در گفتوگو با نیلوفر قادرینژاد مطرح شد؛
طرحهایی که به دست احمد شاملو از گزند روزگار نجات پیدا کردند
قادرینژاد میگوید: زمانی بود که ما به خیابان میرفتیم و آنجا هر گونه بحثی درمیگرفت. سر هر تابلو مردم با هم گفتوگو میکردند و حتی گاهاً کتککاری میشد. تماشاچی به قدری بود که برای دیدن کارها صف میبستند. من دیگر چنین شور و حالی را هیچ وقت ندیدم و چنین ارتباطی با مردم را احساس نکردم.
به گزارش خبرنگار ایلنا، نیلوفر قادرینژاد ازجمله نقاشانی است که غالب آثارش بعد از انقلاب خلق شدهاند. او طی این سالها مدام کار کرده و نمایشگاههای مختلفی را چه در داخل و چه خارج از کشور برگزار کرده است. چند تا از دیوارهای شهر تهران در سالهای اول انقلاب پوشیده از نقاشیهای او بود؛ نقاشیهایی که حالا دیگر هیچ اثری از آنها باقی نمانده است.
قادرینژاد که متولد ۱۳۳۶ در تهران است، فارغالتحصیل رشتهی نقاشی از دانشکدهی هنرهای زیبا دانشگاه تهران است. رابطهی استاد و شاگردیِ او با هانیبال الخاص در روزگارِ دانشجویی، بعدها تبدیل به پیوندِ نزدیکی در سبکِ کاری این دو هنرمند میشود که تأثیر آن در آثار قادرینژاد مشهود است. سالها تدریس طراحی و نقاشی در دانشگاهها و مراکز آموزشی مختلف باعثِ ارتباطِ نزدیک او با نسل جوان شده و این پیوند قادرینژاد را آگاه بر دغدغههای نسل جوان در عرصهی هنرهای تجسمی ساخته است.
این هنرمند که از اولین سالهای فعالیتاش با تکیه بر مسائل اجتماعی، آثارش نمودی از انسان معاصر بود، در سالهای اخیر با علاقهای که به اسطوره در خود یافته، تلاشش در بازنمایی رفتار، حرکات، و احساس انسانی با تصویرسازی داستانهای اسطورهای پیوند خورده است.
مصادف با دهم خردادماه و سالروز تولد نیلوفر قادرینژاد، گفتگویی با این هنرمندِ نقاش داشتیم که در ادامه میخوانید.
شما در سالهای جوانی و دورانی که تازه وارد حوزهی هنرهای تجسمی شده بودید، با پیشآمدِ تحولاتِ وسیعِ اجتماعی در سال ۵۷، هنرهای تجسمی سنگینترین سالهای رکود خود را تجربه کرد تا اینکه سالها بعد در ۱۳۷۶ گشایشی نسبی حاصل شد و این فضا جانی دوباره گرفت. چند سال بعد دوباره افتوخیزهایی از پی آن حاصل شد. سال ۸۴ اتفاقی رخ داد که بهگونهای بندِ نافِ هنرمندانِ عرصهی تجسمی را تا حدودی از بازار داخلی و دولتی آزاد کرد: در این سال، حراج کریستیز برای نخستین بار در دوبی برگزار شد و از حالا به بعد، چشم و دلِ هنرمندان ایرانی به خریداران خارجی هم روشن شد و حالا چکشِ حراجیها و کمی بعدتر مجموعهدارانِ منطقهای بود که بخشی از نبضِ بازار هنر ایران را در دست گرفت. روایتِ شخصی شما از این سالها چیست؟
شما از سال ۵۷ تا ۷۶ را دوران رکود نقاشی عنوان کردید که به نظرم درست نیست. در این سالها جهشی در تمام هنرها شروع شد و به مرور تکامل یافت. شاید در شروع در بسیاری از کارها جنبه شعارگونه به خود گرفته بود ولی من در طراحیهایم بیشتر جنبه اجتماعی آن برایم مطرح بود. با این حال، خیلی از نقاشیها هنوز هم جنبه هنری خود را حفظ کردهاند.
