خبرگزاری کار ایران

ناهید طباطبایی در گفت‌وگو با ایلنا:

عبارت «امیدوارم» کم‌کم‌ از دهان‌ها می‌افتد/هنرمند ایرانی خود را تافته‌ جدابافته می‌داند

عبارت «امیدوارم» کم‌کم‌ از دهان‌ها می‌افتد/هنرمند ایرانی خود را تافته‌ جدابافته می‌داند
کد خبر : ۶۰۳۷۸۲

در اینکه سینمای ایران از ضعف فیلمنامه رنج می‌برد، شکی نیست اما چاره‌ آن در دست فیلمنامه‌نویس است نه داستان‌نویس. متاسفانه اینجا اکثر فیلمنامه‌نویسان تخصص این کار را ندارند. بیشتر آنها اصلا در رشته‌های دیگر تحصیل کرده‌اند و بنا بر مناسباتی به نوشتن فیلمنامه روآورده‌اند تا بتوانند درآمد مناسبی داشته باشند.

به گزارش خبرنگار ایلنا، ارتباط سینما و ادبیات با وجود تفاوت‌ها ماهوی در بیان تصویری و بیان ادبی یک رابطه غیرقابل انکار است که البته برخی جاها به کمک آن‌ها می‌آید و گاهی هم همین تفاوت‌ها پاشنه آشیل شکل‌گیری درست چنین ارتباطی می‌شود. درثانی سینما جدا از بعد پررنگ سرگرمی به نوعی شرکت کردن در زندگی جامعه را سبب می‌شود؛ یعنی سینما جدا از هنر بودن و سرگرمی برخلاف ادبیات که معمولا مخاطبش در تنهایی داستان و رمان می‌خواند، یک فعالیت اجتماعی است. گسست میان سینما و ادبیات معاصر ایران و جهان چقدر بر شکل‌گیری درست رابطه سینما و ادبیات در ایران تاثیر گذاشته است؟ و اصلا آیا واقعا سینما از ادبیات مایه می‌گیرد و ادبیات بی‌نیاز از سینماست؟ و مهمتر اینکه در چه صورت ارتباط سینما و ادبیات می‌تواند داستان و ادبیات را هم به نوعی به عرصه عمومی بکشاند و مثلا بتواند در تشویق جامعه به خواندن داستان‌ و رمان‌ کمک کند؟

ناهید طباطبایی (نویسنده و فیلم‌نامه‌نویس) در گفت‌وگو با خبرگزاری کار ایران (ایلنا) به چنین پرسش‌هایی پاسخ داده و از اقتباس در سینما و میزان رابطه میان ادبیات و سینما در فیلمنامه‌های ایرانی گفته است.

مشروح این گفت‌وگو را در ذیل می‌خوانید:

موضوعی که در مورد رابطه با ارتباط سینما و ادبیات مطرح می‌شود تفاوت‌ها در بیان تصویری و بیان ادبی است. در این تعریف صحنه یا ایماژ ادبی را معادل صحنه یا تصویر سینمایی می‌گیرند ولی واقعیت این است که در ادبیات همه چیز به واسطه کلمات و در سینما بی‌واسطه نشان داده می‌شود. به نظر شما این تفاوت‌ها در بیان تصویری و بیان ادبی کجاها به کمک رابطه ادبیات و سینما می‌آید و کجاها پاشنه آشیل شکل‌گیری رابطه‌ای درست و منطقی میان این دو هنر می‌شود

اول باید به این نکته اشاره کنم که ادبیات بیشتر درسینمای داستانی یعنی نوع خاصی از سینما می‌تواند کار برد داشته باشد و آنهم به صورت اقتباس از اثر ادبی. نکته‌ی دیگر اینکه همه‌ی ژانرهای ادبی قابل اقتباس نیستند. حتا همه‌ی آثار ادبیات داستانی نمی‌توانند بر پرده‌ی سینما بیایند. آن بخشی از ادبیات داستانی می‌تواند تماشایی باشد که بیشتر خاصیت تصویری داشته باشد تا خاصیت فلسفی. حالا سوال شما، قدرت سینما در این است که شما می‌توانید شاهد تمام وقایع باشید  و تمام عواطف و حس‌ها را بدون واسطه‌ی کلمات درک کنید. یعنی به جای اینکه چند پاراگراف در مورد شادی یا غم  یا حسادت شخصیت اصلی بخوانید، آن را در نگاه و رفتار بازیگر سینما ببیند. این نقطه‌ی قوت سینماست. اما اگر مخاطب قبلا داستان را خوانده باشد و با شخصیت اصلی آن همذات‌پنداری کرده باشد، بلافاصله متوجه می‌شود که شخصیتی که او در ذهن خود ساخته با شخصیتی که در فیلم پرداخته شده متفاوت است و معمولا سر می‌خورد. در اینجا کار فیلمنامه‌نویس و کارگردان سینما بسیار سخت است چون باید شخصیتی خلق کند که بتواند مخاطب را مجاب و همراه کند. معمولا برای این کار یا باید کاملا به اثر وفادار ماند یا مضمون اصلی را حفظ کرد و فضای فیلم‌نامه را تغییر داد که مخاطب احساس کند با اثر جدیدی روبروست. برای مثال فیلم داستان وست‌ساید که اقتباسی از رومئو و ژولیت است نمونه‌ی خوبی است. 

