نقدی به بیانیه جایزه جلال آلاحمد؛
ادبیات جای امر و نهی نیست/نویسنده تُخس در تونل وحشت ممیزی چقدر تحمل میشود؟
ادبیات جایِ «امر به منکر» نیست اما جایِ «نهی از منکر» هم نیست چرا که اصولا جایِ «امر و نهی » نیست.
در روزهای ِاخیر هیأت ِمحترم ِ جایزهی جلال آل احمد (که فی الحال هنگفتترین جایزهی ادبی ایرانی است) اسامی برگزیدههایش را اعلام کرد و از چهار بخش «نقد ادبی»، «مستند نگاری»، «داستان کوتاه»، «رمان» سه بخش را «شایستهی اهدای جایزه» ندانست. در این میان «رمان» استثنا از آب درآمد و «اعضا» آن را به تک نویسندها اهدا کردند و یک نویسندهی دیگر را هم شایستهی تقدیر دانستند.
در این میان به دلیلِ بیانیهی مانیفستی و یکطرفهنویسیِ هیأت ِ محترمِ داوران و برخی از اساسیترین مطالبِ «آسیبشناسیِ ادبیاتِ معاصر» را دانسته یا نادانسته از قلم انداختن، مطالبی به ذهن و ضمیرِ این حقیر رسید که حیفم آمد عجالتاً آنها را به عرض نرسانم:
وظیفهی ادبیات گفتنِ «قصههای خوب برایِ بچههای خوب» نیست، یا به گفتِ شاملو «قصههای خوب برایِ بچههای تخس». نویسنده نمینویسد برای کاتارسیس یا «تزکیه»ی جامعه. بلکه به طریقِ اولی کارِ داستان و رماننویسی از عهدِ قدیم تا امروز غالباً یک چیز بوده: «قصهی آدمهایِ تخس برایِ بچههای خوب».
حال چقدر میتوانیم در این ادبیات و در «تونلِ وحشت ممیزی» تحمّل کنیم «نویسندهی تخس» را؟ در این (به قول ِ آل احمد) «گودِ خوشنچر» قرار نیست منِ نویسنده و شاعر با تمام انزوا و محدودیتی که نصیبم شده در خارج از وطنم و غریبتر از آن در وطنم، این سویِ گود نشسته باشم و شما داوران (که ندیدهام در میانتان آثاری درخشان) در آن سو، و قرار گذاشته باشم که شما آهویی کنید و من حسرت بخورم و قَدّم را به قدِّ وجبِ شما تعیین بکنم. یادمان باشد که در شرایطِ آزاد و «بدونِ حد و حصر» و عادلانهی چاپ و نشر میتوانیم از ادبیاتی سخن بگوییم که « با انسان سر و کار دارد» و «شناختِ عالم صغیر است که به شناخت عالم کبیر میانجامد».
