منصور یاقوتی در گفتوگو با ایلنا مطرح کرد؛
باید نقد صمد بهرنگی را آغاز کرد/رویارویی تمامعیار قصههای فولکلر با گرایشات قومی و برتری نژادی
بیشتر از ۶۰ سال از غرق شدن صمد در ارس میگذرد اما کیش پرستش شخصیت که در ایران و خاورمیانه رایج است؛ اجازه نداده که کسی وارد عرصه شود تا تفکرات صمد به عنوان نویسنده، آموزگار و گردآوری کننده افسانهها را نقد کند.
منصور یاقوتی (داستاننویس، شاعر و منتقد ادبی) در گفتوگو با خبرنگار ایلنا، در پاسخ به این پرسش که چرا با این همه قدمت در حوزه ادبیات؛ قصه و ادبیات فولکور ما چندان غنی نیست، گفت: اتفاقا قصههای عامیانه یا فولکلور در ایران به صورت غنی و گسترده وجود دارد ولی متاسفانه تاکنون به صورت جدی روی آنها کار نشده است. معدود کسانی مثل صادق هدایت که روی گردآوری و ثبت و ضبط این داستانها و در کل ادبیات عامه و افسانهها کار کردند هم نتوانستند آنطور که باید و شاید به این مهم بپردازند. مرحوم صبحی در صحبتهایی که با هدایت در رادیو داشت، او را تشویق به این کار کرد و خودش هم یکسری افسانهها و داستانهای عامیانه ایران را گردآوری کرد که در قالب چند کتاب منتشر شدند. درواقع نخستین گام جدی در گردآوری و ثبت داستانها و افسانهها عامیانه ایرانی را مرحوم صبحی برداشته و بعد از او مرحوم انجویشیرازی فعالیتهای جدی در حوزه ادبیات فولکوریک داشت. او شبهای چهارشنبه در رادیو ایران برنامه بسیار پرباری داشت و در آن برنامه قصههای عامیانه ایرانی یا ضربالمثلها و ترانهها را از تمامی نواحی برای علاقهمندان بازخوانی میکرد و بخش بزرگی از افسانههای عامیانه را هم در چندین کتاب منتشر کرد.
او ادامه داد: صمد بهرنگی افسانههای آذربایجان را گردآوری کرد که در روزگار خودش برای منطقه آذربایجان کار قابل قبولی بود. من و علیاشرف درویشیان هم از سال ۱۳۵۰ به بعد جسته و گریخته گردآوری قصههای عامیانه در غرب کشور و مشخصا استان کرمانشاه را آغاز کردیم. افرادی مثل بهرام فرخبال هم نه البته خیلی جدی در لرستان روی فرهنگ عامه و ادبیات فولکوریک آن منطقه کار کرده است. با این حال متاسفانه به قصههای عامیانه و گردآوری آنها در ایران چندان توجهی نشده نه از طرف دولتها و نه از طرف مسئولان بخش فرهنگی؛ چه مستقل و چه دولتی.
این پژوهشگر و منقد ادبی سپس گریزی به فعالیتهای خود برای گردآوری آثار بومی و فولکلور زد و بیان کرد: من در سال ۱۳۵۰ یعنی اوایل کارم با یک پدیده عجیبی روبرو شدم، میدیدم در همین استان کرمانشاه و روستاهای آن مثل روستای دامون و بخش کولیایی خانمهای قصهگویی زیادی بودند که میتوانستند تمام روزهای فصل زمستان قصه تعریف کنند. یعنی همینکه نخستین برف زمستانی روی زمین مینشست و بساط کرسی برقرار میشد، این قصهگوها که اغلب خانمهای کهنسال بودند کار خودشان را آغاز میکردند و برای مخاطبانشان که کودکان ۵ ساله تا نوجوان و جوان و افراد مسن بودند، داستانخوانی میکردند اما متاسفانه هیچکدام از این قصهها که بخشی از شناسنامه مردم ایران و هویت فرهنگی ما بود، گردآوری و ثبت نشده و عملا به زیر خاک رفتهاند. کوششهای جسته و گریختهای هم که صورت گرفته عملا تنها توانسته بخش ناچیزی از فرهنگ غنی عامیانه ایران را از زوال نجات بدهد. علیاشرف درویشیان در سال ۵۰ به منطقه غرب کشور آمد و شروع کرد به گردآوری افسانهها، بازیها و ترانههای محلی و بعدتر هم کارش را به همراه رضا خندانمهابادی ادامه داد.
یاقوتی درباره احتمال وجود برخی ممنوعیتها و محدودیتها در گردآوری و انتشار ادبیات عامه نیز اظهار داشت: اگر سابقه دورتری مثل دوره قاجار را هم بررسی کنیم اسنادی هست که ناصرالدین شاه خودش یک قصهگوی حرفهای به نام محمدعلی نقیبالممالک داشته که پیش از خواب برایش قصه میگفته و همین داستان امیرارسلان هم که یکی از شاهکارهای ادبیات عامه محسوب میشود و اثری بیسابقه و بینظیری است را همین نقیبالممالک برای ناصرالدینشاه تعریف کرده است. نهایتا توران خانم یکی از دختران ناصرالدینشاه دزدکی پشت در اتاق مینشست و قصه امیرارسلان را ثبت و ضبط کرد و این قصه عملا به همت شاهزاده توران خانم از فراموشی نجات پیدا کرده است.
این نویسنده افزود: داستانهایی در سطح قصه امیرارسلان در ایران خیلی زیاد بوده است؛ نمونه دیگرش داستان سمک عیار است که منتشر شده و مورد استقبال هم قرار گرفته است. فکر نمیکنم دستگاه ممیزی با این نوع ادبیات مشکلی داشته باشد و تا جایی که به خاطر دارم ممنوعیت و سانسور در قبال داستانها عامه را شاهد نبودهایم. داستان حسین کرد شبستری که از نیم قرن پیش خوانده میشود، به تازگی دوباره توسط نشر ققنوس منتشر شده یا آثار دیگری مثل برزونامه که در حوزه شاهنامههای کردی است همان متنی که ترجمه کردیم منتشر شده و مورد استقبال هم قرار گرفته است. درواقع عدم گردآوری کامل و جامع ادبیات عامه به دلیل محدودیتهای اعمال شده از سوی دولتها نیست بلکه شاید بتوان بیتوجهی، بیانگیزگی و بیعلاقگی یا کم اهمیت دانستن این ژانر ادبی را دلیل این امر دانست.
خالق داستان «چراغی بر فراز مادیان کوه، وفور داستان و افسانه فولکلور و بومی در ایران را دلیل دیگری برای عدم توجه جدی به این سبک ادبی دانست و گفت: شاید دلیل دیگر این اتفاق وفور و تعدد داستان و قصه عامه است. فلز طلا یا الماس به چه دلیل گرانقیمت است و ارزش دارد، دلیل این توجه به الماس و طلا تنها کمیاب بودن آنها است. در حوزه ادبیات عامیانه هم ما گنجینه وسیعی قصه و ترانه و.. داشتیم و تمام اقوام ایرانی از آذربایجان گرفته تا گیلان و مازندران و کرمان و جنوب و غرب ایران داستانها و قصههای زیادی داشتند خیلیها اصلا فکرش را نمیکردند که ثبت و ضبط آنها اهمیتی دارد. احتمالا دچار نوعی خوشخیالی بودهاند که این قصهگوها همیشه هستند و همیشه هم قصه میگویند و اصلا به ذهنشان هم نمیرسیده که ممکن است با مرگ قصهگوها، خود قصهها هم زیر خاک بروند.
یاقوتی تاکید کرد: حتی خود ما که مقداری در این زمینه تلاش کردهایم متاسفانه کار را جدی نگرفتهایم. من برای مجموعه «افسانههایی از دهنشینان کرد» که در چاپ اول ۱۰ افسانه را گردآوری کردم نزدیک به ۱۰۰۰ افسانه به دستم رسیده بود و از بین این تعداد افسانه نهایتا ۱۰ داستان را انتخاب کردم و بقیه را کنار گذاشتم و نمیدانم اصلا چه بر سر این داستانهای باقیمانده آمد و در جریانات و اتفاقات زندگی گم شدند. این روزها تازه کمکم توجه به ادبیات فولکلور جمع شده و فهمیدهایم این داستانها و قصیهها به نوعی شناسنامه و هویت یک ملت هستند ولی متاسفانه دیر شده و بخش زیادی از داستانها و افسانههای عامه قومیتهای ایرانی از بین رفتهاند. اما در سطح جهانی کشورهای دیگر دچار این غفلت نشدهاند که اجازه بدهند این ذخایر معنوی و فرهنگیشان نابود شوند. آنها داستانهای عامه و بومی خودشان را گردآوری کردهاند و امروزه هم روی آنها کارهای پژوهشی در حوزههای تاریخ، روانشناسی، جامعهشناسی و انجام میدهند.
این نویسنده درباره رابطه احتمالی ادبیات بومی و فولکلور با مفاهیم و مقولات قومی و نژادی نیز متذکر شد: ادبیات چه در تعریف کلی و چه در تعریف براساس ژانر بومی و فولکلور هیچ ارتباطی با نگاه برتری قومی و نژادی ندارند. اگر قصهها یا افسانههای فولکوریک که روایتهای مردمی و راوی فرهنگ توده هستند را در هر نقطه از ایران یا جهان بخوانید هیچکدامشان تعلقات قومی یا افکار برتری نژادی و فاشیستی را مطرح نمیکنند. آنچه در این داستانها و افسانهها القا میشود توجه به پشتکار، حرکت و تلاش برای بهتر کردن زندگی، تربیت فرزندان و در کل تربیت انسان و تزریق امید به انسان است تا در سختیها و تنگناها با عواملی که زندگی را دشوار کردهاند، مبارزه کنند. اساسا پیام عمده این افسانهها چیزی جز این موارد نیست و داستانهای عامه متعلق به هر قوم و منطقهای که باشند چیزی جز این مفاهیم از دلها آنها استخراج نمیشود و اصولا بر این داستانها و افسانهها یک دید جهانوطنی حاکم است.
او همچنین با اشاره انتقادها به مکتب داستانی صمد برای القای خشونت در داستانهایی که خلق کرده و نه ادبیات عامهای که گردآوری کرده، گفت: متاسفانه آثار صمد تاکنون نقد جدی ولی منصفانه و نقدی به دور از کیش شخصیتپرستی به خود ندیده است. بیشتر از ۶۰ سال از غرق شدن صمد در ارس میگذرد اما کیش پرستش شخصیت که در ایران و خاورمیانه رایج است اجازه نداده که کسی وارد عرصه شود تا تفکرات صمد به عنوان نویسنده، آموزگار و گردآوری کننده افسانهها را نقد کند. آثار صمد جلوی دست است و به راحتی میتوانید آنها را بخوانید ولی متاسفانه افکار و اندیشههایی که در داستانهایش مطرح میکند به نظر میرسد چندان برای کودکان مناسب نبوده و دیدگاههایی در داستان صمد دیده میشود که برای انسان امروز چندان مورد پذیرش واقع نمیشود.
او در پایان با بیان مثالهایی از برخی اندیشههای مورد انتقاد در آثار صمد بهرنگی اضافه کرد: مثلا در کتاب «الدوز و کلاغها» از زبان الدوز بحث دزدی (دزدی صابون توسط کلاغ) مطرح میشود ولی از زبان کلاغ این دزدی توجیه و از این عمل دفاع میشود. این تفکر برای ذهن کودک آسیبزننده است. یا اندیشهای مثل (کاش آن مسلسل پشت شیشه برای من بود) که در داستان خواب و بیداری آمده؛ اندیشهای غیرانسانی است. واقعیت این است که یک کودک حتی اگر فرزند شخص ثروتمندی باشد تصور و درکی از مقوله سرمایه و طبقه و... ندارد. کودک کودک است و باید با یک دید انسانی و گسترده با جهان کودک روبرو شد. در کتاب «ماهی سیاه کوچولو» هم اندیشه گوهرینی که مطرح میشود زیر سوال است. تکروی و تکیه به نیروی خود و ترک کردن دیگران حتی آنهایی که میخواهند به تو کمک کنند (ماهی سیاه وقتی میخواهد سفر خودش را آغاز کند تعدادی ماهی ریز میخواهد با او همراه شوند ولی او قبول نمیکند، یا وقتی به دریا میرسد ماهیهای دیگر به او هشدار میدهند به فلان منطقه نرو چون مرغ ماهیخوار آنجا پرسه میزند اما گوش نمیدهد و بیتوجه به این توصیه عمل میکند) که در این داستان دیده میشود باز برای ذهن کودکانه مناسب نیست. باید روزی برسد که کسانی آثار خلق شده توسط صمد بهرنگی را بدون هیچ تعصب و شخصیتپرستی رو برای کودکانمان نقد و بررسی کنند.