خبرگزاری کار ایران

صالح نجفی در گفت‌وگو با ایلنا مطرح کرد:

در زمین فوتبال تجربه‌ای را از سر می‌گذرانیم که مختص راهپیمایی‌های سیاسی است/زنان در دنیای دیگری زندگی نمی‌کنند که فحش نشنوند

در زمین فوتبال تجربه‌ای را از سر می‌گذرانیم که مختص راهپیمایی‌های سیاسی است/زنان در دنیای دیگری زندگی نمی‌کنند که فحش نشنوند
کد خبر : ۶۰۴۹۸۰

بزرگ بودن زمین در فوتبال باعث می‌شود شما تجربه‌ای را از سر بگذرانید که مختص راهپیمایی‌های سیاسی است. تظاهرات و شعار دادن در این مقیاس یا ابداع شعار و پخش‌های زنده بازهم به این ورزش خصلت سیاسی می‌دهد.

به گزارش خبرنگار ایلنا، فوتبال امروز دیگر همان بازی‌ای نیست که در کودکی با یک توپ پلاستیکی در زمینی که دروازه‌های آن با یک خط‌ گچی سفید مشخص می‌شد، دنبال می‌شد. فوتبال امروز تبدیل به صنعتی شده که ارتباطی تنگاتنگ با سیاست و اقتصاد دارد و نهادهایی مثل فیفا و کنفدراسیون‌ها عملا در جهانی‌سازی و چه بسا گسترش بازار آزاد آن نقش بازی می‌کنند. با این همه نقش ویژه تماشاگران و برابری‌خواهی که در ذات این بازی نهفته است همچنان این بازی را محبوب‌ترین ورزش در میان مسابقات ورزشی نگاه داشته و بعضا در همین زمین مستعطیل شکل شاهد حرکاتی خلاقانه ازسوی برخی بازیکنانش هستیم که تمامی نقدها و معایب این شکل از بازی را در سایه فرو می‌برد. شاید درست به همین دلیل است که می‌توان گفت فوتبال هنوز فوتبال است.

صالح نجفی (پژوهشگر حوزهٔ فلسفه و مکاتب انتقادی، مترجم و ویراستار آثار فلسفی) در گفت‌وگو با خبرگزاری کار ایران (ایلنا) از چرایی و چگونگی تمرکز اقتصاد و سیاست بر فوتبال و سلبریتزه شدن این بازی و اکت‌های سیاسی و اجتماعی سلبریتی بازیکنان آن می‌گوید. مشروح این گفتگو را در اینجا می‌خوانید:

امروز دیگر در کوچه‌ها خبری از بازی فوتبال بچه‌ها نیست چون آن‌ها با ثبت‌نام در باشگاه‌ها و مدارس فوتبال این ورزش را دنبال می‌کنند و اغلب می‌خواهند فوتبالیست حرفه‌ای شوند. چرا هیچیک از رشته‌های ورزشی همه‌گیری فوتبال را ندارند؟ آیا تمرکز رسانه بر این ورزش است که آن را محبوب کرده یا اقتصاد آن؟

اجازه دهید پاسخ را از تجزیۀ شماتیک خود فوتبال آغاز کنیم تا ببینیم با چه پدیده‌‌ای مواجهیم. در بحث از فوتبال پیش از هر چیز باید به مفهوم بازی فکر کرد و به این سؤال پاسخ داد که فوتبال در میان سایر بازی‌ها چه ویژگی خاص یا منحصربه‌فردی دارد. باید بررسی کرد که بازی چیست و چه ویژگی‌هایی یک پدیده را به بازی تبدیل می‌کند و نسبتش با انسان چیست و از این طریق پی برد که چرا فوتبال به عنوان یک بازی این‌قدر محبوب است و چه خصلت‌هایی دارد که رسانه و اقتصاد بازار و دولت‌ها و شرکت‌ها روی آن سرمایه‌گذاری می‌کنند؟

البته این قبیل سؤالات معمولاً مثل سؤال مرغ و تخم‌مرغ است و خیلی سخت بتوان فهمید چه‌وقت فوتبال محبوب‌ترین بازی ورزشی شده است؟ شاید این ورزش از ابتدا به دلایل تاریخی و ماهوی محبوب بوده و رسانه‌ها هم برای سرمایه‌گذاری روی آن اقدام کرده‌اند. بخش زیادی از محبوبیت، اهمیت و تاثیرگذاری فوتبال به‌خاطر «بازی» بودن آن است و اینکه چرا این بازیِ خاص مردم‌پسند شده، باید در مرحلۀ بعد مورد توجه قرار گیرد.

در جهانی زندگی می‌کنیم که سعی دارد بگوید آنچه در بین حیوانات به نام تنازع بقا شناخته می‌شود، در مورد حیوان خاصی مثل انسان، باید به‌صورت رقابت تجربه شود در غیر این صورت انسان‌ها برخوردهای خشونت‌آمیز با همدیگر خواهند داشت و بهتر است نظام مبتنی بر بازار آزاد را به‌جای نظام مبتنی بر جنگ و تخاصم‌های تن‌به‌تن و حتی سیاسی بگذاریم درواقع می‌خواهند به ما بقبولانند که خوب است همه با هم رقیب اقتصادی باشیم، به‌جای اینکه دشمنان فیزیکی همدیگر باشیم و حذف فیزیکی همدیگر را بخواهیم.

خیلی از کارهای ما در حکم وسایلی هستند برای رسیدن به اهدافی بیرون از آن وسایل، که یونانی‌ها از این فعالیت‌ها تحت عنوان «پوئسیس» به معنای تولید کردن نام می‌بردند. وقتی چیزی تولید می‌کنیم، ارزشِ مجموعه کارهای انجام‌ شده و وسایل و ابزار تولید، از محصول نهایی می‌آید. ممکن است در حین تولید یک محصول دست به کارهایی بزنیم که لذتی نداشته باشند، اما در نهایت اگر آن محصول خوب و مفید از آب درآید، احساس می‌کنیم این کارها به زحمتش می‌ارزید. یکسری کارها هم انجام می‌دهیم صرفاً برای خود آن کارها و غایت و نهایتی بیرونی برایشان در نظر نمی‌گیریم. یونانی‌ها به این قبیل کارها «پراکسیس» می‌گفتند. یعنی کاری که برای کار دیگر انجام نمی‌شود و هدف فقط انجام‌دادن خود آن کار است. شق سوم کار را فیلسوف ایتالیایی "جورجوآگامبن" تعریف کرده است. کارهایی که نه هدفی در خود دارند یا به تعبیر ارسطویی غایت فی‌نفسه‌اند (پراکسیس)، و نه وسیله‌ای در خدمت هدفی بیرون از خود (پوئسیس). این کارها از مقوله «ژست»‌اند و وقتی از ژست صحبت می‌کنیم یعنی وسیله‌ای که هیچ هدفی ندارد، خودش هم هدف نیست و یک وسیلۀ محض یا وسیلۀ بی‌هدف است. می‌توان دربارۀ مجموعۀبازی‌ها نیز همین‌طور فکر کرد. وقتی کسی ورزش می‌کند سختی‌ها و مرارت‌هایی به تن تحمیل می‌کند تا به اهدافی مثل تندرستی و سلامتی، یعنی اهدافی بیرونی برسد. در زبان عربی ورزش به معنای «ریاضت» است، یعنی سختی‌ای که تحمل می‌شود چون فایده‌ دارد. اما، در یک مفهوم خاص، فوتبال نوعی بازی ورزشی است که به اعتبار بازی‌بودنش مورد توجه و محبوب است و این موضوع ارتباطی ندارد به هدف‌هایی مثل برد و باخت که برای آن می‌شماریم.

البته در فوتبال، مثل همۀ بازی‌های ورزشی که به‌اصطلاح به مسابقه تبدیل شده‌اند، باید رکن دومی را هم در نظر داشت: عنصر رقابت. می‌توان انواع و اقسام بازی‌هایی را تصور کرد که رقابتی در آن‌ها جریان ندارد، ولی لذت‌ بردن و مرارت‌ کشیدن و دیگر عناصر بازی را دارند. آنچه مسابقات ورزشی را از دیگر بازی‌ها متمایز می‌کند همین رقابت است و باید دید فوتبال، به عنوان شکلی از رقابت‌کردن، چه نسبتی دارد با دیگر بازی‌های رقابتی و حتی تجربه‌های رقابت بیرون از قلمرو بازی. و اینکه چرا این رقابتِ خاص این‌قدر جذاب و خواستنی شده است؟

معمولاً وقتی از بازیکنان می‌پرسند چرا تیم افت کرده، پاسخ‌ها اقتصادی است؛ اینکه ما قرارداد داریم ولی چندماه است حقوق‌مان پرداخت نشده. انگار مسأله به‌نوعی موضوع کارگری است و بازیکنان تحت فشار اقتصادی‌اند، درحالی‌که شرایط آن‌ها هیچ ربطی ندارد به زندگی یک کارگر که چندین ماه حقوق نگرفته و دچار مشکل امرار معاش است. برای بازیکنان فوتبال زندگی مرفهی تعریف کرده‌اند و اینجا بحث، بحث تجملات است.

در مورد مفهوم رقابت باید توجه کرد که قلمرو مشخصی از فعالیت‌های بشری، جدا از بازی‌ها، کاملاً رقابتی شده است و همه‌چیزش بر این مدار تعریف می‌شود. این قلمرو فعلاً قلمرو اقتصاد است که در جهان امروز با تعریف اقتصاد بازار آزاد و سرمایه‌داری شناخته می‌شود. در اینجا یک وجه اشتراک گمراه‌کننده بین فوتبال و مسابقات ورزشی، و نظام سرمایه‌داری وجود دارد. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که سعی دارد بگوید آنچه در بین حیوانات به نام تنازع بقا شناخته می‌شود، در مورد حیوان خاصی مثل انسان، باید به‌صورت رقابت تجربه شود در غیر این صورت انسان‌ها برخوردهای خشونت‌آمیز با همدیگر خواهند داشت و بهتر است نظام مبتنی بر بازار آزاد را به‌جای نظام مبتنی بر جنگ و تخاصم‌های تن‌به‌تن و حتی سیاسی بگذاریم. درواقع می‌خواهند به ما بقبولانند که خوب است همه با هم رقیب اقتصادی باشیم، به‌جای اینکه دشمنان فیزیکی همدیگر باشیم و حذف فیزیکی همدیگر را بخواهیم. به‌ظاهر در قلمرو بازار ما حذف فیزیکی کسی را نمی‌خواهیم و کاری به جغرافیا نداریم، چون این قلمرو مرز نمی‌شناسد. می‌گویند رقابت اقتصادی در بازار آزاد در نهایت به نفع انسان‌هاست چون بیش از گذشته به انباشت ثروت منجر می‌شود. اما خود این مسأله از تناقض‌های نظام سرمایه‌داری است. ما در سیستمی زندگی می‌کنیم که قدرت تولید ثروتش از تمام نظام‌های اقتصادی و اجتماعی پیش از خودش بیشتر است، اما به همان اندازه هم فقر و نابرابری ایجاد می‌کند. مسلماً وقتی از فوتبال هم در چارچوب نظام سرمایه‌داری صحبت می‌شود، این ورزش از یوغ سرمایه آزاد نیست. با وجود تمام بازی‌هایی که تماشایی و جذاب‌اند، در نهایت مشخص است که سهام یا امتیاز فلان‌باشگاه را، برای مثال، یک شیخ عرب‌نشین خریده یا درآمدهای حاصل از حق پخش باز‌ی‌ها انحصاری است. در این میان پاسخ به این سؤال ماجرا را حساس می‌کند که این قضایای انحصارطلبیِ حق پخش و سهام و امتیاز باشگاه‌ها چقدر به ماهیت خود فوتبال مربوط می‌شوند و چقدر به ماهیت سرمایه‌داری؟ برای پاسخ باید دنیایی را تصور کرد که در آن همه‌چیز بر مدار رقابت به‌سبک بازار آزاد نگردد و روابط را در فرم‌هایی تعریف کرد که کالاها در آن تعیین‌کننده نباشند و بعد، دوباره به فوتبال فکر کرد؛ یعنی فوتبال را منهای حق پخش، منهای سهام و امتیاز باشگاه‌ها و خرید و فروش بازیکنان دید. سؤال جدی این است که آیا می‌توان به رقابت، به عنوان یکی از ارکان فوتبال و بازی‌های دیگر، فکر کرد و در ضمن این رقابت را از قید رقابت‌های اقتصادی آزاد کرد؛ یا نه فوتبال دربست در خدمت سرمایه و بازار است؟

وقتی از فوتبال در چارچوب نظام سرمایه‌داری صحبت می‌شود، این ورزش از یوغ سرمایه آزاد نیست. با وجود تمام بازی‌هایی که تماشایی و جذاب‌اند، در نهایت مشخص است که سهام یا امتیاز فلان‌باشگاه را، برای مثال، یک شیخ عرب‌نشین خریده یا درآمدهای حاصل از حق پخش باز‌ی‌ها انحصاری است.

مدتی پیش در برنامۀ نود بحثی مطرح شد دربارۀ پیشرفت تیم پرسپولیس و کارشناسان به نکتۀ جالب توجهی اشاره کردند. معمولاً وقتی از بازیکنان می‌پرسند چرا تیم افت کرده، پاسخ‌ها اقتصادی است؛ اینکه ما قرارداد داریم ولی چندماه است حقوق‌مان پرداخت نشده. انگار مسأله به‌نوعی موضوع کارگری است و بازیکنان تحت فشار اقتصادی‌اند، درحالی‌که شرایط آن‌ها هیچ ربطی ندارد به زندگی یک کارگر که چندین ماه حقوق نگرفته و دچار مشکل امرار معاش است. برای بازیکنان فوتبال زندگی مرفهی تعریف کرده‌اند و اینجا بحث، بحث تجملات است. اما در برنامۀ نود، با وجود اینکه تا حدی ایدئولوژیک است، صحبت شد که باشگاه پرسپولیس با مدیریت برانکو یا به هر علت دیگری تبدیل به تیمی شده که بازیکنانش از بازی‌کردن با همدیگر و روابطی که در زمین تعریف می‌کنند، لذت می‌برند. یعنی انگار توانسته‌اند غلبه کنند بر مرارتی که می‌کشند تا به هدفی بیرون از بازی برسند. این ایده در نوع خودش جالب است و باید پرسید آیا می‌توان در فوتبال به شکلی از رقابت و بازی رسید که لذتی همراه بیاورد که در شکل‌های دیگر بازی یا مناسبات نظام سرمایه‌داری میسر نیست یا کم‌تر محقق می‌شود؟ این موضوع را می‌توان چه در نقد فوتبال و شکل فعلی بازی‌کردن آن و چه در دفاع از فوتبال بررسی کرد. به دنبال کارکرد رقابت باید توجه کرد که یکی از نمودهای رقابت دقیقاً جنگ است. بله، در هر رقابتی موضوع برد و باخت مطرح است، منتها در شکلی از رقابت دقیقاً به چشم دشمن به رقیب نگاه می‌شود و در مورد فوتبال این قضیه خیلی جدی، و شاید شدیدتر از سایر ورزش‌هاست.

کسانی که فوتبال بازی می‌کنند گاهی باید قدرت‌هایی را ببرند که به‌ناحق در حوزه‌های دیگر از قبل برنده‌اند و اینجا تنها قلمرویی‌ست که برنده را از قبل نمی‌توان تعیین کرد، حتی اگر بردن به قیمت حرکتی باشد که در قوانین فوتبال خطا به‌حساب می‌آید. فوتبال، به این معنا، میدان مدرنی است که آدم‌ها در آن با همدیگر می‌جنگند.

حتی بیشتر از ورزش‌های رزمی که به نوعی جنگ تن‌به‌تن‌اند؟

به یک علت بله، در فوتبال ایدۀ جنگ قوی‌تر است چراکه در فوتبال ایده‌ای مدرن از جنگ داریم. داستان این است که در تمام بازی‌های رزمی اعم از کشتی و بوکس و ورزش‌های رزمیِ شرق دور، تصور از جنگ، دقیقاً جنگ تن‌به‌تن است، یعنی گلاویز شدن که بدوی‌ترین شکل جنگ است. در فوتبال، و کلاً در ورزش‌های با توپ، جنگی را شاهدیم که یک درجه مدرن‌تر شده و مستقیم با جسم کار ندارد. در اینجا فوتبال شباهت‌هایی هم به بسکتبال پیدا می‌کند و با ورزش‌هایی مثل والیبال و تنیس متفاوت است. چراکه در فوتبال، دو طرف بازی می‌توانند وارد زمین حریف شوند و به این معنی این یک جنگ مدرن، یا حتی پست‌مدرن است که در آن، بازیکن‌ها دائماً در حال تصرف زمین همدیگر و فتح دروازۀ‌ طرف مقابل‌اند.

فوتبال از اساس یک وجه کاملاً سیاسی دارد. نه به معنای قاطی‌شدن سیاست و فوتبال، بلکه به‌حکم ماهیت این بازی. سیاست قلمرو تعیین دوست و دشمن است و در تعاریفی که کارل اشمیت از این قلمرو داشته می‌توانید حذف فیزیکی دشمن را هم فرض بگیرید. منتها اقتصاد سعی می‌کند از مفهوم رقابت سیاست‌زدایی کند. وقتی به فوتبال به‌مثابۀ جنگی با حضور داور فکر می‌کنیم، وجه سیاسی داستان پررنگ‌تر هم می‌شود، چراکه انگار پای عوامل بسیاری برای برنده‌شدن در میان است. وسایلی که بعضاً غیراخلاقی هم خوانده می‌شوند. مثل استفاده از دست که اصلاً کار اشتباهی نیست و به کلکی جنگی می‌ماند. به این معنا حرکت مارادونا حرکتی غریب بود؛ نشانی از ارادۀ معطوف به بردن و تعریف‌کردن میدان فوتبال به عنوان میدان جنگی که بُعد سیاسی‌اش بیشتر از حد تصور است. کسانی که فوتبال بازی می‌کنند گاهی باید قدرت‌هایی را ببرند که به‌ناحق در حوزه‌های دیگر از قبل برنده‌اند و اینجا تنها قلمرویی‌ست که برنده را از قبل نمی‌توان تعیین کرد، حتی اگر بردن به قیمت حرکتی باشد که در قوانین فوتبال خطا به‌حساب می‌آید. همین که داور متوجه این به‌اصطلاح خطا نشده، نشان می‌دهد حقِ طرف بوده و میل او به برد نتیجه را تعیین کرده است. فوتبال، به این معنا، میدان مدرنی است که آدم‌ها در آن با همدیگر می‌جنگند.

ادعای بازتولیدکردن فرهنگی سطح پایین توسط فوتبال به‌نوعی عوض‌کردنِ رابطۀ علت و معلول است. اصلاً ما به چه‌چیز فرهنگ سطح بالا یا سطح پایین می‌گوییم؟ اینکه آدم‌ها به همدیگر دشنام نمی‌دهند یعنی سطح بالای فرهنگ؟ کسانی که راحت‌تر حرف می‌زنند یا دایرۀ واژگانی محدودتری دارند، سطح پایین‌اند؟

برگردیم به توضیح دربارۀ تأثیر سیاست و اقتصاد بر محبوبیت فوتبال.

مسألۀ دیگری که فوتبال را یک ورزش و رقابت متمایز می‌کند، قضیۀ مربی است. یک دعوای کلاسیک، که به‌صورت کلیشه‌ای هم زیاد در تلویزیون مطرح می‌شود، این است که فوتبال عرصۀ رقابت دو مربی است. تفاوت تیم‌های متکی به یک ستاره و تیم‌هایی که به معنای واقعی «تیم»اند همیشه مورد بحث بوده و هست. همین که مفهوم ستاره وارد فوتبال شده، نشان می‌دهد این ورزش چقدر ظرفیت سلبریتی‌سازی دارد. منتها باید قبول کنیم مربیان فوتبال با مریبان سایر ورزش‌ها خیلی تفاوت دارند، چه به دلیل تعویض‌های تعیین‌کننده‌شان و چه از نظر چیدمان اولیۀ بازیکنان. با این‎حال یک عنصر پیش‌بینی‌نشدنی در فوتبال وجود دارد که به اعصاب و خلاقیت و مهارت یک بازیکن بستگی دارد، یا به اینکه بازیکنان چقدر از بازی‌کردن لذت می‌برند. مربی در فوتبال توأمان حاضر و غایب است و اگرچه کنار زمین است، با رفتارهای مختلفش انگار داخل زمین حضور دارد. همۀ این‌ها مربی فوتبال را با مربیان سایر ورزش‌ها متفاوت می‌کند.

علاوه بر این‌ها در فوتبال رگه‌ای از برابری یا تمرینی برای برابری وجود دارد. کسی که می‌خواهد فوتبال بازی کند تقریباً هیچ ویژگی فیزیکی خاصی ندارد. در والیبال و بسکتبال به هرحال استاندارهایی برای قد معیار شده است، ولی در فوتبال تقریباً هیج معیاری وجود ندارد. خیلی از نوابغ فوتبال قد بلندی ندارند و این یعنی شرط از قبل تعیین‌شده‌ای برای فوتبالیست‌ شدن وجود ندارد و این قضیه در خود رگه‌ای از برابری دارد. برای فوتبال بازی‌ کردن همین که یک توپ پلاستیکی و زمینی باشد که محدودۀ دروازه‌هایش مشخص شده، کافی‌ست.

البته در حال حاضر وقتی از فوتبال صحبت می‌کنیم، یعنی باشگاه‌های سرمایه‌دار، مدارس فوتبال آنچنانی و چه و چه. و این حرفه‌ای‌ کردن فوتبال در چارچوب سرمایه‌داری می‌تواند رگۀ برابری‌خواهی فوتبال را کمرنگ کند ولی واقعیت این است که فوتبال به‌ذات خود برابری‌خواهانه است و در شرایط فعلی هم برابری‌خواهانه‌ترین بازی‌‌ای است که می‌توان تصور کرد. حتی ورزش‌ دانستن این بازی‌ها ایدئولوژیک است، چراکه انگار می‌خواهیم بُعد سیاسی آن‌ها را به حاشیه ببریم.

در فوتبال رگه‌ای از برابری یا تمرینی برای برابری وجود دارد. کسی که می‌خواهد فوتبال بازی کند تقریباً هیچ ویژگی فیزیکی خاصی ندارد. در والیبال و بسکتبال استاندارهایی برای قد معیار شده ولی در فوتبال تقریباً هیج معیاری وجود ندارد. خیلی از نوابغ فوتبال قد بلندی ندارند و این یعنی شرط از قبل تعیین‌شده‌ای برای فوتبالیست‌ شدن وجود ندارد.

وابستگی خاص فوتبال به سرمایه، دولت یا بنگاه‌های اقتصادی از کجا و چرا به وجود آمده؟

شاید علت این است که فوتبال یعنی یک زمین و یک توپ و 22 نفر که دنبال این توپ می‌دوند و این تعداد بازیکن یک رکورد در میان سایر بازی‌های ورزشی است. خیلی از ورزش‌ها تک‌نفره‌اند و در والیبال و بسکتبال و هندبال هم تعداد بازیکن‌ها کمتر است. فوتبال از جمعی‌ترین بازی‌هایی است که می‌توان تصور کرد و از این جهت اگر بخواهیم قرینۀ آن را مثلاً در فعالیت‌های هنری پیدا کنیم دو مدیوم مشابه داریم، یکی سینما و دیگری معماری. حتی رابطۀ بین مربی و بازیکنان را می‌توان با کارگردان و بازیگران، و معمار بنا و دست‌اندرکاران ساخت‌وساز مقایسه کرد. این شباهت تصادفی نیست، چراکه معماری و سینما هم کاملاً وابسته به سرمایه‌اند و هرقدر هم کسی خلاق باشد، اگر نتواند سرمایه جور کند نه بنایی که طراحی کرده ساخته می‌شود و نه فیلمی که در ذهن دارد. این فرق می‌کند با کسی که یک ساز دست می‌گیرد و می‌نوازد یا داستان می‌نویسد یا مجسمه‌سازی که با گل و چوب و سنگ کار می‌کند.

از حیث رابطۀ فوتبال با سرمایه، باید به باشگاه‌های چندملیتی و حق پخش بازی‌‌ها فکر کرد. بارها بحث شده که فلان‌باشگاه بازیکنانی از چندین و چند ملیت به خدمت گرفته است و دیگر تعلق‌ داشتن به کشور یا ملیتی خاص مسخره است. دیگر گفتن اینکه بارسلونا یک تیم اسپانیایی و بایرن‌مونیخ تیمی آلمانی است، معنایی ندارد. در همین مسأله هم وجهی از تمرینِ برابری وجود دارد که ما را درگیر فعالیتی مشترک و جمعی می‌کند که در آن دیگر رنگ پوست و زبان و مرز معنای پررنگی ندارد. اما باید توجه کرد که مرزها را به دو شیوه می‌توان برداشت: یک‌بار با تجربه‌های رهایی‌بخش چپ و انترناسیونالیستی و یک‌بار از طریق بازار آزاد، که در خود فوتبال هم هردوی این رگه‌ها وجود دارد. فوتبال به‌لحاظ ارتباط با دولت‌ها، رگه‌های ناسیونالیستی و هویت‌طلبی در خود دارد که در قالب تیم‌های ملی خود را نشان می‌دهد. مثلاً در ایران مدام این گفتۀ ایدئولوژیک را می‌شنویم که استقلال و پرسپولیس در بازی‌های آسیایی حکم تیم ملی پیدا می‌کنند و این اشتباه است. اگر من استقلالی‌ام در بازی‌های آسیایی هم باید از باخت پرسپولیس خوشحال شوم.

نکتۀ دیگر اینکه تماشاگران در اکثر ورزش‌ها فاقد نقش ویژۀ تماشاگرانِ فوتبال‌اند. این نقش‌آفرینی حتی از پای تلویزیون چگونه شکل می‌گیرد؟ و اینکه فوتبال از قابلیت زیادی برای تبدیل‌شدن به ابزاری هویتی برخوردار است و برای همین این ویژگی را هم دارد که بتواند باعث ایجاد تشکل و هم‌آرایی گروهی از انسان‌ها حول علاقه به تیمی مشخص شود، کجای این نقش‌آفرینی قرار می‌گیرد؟

باید به سه نکته دربارۀ فوتبال اشاره کرد تا بتوان به این پرسش پاسخ داد: مورد اول اینکه فوتبال واقعاً یک بازی تمام‌عیار است. به قول آگامبن وقتی به فوتبال به عنوان یک بازی که ما را به‌صورت جمعی درگیر می‌کند، فکر می‌کنیم وجه رهایی‌بخش آن پررنگ‌تر می‌شود.

باید توجه کرد که مرزها را به دو شیوه می‌توان برداشت: یک‌بار با تجربه‌های رهایی‌بخش چپ و انترناسیونالیستی و یک‌بار از طریق بازار آزاد، که در فوتبال هر دوی این رگه‌ها وجود دارد. فوتبال به‌لحاظ ارتباط با دولت‌ها، رگه‌های ناسیونالیستی و هویت‌طلبی در خود دارد که در قالب تیم‌های ملی خود را نشان می‌دهد.

برای پی‌بردن به اینکه چرا تماشاگر تا این اندازه در فوتبال مهم است باید به سازوکار همذات‌پنداری در فوتبال توجه کنیم. معمولاً در همۀ پدیده‌های تماشایی با دو نوع همذات‌پنداری روبروییم. فوتبال از همان آغاز نوعی جامعۀ نمایش است چون زمین‌اش آنقدر بزرگ است که اگر آدم‌‌ها دور آن جمع نشوند واقعاً عجیب به نظر می‌رسد، آن‌هم وقتی 22 نفر در زمین می‌دوند. دویدن در زمینِ بی‌تماشاگر کار بسیار سختی است و تماشاگر برای فوتبال یک رکن است و در هیچ رقابت ورزشی دیگری آدم‌های دور زمین که برای دیدن بازی آمده‌اند، اینقدر مهم نیستند. برای همین وقتی منِ تماشاگر می‌دانم با پدیده‌ای مواجهم که در آن نقش مهمی دارم، این احساس در من تقویت می‌شود و از این رواخذ هویت‌ها و همذات‌پنداری‌ها در فوتبال راحت‌تر از سایر ورزش‌ها اتفاق می‌افتد. در سایر مسابقات ورزشی مثلاً کشتی در ایران یا دو میدانی و شنا هم تماشاگران نقش دارند اما این نقش در فوتبال پررنگ‌تر است و این به وجه برابری‌خواهانۀ فوتبال برمی‌گردد.

بزرگ‌ بودن زمین فوتبال باعث می‌شود خواه ناخواه تجربه‌ای از سر بگذرانیم که مختص راهپیمایی‌های سیاسی و تظاهرات و شعاردادن است. هم‌صداشدن و شعار دادن در این مقیاس یا ابداع شعار و مسأله‌دار کردن پخش زنده، به‌خصوص در جوامع بسته و نیمه‌بسته‌ای، باز به فوتبال خصلت سیاسی می‌دهد.

این‌بار سازوکار برابری‌خواهانه این‌طور عمل می‌کند که تماشاگر خود را به‌جای بازیکن درون زمین می‌گذارد. درست است که بازیکنان در لحظاتی حرکت‌های خلاقانه و خارق‌العاده دارند، اما در مجموع تماشاگر خودش را چندان متفاوت از بازیکنان نمی‌بیند. در مقابل، والیبال و بسکتبال اصلاً چنین وضعیتی ندارند چون پیش‌نیازهای فیزیکی خاصی می‌خواهند. علاوه بر این در مسابقاتی مثل شنا و دو میدانی، که برنده در صدم‌‌ثانیه‌ها تعیین می‌شود، تماشاگر نمی‌تواند چندان تأثیرگذار باشد تا جایی که در این ورزش‌ها با چشم غیرمسلح گاهی حتی نمی‌توان برنده را تشخیص داد. این مسأله به‌نوعی تماشاگر را از این ورزش‌ها حذف می‌کند.

در فوتبال، علاوه بر مواردی که ذکر شد، مسألۀ جالب دیگری هم وجود دارد. معمولاً در یک مسابقۀ فوتبال نهایتاً یک یا دو گل در 90 دقیقه ردوبدل می‌شود و اگر تعداد گل‌ها از حدی بیشتر شود آدم تعجب می‌کند و از این شکل فوتبال خوشش نمی‌آید. این یعنی تماشاگر می‌خواهد حس جنگیدن را تا لحظۀ آخر احساس کند و برای همین هم دقیقۀ 90 در فوتبال اینقدر اهمیت دارد.

مهم‌تر از این‌ها بزرگ‌ بودن زمین فوتبال است که باعث می‌شود خواه ناخواه تجربه‌ای از سر بگذرانیم که مختص راهپیمایی‌های سیاسی و تظاهرات و شعاردادن است. هم‌صداشدن و شعار دادن در این مقیاس یا ابداع شعار و مسأله‌دار کردن پخش زنده، به‌خصوص در جوامع بسته و نیمه‌بسته‌ای، باز به فوتبال خصلت سیاسی می‌دهد.

چه چیزی در ذات فوتبال هست که موجب می‌شود بیشتر طبقه و لایۀ پایین و نیز طبقۀ متوسط به آن علاقه داشته باشند؟ آیا می‌توان گفت فوتبال ورزش افرادی‌ست که انگیزۀ ارتقای منزلت و مرتبه اجتماعی در آن‌ها پررنگ است؟

انگیزۀ ارتقای اجتماعی حتماً با فوتبال گره خورده است و خیلی مثال‌ها می‌توان برای این موضوع زد. شاید یکی از مثال‌های جذاب فیلم مسافر مرحوم کیارستمی است که در آن یک کودک شهرستانی تمام زندگی‌اش را می‌گذارد تا برود و یک مسابقۀ فوتبال را از نزدیک تماشا کند. البته که از پیرامون به مرکز آمدن و تلاش برای ملحق‌شدن به یک جمع و فعالیت جمعی مهم است، اما چرا این تلاش به انگیزۀ دیدن فوتبال گره می‌خورد، و نه ورزشی دیگر. کودک قهرمان فیلم در حال پرسه‌زدن در ورزشگاه به کودکانی برمی‌خورد که مشغول شناکردن‌اند و بین او و این بچه‌ها تنها یک شیشه فاصله است. به‌طرز معناداری این شیشه اشاره‌ای‌ست به شکلی از اختلاف طبقاتی که نشان می‌دهد در واقعیت همه در یک سطح حضور و بروز داریم، اما دیواری بین ماست که تازه آن‌‌طرفش را هم می‌بینیم و با این‌حال از هم جداییم و دست طبقۀ پایین هرگز به بالایی‌ها نمی‌رسد.

ذات فوتبال از ابتدا برابری‌خواهانه است. کسی که تنیس بازی می‌کند یا اسکی و...، به ورزشی مشغول می‌شود که برای تجربه‌کردنش از ابتدا باید پول خرج کرد، اما برای فوتبال فقط یک زمین و یک توپ پلاستیکی کافی‌ست. بنابراین، به‌شرطی که لذت‌بردن مطرح باشد، انگیزۀ کسانی که فوتبال بازی می‌کنند نه انگیزۀ ارتقای اجتماعی، بلکه اجرای برابری از همان لحظۀشروع بازی فوتبال است. از این منظر، فرق است بین نگاهی که هدفش ارتقای اجتماعی است و رسیدن به برابری با کسانی که بالاترند، و نگاهی که این برابری را پیش‌فرض می‌گیرد و فوتبال را بازی‌‌ای می‌داند که از همان آغاز ثابت می‌کند همه با هم برابرند. در فوتبال هردوی این ابعاد وجود دارد؛ هم خواهش ارتقای اجتماعی و هم خواهش اجرای برابری از همین لحظۀ حال. خواهش ارتقای اجتماعی اتفاقاً چیزی‌ست که رگۀ برابری‌خواهانۀ فوتبال را زایل می‌کند و این بازی را به راه‌اندازی مدارس فوتبال و باشگاه‌های چندملیتی و... می‌کشاند، که یعنی باز پول پرداخت‌ کردن و ساخت و پاخت. در مقابل، به محض اینکه مشغول فوتبال شویم و لذت ببریم (البته نه لذتی که ناشی از سلبریتی‌شدن و ارتقای اجتماعی است)، هستۀ برابری‌خواهانۀ فوتبال را به اجرا گذاشته‌ایم.