اما حال چه؟ اگر اورهان پاموک در همسایهگیِ ما «نام من قرمز» مینویسد و کرور کرور تصویر و تمثیل از ادبیات ِ ما برمیگیرد و به آن جامهی «زبان ترک» میپوشاند موضوع فقط تواناییِ او نیست، موضوع آن است که ببینید پیش از نوبل تا چه حد در میانِ قومِ ترک سازوکارِ حمایت بوده برایِ ترجمهی سِره از آن نویسنده به زبانهای ِ مهماننوازِ جهان، و فهرست جایزههای به قولِ سینماییها «سطح A» آنها را برشمارید، در کجا چنین امکانی را برایِ احمد محمود و دولتآبادی و جز آنها گذاشتهایم که توقّع چنان اقبالی در جهان برایمان متصوّر باشد که ازین چنته چیزی «نویسنده» جوان برگیرد و بتواند برایِ خود اسطوره و الگو به ذهن آورد؟
چاپ نشدنِ «زوالِ کلنل» زوالِ روندِ داستاننویسی ماست نه چاپ نشدنِ «فقط یک رمان». هیأتِ محترمِ داوران که «دلیل»سنجی مینماید و «نزول کیفی را ضعف در آموزش نویسندگان، سطحینگری و آسانگیری در فرایند انتخاب و چاپ و نشر و تبلیغ آثار» الصلا میدهد، آیا هنوز نمیداند که یکی از بهترین رمانهایِ قرن یعنی «اولیس» که از قضا یکی از پیچیدهترین رمانهای قرن نیز هست در مملکتِ خوبان هنوز در قرنطینه است؟ از کدام آموزش سخن میگویید آقایان؟ آنهایی هم که چاپ میشود مانندِ «سبکیِ تحمّلناپذیرِ وجود» و «آهستگی» میلان کوندرا (که گلشیری میگفت نظیرِ او را بسیار کم داریم) بماند که چه قدر تفاوت میکند با متنِ اصلی. قبایِ معلّمی به دوش انداختهاید و میگویید:
«نویسندگان امروز تجربهی زیستی محدود و ناکافیای دارند، این ناکافی بودن تجربیات، که پیامد جهانیسازی و شرایط زندگی بشر امروز است را میتوان با مطالعه گسترده و ذهن پرسشگر و پژوهیدن در وجود و هستی انسان و سپس شناخت گیتی جبران کرد، اما متاسفانه نویسندهی معاصر، اهل پژوهش و کاویدن وجودش نیست، عجول مینماید و شهوتی افسارگسیخته برای انتشار و دیده شدن دارد نه کشف ناشناختههای روح بشر و نه صبوریای که محصول تامل و تدبر و عمیق شدن در پدیدههاست، از نویسنده عجول که اهل جستوجو نیست، رمان و داستان ماندگاری منتشر نمیشود».
گیرم که نویسنده «اهلِ پژوهش و کاوشِ وجودش» باشد، چند ناشر ِ «خوب و توانا» میشناسید که به چنین «وصلهی نچسبی» که ممکن است با انتشارِ اثرش دودمان ِ آن انتشاراتی (مانند نشر «چ») به باد برود، گردن فراز بایستد و لبیک بگوید و مثلِ بید نلرزد که فردایِ نانش چه خواهد شد؟ اجازه دهید درینجا کمی هم از خودم وصف الحال به قلم دهم:
رمانِ «زنان وقتی خفتهاند» را که نوشتم سالِ 1384 بود. ابتدا کردن به مغولیسمِ فرهنگی و تاراجِ آثار بود در آن زمانها. رمان تا سالِ 1387 در نشرِ قطره ماند و قصّهاش در وادیِ اخذِ مجوز به سرانجام نرسید. بنده با نان و قاتقی که میخوردم رمان را از «قطره» پس گرفتم و از ایران رفتم و به بهانهی درس و مشق یک جایی در جنوب شرقِ آسیا خود را مشغول کردم و به جایِ تبعید ِخودخواسته در شکنجهی خودخواسته به سر بردم که در دورانِ «محمود» دیگر هیچ کتابی چاپ نکنم. چاپ نکردم. از هیچ قبیل کتابی. امّا آن چه پس از آن پیش آمد حیرتآور بود برایم.
در دورانِ «پسامحمود» ناشران بسیار پیش از گذشته گارد میگرفتند برایِ نویسندگان. دو تا از رمانهایم را به هر ناشرِ «ریش و سبیل دار»ی میدادم به دلیلِ بحرانِ نشر «چ» از چاپ میهراسید. ناشری بود که مدیرِ روابطِ عمومیاش شبانهروز پیگیر ِچاپِ رمانها بود امّا میگفت به دلیل«فضایِ به وجود آمده» «نمیشود که نمیشود و آقای ِمهیاد مثلِ اینکه شانس ندارید».