من پیش از تحولات اجتماعیِ سال ۵۷ فعالیتم را آغاز کرده بودم. از همان موقع نمایشگاههایی در تالار عُبید برگزار میکردم. در سال ۵۹ فارغالتحصیل شدم. در همین سالها فعالیتهای ما زیاد بود؛ چراکه از مدتی قبل هیجانی در دانشکده و حوزهی تجسمی به وجود آمده بود. در همین سال ما نمایشگاهی در دانشکده هنرهای زیبا به نام «هفته همبستگی» برگزار کردیم. این نمایشگاه از نظر تماشاچی بینظیر بود. چیزی که من هرگز قبل از آن ندیده بودم و بعد از آن هم دیگر ندیدم. آدمهای زیادی بودند که برای دیدن آثارِ ما به دانشکده میآمدند و اکثراً هم آدمهای معمولی بودند و از این نظر خیلی نمایشگاه جالبی بود.
چگونه آثاری ارائه کرده بودید؟
نوع کارها مربوط به همان وقایع اجتماعی بود و کارهای من نیز اغلب طراحی بودند. در همین سالها من یکسری نقاشی دیواری هم کشیدم و نمایشگاههایمان بیشتر خیابانی بود. کارها را خودمان به خیابانها میبردیم ولی با آنها برخورد میشد و همه کارهای آن دورهام به همین خاطر از بین رفت. اولین نمایشگاهی که ما بعد از انقلاب برگزار کردیم در موزه هنرهای معاصر بود. در این دورهی کوتاه، جوشش عجیبی در حوزه تجسمی به وجود آمده بود. با شروع جنگ رکودها بیشتر شد و تا چند سال بعد ادامه داشت.
وضعیتِ کاری شما در این سالها چگونه بود؟
من در این سالها کار میکردم ولی چون مسائل سیاسی-اجتماعیِ کشور مصادف شده بود با اتفاقهای جدیدی در زندگی شخصیام مثلِ ازدواج و بچهداری، کار کردن من هم کمتر شده بود ولی این روند هیچوقت قطع نشد. در همان سالها کتاب «افسانههای کُردی» علیاشرف درویشیان را تصویرگری کردم. داستانهای این کتاب، بعدها بسیار در زندگی من تأثیر گذاشت. همچنین یکسری کار در مورد جنگ انجام دادم که همه طراحی بود. در همین سالها اگر طبیعت بیجان یا پرترهای هم کار کردم خیلی به فضای همان دوره نزدیک بود.
برگزاری حراجیها اتفاق خیلی خوبی بود ولی بر کار همنسلان من تأثیر مثبتی نداشت. تا پیش از آن، قیمت آثار با وضعیتِ مالی مردم هماهنگی داشت و منطقی بود. بعد از سال ۸۸ وقتی روندِ حراجیها شدت گرفت، جریان عوض شد.
نمایشگاه هم برگزار میکردید یا چنین امکانی وجود نداشت؟
از سال ۶۰ من نمایشگاه گذاشتهام؛ چه نمایشگاه خصوصی و چه غیرخصوصی. هر سال تقریباً یک نمایشگاه داشتم. ۱۱ سال در گالری الهه، یک سال در گالری افرند با آقای الخاص، و یک سال در گالری طراحان آزاد مروری بر آثارم بود که انجمن نقاشان برگزار کرد. پس از آن، در گالری ماه مهر، و به تازگی نیز بعد از ۴ سال در گالری ساربان آخرین نمایشگاهم برگزار شد.