موضوع دیگر اینکه رفتن به سینما به منزله شرکت کردن در زندگی جامعه است؛ یعنی سینما جدا از هنر بودن یک سرگرمی و تفریحی اجتماعی نیز محسوب می‌شود و با ادبیاتی که خواندن آن‌ها فردی و در تنهایی اتفاق می‌افتد تفاوت‌هایی دارد. فکر می‌کنید در چه صورت ارتباط سینما و ادبیات می‌تواند داستان و ادبیات را هم به نوعی به عرصه عمومی بکشاند و مثلا بتواند در تشویق جامعه به خواندن داستان‌ و رمان‌ کمک کند؟

لزوما کسی که فیلم اقتباس شده را می‌بیند به خواندن داستان مشتاق نمی‌شود، مگر آنکه به دلیلی  خاص مشتاق خواندن آن شود. مثلا شاید مخاطب بخواهد دو اثر را با هم مقایسه کند و ببیند کدام بهتر است. اما معمولا این اتفاق نمی‌افتد. اما اگر این اتفاق بیفتد نویسنده شانس آن را دارد که بیشتر شناخته شود و این به نفع ادبیات خواهد بود. مسئله‌ی دیگر این است که دیدن فیلم چون در کنار دیگران اتفاق می‌افتد، می‌تواند اثر پررنگ‌تری در ذهن مخاطب باقی بگذارد. جادوی تماشای فیلم بر پرده‌ی سینما، در سالنی تاریک و در کنار دیگران، و درک و حسی که در آن با دیگران شریک هستید، تفاهم و لذت خاصی به همراه دارد که در خواندن  آن اثر ادبی به دست نمی‌آید. گاهی مخاطب مشتاق که از فیلم  خیلی خوشش آمده به سراغ داستان می‌رود و آن وقت است که کتاب هم دوباره مورد توجه قرار می‌گیرد.

با توجه به اینکه قصه موضوع مشترک فیلمنامه و داستان ادبی است، یا اساسا اینکه سینما یک تفریح اجتماعی است نکته مثبت است یا نکته‌ای منفی که باعث می‌شود حتی ادبیات را هم به حوزه سرگرمی کشانده و به اصطلاح داستان‌های آبکی و معمولی را رواج بدهد؟

معمولا اثری مورد اقتباس قرار می گیرد که از نظر ادبی ارزش خود را ثابت کرده باشد. دیگر اینکه یک اثر ادبی خوب حتما از نظر جذب مخاطب و سرگرم کردن او موفق است. یک اثر داستانی خوب دارای کشمکش و تعلیق مناسب است و این دو عنصر مخاطب را به تماشا وامی‌دارد و باعث می‌شود که با داستان همراه شود و این همراهی باعث لذت او می‌شود. لذت این همراهی در میان جمعی که در همان زمان دارای احساسات مشابهی  هستند بازهم دلچسب‌تر است. مثل این است که به جای تماشای مسابقه از تلویزیون به استادیوم بروی و همراه دیگران تیم مورد علاقه‌ات را تشویق کنی.

برخی معتقدند سینما از ادبیات مایه می‌گیرد و ادبیات بی‌نیاز از سینماست. دلیلشان هم این است که سینما صرفا داستان‌هایی که ادبیات خلق می‌کند را، به تصویر درمی‌آورد. یعنی عملا سینما درصدد کاری است که پیش‌تر ادبیات به گونه‌ای کامل و دقیق از عهده آن برآمده است.  این نگاه چقدر به نگاه درستی به ادبیات و سینمای امروز است؟

قبلا هم گفتم که بخشی از سینما مستقیما از ادبیات وام می‌گیرد نه همه‌ی آن. اما اگر فیلمنامه را هم بخشی از ادبیات بدانید می‌بینیم که این بخش، بخش بسیار بزرگی است. در واقع فیلمنامه ادبیاتی است مختص سینما. کمتر می‌بینیم که مخاطب سراغ خواندن فیلمنامه برود، مگر آنکه دانشجوی این رشته باشد. اما اگر به اقتباس از ادبیات داستانی برگردیم،  سینما با امکانات خود وجه تصویر و صدا را به داستان اضافه می‌کند که می‌تواند  در این کار موفق باشد یا نباشد. اما در دنیای معاصر به نظر من سینما و ادبیات به طورمستقیم بر هم اثر می‌گذارند. می‌توان از سینما بسیار آموخت. از زمانی که سینما به وجود آمده، بسیاری از عناصر داستان‌نویسی متحول شده و این را به خصوص در فضاسازی و شخصیت‌پردازی داستان‌ها می‌توان مشاهده کرد. امروزه سینما توانسته توصیف‌های طولانی و کسالت‌آور را از داستان حذف کند و نویسند می‌آموزد که با نشان دادن چند تصویر جای آن را پر کند. از سوی دیگر تدوین در سینما به داستان‌نویس یاد می‌دهد که سیر حلقه‌های پیرنگ را چنان زمان‌بندی کند که خوشایندتر و موثرتر از کار دربیاید. به نظرم بررسی تاثیر سینما در ادبیات معاصر می‌تواند موضوع  خوبی برای تحقیق باشد.

همچنین طرفداران اصالت ادبیات که مدعی  پایین بودن سطح هنری سینما هستند، می‌گویند «ادبیات بر سنتهای دیرپا و کهن استوار است، در حالی که سینما هنر تازه‌سال، جوان و خامی است که به سال‌ها گذر عمر احتیاج دارد تا به پای ارزش‌های ادبیات برسد.» یا می‌خواهند اینگونه القا کنند که دیدن فیلم سهل‌تر از خواندن کتاب است. اگر دیدن فیلم از خواندن یک داستان ساده‌تر است این نکته مثبتی محسوب می‌شود یا منفی و تا کجا می‌توان از این تسهیل‌گری سینما برای رونق ادبیات جدی استفاده کرد؟

با هیچکدام از این تعریف‌های کلی موافق نیستم. باید دید کدام اثر ادبی و کدام فیلم مورد نظر است؟ در دنیای امروز این جور تعیین تکلیف کردن‌ها اصلا جوابگو نیست. خوب طبیعی است که دیدن فیلم سهل‌تر است. شنیدن موسیقی هم شاید راحت‌تر از خواندن کتاب باشد، به جای تئاتر هم می‌توان اپرا دید. ولی هیچکدام از این‌ها دلیل برتری و تمایز یک هنر بر دیگری نیست. باید دید که آیا موضوع اثر هنری  با قالب خود تناسب دارد یا نه. اگر تناسب لازم را داشته باشد مورد اقبال مخاطبان واقع می‌شود. هر کدام  از این هنرها خصوصیات و مخاطب خود را دارند. هر کدام از این ظرف‌ها، مناسب مظروف خود هستند و هیچکدام جای دیگری را نمی‌گیرند. از سوی دیگر جوان بودن هنر سینما دلیل خامی آن نمی‌شود. سینما برآیندی از هنرهای مختلف است و از پیشینه و تجربه‌ی همه‌ی آنها با هم بهره می‌برد. دلیل این مدعا جوایز متعددی است که برای یک اثر سینمایی در نظر گرفته می‌شود. بازیگری، فیلمنامه، کارگردانی، موسیقی، صحنه‌پردازی و .....

هرگاه صحبت از فیلمنامه و آسیب‌های فیلمنامه‌های ایرانی به میان آمده، بی‌شک اشاراتی هرچند کوتاه و گذرا به نبود رابطه مستقیم میان ادبیات و سینما در فیلمنامه‌های ایرانی نیز بخشی از آن بحث را به خود اختصاص داده است. نظر شما در این مورد چیست؟

در اینکه سینمای ایران از ضعف فیلمنامه رنج می‌برد، شکی نیست. اما چاره‌ی آن در دست فیلمنامه‌نویس است نه داستان‌نویس. متاسفانه اینجا اکثر فیلمنامه‌نویسان تخصص این کار را ندارند. بیشتر آنها اصلا در رشته‌های دیگر تحصیل کرده‌اند و بنا بر مناسباتی به نوشتن فیلمنامه روآورده‌اند تا بتوانند درآمد مناسبی داشته باشند. برای همین هم هست که دستمزد یک فیلمنامه‌نویس درصد بسیار اندکی از تهیه‌ی یک فیلم را به خود اختصاص می‌دهد. امروزه شاد یک دهم دستمزد بازیگر نقش اول، که او هم اغلب از آموزش و تخصص کافی برخوردار نیست. به نظرم  نویسندگان فیلمنامه باید آموزش‌های لازم را کسب کنند. اما برای ساختن فیلم ازداستانی اقتباسی، باید بگویم که اساسا نه کارگردان و نه تهیه‌کننده ایرانی به هیچ وجه با ادبیات معاصر آشنا نیستند. عجیب‌تر آنکه ایشان حتا با سینمای معاصر دنیا هم آشنایی ندارند. تهیه‌کنندگان صرفا بر حسب سلیقه‌ی اکثرا تربیت‌نشده‌ی خود و با در نظر گرفتن بازار اقدام به ساختن فیلم می‌کنند. البته این را هم باید بگویم  که در این چند سال اخیر و با اقبال جهانی به سینمای ایران پیشرفت‌های زیادی داشته‌ایم که هنوز هم کم است.