علاوه بر این‌ها فوتبال ویژگی‌ دارد که می‌توان به آن تلاش برای تسخیر فضا گفت. شاید در بقیۀ ورزش‌ها یا بازی‌هاتسخیر فضا این‌قدر کامل اتفاق نمی‌افتد. در مورد فوتبال، برخلاف سایر ورزش‌ها، با یک خط‌کشی و دو تکه سنگ می‌توان زمینی را به زمین بازی تبدیل کرد. اساساً تصویر اولیۀ ما از فوتبال بچه‌هایی‌اند که در کوچه‌ها و بن‌بست‌ها بازی می‌کنند. و این یعنی هیچ بازی جمعی‌‌ای به اندازۀ فوتبال تلاشی نیست برای باز‌پس‌گیری فضاهای جمعی که حق شهروندان و آدم‌های عادی بوده و اتفاقاً آن‌ها هم هیچ امتیاز ویژه‌‌ای نسبت به بقیۀ همشهری‌هایشان ندارند، جز اینکه ذوق و ارادۀ بازی‌کردن دارند و فوتبال به این اراده پاسخ می‌دهد.

چطور است که حتی بیشتر فوتبالیست‌ها هم متعلق به طبقات پایین جامعه‌اند؟ انگار اگر جز این باشد جایی بین تماشاگران ندارند و محبوبیت چندانی هم نخواهند داشت.

به این سؤال باید با توجه به تقسیم کار بورژوایی پاسخ داد. همۀ آدم‌ها بازی‌ کردن را دوست دارند و طبقات بالا هم تماشاگر فوتبال‌اند. خیلی از روشنفکران، حتی اگر گرایش‌های سیاسی داشته باشند، فوتبال را دنبال می‌کنند. در همین دنبال‌کردن نوعی حسرت‌ خوردن هست که برای مثال، چون من اهل فرهنگ و تفکر شده‌ام و به یک طبقه تعلق پیدا کرده‌ام، دیگر نمی‌توانم یکسری کارها انجام دهم و یکی از این کارها احتمالاً فوتبال است. درحالی‌که میل به فوتبال بازی‌ کردن به‌دلیل ذات برابری‌خواهانه‌اش در همۀ آدم‌ها وجود دارد.

 اساساً تصویر اولیۀ ما از فوتبال بچه‌هایی‌اند که در کوچه‌ها و بن‌بست‌ها بازی می‌کنند و این یعنی هیچ بازی جمعی‌‌ای به اندازۀ فوتبال تلاشی نیست برای باز‌پس‌گیری فضاهای جمعی که حق شهروندان و آدم‌های عادی بوده و اتفاقاً آن‌ها هم هیچ امتیاز ویژه‌‌ای نسبت به بقیۀ همشهری‌هایشان ندارند، جز اینکه ذوق و ارادۀ بازی‌کردن دارند و فوتبال به این اراده پاسخ می‌دهد.

براساس تقسیم بورژوایی کار، وقتی متعلق به یک طبقه باشیم، ورزش‌هایی انجام می‌دهیم که تعلق به آن طبقه را همنشان دهد و هم تثیبت کند. آدم پولدار و از قشر مرفه نمی‌تواند به‌راحتی در کنار آدمی از طبقۀ پایین فوتبال بازی کند و در این قلمرو با او برابر شود. این برابری برای بورژوازی جالب نیست. حتی به نظر می‌رسد ساختار جامعه آنقدر طبقاتی است که هر دو طرف تمایلی به این برابری ندارند. شاید به‌شکل نمایشی قبول کنیم که در کنار هم فیلم ببینیم یا رأی دهیم و چه و چه، ولی نمی‌توانیم با هم فوتبال بازی کنیم چون این بازی تمرین برابری‌ست. در فوتبال هرکسی که بیشتر می‌دود و ارادۀ دویدن دارد برنده است. برای این برابری باید ساختار طبقاتی جامعه عوض شود و فوتبال به‌خودیِ‌خود این کار را انجام نمی‌دهد. مارادونا یک‌بار گفته بود دلش می‌‌خواهد کشورهایی در فوتبال برنده شوند که نابرابری دنیا را به‌رخ بکشند و نشان دهند این‌همه برنده و بازنده غیرقابل‌قبول است. در این معنا، فوتبال می‌شود نمادی برای جابه‌جایی برنده و بازنده در دنیایی نابرابر.

مارادونا یک‌بار گفته بود دلش می‌‌خواهد کشورهایی در فوتبال برنده شوند که نابرابری دنیا را به‌رخ بکشند و نشان دهند این‌همه برنده و بازنده غیرقابل‌قبول است. در این معنا، فوتبال می‌شود نمادی برای جابه‌جایی برنده و بازنده در دنیایی نابرابر.

در سیر تاریخیِ انتخاب ورزش‌ها، پولدارها سراغ اسکی و تنیس و شنا در استخرهای لوکس می‌روند و در مورد فوتبال چنین موضوعی صدق نمی‌کند و همین یعنی افرادی که فوتبال بازی می‌کنند به طبقۀ خاصی تعلق پیدا می‌کنند. ولی برای پاسخ درست باید جای علت و معلول را عوض کرد. اینجا آنچه پسند می‌شود، مردمی است و مردمی‌ بودن یعنی پز ندادن، افاده‌ نداشتن و فخرفروشی‌ نکردن و همۀ این‌ها شاید به‌اشتباه جاهل‌مآبی تلقی شود. فوتبال با دو آفت سلبریتیزه‌شدن سیاست و برابری‌خواهی، یا ساختن هویت برای طبقۀ پایین روبه‌روست. این شیوۀ دسته‌بندی اجتماعی می‌گوید طبقات پایین کسانی‌اند که کتاب نمی‌خوانند، موسیقی خوب گوش نمی‌دهند، با فرهنگ ارتباطی ندارند پس جاهل‌مآب‌اند. برای همین فکر می‌کنم این مسأله آفت فوتبال است، نه چیزی که به ذات خود فوتبال مربوط باشد.

آیا اینطور نیست که فوتبال نوعی فرهنگ سطح پایین در جامعه بازتولید می‌کند، آن‌هم وقتی در جهان امروز بیشتر به یک آیین شبیه شده است؟

فوتبال قطعاً یک آیین است، ولی این مسأله به تمام بازی‌ها مربوط می‌شود و حتی فوتبال به اعتبار بازی‌ بودنش می‌تواند از جهاتی در مقابل آیین‌شدن مقاومت کند. ولی ادعای بازتولیدکردن فرهنگی سطح پایین توسط فوتبال به‌نوعی عوض‌کردنِ رابطۀ علت و معلول است.اصلاً تفکیک فرهنگ به فرهنگ سطح بالا و سطح پایین از اساس قابل تأمل است. ما به چه‌چیز فرهنگ سطح بالا و به چه‌چیز فرهنگ سطح پایین می‌گوییم؟ اینکه آدم‌ها به همدیگر دشنام نمی‌دهند یعنی سطح بالای فرهنگ؟ کسانی که راحت‌تر حرف می‌زنند یا دایرۀ واژگانی محدودتری دارند سطح پایین‌اند؟ هیچ‌کدام از این‌ها بازهم دخلی به ماهیت فوتبال ندارد.

فوتبال با دو آفت سلبریتیزه‌شدن سیاست و برابری‌خواهی، یا ساختن هویت برای طبقۀ پایین روبه‌روست. این شیوۀ دسته‌بندی اجتماعی می‌گوید طبقات پایین کسانی‌اند که کتاب نمی‌خوانند، موسیقی خوب گوش نمی‌دهند، با فرهنگ ارتباطی ندارند پس جاهل‌مآب‌اند.

فوتبال آیین بازتولید سطح پایین نیست و شاهدش مجموعه افرادی‌اند که از تلویزیون دنبالش می‌کنند. بله، اتفاق فاجعه‌باری در ایران افتاده که مثلاً کتاب‌خوان‌ها کمتر به ورزشگاه می‌روند. این مسأله به این علت است که در ایران زنان اجازۀ حضور در ورزشگاه ندارند و تمام جو ورزشگاه مربوط به همین موضوع است. می‌گویند در ورزشگاه‌ها حرف‌هایی به زبان می‌آید که برای خانواده‌ها خوب نیست و به همین علت خانواده‌ها ـ که از نظرشان یعنی همان زنان ـ نباید به ورزشگاه بیایند. این قضیه یک تحلیل وارونه است. برای حل مسأله باید اجازه داد زنان وارد ورزشگاه شوند. زنان در دنیایی غیر از دنیای ما زندگی نمی‌کنند که اصلاً فحش نشنوند یا خودشان فحش ندهند. همه باید بتوانند در ورزشگاه حضور داشته باشند و حدگذاشتن برای فحش‌دادن یا فحش‌ندادن در ورزشگاه را باید خود مردم تعیین کنند. رابطۀ میان حکومت و مردم هیچگاه رابطۀ معلمی و شاگردی نبوده و نیست که بگوییم مردم بچه‌های بی‌ادبی‌اند و باید مواظب‌شان بود.این موضوع دقیقاً مثل این است که بگوییم یک جامعه چه‌وقت به دموکراسی می‌رسد. ما حدی برای دموکراسی نداریم و آدم‌ها آزادی را از طریق زندگیِ آزادانه یاد می‌گیرند. اینگونه نیست که اول باید چیزهایی یاد بگیریم تا بعد آزادی داشته باشیم و این کاری نیست که معلم تدریسش کند. رفتارهایی که تماشاگران فوتبال دارند در همه‌جای دنیا همین است و این بازتولید فرهنگ سطح پایین را باید اینگونه تشریح کرد که ما با یک فرآیند اجتماعی سروکار داریم که بازتولیدِ احساس بی‌نیازی از کتاب‌خواندن است.

اتفاق فاجعه‌باری در ایران افتاده که مثلاً کتاب‌خوان‌ها کمتر به ورزشگاه می‌روند. این مسأله به این علت است که در ایران زنان اجازۀ حضور در ورزشگاه ندارند. می‌گویند در ورزشگاه‌ها حرف‌هایی به زبان می‌آید که برای خانواده‌ها خوب نیست و به همین علت خانواده‌ها ـ که از نظرشان یعنی همان زنان ـ نباید به ورزشگاه بیایند. این قضیه یک تحلیل وارونه است. برای حل مسأله باید اجازه داد زنان وارد ورزشگاه شوند.

این واقعیت است که اشتیاق رفتن به ورزشگاه میان قشری از جامعه که ما به‌اصطلاح به آن‌ها بافرهنگ می‌گوییم وجود ندارد و جو ورزشگاه زمانی عوض می‌شود که این افراد هم به ورزشگاه بروند و برای ورودشان باید این دسته‌بندی بافرهنگ و بی‌فرهنگ یا فرهنگ سطح بالا و سطح پایین کم‌رنگ شود. از همه بدتر اینکه وقتی شعارهای ورزشگاه سیاسی می‌شود، صدای تلویزیون را قطع می‌کنند. این دوری باطل است که یک فاجعه ـ فاجعۀ سیاست‌زدایی ـرا بازتولید می‌کند.

سلبریتی‌های فوتبالی مثل علی کریمی، مسعود شجاعی و علی دایی این روزها به نوعی وارد بازی‌های سیاسی هم شده‌اند و فعالیت مدنی، اجتماعی و سیاسی دارند. نوع حضور آن‌ها در حرکت‌های سیاسی و اجتماعی چگونه است و چه تاثیری بر جامعه می‌گذارد؟

ماجرا اینجا هم عوض‌ کردن جای علت و معلول است. ما با فرآیند عام‌تری روبروییم و آن هم سلبریتیزه‌ شدن سیاست است. سلبریتیزه‌ شدن سیاست یعنی سیاست‌زدایی یا دامن‌زدن به فرآیند سیاست‌زدایی که نه‌فقط در ایران، که در کل دنیا فراگیر است و عملاً افراد کمی نگرانی‌های سیاسی واقعی دارند. پیامد این ماجرا این است که بازیکنان فوتبال تا سلبریتی می‌شوند در حوزه‌های دیگر هم مداخله می‌کنند که اتفاق عجیبی‌ست. فوتبالیست یا هر سلبریتی دیگری بنا به شهروند بودنش می‌تواند دربارۀ تمام مسائل سیاسی و اجتماعی نظر دهد و کتاب بنویسد و موضع بگیرد. منتها وقتی اعتبار موضعش را از سلبریتی‌بودنش می‌گیرد داستان مسأله‌دار می‌شود. سلبریتیزه‌ شدن تمام قلمروها یکی از بیماری‌ها و آفت‌های نظام سرمایه‌داری است. برای مبارزات اجتماعی و رفع تبعیض‌‌ها در تمام دنیا دائماً سلبریتی‌ها وارد می‌شوند و مثلاً بازیگران هالیود سفیران صلح می‌شوند و اصل قضیه هم فرآیند کلی سیاست‌زدایی از جامعه است یا کانالیزه‌ کردن حساسیت‌های سیاسی و اجتماعی شهروندان و افکار عمومی به‌طرف قلمرویی کاملاً قابل کنترل.

زنان در دنیایی غیر از دنیای ما زندگی نمی‌کنند که اصلاً فحش نشنوند یا خودشان فحش ندهند. همه باید بتوانند در ورزشگاه حضور داشته باشند و حدگذاشتن برای فحش‌دادن یا ندادن در ورزشگاه را باید خود مردم تعیین کنند.

وقتی علی کریمی وارد بحث فساد فدراسیون شد، همه گفتند او حرف حق زد، اما نتوانست درست حرفش را بزند و به لکنت افتاد. اتفاقاً چون کریمی نتوانست مدارک کامل ارائه دهد و با لکنت صحبت کرد، یا دائماً جلوی طرف مقابل کم آورد، حرکتش سیاسی شد. این همان نسبتی است که مردم واقعی با حکومت‌ها دارند. می‌دانیم هر بحثی که دربگیرد و در آن یک نفر از حکومت و یک نفر از مردمْ مقابلِ هم باشند، انواع و اقسام علت‌ها وجود دارد که براساس آن‌ها فردی که صدای مردم است به لکنت بیفتد. در مقابل، طرف قدرت هیچ لکنتی ندارد و مدارک و آمارهایش به نظر همیشه کامل‌تر است. چراکه اصلاً خودِ آمار گرفتن در دستگاه رسمی ما یک اتفاق دولتی است و مگر ما نهاد غیردولتی برای تعیین و ثبت آمار داریم؟ این نشان می‌دهد اکت علی کریمی دقیقاً به‌واسطۀ ضعف‌هایش مردمی است، نه به‌علت اینکه سلبریتی‌ است و می‌تواند جایی برود و حرفی بزند که دیگران نمی‌توانند. او دقیقاً جاهایی که ضعیف عمل می‌کند مردمی می‌شود.

داستان علی دایی و فعالیتش برای کمک به زلزله‌زده‌ها وجه دیگری از سیاست‌زدایی است و هیچ وجه سیاسی در اینکه علی دایی برای کمک به زلزله‌زده‌ها پول جمع کند وجود ندارد. در سطح دنیا هم این قبیل کارهای سلبریتی‌ها را می‌بینیم که سلب مسؤولیت از دولت را در پی دارد و کار خیر کردن را به‌جای اصلاح ساختار اقتصادی می‌نشاند. در همین ایران علت‌های ماورای اقتصادی وجود دارد که اقتصاد ما را رانتی و فاسد و مریض کرده است. در بحران‌ها پای کار خیر و انسان‌دوستی به‌میان کشیده می‌شود و برای این کار سلبریتی‌‌ها بهترین گزینه‌اند.

وقتی شعارهای ورزشگاه سیاسی می‌شود، صدای تلویزیون را قطع می‌کنند. این دوری باطل است که فاجعۀ سیاست‌زدایی ـرا بازتولید می‌کند.

مورد مسعود شجاعی از موارد قبلی پیچیده‌تر است، چون او دست به حدی از مخاطره زد. یعنی کاری کرد که از نظر گفتمان سیاسی و دیپلماتیک ایران غیرمجاز محسوب می‌شد و برایش هزینه هم داد. سخت است قضاوت دربارۀ اینکه شجاعی در لحظۀ تصمیم‌گیری چقدر مخاطره کرده است. دو سناریو در این‌باره وجود دارد. یکی اینکه شجاعی آن جوان چند سال پیش نیست که تیم ملی بدون او تیم نشود و تقریباً اواخر دوران بازیکنی‌اش است. سناریوی دیگر، اینکه یک بازیکن محبوب و خلاق به این شیوه پروندۀ بازی‌کردن خودش را ببندد، ریسک است و معنای سیاسی به کار او می‌دهد و این فراتر از امکاناتی است که سلبریتی‌ بودن برایش فراهم می‌کند. هرچند سیاسی‌ بودن این کار هم حد دارد.

وقتی علی کریمی وارد بحث فساد فدراسیون شد، همه گفتند او حرف حق زد، اما نتوانست درست حرفش را بزند و به لکنت افتاد. اتفاقاً چون کریمی نتوانست مدارک کامل ارائه دهد و با لکنت صحبت کرد، یا دائماً جلوی طرف مقابل کم آورد، حرکتش سیاسی شد. این همان نسبتی است که مردم واقعی با حکومت‌ها دارند.

در بحث سلبریتیزه‌شدنِ همه‌چیز ازجمله فوتبال، در مواردی شاهد فعالیت‌هایی هستیم که اتفاقاً خلاف جهت و خواست قدرت است.

این بحث به‌شکل ساختاری مدنظر است نه موارد استثناء. قضیۀ 88 همه‌جا را سیاسی می‌کرد. در جوامع سرمایه‌داری همه‌چیز سلبریتیزه می‌شود، چون روابط براساس مناسبات کالایی تعریف می‌شود و آدم‌ها هم کالا محسوب می‌شوند و کالا-آدم یعنی سلبریتی: کسی که براساس ویژگی‌های فیزیکی خداداد یا بازی‌ک ردن در یک فیلم تبدیل به کالای جذاب می‌شود. سرمایه‌داری همه‌چیز را کالایی می‌کند ولی، در مقابل، یک واقعۀ سیاسی مهم همه‌چیز را سیاسی می‌کند. همین حرکت کوچک بستن دستبند در زمین فوتبال هم یک اکت سیاسی محسوب می‌شود، اما نه به این معنی که چون سلبریتی و بازیکن فوتبال هستی سیاسی شده‌ای. در جایی که همۀ سوالات و حرکت‌ها سیاسی شده‌اند، هر کار و هر لحظۀ تصمیم سیاسی می‌شود.

کنترل ساختاری یعنی وقتی با برنامۀ قبلی همه‌چیز را سلبریتیزه می‌کنید، به این معنا همه‌چیز را کنترل می‌کنید و سازوکار جذاب‌شدن آدمی که از طریق رسانه برای ما جذاب شده مشخص است. به این ترتیب افکار عمومی هم کنترل می‌شود.

پدیدۀ فوتبال از دیدگاه موضوع جهانی‌شدن (Globalization) نیز قابل بررسی است. وقتی ملت‌ها و جوامع و دولت‌ها فوتبال را می‌پذیرند و خواستار حضور خود در مجامع جهانی برای مسابقات آن می‌شوند عملاً، بدانند یا نه، تئوری‌های خاصی را پذیرفته‌اند: انسان‌شناسی خاص فوتبال را پذیرفته‌اند، حضور دیگری را همانگونه که هست به رسمیت شناخته‌اند، نیاز به مطرح‌شدن را پذیرفته‌اند، وجود جهانی پیوسته و وابسته به‌هم را پذیرفته‌اند. قواعد بازی و اصول فنی، نظام داوری، نظام ارزشی، و نظام پاداش‌دهی و نظام دادخواهی آن را پذیرفته‌اند. نهادهای جهانی مرتبط با فوتبال ازجمله FIFA را به رسمیت شناخته‌اند و نظام مالی و سرمایه‌داری حاکم بر آن را نیز. با این‌حال آیا فوتبال به عنوان پدیده‌ای مهم در امر جهانی‌شدن و حذف مرزها و هژمونی قواعد فرامرزیِ نظام لیبرال و سرمایه‌داری مرتبط با آن موفق عمل کرده و می‌کند؟

باید دید اصلاً می‌توان دنیایی را تصور کرد که در آن فوتبال وجود نداشته باشد یا اگر فوتبال نبود دنیا چگونه بود؟ نسبت انسان با بازی‌ کردن و موقعیت بازی در وجود انسانی هم قابل تأمل است و حتی بسیاری بازی را مقدم بر فرهنگ می‌دانند. بازی یعنی جدا کردن یک مکان و فضا از بقیۀ فضاها و جداکردن یک برهۀ زمانی از باقی زمان‌ها، که در آن چارچوب فضایی و زمانیِ قواعدی خاص را رعایت می‌کنید و تا زمانِ رعایت قوانین، آن فضا و زمان از دیگر فضاها و زمان‌ها جدا شده است.

این ماهیت اصلی فوتبال است و این ورزش در ساختار خود فضاها و زمان‌هایی را جدا می‌کند که به‌واسطه‌شان زمان و فضای خودمان را از کسانی که دیگر فضاها و زمان‌ها را از ما گرفته‌اند بازپس می‌گیریم. منتها وقتی فوتبال حرفه‌ای و ناسیونالیستی می‌شود و می‌گوییم اگر تیمی ببرد انگار یک کشور برده است، آن‌هم در شرایطی که پشت سر باشگاه‌ها اسپانسرهای اقتصادی قرار دارد، انگار همان جنگ‌های کلاسیک عیناً در فوتبال تکرار می‌شود و فوتبال خاصیت رهایی‌بخش خود را از دست می‌دهد. فوتبال که تمرین برابری است، تبدیل شده به عرصه‌ای دیگر برای ادامۀ جنگ‌های بشری که در قلمروهای دیگر در جریان است. همان‌طور که سازمان ملل هیچگاه نتوانسته یک نهاد فراملیتی باشد، فیفا هم نمی‌تواند فراملیتی عمل کند.

باشگاهی که بیشتر پول دارد بهترین بازیکنان را جذب می‌کند، بهترین بازیکنان کجا هستند؟ در بهترین مدارس فوتبال. بهترین مدارس فوتبال دست چه کسانی است؟ سر نخ را که بگیریم می‌بینیم همه‌چیز دارد به نابرابری دامن می‌زند، به‌جای اینکه تمرین برابری باشد.

با این وجود در نهایت فوتبال به‌خاطر بازی‌بودن به فرآیند دیگری پیوند می‌خورد. به گفتۀ آگامبن زمانی خواهد رسید که انسان‌ها از قوانین اطلاعت نمی‌کنند و تنها قانون‌ها را برای آشنایی مطالعه می‌کنند و پس از آن با قانون‌ها بازی می‌کنند. و بازی با قانون‌‌ها برای این نیست که دوباره از آن‌ها تبعیت کنند. داستان این است که قوانین کم‌کم به چیزهای بلااستفاده تبدیل می‌شوند و از کار می‌افتند. این دقیقاً کاری‌ست که بچه‌ها با اشیای از کارافتاده انجام می‌دهند و آن‌ها را در قالبی متفاوت از کارکرد اولیه و اصلی مورد بازی قرار می‌دهند و با این کار، اشیاء را تا ابد از قید کاربردهای مرسوم و متداول‌شان رها می‌کنند. ویژگی اصلی بازی همین آزادکردن است.

درحالی که می‌دانیم بیشتر مسابقات ورزشی در قید سرمایه‌اند و حرفه‌ای‌ کردن مسابقات این بلا را بر سر وجه بازی‌گوشانۀ آن‌ها می‌آورد. ما نیاز داریم به دفاع از فوتبال به اعتبار بازی‌بودنش در برابر فوتبال به اعتبار یک فرآیند مبادله‌ای که در بازار اتفاق می‌افتد. چگونه می‌توان این کار را کرد؟ پاسخ ساده نیست و در حقیقت باید یک اتفاق رهایی‌بخش کلی‌تر بیفتد که در آن فوتبال هم از قید بازار سرمایه آزاد شود. تا آن زمان وضعیت فوتبال همین وضعیت فعلی است ولی نمی‌توان آن را حذف کرد، چراکه فوتبال در نهایت خاطرۀ بازی‌بودن و برابری‌خواهی‌اش را حفظ می‌کند. بازیکنانی داریم که هرقدر هم قواعد و قانون وضع شود یک‌جایی تخطی می‌کنند و هرقدر هم بگویند فوتبال حرفه‌ای شده و سیستم دارد، بازیکنانی هستند که به این سیستم‌های به‌اصطلاح حرفه‌ای خدشه وارد می‌کنند. این شکل از خواهش رهاشدن از سیستم‌ها در بازیکنان حفظ می‌شود و تماشاگر هم همیشه منتظر است فلان بازیکن دست به حرکتی بزند که غیرقابل پیش‌بینی باشد. همین پیش‌بینی‌ناپذیری بازیکنانی که همیشه در معرض دیدند فوتبال را همچنان فوتبال نگه می‌دارد.

حرفه‌ای‌شدن فوتبال و مسابقات ورزشی مصیبت دیگری هم دارد که باز به ایدئولوژی جوانی در جوامع سرمایه‌داری بازمی‌گردد: اینکه عمر مفید بازیکنان در اکثر ورزش‌های حرفه‌ای حول و حوش سی سال است و اگر کسی به چهل‌سالگی برسد همه می‌گویند چرا هنوز دارد بازی را ادامه می‌دهد. این موضوع حقیقت تلخی است و در بین شکاف‌هایی که سرمایه‌داری به بشر تحمیل کرده، باید به این شکاف نسلی در فوتبال و سایر ورزش‌ها هم توجه داشت. می‌توان به جهانی فکر کرد که در آن اگر کسی یک ورزشکار حرفه‌ای بوده از سن خاصی به بعد بی‌مصرف تلقی نشود و بتواند به کارهای دیگری مثل موسیقی یا فعالیت سیاسی و... هم بپردازد.

شکی نیست که در دنیای امروز احساس منزلت جمعی و جهانی در سطح جهان یکسان نیست اما فوتبال ابزاری بسیار کارآمد برای التیام این حس حاشیه‌ای بودن است. کشورهای جنوب در مفهوم عام آن از فوتبال برای اثبات حضور خود، مطرح‌کردن خود، فرار از فراموش‌شدن در سطح جهان، و ابراز وجود استفاده می‌کنند. فوتبال ابزار قدرتمندی است برای اثبات وجود خود و ارضای حس مهم‌ بودن و مطرح‌ شدن. کشور‌های توسعه‌یافته نیز از فوتبال استفاده مشابهی می‌کنند. کشورهای توسعه‌یافته از فوتبال برای یادآوری برتری خود در برنامه‌ریزی، مدیریت، نظم اجتماعی و فکری، تجارت، کشف استعدادها و ثروت و تکنولوژی استفاده می‌کنند. ولی این ابزار آیا کارایی اصولی و ریشه‌ای دارد یا فقط مسکنی برای فراموش‌ کردن این تفاوت‌ها در منزلت جمعی جوامع بشری است؟

مسلما فوتبال ابزار مناسبی برای رسیدن به منزلت اجتماعی برابر نیست و صرفاً کار مخدر و مسکن را انجام می‌دهد. باز اینجا هم باید تلاش کنیم فوتبال را به اعتبار بازی‌ بودن و برابری‌خواهی‌اش در جهانی تصور کنیم که جهان فعلی نیست. رکن اصلی در فوتبال شکلی از مبارزهاست و شهامت مبارزه‌ کردن برای کسی که دیگر هیچ راهی ندارد جز اینکه با توپ کار کند و بدود و بعد هم برای فوتبالیست خوب شدن نیاز به هیچ امکاناتی نداشته باشد. همۀ این‌ها یعنی رهایی‌بخشی در فوتبال وجود دارد ولی امروزه فوتبال تبدیل شده به راهی برای کسب ارتقای اجتماعی و دیده‌ شدن و ابراز وجود، که یعنی پذیرفتن ساختاری که در آن معیارهای ابراز وجود از قبل مشخص است و تعریف شده که چه کسانی می‌توانند دیده شوند. این مسأله با رهایی‌بخشی و برابری‌خواهی فوتبال در تناقض است.

حتی اینکه در دوره‌ای برای مقابله با جدایی سفیدها و سیاه‌ها از ورزش استفاده شد هم نوعی از این تناقضات است. سیاه‌ها را به ورزش راه دادند چون می‌گفتند قوی‌اند و همین یعنی ساختاری‌کردن یک تبعیض دیگر و تلقین این موضوع که سیاه‌ها به درد فکر کردن نمی‌خورند و بهتر است کار جسمی کنند و به نوعی ورزش هم شد شکل دیگری از برده‌داری.

ما نیاز داریم به حفظ شهامت مبارزه و تلاش برای برنده‌ شدن، ولی نه آن شکل از مبارزه‌ای که از منطق اقتصاد آزاد و سلبریتی‌محور پیروی می‌کند. فوتبال همان‌قدر که می‌تواند رهایی‌بخش باشد می‌تواند مخدر و مسکن باشد. این دو رگه را باید به شکل دیالکتیکی درگیر همدیگر کرد. نه اینکه بگوییم فوتبال تماما مخدر است یا تماما رهایی‌بخش.

چرا می‌گویند فوتبال لیبرال‌ترین ورزش جهان است، آن‌هم وقتی بازار خرید و فروش بازیکنان با قرادادهای عجیب و غریب و... رواج نوعی خرید و فروش انسان و برده‌داری مدرن را به‌صورت عینی‌تر از رابطۀ کار و کارفرمایی به ذهن می‌آورد؟

عیب و حسن این بحث این است که این مسأله در قبال تمام فعالیت‌های بشری در نظام سرمایه‌داری صدق می‌کند. نظام سرمایه‌داری تمام مناسبات را کالا کرده و کالاشدن آدم‌ها یعنی سلبریتی‌بودن‌شان و اینکه من به میزانی باید مواظب خودم باشم که دیده می‌شوم و به میزانی وجود دارم که خودم را به نمایش بگذارم. سرمایه‌داری این بلا را بر سر نیروی کار و نیروی خلاقۀ انسان آورده وحتی انواع و اقسام شکل‌های مبارزه را هم با همین مسأله درگیر کرده است و فوتبال هم از این قضیه مستثنی نیست.

از حیث رابطۀ فوتبال با جامعه، چه تفاوتی بین ایران و کشورهایی که فوتبال پیشرفته‌تری دارند، مثل آلمان و فرانسه و ایتالیا، وجود دارد؟

جنس این رابطه را می‌توان مقایسه کرد با جنس رابطه‌ای که سینما در این کشورها دارد. شباهت‌های خیلی محرزی دیده می‌شود. برخوردی که کن‌ لوچ با فوتبال در فیلم‌هایش دارد و دست روی بخش‌ رهایی‌بخش و برابری‌خواهانۀ آن می‌گذارد و حتی رابطه‌اش با اریک کانتونا در ایران هم شباهت‌هایی دارد. طبقات پایین‌تر مسلماً با فوتبال راحت‌ترند تا با دیگر ورزش‌ها و در مورد سینما هم همین است. سینما هم به صنعت و سرمایه وابسته است و خیلی وقت‌ها به همین دلیل رگه‌های مردمی و هنری‌اش به همین دلیل سرکوب می‌شود.

تفاوت دقیقاً تفاوت یک جامعۀ سرمایه‌داری عقب‌مانده است با یک جامعۀ سرمایه‌داری پیشرفته. یعنی هرآنچه دربارۀ فوتبال گفته شد در ایران و این کشورها وجود دارد با این تفاوت که سرمایه‌داریِ ما نفتی و رانتی است و یک جامعۀ صنعتی هستیم که هیچ صنعتی نداریم و سرمایه‌گذاری صنعتش زیان‌آور است و مفهوم صنعت را به تولید کالا تقلیل داده است، و در آن کشورها سرمایه‌داری در چارچوب توسعه‌یافتگی در جریان است. هرچند وضعیت در جوامع مابعد صنعتی هم خراب است و آن‌ها هم باید تکلیف خودشان را با سرمایه‌داری روشن کنند و فوتبال در آنجا هم به اندازۀ خودش قربانی می‌شود.

تفاوت همان تفاوت جامعۀ درحال توسعه با جامعه توسعه‌یافته و حتی بیش از حد توسعه‌یافته است و بیماری که دنیا را گرفته این است که چنین حدی از توسعه‌یافتگی نظام سرمایه‌داری را تبدیل به نظام منسوخی کرده که نمی‌خواهد از بین برود و حاضر نیست جایش را به جامعه‌ای به‌لحاظ اجتماعی پیشرفته‌تر بدهد که قطعاً یک جامعه سوسیالیستی است. در ایران شرایط حادتر است چون نه‌تنها به‌طرف سوسیالیسم حرکت نمی‌کنیم بلکه به‌سمت نوعی از سرمایه‌داری در حرکتیم که هیچ‌گاه نمی‌توان به آن رسید و رسیدن به آن هم چیز جالبی نیست.فوتبال در اینجا همان‌قدر ابتر و ناقص و بی‌سروسامان است که صنعت و سینما و سایر حوزه‌ها.

‌گفتگو: بهاران سواری

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز