محمدرضا جعفری:
پدرم از انتشار کتاب اسماعیل رائین پشیمان بود/ از بهمن ۵۸ تا فروردین ۵۹ حقوق کارکنان امیرکبیر را با حقوق شخصی پرداخت میکردم
محمدرضا جعفری، مدیر نشر نو در چهاردهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب گفت: پدرم از انتشار کتاب اسماعیل رائین پشیمان بود.
به گزارش ایلنا، جلسه دوم گفتوگو با محمدرضا جعفری، مدیر نشر نو در چهاردهمین نشست از سلسله نشستهای تاریخ شفاهی کتاب سه شنبه (سوم مردادماه) در سرای اهل قلم خانه کتاب برگزار شد.
در ابتدای این نشست، جعفری با بیان اینکه حقوق کارکنان انتشارات امیرکبیر را با حقوق شخصی خودم پرداخت میکردم، گفت: با این کار میخواستم از مصادره شدن انتشارات جلوگیری کنم. در این دوران فروش چندانی نداشتیم. این اتفاقات به مدت سه ماه از بهمن سال ۵۸ تا فروردین ۵۹ ادامه پیدا کرد. اواخر سال ۵۹ بود که به دادستانی اعتراض کردیم و گفتیم انتشارات ما در حال نابودی است. در پی این اعتراض، آقای محسنی را فرستادند و در انبار انتشارات را باز کرد. من فکر میکنم ایشان همان آقای محسنیاژهای بود چون به لحاظ ظاهری شبیه ایشان بودند. آقای محسنی در انبار را باز کرد و ما توانستیم کتاب بفروشیم اما در فروشگاهها همچنان بسته بود.
مدیر نشر نو ادامه داد: با وجود اینکه آقای گیلانی گفته بودند پدرم را زود آزاد میکنند اما پدرم تا آخر شهریور ۵۹ در زندان بود. در این دوران ما بر اساس کاغذهایی که در انبار داشتیم و کتابهایی تجدید چاپی روزگار میگذراندیم تا اینکه با پیگیریهایی انجام دادیم و پدرم را در شهریور ماه آزاد کردند. زمانی که در زندان به ملاقات پدرم میرفتم اولین سوال ایشان همیشه در مورد پرونده بود و سوال بعدی در مورد انتشارات امیر کبیر بود. کتابهایی که منتشر میکردیم برای پدرم به زندان میبردم و از دیدن آنها بسیار خوشحال میشد.
جعفری بیان کرد: به ما گفتند دو سوم اموال را به جامعه مدرسین قم باید بدهیم. ما صورت اموال چه منقول و چه غیرمنقول را جمع آوری کردیم. آقای ستاریان را برای بررسی اموال فرستادند اما چون ایشان دیدند که حساب و کتاب ایراد دارد استعفا دادند و بعد از او آقای مطلب آمد و با دیدن اموال شروع به گزارش دادن کرد.
این پیشکسوت حوزه نشر بیان کرد: از دی ماه سال ۵۹ به امیرکبیر نرفتم. آقای همایی و مدرسی را به موسسه امیرکبیر آوردند و شروع به پروندهسازی علیه ما کردند. کتاب «من و کودک من» جزو آخرین کتابهایی بود که در امیرکبیر منتشر کرده بودیم. این کتاب عکسهایی داشت که به خاطر آن ما را متهم به انتشار کتابهای مورددار کردند. کتابهای چمدان، بزرگ علوی، اندوه بیپایان، تجارت اسلحه، سیری در ادبیات غرب، سیاهان آمریکا و... ازجمله کتابهایی بودند که میگفتند این کتابها جزو کتابهای ضاله هستند. آنگونه که شنیدهایم حجم زیادی از این کتابها را به مقواسازی دادهاند.
جعفری عنوان کرد: وقتی پدر را خواستند تا تعیین تکلیف شود و صلح کنیم خوشحال شدیم. پدر به دادستانی رفت بعد از چند ساعت برگشت و نتیجه این شد که موسسه با همه محتویات آن و حتی آن بخش از اموالمان را که در اختیار موسسه گذاشته بودیم، مصادره شد. نهتنها اموال پدر از دست رفت بلکه تمام اموال خانواده را مصادره کردند. همه آنچه که در امیرکبیر داشتیم واگذار شد. پدرم حدود دو سال دچار افسردگی شد و ما ناچار شدیم خانه پدری را به فروش برسانیم. پدرم در یک دوره زمانی مدام از من میخواست تا برای کسانی که علیه پدرم مطلبی نوشتهاند نامه بنویسم. من نزدیک یک مثنوی نامه نوشتم.
وی افزود: اسم نشر نو را خودم انتخاب کردم. بعد از آزادی پدرم نشر نو را راهاندازی کرده بودیم. به علت تهمتهایی که به من زده بودند دیگر به انتشارات امیرکبیر نمیرفتم. حدود هفت ماه شروع به خواندن دایرهالمعارف فارسی و فرهنگ معین کردم تا اینکه پسر خالههای من پیشنهاد تاسیس یک انتشاراتی را دادند. من هم نشر نو را راهاندازی کردم.
وی به انگیزه نوشتن خاطرات مرحوم پدرش اشاره کرد و گفت: مسعود رضوی از علاقمندان به انتشارات امیرکبیر بود و تنها شخصی است که آرشیو این انتشارات را از ابتدا تا انتها دارد. ایشان به پدرم گفتند که چرا خاطرات خود را نمینویسی. از همان زمان جرقه نوشتن خاطرات در ذهن پدرم زده شد. آقای ابراهیم یونسی آن را تدوین و مرتب کردند و سپس برای ویرایش به من دادند. پدرم بعد از چاپ کتابش تعداد زیادی از آنها را به دیگران داد تا بخوانند و نظرات و بازخوردهای خودشان را بگویند. آقای احسان یارشاطر، کاوه بیات و... در روزنامهها و مجله جهان کتاب درمورد کتاب خاطرات پدرم مطالبی نوشتهاند.
وی بیان کرد: در سال ۱۳۶۹ داستانهای پروانه نشر شروع شد و ما با بحران کاغذ روبه رو شدیم. برای همین دست به دامن وزارت ارشاد شدیم. با شروع نشر نو با وجود اینکه مشغله زیادی داشتم، در تصحیح کتابها تلاش میکردم. اغلب خودم این کار را انجام دهم تا با کمترینغلط چاپ شوند. بین سالهای ۶۲ و ۶۳ فعالیت میکردیم و «زمین سوخته» را منتشر کردیم که فروش بسیار خوبی داشت. همین موضوع باعث شد نامه نوشتند و حاشیههایی را ساختند. به کمیته نوشتند که گرانفروشی میکنید و چوب لای چرخ ما گذاشتند. مشکلات زیادی برای ما به وجود آوردند. بعد از مدتی متوسل به آقای ثقفی برادرزن امام خمینی (ره) شدیم. تاجزاده به خاتمی گزارش داده بود که نشرنو همان امیرکبیر است و خاتمی نوشته بود بله من در پیش رئیسجمهور هم از این موضوع ابراز نگرانی کردم. چندروزبعد جوانی آمد اسم تعدادی را آورد و پرسید که اینجا هستند؟ و وقتی جواب منفی مرا شنید تعجب کرد چون تصور میکردند ما در اینجا جمع شدهایم و برعلیه آنها توطئه میکنیم. بالاخره با پادرمیانی آقای ثقفی ما بهکارمان ادامه دادیم.
جعفری ادامه داد: اعتراضی که تاجزاده و بقیه به ما کرده بودند این بود حالا ما اجازه میدهیم شما چرا چاپ میکنید؟ کتابها را با طرح جلدی اختصاصی درمیآوردیم که شناخته شویم و بهنوعی امضایمان بود و این موش و گربهبازی را بهخاطر بازیهای ارشاد انجام میدادیم. به ما پروانه نشر نمیدادند میگفتند تائیده امنیتی شما نیامده است. برای پیگیری هر جا میرفتیم میگفتند رئیس جمهور از دست شما شاکی است. ما کتابهای زیادی زیر چاپ داشتیم برای همین مجبور شدیم به ناشرانی که پروانه نشر داشتند متوسل شدیم تا کتابهای ما را چاپ کنند. آنها هم مجانی این کار نمیکردند و درصدی برای انتشار کتابها میگرفتند. حتی ما مالیات هم پرداخت میکردیم. این ماجرا ادامه داشت تا اینکه در سال ۷۹ پروانه نشر ما آماده شد اما من دیگر حال و حوصله کار را نداشتم.
جعفری ادامه داد: پروانه نشر ما یک ساله بود و سپس دو ساله و سه ساله شد. سال ۹۰ برای تمدید پروانه نشر رفتیم اما تمدید نکردند. علت را جویا شدیم گفتند شما پرونده دارید. مجبور شدیم پروانه نشر را به نام همسرم با عنوان انتشارات فرهنگ نشر نو بگیریم. باید ببینیم در دی ماه امسال پروانه نشر ما را تمدید میکنند یا نه.
وی بیان کرد: اسماعیل فصیح کتاب «شراب خام» را به ما داد اما ما نتوانستیم تجدید چاپ آن را منتشر کنیم. کتاب «داستان جاوید» اسماعیل فصیح را نشر نو چاپ کرد. زمانی که از آمریکا برگشته بود ۱۳ هزار تومان به انتشارات امیرکبیر داد تا انتشار کتاب از طرف نشر نو انجام دهد. ما این کتاب را به صورت ناشر مولف چاپ کردیم. ما چون سمتی نداشتیم خود نویسندگان را برای دریافت مجوز به وزارت ارشاد میفرستادیم این موضوع آقای فصیح را خسته کرد و باعث شد ما انتشار کتاب را واگذار کنیم.
وی با بیان اینکه پدرم از انتشار کتاب اسماعیل رائین پشیمان بود، گفت: من تاکنون از انتشار کتابی پشیمان نشدم و همه کتابهایی که ترجمه کردم مورد تائیدم بودهاند. اما وقتی کتابی خوب ترجمه نشود از اینکه کتاب را به مترجم دادهام احساس پشیمانی میکنم. هنگام انتشار بعضی از کتابها با پدرم مشورت میکردم. پدرم کتابهایی تازه منتشر شده را به دیگران هدیه میداد یکی از این کتابها «تاریخ مشروطه» بود. انتخاب اسم مستعار بر عهده ما نبود. بلکه خود نویسندگان کتابها پیشنهاد میدادند که کتابشان را با اسم مستعار چاپ کنیم.
جعفری در خصوص نشر دولتی اظهار کرد: نشر دولتی یعنی چه؟ جز اینکه عدهای بیتالمال را حیف و میل کنند حاصل دیگری ندارد. بهجای آن دولت باید در کارهایی دست ببرد که از عهده بخش خصوصی برنمیآید. دولت میتواند حمایت کند وگرنه اینکه پا در کفش ما کند معنی ندارد و حمایت نیست.
وی با بیان اینکه باغ کتاب برای من معنی ندارد، گفت: جایی که کتاب با ۴۰ درصد تخفیف بهفروش برود ناشر چطور میتواند با این شرایط کتاب را بفروشد مگر چقدر برای ناشر سود دارد که ۴۰درصد هم تخفیف بدهد. این کارها کتاب را نابود میکند.
جعفری در پاسخ به این پرسش که آیا کتاب را با تخفیف به فروش میرساند، گفت: کتاب کالای بازاری نیست. لااقل کتابهای من اینطور نیستند. من کتابهایم را ارزان نمیفروشم. چون کتاب حیثیت دارد. کتاب بیارزش نیست. مگر چقدر برای ناشر سود دارد که بتواند ۴۰ درصد تخفیف دهد. الان تخفیف ۴۰درصدی هیچ توجیهی ندارد. کتابی که این نوع تخفیفها را داشته باشد لابد یا هزینه تولید بالایی نداشته است یا اینکه چیزی که تولید شده است ارزشی ندارد.
مدیر نشر نو گفت: به کتاب «پیرمرد و دریا» علاقه دارم و توانستم با آن همذاتپنداری کنم و علاقه زیادی داشتم این کتاب را ترجمه کنم و به پدرم تقدیم کنم اما هیچگاه فرصتش را پیدا نکردم.