یکی از معضلات آشکار بی‌ارتباطی سینما و ادبیات در ایران، گسست میان سینما و ادبیات معاصر ایران و جهان است. در سال‌های قبل از انقلاب، البته این گسست به شدت امروز نبود و می‌شد سالانه فیلم‌هایی را دید که براساس آثار ادبی ایران و جهان جلوی دوربین می‌رفتند ولی بعد از انقلاب ارتباط بین سینما و ادبیات کمرنگ و کمرنگ‌تر شد. آیا با گذشت چهار دهه از انقلاب توانسته‌ایم گسست میان سینما و ادبیات معاصر ایران و جهان را ترمیم یا پرکنیم؟ اگر نه چرا نتوانسته‌ایم این مسئله را به درستی حل کنیم.

قرار نیست تمام فیلم‌های داستانی بر اساس ادبیات ساخته شوند. هیچ جای دنیا این انحصارطلبی وجود ندارد. ادبیات و اصولا داستان‌نویس می‌تواند همراه خوبی برای فیلمنامه‌نویس و کارگردان باشد و ضعف آنها را جبران کند. اما در کشور ما به طور کلی سینماگران خود را از ادبیات و نویسنده‌ی معاصر بی‌نیاز می‌بینند. بعضی از کارگردان‌های فیلم‌های داستانی آنقدر احساس بی‌نیازی می‌کنند که فقط  فیلمنامه‌ی خودشان را می‌سازند و حاضر نمی‌شوند حتا با یک متخصص مشورت کنند یا نظر او را بخواهند. به همین دلیل هم  در آثار بسیار معروف، یک باره با اشتباهات بزرگ فیلمنامه مواجه می‌شویم. سینما یک کار گروهی است و تا زمانی که این درک نشود، مشکلات ادامه دارد. 

هیچ‌گاه در کشور ما رابطه ادبیات و سینما به جریان تبدیل نشده و ما جریان اقتباسی ادبی در سینما نداشتیم. آنچه که شاهدش بودیم، تلاش پراکنده فیلم‌سازان ما بوده که به فیلم تبدیل شده است. برای جریان‌سازی در مقوله اقتباس ادبی چه پیش‌نیازهایی باید در اختیار داشته باشیم که نداریم؟ هر کدام از اهالی ادبیات و سینما چه نقشی در این مسیر بازی می‌کنند؟

متاسفانه در کشور ما نه تنها  بین ادبیات و سینما، بلکه بین تمام هنرها رابطه‌ی درستی وجود ندارد. حتا در بین هنرمندان یک رشته‌ی هنری هم ما این ارتباط را نمی‌بینیم. به نظرم این مشکل چند دلیل اساسی دارد. یکی اینکه هنوز با حرفه‌ای شدن هنر و برخورد با هنر به مثابه‌ی یک امر تولیدی فاصله داریم، همین‌طور معنی تخصص در تقسیم کار گروهی فراموش می‌شود و دیگر اینکه آموزش هنر در دانشکده‌های ما بسیار صعیف و ناقص است و بعد باید طرز تلقی هنرمند نسبت به خودش را هم به این موارد اضافه کنم. هنرمند ایرانی، بخصوص سینماگر ایرانی اغلب خود را تافته‌ای جدا بافته می‌داند و در مورد خودش دچار توهم است، برای همین هم از دیگران مشورت و کمک نمی‌خواهد. سینماگر ایرانی خیلی زود دچار خود باوری و خود بزرگ‌بینی می‌شود و اگر با اقبال جهانی روبرو شود، چندی می‌درخشد و بعد یکباره ناپدید می‌شود. مخملباف و قبادی نمونه‌ی این نوع سینماگران هستند. به نظرم این امر بازهم ریشه در عدم آموزش درست و حرفه‌ای‌نبودن  و عدم درک کار گروهی دارد. سینماگر ایرانی با یکی دواثر تمام استعداد و خلاقیت خود را رو می‌کند و بعد چون حرفه‌ای نیست و چون دانش لازم را ندارد، به تکرار خود می‌افتد و سپس کنار می‌رود. تئوریسین‌های ادبی می‌گویند هر آدمی می‌تواند یک رمان خوب بنویسد، چون از تجارب و زندگی خودش استفاده می‌کند ولی بعد از آن تنها نویسنده‌ی حرفه‌ای است که می‌تواند به کار خلاقه ادامه بدهد. در سینما هم همین اصل جاری است. به هر حال همین است که هست. کم کم عبارت «امیدوارم که» هم دارد از دهان ما می‌افتد.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز