خبرگزاری کار ایران

در گفت‌وگو با منوچهر نیازی مطرح شد:

آلمانی‌ها فکر می‌کردند "نازی" هستم/در ایران فقط من و سهراب روی تنه‌ درخت کار می‌کردیم/همهِ دنیا دانشکده‌‌‌ی من بود

آلمانی‌ها فکر می‌کردند "نازی" هستم/در ایران فقط من و سهراب روی تنه‌ درخت کار می‌کردیم/همهِ دنیا دانشکده‌‌‌ی من بود
کد خبر : ۶۰۱۶۲۱

نیازی می‌گوید: تمرین­‌های هنرستانم را در خیابان استانبول می­‌فروختم و با پولش رنگ می‌خریدم. با صادق تبریزی و مسعود عرب­شاهی کارهایمان را سر منوچهری دانه‌ای پنج تومان می­‌فروختیم و با ابراهیم فرجی می­‌رفتیم در باغ‌های توت ونک و خانه­‌های روستایی را اتود می­‌کردیم.

به گزارش خبرنگار ایلنا، منوچهر نیازی (متولد 1316) هنرمندی است که آثارش ترجمانی از طبیعت ایران است. او معتقد است: «هنر یعنی خلق نظم از بی‌نظمی و نه برعکس». بر همین اساس، نیازی آثارش را از دل دنیای آشفته‌ و بی‌نظمِ پیرامون بیرون می‌کشد و با نظمِ خاص خود آن‌ را عرضه می‌کند.

منوچهر نیازی بوم‌های بزرگش را طی مراحلی خاص آماده‌ی رنگ‌آمیزی می‌کند. در خلق آثارش کمتر از قلم‌مو و بیشتر از دست‌هایش کمک می‌گیرد. حتی بعضاً که از قلم‌مو استفاده می‌کند، بیشتر با انتهای قلم‌مو کار می‌کند. در این میان، انگشتانِ نیازی اصلی‌ترین نقش را در خلق آثارش برعهده دارند.

این نقاش، در ترکیب‌بندی آثارش، ملهم از جنبش موسیقایی مناسب خود است؛ به‌طوری که در دوره‌های آغازین آثارش با میزانی کند و ریتم تصاویر اوج‌گیرنده مواجه هستیم. در همین جا، باید از صدای بی‌نظیر نیازی نیز یاد کرد که حتی به‌هنگام صحبت هم طنین‌اش در هوا پخش می‌شود. سال‌ها فعالیت در اپرا و خواندن بر صحنه‌ی تالار رودکی صدای او را به‌ گوش‌ها آشنا ساخته است.

در ادامه، مصاحبه‌ای با این هنرمند، درباره‌ی زمانه و آثارش داشته‌ایم.

شما به آمریکا رفتید و تاریخ هنر خواندید. چرا به سراغ رشته‌ای رفتید که بیشتر تئوری بود تا عملی؟

استاد من آقای مهدی ویشکایی در هنرستان کمال‌الملک به من توصیه کرد به دانشگاه نرو. گفت من به دانشگاه نرفتم تو هم نرو. دانشگاه تقلید از تقلید است. به همین خاطر، وقتی به آمریکا رفتم و وارد دانشگاه شدم، هیچ‌وقت نخواستم تکنیک یاد بگیرم. ترسیدم همان چیزهایی که بلد بودم هم فراموش کنم. چون همه تحت تأثیر یکدیگر قرار می­‌گیرند، اما رفتم و تاریخ قبل و بعد از رنسانس را مطالعه کردم.

 به دانشکده‌ی هنرهای زیبا نرفتید؟

نه نرفتم. فکر می­‌کنم خوشبختانه نرفتم. من مردم را می­‌دیدم. جوی‌ها را، گچ و خاک و گل را وقتی باران می‌بارید می‌دیدم. همه جا فرم هست. زیر پای کارگران فرم وجود دارد. همه چیز هنر است. این‌ها دانشکده‌ی هنرهای زیبای من بودند. من تایلند بودم. لب ساحل گوش­­‌ماهی­‌ها را جمع می­‌کردم و با آن تابلویی ساختم که حُکمِ میراث­ فرهنگی را دارد. یک‌بار هم آینه‌ای در خانه ما شکست. بعد آمدم سه، چهار آینه دیگر هم شکاندم و یک تابلوی دکوراتیو با آن‌ها ساختم. یا تابلویی که با دکمه­‌ها درست کردم. در این تابلو، من نقطه‌پردازی را هم با دکمه نشان داده‌ام.

من خودم مطالعه می‌­کنم و راهم را می­‌یابم. ترسیدم اگر به دانشگاه بروم خودم را از دست بدهم. نمی‌گویم دانشگاه بد است، شاید خیلی هم خوب باشد اما چیزی که به من اضافه می‌کرد شاید باعث می‌شد من خودم را فراموش کنم.

 اما شما بعداً به نیویورک رفتید و در آنجا تحصیل کردید.

بله. اما من تاریخ هنر خواندم. نرفتم چطور نقاشی کردن را بخوانم. من الان 65 سال است که نقاشی می­‌کنم. سیر کارهایم از دوره‌ی کلاسیک تا مدرن است. همه سبک‌ها را من تجربه کرده­‌ام. فکر می‌کنم اگر تحصیلات دانشگاهی داشتم و آموزش می­‌دیدم کار خودم را فراموش می­‌کردم. من از هنرستان کمال‌الملک، دیپلمم را گرفتم و بعد از ایران رفتم. اما خارج از کشور هم نمی­‌توانستم بمانم. من عاشق ایرانم. وقتی برگشتم اولین کاری که کردم ایرانگردی بود.

چه سالی به ایران بازگشتید؟

سال 2000 میلادی. من حدود بیست سالی ایران زندگی نکردم. در تمام شهرهای آمریکا بودم. می­‌خواستم کارم را بین­‌المللی کنم. من در بیشتر شهرهایی که بوده­‌ام گالری گذاشته­‌ام. در نمایشگاه­‌های گروهی نیز شرکت می‌کردم که خیلی هم موفق بود.

همان سالی که به آمریکا رفتید، وارد دانشگاه هم شدید؟

نه؛ وضع مالی‌ام اجازه نمی­‌داد. آن دوره روی درخت­‌هایم کار می­‌کردم که بسیار هم موفق بود. بعدها هم روزها کار می­‌کردم و شب‌ها درس می­‌خواندم. از آن دانشگاه یک مدرک گرفتم. مدرک تحصیلی برای من مهم نیست. تابلوهایم هستند که مثل مدرک دکتری برایم اهمیت دارند. خیلی هم مطالعه می­‌کنم که به من خیلی کمک می­‌کند.

 شما در یکی از تابلوهایتان، پس زمینه را با خاک کار کرده‌اید؛ دقیقاً مثل تابلوهای خاکیِ مارکو گریگوریان و غلامحسین نامی.

بله خاک است، ولی کار با خاک را اولین‌بار پرویز کلانتری انجام داد. بعد از آن بود که آقای نامی با خاک کار کرد و بعد از نامی، مارکو گریگوریان از خاک بهره بُرد. من هم با خاک کار می­‌کنم. این یک تکنیک ثبت شده که نیست. البته من صددرصد نمی­‌خواهم تحت تأثیر کسی قرار بگیرم یا همانند آن‌ها کار کنم. من همیشه خودم هستم. بعضی وقت‌ها لبِ جوی می­‌نشینم و خاک را لمس می­‌کنم. این لمس کردن، خیلی حرف‌ها به من می­­‌زند. همه جا هنر است باید فُرم و هنر را پیدا کرد.

 اولین سال‌‌های کاری خود را چگونه به یاد می‌آورید؟

باید اشاره کنم که این روزها در حال نوشتنِ زندگی نامه‌ام هستم. من متولد تبریز هستم. وقتی ده ساله بودم به تهران آمدم. در مسیر زندگی هرچه به دست آورده‌ام با کمک همسرم بوده است. تمرین­‌های هنرستانم را در خیابان استانبول می­‌فروختم و با پولش رنگ می‌خریدم. با صادق تبریزی و مسعود عرب­شاهی کارهایمان را سر منوچهری دانه‌ای پنج تومان می­‌فروختیم. با ابراهیم فرجی می­‌رفتیم در باغ‌های توت ونک و خانه­‌های روستایی را اتود می‌‌کردیم. با بهمن رضاییِ کاریکاتوریست هم خیلی طراحی می­‌کردیم. در این راه خیلی سختی کشیدم. من خودم را ساخته­‌ام تا به اینجا رسیده­‌ام. دوره‌ای نیز نقاشی‌دیواری کار می­‌کردم. آقای محجوبی نیز همراه من بود. ولی همه آن کارها از بین رفته است.

قبلا نه گالری بود نه نگارخانه. تنها جایی که نمایشگاه می­‌گذاشتند مکانی بود در کوچه مهران که بیشتر هم آثار رئال و کلاسیک بود. بعداً کارهای ما هم به مرور به آثار مدرن تبدیل شدند. من هم اوایل کارهایم را با نظر آقای ویشکایی در همان کوچه مهران به نمایش می­‌گذاشتم. بعدا گالری‌هایی مثل تخت‌جمشید، شیخ و سیحون افتتاح شدند. بعداً خود من روبه­‌روی سینما شهر فرنگ، گالری نیازی را تأسیس کردم. هرچه درآمد از نمایشگاه‌های گالری نیازی داشتم خرج نقاش­‌ها می­‌کردم. در آن دوره، هزینه زیادی برای نقاشی و نقاشان کردم.

آلمانی‌ها فکر می‌کردند "نازی" هستم/در ایران فقط من و سهراب روی تنه‌ درخت کار می‌کردیم/همهِ دنیا دانشکده‌‌‌ی من بود

 اولین دوره از کارهای شما متأثر از آثار کلاسیک اروپاست. بعد از آشنایی با جلیل ضیاپور بود که سبک کاری‌تان تغییر کرد؟

من از ضیاپور هم تأثیر گرفته­‌ام. آقای ضیاپور به هنرستان ما می­‌آمدند و من از شاگردانش بودم. سرکلاس به ما می‌‌گفتند بروید در خیابان و آدم­‌ها را ببینید و نگاه کنید که فرمشان به چه صورت است. روز دیگر می­‌آمدند و به ما می­‌گفتند بروید و یخ­‌های که از ناودان‌ها آویزان شده را ببینید. با این حرف‌ها ذهن ما را باز می­‌کردند. در هنرستان کمال‌الملک آقای داوودی و حسین شیخ رئال کار می­‌کردند ولی ضیاپور، استاد ویشکایی و منوچهر یکتایی هیجان دیگری را در ما به وجود می­‌آوردند. محمود اولیا هم اساتید ما بود. اولیا، رامبراند ایران محسوب می‌شود ولی متاسفانه این روزها خبری از او نیست. کارهایش شاهکار بود. دکتر کیانی در هنرستان آناتومی تدریس می­‌کرد. حسین بهزاد هم مینیاتور درس می‌داد.

هنرستان ما ابتدا در سه راه ژاله بود. بعد به مرکز هنرهای زیبا منتقل شد و سپس در خیابان تنکابن ماندگار شد. من هم‌دوره‌ه­ای خوبی داشتم: رضا بانگیز، جعفر روح­بخش، منصور قندریز و ... .

من آتلیه­‌ای داشتم در میدان فردوسی که سهراب گه‌گاهی می‌آمد پیشم. من و سهراب سپهری روی تنه درخت کار می­‌کردیم. من با درخت‌هایم شناخته شده‌ام. ما هیچکدام تحت­ تأثیر دیگری نبودیم. قدیم در ایران فقط من و سهراب روی تنه‌ی درخت کار می‌کردیم. تنه‌های درخت سهراب، با رنگ قهوه‌ای شماره 3 (یا اَمْبَر) کار شده که قهوه‌ای تندی است اما تنه‌های درخت من بیشتر رنگین و رنگباز است. زمینه‌ی کارهایم هم بیشتر حالت نقطه‌پردازی است. کارهای سهراب بیشتر در یک پونالیزه قرار می‌گیرد.

من همیشه پیکاسو را استاد خودم می­‌دانم. نه به این منظور که از کارهایش کپی کنم. بلکه از روان و راهی که طی کرده است الهام می­‌گیرم. همه جا هنراست. وانگوگ وقتی گوشش را برید دیوانه نبود. می­­‌خواست پیدا شود و بقیه افراد بفهمند که او چه کسی است. چیزهایی در هنر هست که مردم درک نمی­‌کنند. مثل من که از روی زمین پوست درختان را جمع می­‌کنم ولی مردم شاید نفهمند و مرا دیوانه خطاب کنند. من نمی­‌توانم معنی کارم را برایشان توضیح دهم ولی آمدم و این تابلو را ساختم که از دید خودم شاهکار است. هنر چیز عجیب­ و غریبی است و با درد ساخته می­‌شود. هنرمندانی مانند مودیلیانی و میکل آنژ این درد را داشته‌­اند. درد است که هنرمند را می­‌سازد.

آلمانی‌ها فکر می‌کردند "نازی" هستم/در ایران فقط من و سهراب روی تنه‌ درخت کار می‌کردیم/همهِ دنیا دانشکده‌‌‌ی من بود

 وقتی در سال 2000 به ایران بازگشتید، شرایط کاری چه تفاوتی نسبت به سابق داشت؟

من به شرایط کاری نداشتم. برای خودم آتلیه‌ای خریدم و شروع کردم به کار کردن.

فروش کارهایتان به چه صورت است؟

من کارهایم را در آتلیه‌ام به نمایش می­‌گذارم. هرکس علاقه داشته باشد می‌آید و خرید می‌کند. جنبه تجاری کارم را هیچ‌وقت در نظر نمی­‌گیرم. بازار هنر وقتی می‌بیند که هنرمندی پیر شده‌ است به سمتش روی می‌آورد. مثل پرویز کلانتری که قیمت کارهایش در اواخر عمرش خیلی بالا رفت. این اقبال به خاطر سن هنرمند و اثر است. کسی هم که در این کار سرمایه‌گذاری می‌کند کاملاً‌ جوانب کار را درنظر می‌گیرد که ضرر نکند. این‌که فلان هنرمند چند سال است که کار کرده و نمایشگاه‌هایش چه بوده و ... برایش اهمیت دارد. علاوه بر حراجی، وقتی که موزه امام علی تولدم را جشن گرفت، بعد از آن هم یک‌سری حرکت‌هایی شد. این دیگر بستگی به سطح درک عمومی مردم دارد که هنرمندان‌شان را بشناسند. در سال گذشته در گالری نیکلا فِلامِل پاریس نمایشگاه گذاشتم. در آن نمایشگاه، 23 تا تابلو داشتم، تا شب دوم نمایشگاه، بیست و یکی از کارهایم فروش رفت. بیشتر هم فرانسوی‌ها خریدند.

آلمانی‌ها فکر می‌کردند "نازی" هستم/در ایران فقط من و سهراب روی تنه‌ درخت کار می‌کردیم/همهِ دنیا دانشکده‌‌‌ی من بود

 قیمت­‌ها را خودتان انتخاب می­‌کنید؟

بله؛ متناسب با افراد و ذوقی که برای خرید دارند قیمت‌ها را مشخص می‌کنم. اما من تاجر نیستم، هنرمندم. بارها شده که اشخاصی به آتلیه‌ام آمده‌اند و خواسته‌اند اثری را بخرند. لابه‌لای صحبت‌هایشان شنیدم که می‌گفتند فلان کار را بخریم چون به دکور خانه‌مان می‌آید. من هم بهشان گفته‌ام خیلی معذرت می‌خواهم این کارها فروشی نیست و رفته‌اند. من ارزش برای کارهایم قائلم. آن‌ها باید دکوراسیون خانه‌شان را به خاطر کار من عوض کنند، نه اینکه فلان کاری را از من بخرند، چون که به دکور خانه‌شان می‌خورد.

 من 65 سال است که نقاشی می‌کنم، و سعی کرده‌ام که در جا نزنم. شما اگر کارهای 60 سال پیش مرا ببینید، کاملاً کلاسیک است؛ عین عکس. کارهایم را پله‌پله آورده‌ام جلو. من در عمرم  به غیر از نقاشی هیچ‌ کاری نکرده‌ام. قدیم روزی 16 ساعت کار می‌کردم، اما حالا بیشتر از یکی دو ساعت در روز نمی‌توانم کار کنم. خوشبختانه حراجی باعث شد که قیمت آثار تا یک سقف معمولی افزایش پیدا کند. باید قبل از حراجی هم قیمت‌ها می‌رفت بالا. در حراجی آثار مرا یک فرد معمولی خرید، بدون سفارش و زیرمیزی؛ کسی بود که به بیوگرافی هنری من علاقه داشت. همیشه دوست داشته‌ام بدانم که خریدار اثر من، کارم را برای چه می‌خرد؟  اینکه کار را برای دکور می‌خرد یا برای خاطر منوچهر نیازی؟

 رابطه شما با هنرمندان خارجی به چه صورت بود؟

نه علاقه‌ای داشتم و نه رابطه­‌ای در کار بود. من به خاطر فامیلم که شبیه کلمه نازی بود در خارج مشکلاتی داشتم که خیلی برایم دردسر درست می‌کرد. مدام باید برایشان توضیح می‌دادم که من نیازی هستم؛ نه نازی و ربطی به آلمان‌های نازی ندارم. اما همه مشکلات را به خاطر تحصیل فرزندانم تحمل کردم. زندگی اینجاست. تاریخ اینجاست. همه چیز در ایران است.

 شما دوره‌ای هم تجربه‌ی خواندن در اپرا را هم دارید. چه شد که به این سمت کشیده شدید؟

بله من دوره‌ای خواننده اپرا بودم. هنر مانند زنجیر به هم بافته شده است. وقتی یک هنر را شروع می­‌کنیم، هنرهای دیگر هم در ادامه آن می­‌آیند. یک روزی آقایی به نام سهراب اندیشه صدای من را شنید و من را تشویق کرد تا به هنرستان بروم. من در هنرستان با خانم باغچه­‌بان آشنا شدم. ایشان به من گفتند صدای تو موزیک دارد. همچین صدایی در دنیا کم داریم. همین مساله باعث شد تا من موسیقی را ادامه بدهم و در کنسرت­‌های گروهی شرکت کردم. با آقای رضایی کار می­‌کردم و به صورت سلو نیز در تالار وحدت اجرا داشتم. هم‌چنین به همراه حسین سرشار به زبان‌های ایتالیای، آلمانی و ... اپرا اجرا می‌کردیم.

 به زودی شاهد نمایشگاهی از شما خواهیم بود؟

ظرف چند ماه آینده، نمایشگاهی در پاریس خواهم داشت که یک نمایشگاه انفرادی است. تمام دروه‌های کاری‌ام از 65 سال گذشته تا به امروز همه در این گالری 400 متری به نمایش گذاشته می­‌شود و کتابی نیز به زبان‌های انگلیسی و فرانسوی درباره‌ی آثارم چاپ خواهد شد. بعضی از کارهای خیلی خوبم را نمی‌فرستم چون می‌خواهم در ایران هم یک نمایشگاه مروری بر آثارم داشته باشم. 

اسم این کار آینده است. این مثلا بیشتر ساختمان‌­های نیویورک است که در حال تخریب هستند. این کار با یک تنالیته کشیده شده است. زمینه آبی است و با سفید کار کرده­ام. من در کارهایم از موسیقی الهام می­گیرم.

آلمانی‌ها فکر می‌کردند "نازی" هستم/در ایران فقط من و سهراب روی تنه‌ درخت کار می‌کردیم/همهِ دنیا دانشکده‌‌‌ی من بود

آلمانی‌ها فکر می‌کردند "نازی" هستم/در ایران فقط من و سهراب روی تنه‌ درخت کار می‌کردیم/همهِ دنیا دانشکده‌‌‌ی من بود

آلمانی‌ها فکر می‌کردند "نازی" هستم/در ایران فقط من و سهراب روی تنه‌ درخت کار می‌کردیم/همهِ دنیا دانشکده‌‌‌ی من بود

آلمانی‌ها فکر می‌کردند "نازی" هستم/در ایران فقط من و سهراب روی تنه‌ درخت کار می‌کردیم/همهِ دنیا دانشکده‌‌‌ی من بود

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز