محمدرضا مرزوقی در گفتوگو با ایلنا مطرح کرد؛
شباهتهای چوپان خیالباف با جوایز ادبی/ با پروپاگاندا موج درست نمیشود
به ضرب و زور تبلیغات و نشریات و دائم از یک شکل ادبیات یا نامهای ثابت در نشریات و خبرگزاریها سخن گفتن یا نوشتن یا با تعریف و تمجید از برخی نامها و گروهها، نمیتوان موج ادبی ایجاد کرد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، داستان جوایز ادبی در ایران همیشه محل بحث و مناقشه بوده و هست، چه آن زمان که جوایز ادبی دولتی و خصوصی در تقابل با یکدیگر قرار داشتند و چه حالا که به نظر میرسد مرز میان جوایز ادبی دولتی و خصوصی کمرنگتر از گذشته شده است. با تمام این حرفها هنوز هیچ جایزه ادبی ایرانی نتوانسته بر میزان کتابخوانی جامعه یک اثر قابل توجه بگذارد، یا دستکم خود نویسنده را راضی کند که با برگزیده شدن اثرش در یک جایزه ادبی اتفاقی برای کتابش میافتد.
چرا جوایز ادبی در ایران برد و اعتماد قابل قبولی در میان مردم یا دستکم قشر کتابخوان ندارند؟ حواشی پیرامون جوایز ادبی چه میزان در این عدم اعتماد مردمی به آنها موثر بوده و هست؟ چرا میبینیم فهرست مشخصی از داوران از این جایزه تا آن جایزه خواه دولتی و خواه خصوصی در همه جوایز حضور دارند؟
محمدرضا مرزوقی (نویسنده) به پرسشهایی از این دست پاسخ داده است:
آیا برگزاری جوایز ادبی مختلف خصوصی و دولتی با وجود تمام فراز و نشیبهایی که دارند، توانسته کمکی به بالا رفتن کتابخوانی در کشور کمک کند؟
مطمئنا خیر. اگر چنین بود تیراژ کتاب و آمار مطالعه در کشور هر سال دریغ از پارسال نبود. اولین کتاب من؛ وقتی هنوز دبیرستان میرفتم؛ چاپ شد. یک رمان خیلی معمولی با طرح جلدی آنقدر بد که از ناشر خواستم دیگر چاپش نکند. اما تصورش را بکنید این رمان در مدت چهار ماه به چاپ دوم رسیده بود و هر چاپ پنج هزار تیراژ خورده بود. آن سالها تیراژ پنج هزارتایی تیراژ خیلی بالایی محسوب نمیشد. کمترین تیراژ سه هزار تا بود که اگر یادتان باشد همیشه باعث گله و ناراحتی اهل قلم بود و دائم دربارهٔ آن گفتگو میشد. آن موقع جوایز ادبی چندانی هم نداشتیم. تازه جایزهٔ گردون راه افتاده بود که البته آنهم به دلیل مسائلی که پیش آمد، تعطیل شد. بعد هم معروفی از ایران رفت. از دههی هشتاد اتفاقا جوایز پا گرفتند که در ابتدا خط و ربطهایی هم به سیر کتابخوانی در کشور میدادند. حداقل باعث بالا رفتن تیراژ برخی آثاری میشدند که جایزه میبردند. همانطور که گفتم فقط برخی آثار. بسیاری آثار هم فارغ از اینکه جایزه برده یا نبرده بودند خیلی زود به محاق میرفتند ولی بهطور کلی باعث بالا رفتن آمار مطالعه نشدند. من واقعا بعید میدانم اگر رمان پیرزاد، «چراغها را من خاموش میکنم»، هیچکدام از آن جوایز را هم نگرفته بود باز با آن اقبال مواجه نمیشد.
شاید کمی کندتر اما بهمحض شناخته شدن طبعا با همان استقبال عمومیای مواجه میشد که گاهی باعث حیرت میشود. رمانهایی هم داریم که این جوایز را نگرفتند و باز با همان اقبال مخاطب مواجه شدند. حالا اصلا بحثم قوت و ضعف این آثار نیست. طبعا از ادبیات بازاری هم حرف نمیزنم که مبحثش کاملا جداست.
فکر میکنید چرا جوایز ادبی ما در جامعه برد قابل قبولی ندارند و برای همین جماعت کتابخوان هم مبنای اعتماد محسوب نمیشوند؟ عمر کوتاه جوایز ادبی ما، حاشیههای پررنگتر از متن آنها یا تکرار معدود افرادی خاص در چرخه داوری جوایز ادبی هر کدام چه سهمی در این بیاعتمادی دارد؟
مسئله این است که هیچکدام این جوایز تا حالا نتوانستهاند موجی ایجاد بکنند که مثلا یک جایزه مثل بوکر یا گنکور هر ساله ایجاد میکنند. باور کنید قصد قیاس ندارم. من جوایز خودمان را در مقیاس کوچک خودمان میبینم و آن جوایز را طبعا در مقیاس ادبیات انگلیسی یا فرانسوی زبان که طبعا با طیف گستردهتری از خوانندگان مواجه است. اما یک قیاس درصدی که میتوان داشت. جوایز ما در ابتدا اعتماد مخاطبان جدی ادبیات و حتی نسبتا جدی ادبیات را تا حدی جلب کرد. تا آنجا که برخی ناشران همینکه کتابی جایزه میگرفت روی جلد آن برچسب جایزه را میزدند یا اگر دستشان میرسید جلد را عوض میکردند که با نشان جایزه در ویترین کتابفروشیها قرار بگیرد. چون میدانستند در تبلیغات کتاب تاثیرگذار است. اما این تاثیرگذاری کمکم اثرش را از دست داد. خب باید کارشناسی دقیقی صورت بگیرد که چرا چنین اتفاقی افتاده است. با کلی گوییهایی مثل محدودیت ایجاد کردن مقابل جوایز خصوصی یا اعمال سلیقهای خاص در آنها و ایجاد باند و دستهبندیهای خاص و به زبان عامیانهتر پارتیبازی و غیره طبعا نمیتوان ریشهیابی دقیقی دربارهٔ افول اهمیت جوایز ادبی در میان طیف خوانندگان و حتی خود اهالی ادبیات انجام داد.
اما دربارهٔ تکرار برخی اسامی در تمام داوریها باید بگویم متاسفانه این موج چنان گسترده شده که میبینیم در هر جای کشور هم جشنوارهای ادبی، حتی برای یکی دو سال، برگزار میشود باز نام همان داورانی تکرار میشود که در جوایز دیگر و مثلا جشنوارههای بنامتری که در تهران برگزار میشود این نامها وجود دارند. مهم نیست جشنوارهٔ داستانی با موضوع محیط زیست باشد یا همدوستی یا خلیج فارس یا جنگ یا صلح یا کودکان کار یا مثلا یک منطقهٔ خاص از کشور یا اصلا بدون موضوع و آزاد. اما تکرار نامها یک آسیب جدی به جشتوارههای ادبی و در کل پیکرهٔ ادبیات میزند. اینکه دائم سلیقهای تکراری در تمام موضوعات داستانی که بسیار هم گسترده میتوانند باشند، نفوذ میکند. سلیقهٔ تکراری هم طبعا به زایش تکراری و محدود شدن خلاقیت منجر میشود.
من نمیتوانم باور کنم کسی که اوج دبیات داستانی را در مثلا کارهای هدایت یا چوبک میبیند بتواند کتابهایی در ژانر فانتزی را داوری کند. تقصیری هم ندارد چون اصلا شناختی از این ژانر ندارد. دغدغهاش نیست. مسئلهٔ سلیقه را من فارغ از تنگنظریهای شخصی بررسی میکنم که متاسفانه نمیشود انکارش کرد و ما همه انسانیم با تمام خصوصات مثبت و منفی یک انسان. اما این موضوع اینجا در بحث ما دخلی ندارد و جای گفتنش نیست.
در عین حال یک درس مهم از این جوایز و خصوصا پروپاگاندای کاذب گرفتیم، اینکه به ضرب و زور تبلیغات و نشریات و دائم از یک شکل ادبیات یا نامهای ثابت در نشریات و خبرگزاریها گفتن و نوشتن و تعریف و تمجید کردن نمیتوان موج ادبی ایجاد کرد. نمیشود به قول فروغ از جوی حقیری که به مردابی میریزد مرواریدی صید کرد. باید ابتدا دریایی ایجاد کرد، بعد به صید مروارید رفت.
بهنظر میرسد برگزیده شدن در جایزه ادبی حتی خود نویسنده را هم خوشحال نمیکند چون میداند به دنبال این جایزه گرفتن هیچ اتفاق خاصی برای کتابش نمیافتد، با وجود این صرف هزینه برای جوایز ادبی منطقی بهنظر میرسد؟
طبعا همین اتفاق میافتد. من از سالها پیش منتظر این اتفاق بودم. همانطور که گفتم جوی حقیر بعد از مدتی بالاخره باعث دلزدگی میشود. این دلزدگی حسی است که در مخاطب ایجاد میشود اما شاید در فکر ثابت داورانی که هرساله جشنوارههای ادبی را داوری میکردند و میکنند بهندرت تغییری ایجاد شود.
چون ذائقه و سلیقهٔ ادبیشان هم کمکم دارد رو به فراموشی میرود. ما در فرهنگی زیست میکنیم که هرکس جایگاهی به دست آورد دیگر کمتر به فکر تکامل خود در آن جایگاه است. بجای تکامل دائم در حال تعامل و زد و بند هستیم. چون روابط همیشه بهتر از ضوابط عمل میکنند و واقعیت این است که آنچه شایستهسالاری گفته میشود برای ما اصلا معنا ندارد. در تمام عرصهها به همین شکل عمل میکنیم. چه فرهنگی، چه اقتصادی، چه علمی... در عین حال ترک عرصه و جایگاه برایمان سخت است.
حتی شاید گاهی متوجه این معضل بشویم که کارمان اثرگذاری پیشین را ندارد، یا دیگر با اقبال چندانی مواجه نمیشود اما همچنان اصرار بر ماندن و به همان شکل و سیاق عمل کردن داریم و همین کار را مشکل میکند. یاد هم نگرفتهایم که وقتی هنوز در اوج هستیم عرصه را متمدنانه و با حفظ حیثیت ترک کنیم. این اتفاقی است که برای بسیاری از جوایز ادبی افتاد. جوایز و جشنوارههای من بعد از این هم اگر بخواهند بر همین روال حرکت بکنند طبعا همین اتفاق برایشان خواهد افتاد. اینهاست که باعث میشود جوایز ادبی نه برای خود نویسنده اهمیتی داشته باشد و نه برای مخاطبانی که اعتمادشان سلب شده است.
دیگر مخاطب به کتابهای جایزه گرفته و نشاندار فلان و بهمان جشنوارهٔ ادبی همانقدر بیتفاوت میشود که نسبت به باقی ادبیات. البته منظورم ادبیات تالیفی است. برای همین موج ترجمه راه افتاد. چون بازار داشت و هنوز هم دارد. ترجمههای عالی، خوب، متوسط و ضعیف که متاسفانه این سومی و چهارمی همیشه دست اول را دارند. نمیدانم با این همه که گفتم آیا برگزاری جشنوارهٔ ادبی اصلا به زحمتش میارزد؟ طبعا اگر اثرگذار باشد پاسخ مثبت است. اما در حال حاضر چقدر تاثیر دارد؟
اساسا جوایز ادبی ما چه دولتی و چه خصوصی برای انتخاب رمان و داستان و شعر آدرس درستی به مخاطب میدهند؟ یا مخاطب بعد از یکی دو بار اعتماد به جایزه از این همه حاشیه و دخالت در آن خسته و دلزده میشود؟
با توجه به معضلاتی که گفتم فکر نمیکنم نشانی درستی به مخاطب بدهند. گاهی هم ممکن است چنین باشد، اما مخاطبی که اعتمادش سلب شده، شبیه مردم همان روستایی است که گوسفندانش را به آن چوپان خیالباف سپرد و بعد از چندبار مایوس شدن، حالا چوپان هرچه جار بزند که گرگ به گله زده، دیگر باور نخواهد کرد. طبعا گرگ به گله میزند و گوسفندان را میدرد و کلی جسد بیجان روی دست چوپان و مردم روستا میگذارد. متاسفانه اینجا هم چوپان ضرر کرده و هم مردم روستا.
به نظر شما علت ماندگار نبودن یا کوتاه بودن عمر جوایز ادبی مخصوصا خصوصی در کشور چیست؟
شاید علتش همان حواشی است که شما در سوالتان ذکر کردید. یا بیاعتباری جوایز بعد از چند سال برای مخاطبان و حتی خود اهالی ادبیات. اما میتواند مشکل ریشهدارتری هم باشد. ما برای هیچکدام از برنامههایمان فکر بلندمدت نداریم.
بگذارید یک خاطره برایتان تعریف کنم؛ اتوبان نواب که تازه شنریزی شده بود، خوب یادم است، تازه از آبادان به تهران آمده بودم و خانهام خیابان دامپزشکی بود و هر روز از بالای اتوبان گذر میکردم. بچهها کف اتوبان فوتبال بازی میکردند. بچههایی که تازه با خانوادههایشان به فاز یک نواب آمده بودند و زمین بازیشان همان اتوبان خاکریزی شده بود. آنها را میدیدم و با خودم فکر میکردم این قرار است اتوبان باشد، میان این همه آپارتمان؟ ده سال آینده چه واویلایی از سروصدا برای ساکنان منطقه ایجاد میکند. اصلا اتوبانی با این پهنا ده سال دیگر کفاف آن همه ماشین را خواهد داد؟
خب حالا خودتان به مسئلهٔ ترافیک اتوبان نواب و تونل نواب خصوصا صبحها و غروبها توجه کنید. از سروصدایی که برای خودم، که اتفاقا حاشیهنشین همین اتوبان هستم، ایجاد کرده دیگر چیزی نمیگویم. مشکلی که با پنجرههای دوجداره هم قابل حل نیست. متاسفانه دربارهٔ مدیریت فرهنگیمان، چه بهشکل خصوص چه دولتی، حتی غیرحرفهایتر از مدیریت شهریمان عمل کرده و میکنیم.
برخی میگویند مرز انتخابها در جوایز ادبی دولتی و خصوصی کمرنگ شده، شما این مسئله را مثبت ارزیابی میکنید یا منفی؟
اتفاقا اشاره کردم که لیستهای تکراری داوران در جوایز مختلف؛ خود به همشکل شدن انتخابهای ادبی و سلایق ادبی منجر میشود. فکر نمیکنید همین موضوع توانسته دربارهٔ همشکل شدن داوری در بخش ادبی و خصوصی هم تاثیرگذار باشد؟ اینکه کدام بر کدام تاثیر گذاشته و این تاثیر چه تبعاتی در پی دارد طبعا در درازمدت قابل بررسی است. اما من بهطور کل با تکصدایی مشکل دارم. چه رسد به تکصدایی در ادبیات و هنر که خودش داستانی است پر آب چشم.