کارشناسِ رمانِ آن یکی ناشرِ مشهور در روزِ تعطیل و شبانه زنگ زد که ازین پیشتر فقط احمد محمود و دولتآبادی و فصیح میخوانده و هندوانه زیرِ بغلمان داد که از الان عباس مهیاد را هم با دو رمانِ تازهاش به این فهرست اضافه کرده، امّا همین انتشارات یک هفتهی بعد به دلیل ِحوادثِ غیرمترقبه رقیمهی عذرخواهی برایم فرستاد که با وجود شایستگیِ رمانهایم معذور است از چاپِ آنها. و ما نفهمیدیم که «عندلیبان را چه پیش آمد، سواران را چه شد؟»
ازکدام وضعیت سخن میگویید آقایان؟ رمانِ اول یعنی «زنان وقتی خفتهاند» را در سال ِ 1394 یعنی ده سال پس از نوشتن دادم در یک نشرِ غیرِ مشهور چاپ شد و دودمانِ ناشر هم به باد نرفت، امّا آیا درین مملکت فرهنگی تولید شده که کتاب از «ناشرِ مشهور» نباشد و پخش و تبلیغش به سامان باشد و در سکوت خبری پرپر نزند؟ آن یکی رمان را هم که نامِ موقّتش «ضدِ الف» است و رویِ آن هجده سال «عرقریزی روح» کردهام پس از وقفهای امسال دادهام به ناشر که پس از ماهها هنوز در لابیرنتِ بحرانِ کسبِ مجوز به سر میبرد. مجموعه داستانِ زیرِ چاپم «از جنین تا مسیح» هم به این بلیّه دچار بود و از چاپِ یکی از اساسیترین داستانهایش به دلیلِ زدنِ رگِ آن به دستِ دلاکانهی ممیزی به کل چشم پوشیدم، و فقط ماند مجموعه شعرِ تازهام «طغیان کاغذی» که در مجوز با اما و اگری رو به رو نشد و شاکرم از این بابت.
از خود گفتم چرا که میدانم که بسیاری از نویسندهها قصّههایی ازین قبیل داشتهاند در نشرِ کتابهاشان. ادبیات جایِ «امر به منکر» نیست اما جایِ «نهی از منکر» هم نیست چرا که اصولا جایِ «امر و نهی » نیست. میگویید:
«این دوره هم پر از آثاری بود با نویسندگانی عجول و ناشکیبا که تنها به دنبالِ انتشار چیزی شبیه کتاب هستند و ناشرانی که بدون توجه به کیفیت آثار و محتوای آن، این آثار را شاید به دلیل تولید انبوه و انبوهسازی منتشر میکنند و به بازار کتاب که روز به روز تنگتر و کوچکتر و فقیرتر میشود عرضه میکنند. آثار این دوره از نظر محتوا فقیر بودند».
بیانیهی یک جایزه هم جایِ مانیفستدادن و کدهایِ اشتباه دادن نیست. تکثرِ چاپ آثار به ضعفِ آثارِ ارتباطی ندارد ورنه کشتیِ چاپِ کتاب در زبانهای انگلیسی و فرانسه و آلمانی و اسپانیایی میباید بسیار پیش ازین به گل مینشست. به نویسندهی امروز، خوب یا بد، چه امکانی دادهایم که چه امکانی از آنها بخواهیم؟
معلولهایِ حرفهاتان را انکار نمیکنم که میگویید «فقرِ محتوا» داریم و «انبوهسازی» و «شبیهِ هم نویسی» و «به تاریخآویزی» و چه. امّا علّتهایی که در «بیانیه» سرریز کردهاید بیشتر به «خودنمایی» و «نگاه از بالا به پایین» و «سوءاستفاده از تریبون در برابرِ وزیر و مدیر» میماند تا شرحِ ماوقع از آن چه ادبیّات ما را در اغلبِ موارد به سیاووشان نشانده. این قصّهی پر غصّه سرِ دراز دارد آقایان. خواهشمندم اگر «جوال دوز» را برداشتید و زدید به دیگری، «سوزن» به خود را فراموش نکنید.
یادداشت: عباس مهیاد