داخلی و طراحی چوب کار می‌کردم. از طرفی، دوباره از سال 84 تقریباً شروع به نقاشی کردم. مدتی در دانشگاه چاپ تدریس کردم. بعد از مدتی به دانشگاه هنر نیشابور دعوت شدم و تقریباً شش سال هم آنجا در نیشابور بودم. در رشته‌های گرافیک، نقاشی و مجسمه تدریس داشتم و از آنجا هم به دانشگاه کارِ قزوین وابسته به خانه کارگر منتقل شدم و تقریباً هشت سال است که آنجا مشغول تدریسِ تصویرسازی هستم.

رابطه‌ی شما از حیث هنری با دیگر برادرهایتان چگونه بود؟  

من یادم است موقعی که خیلی کوچک بودم، در خانه‌ی تبریزمان یک حیاط بزرگ داشتیم و یک حیاط کوچک که به هم راه داشتند. پدرم حیاط کوچک را در اختیار بچه‌ها گذاشته بود تا هر کار می‌خواهند در همان‌جا بکنند. داود آنجا یک آتلیه داشت. من خیلی کوچک بودم. داود یک چارپایه داشت. مرا می‌گذاشت کنارش و خودش هم می‌نشست روی چارپایه و شروع می‌کرد به کار کردن و گاهی هم با من حرف می‌زد. من همیشه دم دستش بودم و به کارهایش نگاه می‌کردم. در دوران کودکی خیلی به او نزدیک بودم. حتی موقعی که خیلی کوچک بودم شب‌ها پیشش می‌خوابیدم. 

موقعی که می‌خواستم به دانشگاه بروم بیشتر این داود بود که مشوق من بود. همزمان با گرافیکِ هنرهای تزئینی، مکانیک تبریز هم قبول شده بودم. داود به من توصیه کرد که هنر بخوانم ولی برادران دیگرم می‌گفتند تو دیگر وارد هنر نشو. 

بعدها هم کارهای داود را پیگیری می‌کردید؟

داود از سال‌های 50 مدام به فرانسه می‌رفت و می‌آمد تا اینکه بالاخره سال 54 که رفت دیگر هیچ وقت برنگشت. فقط یکبار آن هم برای فوت پدرمان به ایران نیامد. بعد هم سال 83 که فوت کرد در پرلاشز دفنش کردند. او در فرانسه که بود بسیار موفق بود. موقعی که هنوز در قید حیات بود کارش روی دیوار موزه لوور رفت؛ چیزی که کمتر نصیب هنرمندی شده است. داود در اروپا خیلی شناخته شده است و کارهایش علاوه بر لوور در موزه‌های دیگری هم قرار دارد. 

او علاوه بر حرفه اصلی‌اش که نقاشی بود کارهایی مثل بازسازی خانه‌ها از نظر هنری و دکوراسیون هم سفارش می‌گرفت و انجام می‌داد. خانه‌های بسیار مهمی به او پیشنهاد می‌شد. در ایران هم یکبار خانه‌ای را طراحی کرد و نقشه‌اش را به من داد تا اجرا کنم چون خودش باید به پاریس می‌رفت.

شما هیچ‌گاه برای تحصیل یا فعالیت هنری به خارج از کشور سفر نکردید؟

من یک ماه در سال 1992م. به کلنِ آلمان رفتم ولی به دلم ننشست و برگشتم ایران. حتی کاری هم در آلمان برایم پیدا شد ولی از نگاهشان خوشم نمی‌آمد. جهان سومی را طوری نگاه می‌کنند که انگار باید برای آن‌ها خدمت کند. زیاد خوش ندارم به خارج بروم. چون هر چیزی که می‌خواهیم می‌توانیم همین‌جا از طریق اینترنت ببینیم.

مراکز و سازمان‌های دولتی از شما خرید می‌کنند؟

کارهایی که توسط دولت خریداری می‌شود روابط بر آن‌ها حاکم است. قبل از انقلاب ما هنوز مطرح نشده بودیم که از ما کار بخرند. ولی از برادر بزرگم داود در آرشیو بانک‌ها کار زیاد بود. اوایل انقلاب به کاخ نیاوران رفته بودم. در آنجا هفت هشت کار از داود دیدم. کارها را مستقیماً از هنرمند می‌خریدند. دفتر فرح مسئول بود که به کارهای هنری اشتغال داشت. من خودم هیچ وقت برای فروش کار نکرده بودم تا چند سال پیش که دوستان فشار آوردند که چرا نمایشگاه نمی‌گذاری؟ من هم به همین خاطر چند نمایشگاه برگزار کردم.

ارتزاق از راه هنر امکان‌پذیر است؟

موقعی که ما جوان بودیم، مثل الان دست زیاد نبود. کلاً دو دانشگاه هنر وجود داشت و هر رشته‌ای هم 15 الی 20 نفر دانشجو می‌پذیرفت. ولی الان بالای میلیون هنرمند داریم و همه هم با ادعا جلو می‌آیند. خب آن‌ها هم به نحوی می‌خواهند ارتزاق کنند ولی هنر راهش را پیدا می‌کند. به زور نمی‌شود کاری کرد.

فکر می‌کنید دلالی هنر تا چه میزان برای تقویت هنر لازم است و آیا اصلاً کمکی به آن می‌کند؟

دلالی هنر لازم است ولی نه مثل بعضی از گالری‌های تهران که از 50 تا 70 درصد سهم فروش را خودشان برمی‌دارند. بسیاری از گالری‌هایی که در سطح شهر هستند، از کارشناسی آثار هنری سر درنمی‌آورند. ولی هر چه آدم از این جریانات به دور باشد هنرش سالم‌تر است. چند وقت پیش یک طبیعت بی‌جانِ داود در یکی از حراجی‌های خارجی در رقمی بسیار بالایی به فروش رسید. ولی این کارها را از خانواده ما نمی‌گیرند. کلکسیونرها کارها را دست به دست می‌کنند. داود هم از صبح تا شب کار می‌کرد و خیلی زیاد از او کار باقی مانده. به همین خاطر کلکسیونرها هم زیاد از او کار دارند. او تا لحظه آخری که در تخت خوابیده بود کار می‌کرد. ولی هیچ وقت خانواده ما درگیر این مسائل نشده‌اند. کار اگر کار باشد خودش راهش را پیدا می‌کند و می‌رود جلو.

خارج نرفتم چون جهان سومی را طوری نگاه می‌کنند که انگار باید به آنها خدمت کند/خانه‌مان در تبریز، اولین دانشگاهم بود

 شما هم هنرمند پر کاری هستید.

من خیلی سریع کار می‌کنم. شاید یک تابلوی 2 در 2 را در نیم ساعت با قلم بزرگ کار‌ کنم. آن حس که می‌آید تا شعله‌اش خاموش نشده باید کار را تمام کرد. کار کردن من اینطور است که شاید دو ماه دست به هیچ کاری نزنم و از آن طرف دو هفته پشت سر هم کار می‌کنم. چون بیشتر دوست دارم خودم در طبیعت خلاقیت به خرج دهم کارها را ذهنی می‌کشم نه از روی خود طبیعت. کارهایم هم بیشتر پیش خودم هست.

 دامنه‌ی فعالیت‌ شما در حوزه سرامیک تا چه حد هست؟

ما وقتی در تبریز بودیم رودخانه‌ای بود که از وسط تبریز رد می‌شد. قدیم در این رودخانه سیلاب زیاد می‌شد و سیل که می‌آمد و می‌رفت یک رسوب رس کف رودخانه می‌نشست. من این رسوبات رسی را قالب قالب می‌بریدم و می‌آوردم خانه ورز می‌دادم و با آ‌ن‌ها مجسمه درست می‌کردم. از بچگی با گل خیلی انس داشتم. سال‌های آخر دانشجویی هم کارهای سرامیک دانشگاه دست من بود و به صورت حق‌التدریسی در دانشگاه سرامیک درس می‌دادم.

 علاقه به کار کردن در زمینه‌ی هنرهای معاصر و جدید هم در شما وجود دارد یا ترجیح می‌دهید بیشتر روی بوم نقاشی کنید؟

گاهی با سفال اتودهای جدیدی می‌زنم؛ ولی نکته‌ای که هست و من هم همیشه به دانشجوهایم می‌گویم این است که شما اول باید یک رئالیست خوب باشید؛ در قدم بعد می‌توانید به دنبال هنرهای انتزاعی بروید. متأسفانه چون در حال حاضر دانشجوها طراحی بلد نیستند هنوز نرسیده، انتزاعی کار می‌کنند ولی طراحی بلد نیستند و نمی‌توانند یک فیگور سالم بکشند. به همین خاطر مجبورند انتزاعی کار کنند و ادعای معاصر بودن هم دارند. حتی شما در نقاشی انتزاعی نیز باید در گوشه‌هایی از کارتان نشان بدهید که فیگور و رئال‌تان هم قوی است.

چه استادی در دانشکده هنرهای تزئینی دست شما را در طراحی قوی کرد؟

من طراحی در سال اول و دوم دانشگاه با بهمن بروجنی گذراندم و یکی از بهترین‌ شاگردهایش بودم. چون وقتی به دانشگاه رفتم آنجا برایم یک چیز ساده‌ای بود چون خانه خودمان دانشگاه بود و ما نسبت به بچه‌های دیگر خیلی جلو بودیم. بهمن بروجنی توصیه‌اش به ما این بود که زیاد کار ‌کنید.

خارج نرفتم چون جهان سومی را طوری نگاه می‌کنند که انگار باید به آنها خدمت کند/خانه‌مان در تبریز، اولین دانشگاهم بود

گفتگو: رضا یاسینی

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز