نقدی بر نمایش "همشهری"؛
تحت تأثیر روابط ابتداى کودکیمان؛ عاشق و فارغ مىشویم
پسر جوان نمایش «همشهری» در تعارض جهت حفظ یا رها کردن رابطهاش است. او گمان مىکند که مىداند که متعارض است ولى نمىداند و نمىدانیم که چگونه و تا چه میزانى تحت تأثیر روابط ابتداى کودکیمان است که عاشق و فارغ مىشویم؟!
به گزارش خبرنگار ایلنا، کمدی اجتماعی «همشهری» نمایشی به نویسندگی و کارگردانی مازیار ملکی است که در تالار مولوی روی صحنه رفته است.
قصه نمایش همشهری به زندگی مرد جوانی به نام فرشاد اشاره دارد. فرشاد از پیدا کردن شغلی مناسب ناامید شده و بحران اقتصادی تا حدی بر او مسلط گشته که او را ناچار میکند حتی به رابطهای عاشقانه که روزی رؤیاهای زیبایی برایش میدید پایان دهد، اما در نقطهی پایان کیمیا نامزد او راهی نرفته را پیش پای فرشاد میگذارد، از او میخواهد یک آگهی بهخصوص در روزنامه همشهری منتشر کند.
علی باباییزاد (مشاور و روان درمانگر تحلیل رفتار متقابل) یادداشتی را برای این نمایش نوشته و در اختیار خبرگزاری ایلنا قرار داده است که در زیر میخوانید:
نمایش «همشهرى» فضاى انسان امروز را به گونهاى بازآفرینى کرده است که گویا آیینهاى جادوست بر بازتاباندن اضطرابهایى که با تمام قدرت ناخودآگاه سعى در پنهان کردنشان داشتهایم. تصمیمى که نمىگیریم ولى توسط خودمان گرفته شده است تا با واقعیت وجودى که گاه ریشه در اضمحلال و ابتذالى معنایابانه دارد، در امان بمانیم.
کارگردان و نویسندهی نمایش آن را در دو لایه پیش مىبرد. یکى لایهی روپوشانندهی داستان است که جوانى را در جستجوى کار نشان مىدهد. او به توصیهی همراهش جهت پول درآوردن مسیر خاصى را آغاز مىکند و روایتهایى پیش مىآید که در ضمن اجراى نمایش شاهد آن هستیم. ولى در لایهی زیرین اجراى درخشان نمایش، ما با مفاهیم بنیادىترى که همگان آگاه یا ناآگاه درگیر آن هستیم، مواجهه مىشویم.
پسر جوان در تعارض جهت حفظ یا رها کردن رابطهاش است. او گمان مىکند که مىداند که متعارض است ولى نمىداند و نمىدانیم که چگونه و تا چه میزانى تحت تأثیر روابط ابتداى کودکیمان است که عاشق و فارغ مىشویم؟!
شاید تمام تلاشهایش نوعى اقدام نیمه رها شده و مذبوحانه براى اثبات خود به مادر باشد تا شاید در چشمهاى کم فروغ او، خود را بازیابى کند و از اضطراب اختگى برهد.
دریغ و درد که ره به جایى نخواهد برد، زیرا بهجاى نگاه به درون دردمندش، چشم به رابطه دارد تا اندک تأییدى براى او توانایىاى را ممهور کند که ذاتأ فاقد آن است. پس دست پاچه و شلختهوار در تمام روابط جارى در نمایش امید به گرفتن تایید دارد و ناکامى مکرر مىشود.
او ناکام بنیادین والدینش است.
اضطراب وجودى، معنا یابى، ارتباط و انزوا، آزادى و مسئولیت در تکاپوى بین زندگى و مرگ از عناوین سیال در متن نمایش هستند و کاتارسیس مخاطب را تضمین مىکنند.
طراحى بخردانهی صحنه حکایت از پیشنویس زندگى خود تکرار کنندهاى بنام «آراکن» یا «همیشه» دارد و آن تکرار بد کارکرد تصمیمگیرىهاى کودکیمان در سراسر بزرگسالى است.
در کل، این نمایش آیینهاى است تا در آن ناراستىهایمان، هویدا گون به چشم آید تا رسوایىِ آگاهىبخش حاصل شود.
یادداشت: على بابایىزاد (مشاور و روان درمانگر تحلیل رفتار متقابل)