شکلگیری حراجهایی در منطقه و بعدتر در ایران، و تأثیرپذیری بخشی از بازار تجسمی کشور از آنها، در روند کار شما چگونه بود؟
خب این خیلی اتفاق خوبی بود ولی بر کار همنسلان من تأثیر مثبتی نداشت. تا پیش از آن، قیمت آثار با وضعیتِ مالی مردم هماهنگی داشت و منطقی بود. بعد از سال ۸۸ وقتی روندِ حراجیها شدت گرفت، جریان عوض شد. حالا من از اقتصاد هنر سررشتهای ندارم و نمیتوانم در این مورد اظهارنظری بکنم.
بعد از انقلاب، کتاب «افسانههای کُردی» علیاشرف درویشیان را تصویرگری کردم. داستانهای این کتاب، بعدها بسیار در زندگی من تأثیر گذاشت.
از چه سالی شروع به تدریس کردید؟
من از همان دوران دانشجویی همراه با آقای الخاص به کلاس میرفتم و شاید در هر کلاس ۱۰۰ شاگرد حضور داشت.از همان سالها تا به امروز تدریس میکنم. مدتی در دانشگاه هنر و معماری درس دادم ولی از آنجا آمدم بیرون؛ چون حراست برای من مشکل ایجاد کرده بود و اجازه نمیداد با خودم مُدل سر کلاس ببرم و حقوق ناچیزی هم دریافت میکردم. در حال حاضر فقط در مؤسسهی ماه مهر تدریس میکنم.
شما در ژانر نقاشیدیواری از اولینهایی هستید که روی چندین دیوار شهر کار کردید. این روحیه از کجا میآمد؟
آن موقع، سر کلاسها راجعبه نقاشان مکزیکی مثلِ اوروسکو، ریورا و سیکیه روس با هم صحبت میکردیم. خیلی هم آن موقع هیجانزده بودیم. دوست داشتیم ما هم از این قبیل نقاشیها در سطح شهر بکشیم.
برای این نقاشیها مجوز میگرفتید؟
خیر. به مناسبتهای مختلف روی دیوارهای شهر نقاشی میکشیدیم. خیلی خودجوش و بدون اینکه از کسی اجازهای گرفته باشیم.
در این عکسها، مردمی ایستادهاند و مشغول تماشای دیوارِ نقاشیشده هستند. انگار آدمهای نقاشی از دل تصویر بیرون آمدهاند و دارند خودشان را تماشا میکنند.
نقاشیدیواریهای هنرمند - تهران: کوچه دربند عزیزی
مشخصاً روی کدام دیوارها را نقاشی کردید؟
یکی از این نقاشیها را روی دیوار دانشکده هنرهای زیبا به همراه مسعود سعدالدین و الخاص کشیدیم. یک نقاشیدیواری بزرگی بود که بعداً آن را پاک کردند. در آن دوره انجمنهای کارگری هم وجود داشت که در روز کارگر ما به آنجا میرفتیم و بر در و دیوارش نقاشی میکردیم. ولی خیلی نمیماند و میآمدند پاک میکردند. یکی هم در کوچهی دربند عزیزی بود که محل زندگی خودم بود؛ نقاشیای کشیدم که عکسهایی از آن باقی مانده. در این عکسها، مردمی ایستادهاند و مشغول تماشای دیوارِ نقاشیشده هستند. انگار آدمهای نقاشی از دل تصویر بیرون آمدهاند و دارند خودشان را تماشا میکنند.
آن موقع، سر کلاسها راجعبه نقاشان مکزیکی مثلِ اوروسکو، ریورا و سیکیه روس با هم صحبت میکردیم. خیلی هم آن موقع هیجانزده بودیم. دوست داشتیم ما هم از این قبیل نقاشیها در سطح شهر بکشیم.
نقاشیهایی که ما اوایل انقلاب کشیدیم الان که نگاه میکنم چندان ارزش هنری نداشت. آثار ما، کارهایی مردمی بود که جنبه شعاری داشت. ولی در دورهای ما همه شعارِ نقاشی کردیم که البته اقتضای زمان بود. زمانی بود که ما به خیابان میرفتیم و آنجا هر گونه بحثی درمیگرفت. سر هر تابلو مردم با هم گفتوگو میکردند و حتی گاهاً کتککاری میشد. در همان سالها در باغ فردوس به همراه چند نقاش دیگر، بومهای بزرگ سفیدی گذاشتیم و به صورت ورکشاپ نقاشی میکشیدیم. وسایل را موزه هنرهای معاصر در اختیارمان گذاشت به این شرط که نقاشیها را که کشیدیم به موزه بدهیم. آنجا تماشاچی به قدری بود که برای دیدن کارها صف میبستند. من دیگر چنین شور و حالی را هیچ وقت ندیدم و چنین ارتباطی با مردم را احساس نکردم. آنجا محلی شده بود تا مردم کُپهکُپه جمع شوند و هر کسی نظر خود را درباره هر چیزی ابراز کند. آنموقع ما کمکم داشتیم نقاشی را به میان مردم میبردیم.
رابطهی شما با کانون نویسندگان از کجا میآمد؟
کانون نویسندگان، محلی بود که ما با آن ارتباط داشتیم و نمایشگاهی هم در آنجا گذاشتم. وقتی آن نمایشگاه در کانون نویسندگان برگزار شد، آقای شاملو کارهایم را دید و پسندید و خواست که در کتاب جمعه طراحیهایم را چاپ کند. متأسفانه هیچکدام از کارهای آن دورهام به جا نمانده است. حتی طراحیهایم را در پوشهای گذاشته بودم که آنها هم از بین رفت یا به آتش کشیده شد. چیزی که از این دوره مانده همان ۱۶ طرحی است که آقای شاملو در کتاب جمعه چاپ کرد.
من از سالهای دهه پنجاه در دانشکده تدریس داشتم. از همان سالها متوجه شدم که کمبود جهانبینی و ضعف تئوری و آیندهی نامعلوم و تاریک، انگیزه و تداوم را از هنرجویان جوان گرفته است. از طرفی عجله برای رسیدن به حراجیها باعث شده که تلاش و تمرین که عملی اجتناب ناپذیر در هر حوزهای است را نادیده بگیرند.
طرحهایی از نیلوفر قادرینژاد
منتشر شده در کتاب جمعه به سردبیری احمد شاملو - شماره ۱۳ - آبان ۱۳۵۸
با توجه به اینکه شما سالیان زیادی را به تدریس مشغول بودید و با نقاشان جوان ارتباط مستقیمی داشتید، نظرتان دربارهی فعالیتهای هنری نسل جدید چیست؟
من از سالهای دهه پنجاه در دانشکده تدریس داشتم. از همان سالها متوجه شدم که کمبود جهانبینی و ضعف تئوری و آیندهی نامعلوم و تاریک، انگیزه و تداوم را از هنرجویان جوان گرفته است. از طرفی عجله برای رسیدن به حراجیها باعث شده که تلاش و تمرین که عملی اجتناب ناپذیر در هر حوزهای است را نادیده بگیرند. ولی خوشبختانه اخیراً در حوزهی نقد هنر عدهای از جوانان تحصیلکرده و مطلع به دور از انشانویسی؛ کاملاً فنی با آثار تجسمی و مسائل هنری برخورد میکنند.
آیا این کمبود جهانبینی ناشی از انگیزههایِ متفاوت نسل شما و نسل کنونی است؟
من میتوانم در مورد خودم بگویم که در جوانی دارای اعتقادی بودم که در شرایط جنگ و اتفاقات متعدد؛ به شکل دیگری تغییر یافت. ولی آنچه در کارهایم مشترک بود و هست توجه به انسان است. متأسفانه در زمانهی خوبی به سر نمیبریم و همین مسئله، گریبانگیرِ نسلهای مختلف و طرز فکرهای مختلف شده و همه با آن درگیر هستند.
گفتگو: رضا یاسینی