خبرگزاری کار ایران

در گفت‌وگوی ایلنا با سیما تیرانداز، کاوه خداشناس و علی هاشمی مطرح شد؛

بحران‌ زنانه و مردانه ندارد/به خرافات و خشونت آویزان شده‌ایم

بحران‌ زنانه و مردانه ندارد/به خرافات و خشونت آویزان شده‌ایم
کد خبر : ۵۰۰۶۳۲

سیما تیرانداز، کاوه خداشناس و سیدعلی هاشمی در گفتگو با ایلنا از نمایش «پاره‌های ساده»، زندگی زن مستقل و مدرن امروزی و کلیشه‌های رایج درباره‌اش، نقد زندگی مدرنیته و تنهایی حاصل از آن و رواج زندگی مدرن و در انحصار تکنولوژی گفتند.

به گزارش خبرنگار ایلنا، نویسنده یک نمایش تقویمی را پیدا می‌کند که حاوی دست‌نوشته‌های دختری به نام «مهرناز» در 13 روز تعطیلات نوروز است؛ تقویمی که داستان شخصیت‌های نمایش «پاره‌های ساده» را شکل می‌دهد و قصه مهرناز، شخصیت اصلی نمایش را با بازی سیما تیرانداز روایت می‌کند. داستانی از پاره‌های زندگی مهرناز و خواهرش مریم و برادرش سعید که در کنارش تکه‌هایی از زندگی مهرناز در برخورد با آدم‌های اطرافش روایت می‌شود.

به بهانه اجرای نمایش «پاره‌های ساده» در تماشاخانه باران، به نویسندگی مهدی میرمحمدی، با علی هاشمی (کارگردان) و سیما تیرانداز و کاوه خداشناس (دو بازیگر اصلی نمایش) به گفتگو نشستیم.

آقای هاشمی قبلا شما گفته بودید که «پاره‌های ساده» نگاهی زنانه و روانکاوانه دارد و روی زن‌محور بودنش تاکید کرده بودید. برای اجرای این نمایش تحقیقی روانشناسانه هم داشتید؟

علی هاشمی: این کار یک اثر زن‌محور است که کاملا یک روانکاوی زنانه دارد اما اینطور نبوده که برایش تحقیق گسترده‌ای شود و نویسنده یا من برایش با روانکاوها و روانشناسان صحبتی داشته باشیم. به نظرم همین که ما با خانم‌ها در این جامعه زندگی می‌کنیم در حال شناخت‌شان هستیم.

بحران‌ زنانه و مردانه ندارد/به خرافات و خشونت آویزان شده‌ایم

با اینکه داستان حول محور زن‌ها می‌چرخد اما به نظر مخاطب می‌رسد به‌جای اینکه به مرحله شخصیت‌پردازی عمیق در رابطه با این کاراکترها برسیم آنها در مرحله تیپ باقی می‌ماند؛ تیپ‌هایی از زن‌های مختلف.

هاشمی: من این حس را ندارم که در مرحله تیپ‌سازی باقی مانده باشند در مورد شخصیت مهرناز که اصلا اینطور نیست؛ مهرناز شخصیتی است که با تمام ریزه‌کاری‌ها ساخته شده و خانم سیما تیرانداز آن را به خوبی درآورده است.

کاوه خداشناس: در مورد تیپ باید بگویم به نظرم حتی اگر تیپ‌سازی هم باشد اشکالی ندارد. آنقدر فرصت صحنه ناچیز است که نهایتا شاید بشود به یک تیپ-شخصیت رسید و در چند دقیقه نمی‌توان کاراکتر را با تراشه‌های شخصیتی‌اش خلق کرد.

سیما تیرانداز: من فکر نمی‌کنم تیپ باشند چون تیپ روی چند ویژگی خاص از کاراکتر مانور می‌دهد. مثلا در مورد شخصیت زن همسایه ممکن است لباسش تیپ باشد یا مدل حرف زدنش، اما در جایی کاملا برعکس می‌رود؛ وقتی شروع به حرف زدن می‌کند درباره این می‌گوید که دلش بچه می‌خواهد یا در مورد چیز دیگری که شما شاید فکرش را نکنید. به نظر من تیپ اصلا به این شکل نیست.

چیزی که قابل پیش‌بینی باشد برای مخاطب، یک تیپ شخصیتی را تداعی می‌کند.

تیرانداز: یعنی اینکه زن همسایه بگوید بچه می‌خواهم برای مخاطب قابل پیش‌بینی بود؟

سیما تیرانداز: بحث نمایش «پاره‌های ساده» بحران روابط و عاطفه‌ها و چیزهای از دست رفته است. نمایش دقیقا بحران هویت آدم‌های این دوره است؛ اصلا بحث مرد و زن نیست. بحث این است که چطور به خرافات آویزان می‌شویم یا چطور با خانواده در ارتباطیم؟ یا در ساده‌ترین رابطه‌هایمان دچار بحران هویتی هستیم.

در بستر و موضوعی حرف می‌زند که محورش زن خانه‌داری است که دغدغه‌اش صرفا بچه و شوهر است.

تیرانداز: به نظر من باید تیپ را ویژگی‌های بارز یک کاراکتر ببینیم؛ ویژگی‌هایی که اگر رویش مانور داده شود تبدیل به تیپ می‌شود. معلوم است که مساله زن خانه‌دار، بچه و زندگی‌اش است ولی اینطوری نگاه کنیم خیلی مسائل فرق می‌کند.

چیزی که از کاراکتر مهرناز می‌بینیم با تعمدی که آقای هاشمی به عنوان کارگردان روی زنانه بودن اثر دارد، صرفا روی روابط عاطفی و کنش و واکنش‌اش با مردهای زندگی‌اش است و حول این محورها می‌چرخد. مثلا چیزی از شخصیت اجتماعی مهرناز نمی‌بینیم.

تیرانداز: قرار هم نیست ببینیم چون داستان حول محور این نیست. بحث انسانی است؛ قرار نیست شغل مهرناز را بررسی کنیم که بگوییم چیست. من نمایش «پاره‌های ساده» را از این جهت خیلی دوست دارم که همه کاراکترها خاکستری هستند و این برایم خیلی دوست داشتنی است. یعنی ما اصلا از کاراکترها نه خوبی می‌بینیم و نه بدی. زوایایی که از خود مهرناز به عنوان کاراکتر اصلی می‌بینیم همین‌طور است؛ بازی‌هایی که در زندگی عادی با آدم‌ها حتی برادرش (سعید) می‌کند و مثلا می‌گوید تولدت یادم رفت اما بعدا در خلوتش می‌گوید «من تولدش یادم بود نمی‌دانم چرا گفتم یادم نیست؟» یا اینکه دوستش آزاده را به خانه‌اش دعوت می‌کند و وانمود می‌کند اصلا با دوست پسر سابق آزاده یعنی نیما هیچ ارتباطی نداشت اما بعدا می‌فهمیم ارتباط داشته. این بخش خاکستری بودن را در شخصیت مهرناز و تمام کاراکترهای نمایش دوست دارم.

اما در مورد نپرداختن به شغل مهرناز معتقدم هر نمایشی برای خودش یک بار معنایی و نگاه دارد. در نمایش «پاره‌های ساده» اصلا بحث رابطه عاطفی و ارتباط مهرناز با مردها نیست بلکه در رابطه با دوستش مینا است که چطور فکر و رفتار می‌کند؟ چطوری باهم وارد بازی می‌شوند؟ یا خواهر کوچک‌ترش مریم که دائما می‌گوید دلم برایش تنگ شده و خواهری است که در قصه حضور ندارد و قضاوت‌های مهرناز را همراه برادرش درباره او می‌بینیم که در نهایت به آشتی و پیوند می‌رسد. بحث نمایش همین بحران روابط و عاطفه‌ها و چیزهای از دست رفته است. خانم گوهر خیراندیش چند شب پیش به دیدن نمایش آمدند و به نظرم بهترین تحلیل را از کار داشتند؛ گفتند نمایش دقیقا بحران هویت آدم‌های این دوره است؛ اصلا بحث مرد و زن نیست. بحث این است که چطور به خرافات آویزان می‌شویم یا چطور با خانواده در ارتباطیم؟ یا در ساده‌ترین رابطه‌هایمان دچار بحران هویتی هستیم. مهرناز این نمایش دوستی نزدیک به نام مینا دارد اما دنبال دوستی قدیمی می‌گردد. نباید فکر کنید اگر این نمایش را از این دیدگاه نگاه می‌کنیم پس نمایش تک‌بعدی است. هر نمایشی برای خودش یک بار دارد.

از مرزی رد شده‌ایم که بخشی از بحران‌هایی که می‌گذرانیم دیگر زنانه و مردانه نیست. به نظر من مساله امروز، بحران هویت است، بحران مدرنیته و زندگی مدرنیته است.

کارگردان روی زنانه بودن نمایش تاکید دارد و می‌بینیم در اثر، به جز کاراکتر سعید بقیه مردها شخصیت محوری نبوده و در حاشیه‌اند و کاراکترهای زن به‌طور خاص نقش مهم‌تری دارند؛ وقتی بار درام داستان روی اینها قرار می‌گیرد زن بودن کاراکتر اصلی و لزوم پرداخت به شخصیت اجتماعی‌اش تا حدی مهم می‌شود. کدهایی که داستان از زندگی مهرناز به ما می‌دهد این است که او زنی است که تنها زندگی می‌کند، مجرد است، و لابد دارد زندگی‌اش را خودش می‌چرخاند حتی با اینکه شغلش را نمی‌دانیم. اما در نمایش این کاراکتر را جدا از خانه و مسائل عاطفی‌اش در چیز دیگری نمی‌بینیم و تنها وجه جدا از این موارد، جدول حل کردن‌های مهرناز است که مدام در نمایش تکرار می‌شود آن هم نه توسط خودش بلکه با راهنمایی‌های اغرق شده از طرف نامزدش.

تیرانداز: نمایش 13 روز عید را روایت می‌کند که مهرناز نمایش در آن می‌تواند تعطیل باشد و خانه بنشیند. مثلا خود من عید سال گذشته را فقط خانه نشستم فیلم نگاه کردم و به خانه مادرم رفتم و برگشتم. اتفاقا به نظر من، ما از یک مرزی رد شده‌ایم که بخشی از بحران‌هایی که می‌گذرانیم دیگر زنانه و مردانه نیست. به نظر من مساله، بحران هویت است، بحران مدرنیته و زندگی مدرنیته است. درنتیجه من مهرناز را یک مرد هم می‌توانم ببینم که دخترهای مختلف به خانه‌اش می‌آیند و با هرکدام از آنها ارتباطی دارد اما به شکلی دیگر. نمایش زنانه می‌شود چون کاراکتر اصلی زن است و قاعدتا با خودش بار یکسری خصوصیات زنانه را هم می‌آورد. یعنی فکر می‌کنم مساله زن‌محور است نه زنانه.

بحران‌ زنانه و مردانه ندارد/به خرافات و خشونت آویزان شده‌ایم

سیما تیرانداز و کاوه خداشناس در صحنه‌ای از نمایش «پاره‌های ساده»

سیما تیرانداز: من یک زن مدرن مستقل هستم و تنها زندگی می‌کنم؛ جدول حل می‌کنم، قرمه‌سبزی می‌پزم، همیشه کیک‌ام در خانه آماده است و در عین حال سر کار می‌روم و حقوق‌ام را می‌گیرم. دوستانم را دعوت می‌کنم، جایی که می‌خواهم بحث انتلکتوئلی و روشنفکری می‌کنم و جایی که بخواهم با همسایه‌ام درباره اینکه شوهرش چطوری است حرف می‌زنم.

وقتی کاراکتر مرد باشد توجه به جنبه‌های دیگر جلب می‌شود اما وقتی روی زن بودن شخصیت تکیه می‌شود ناخودآگاه نگاه روی جنبه‌های دیگر زندگی او هم می‌رود و این احتمالا ناخودآگاه است به خاطر عقبه فکری و بستر اجتماعی جامعه ایرانی. چون وقتی در این نمایش از یک زن مدرن مستقل صحبت می‌شود خواه ناخواه به کلیشه‌هایی که از زندگی چنین زنی وجود دارد اشاره می‌شود؛ یک زندگی که حتی جدول حل کردن یعنی تنها فعالیت فکری این زن متکی بر یک مرد است. این نگاهی نیست که بگوییم اگر شخصیت اصلی مرد هم بود نسبت به او وجود داشت؛ از نظر خود شما زن مدرن مستقل چه تعریفی دارد؟

تیرانداز: زن مدرن مستقل از نظر من می‌تواند زنی باشد که روی پای خودش می‌ایستد در عین حال دل‌مشغولی‌های زنانه را هم دارد. من یک زن مدرن مستقل هستم و تنها زندگی می‌کنم؛ جدول حل می‌کنم، کمدم را بیرون می‌ریزم و لباس‌هایم را مرتب می‌کنم، قرمه‌سبزی می‌پزم و دوست‌هایم را دعوت می‌کنم، همیشه کیک‌ام در خانه آماده است و در عین حال سر کار می‌روم وحقوق‌ام را می‌گیرم. دوستانم را دعوت می‌کنم، جایی که می‌خواهم بحث انتلکتوئلی و روشنفکری می‌کنم و جایی که بخواهم با همسایه‌ام درباره اینکه شوهرش چطوری است حرف می‌زنم. چند وقت پیش وقتی داشتیم «نفس گرم» را کار می‌کردیم اتفاق جالب افتاد؛ خانمی به من برای مصاحبه زنگ زد وگفت چرا شما در این کار زن دوم شدید؟ گفتم برای اینکه در واقعیت زن دوم وجود دارد. گفت نه، شما داری این مساله را ترویج می‌دهی. گفتم این واقعیت است، چرا نباید نقش آن را بازی کنم؟ از این بابت فکر می‌کنم همیشه خط قرمزهایی برای زن‌ها وجود دارد که زنِ تنهایِ راحتِ مستقلِ از چه زاویه‌هایی به آن نگاه می‌شود اگر مرد بود از این منظر به آن پرداخت نمی‌شد. اصلا این نمایش را براساس کلیشه نباید نگاه کرد؛ کما اینکه زندگی مدرن امروز ایرانی را نمی‌توانید براساس کلیشه‌ها بسنجید. اصلا مهرناز را با معیارهایی که الان به آن نگاه می‌کنید نمی‌توانید بسنجید چون این زن نمود زنان و مردان بسیاری است که امروز در زیر پوست این شهر زندگی می‌کنند.

اغلب ما امروز حداقل در تهران با معیارهای جامعه مدرن زندگی می‌کنیم حتی آنهایی که ادای زندگی سنتی را درمی‌آورند.

بحث بر سر این نیست که نمایش موظف است تمام جنبه‌های شخصیت کاراکتر را نشان دهد چون دغدغه‌اش چیزهای دیگری هم هست؛ اما این نگاه تا حدی طبیعی به نظر می‌رسد چون نگاه جامعه همچنان مردسالارانه است.

تیرانداز: به نظر من «پاره‌های ساده» محور انسانی دارد. معتقدم چیزهایی که درباره جامعه می‌نویسند با موقعیتی که در زندگی‌مان هست خیلی فرق دارد. برای اولین بار آدمی جرات می‌کند واقعیتی را بیرون می‌کشد و جلوی ما می‌گذارد چرا باید نسبت به آن گارد بگیریم؟ در حالی که جامعه ما متفاوت‌تر از آن چیزی است که درباره‌اش می‌گویند و پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. ما امروز حداقل در تهران با معیارهای جامعه مدرن زندگی می‌کنیم حتی آنهایی که ادای زندگی سنتی را درمی‌آورند.

بحران‌ زنانه و مردانه ندارد/به خرافات و خشونت آویزان شده‌ایم

محور بحث طبق گفته خودتان هویت است و نقطه اشتراک این خواهر برادر (مهرناز و سعید) در اغلب دیالوگ‌ها گذشته و مادرشان و تاثیرش بر امروزشان است که می‌گوید مشکلاتشان ریشه‌ای است. درباره این هویت و دوره کودکی می‌خواهم صحبت کنیم که در هر سه فرزند به نوعی بروز کرده است.

خداشناس: در پرده دوم کار است که سعید (با بازی من) وارد می‌شود؛ یعنی به نظرم نویسنده تعمدا این کار را کرده برای اینکه ما به لایه‌های عمق‌تر عاطفی از مهرناز برسیم. در پرده دوم حداقل کاراکتر سعید یک کاتالیزور است که تماشاگر به شناخت بیشتری از مهرناز برسد. درنهایت همه ما حول محور مهرناز سر و شکل پیدا می‌کنیم. فکر می‌کنم برای این سعید در پرده دوم وارد نمایش می‌شود چون رابطه عمیقی با خواهرش دارد و گفتگوی‌شان به سمتی می‌رود که بفهمیم رابطه‌شان با مادر چیست و عکس‌العمل‌های مهرناز درباره روابط عاطفی برادرش سعید چیست و سعید درباره روابط عاطفی خواهرش حرف بزند و در نهایت سراغ آخرین خواهر یعنی مریم می‌رویم تا در همان ابتدای نمایش تماشاگر بفهمد با چه شخصیتی طرف است و قصه‌اش و پیشینه‌اش چیست؟ روی این اساس فکر می‌کنم شخصیت سعید عمیق‌ترین گره‌ها را با مهرناز دارد چون هم‌خون اوست و در کم‌ترین حرف‌های آنها هم ردی بیست و چند ساله دیده می‌شود. همه اینها به نظر من خیلی به شناخت مهرناز کمک می‌کند و این شناخت آهسته کامل می‌شود تا به صحنه آخر و به خواهری برسد که مدام از آن حرف زده می‌شود. گویی به ذهنیت مخاطب فرصتی برای قضاوت مهرناز می‌دهد.

کاوه خداشناس: مهم‌ترین وجه مدرنیته که آدم‌ها را آزار می‌دهد تنهایی حاصل از آن است.

چون به نظر من یکسری تئاترها هست که وقتی آنها را می‌بینید در همان فضایی که آن را دیدید تمام می‌شود اما این نمایش دست‌کم برای خانم‌های مخاطب تمام نمی‌شود و تماشاگرانی را دیده‌ام که گفته‌اند در یکی دو صحنه گیر افتاده‌اند و به آن فکر کرده و همذات‌پنداری می‌کنند؛ هرکسی بالاخره یکجا یقه‌اش گیر کرده. تماشاگر یاد خودش می‌افتد و به خودش گیر می‌دهد که نکند مهرناز آیینه من است و سایه‌های روانی من را به خودم نشان می‌دهد؟ در لحظاتی که مهرناز سراغ فالگیر می‌رود یا مثل مرغ سرکنده در خانه‌اش بال بال می‌زند و بی‌قرار است و نمی‌داند دارد چکار می‌کند. مهم‌ترین وجهی که آدم‌ها را آزار می‌دهد و علی هاشمی تیتر مدرنیته را روی آن می‌گذارد تنهایی حاصل از مدرنیته است؛ این بی‌تعلقی نسبت به هرکسی و هرچیزی که در مهرناز زیاد می‌بینیم و در تماشاگران هم حس کردم چقدر زیاد است. ما بنا به حرفه‌مان گاهی از این مسائل دوریم و دورمان شلوغ است و درگیر اتفاق‌های دیگری هستیم اما وقتی با مردم طبیعی مواجهه می‌شویم می‌بینیم همه در واحدهای آپارتمان‌شان گیر افتاده‌اند و در چنبره تنهایی خودشان درگیر هستند و وقتی گیر می‌افتی به هرچیزی چنگ می‌زنی. فالگیر به نظر من بهترین مثال این قضیه برای شخصیت مهرناز است و در این شرایط اگر پسر غریبه‌ای که سال‌ها پیش با او رابطه‌ای عاطفی داشتی هم بیاید در را به رویش باز می‌کنی چون تنهایی‌ات بزرگ است. به نظر من اگر به مهرناز و جهان او از این زاویه نگاه کنیم شاید وجهه دیگری از اثر خودش را به ما نشان دهد که خیلی قابل دفاع‌تر و همراهی‌تر باشد. از نمای بیرونی اگر نگاه کنیم شاید بشود وارد تیپ و شخصیت شد اما این نمایش دارد حرف‌هایی را می‌زند که حداقل مخاطب خانم ما خیلی از لحظاتش را خوب می‌فهمد.

علی هاشمی: اصولا خانم‌هایی که نمایش را دیده‌اند می‌گویند مهرناز خیلی شبیه ماست؛ به نظر من همه خانم‌ها یک مهرناز پنهانی در شخصیت‌شان دارند.

تیرانداز: به خدا آقایان هم این مهرناز را دارند؛ حالا از زاویه خودشان. ولی دقیقا بحث این نمایش موضوع «مدرنیته تنهایی می‌آورد» است؛ گاهی یاد فیلم «او» (Her) می‌افتم که هرچه ما بیشتر به سمت جهان مدرنیته می‌رویم هی تنهاتر و تنهاتر می‌شویم و روابطمان عجیب‌تر می‌شود؛ دنیایی که ما قبلا آن را تجربه نکردیم و دقیقا وسط این جابجایی هستیم. دهه هفتادی‌ها که اصلا با این جابجایی بزرگ می‌شوند و پدر مادرهای ما هم که تکلیف‌شان مشخص است اما ما درست وسط این تغییر و تحول‌ایم. مهرناز را داریم نگاه می‌کنیم چون در جامعه ایرانی زندگی می‌کند و این مختصات را دارد. به نظر من مهرناز می‌توانست «محمد» یا «مانی» باشد و اگر مرد بود با یکسری مسائل مردانه به آن نگاه می‌کردیم.

سیما تیرانداز: نمی‌دانم برای بازی در یک اثر، چطور به یک کاراکتر می‌رسم؛ ذره ذره شخصیت را لمس می‌کنم، هیچ وقت نمی‌نشینم متن را بخوانم و بگویم این کاراکتر براساس نشانه‌ای دارد چیزی می‌گوید. خیلی حسی به کاراکتر می‌رسم و در دل تمرین‌ها صحنه‌ها را درک می‌کنم.

بحران‌ زنانه و مردانه ندارد/به خرافات و خشونت آویزان شده‌ایم

حلقه اتصال این خانواده با زندگی قبلی‌شان مادری است که در خانه سالمندان و دچار آلزایمر است و علیرغم تلاش مهرناز و سعید برای فراموش شدن‌اش اما در دغدغه‌های هر دو هنوز وجود دارد و درباره‌اش در طول نمایش بسیار صحبت می‌شود؛ حتی اینکه سعید با زنی بسیار بزرگتر از خودش ازدواج کرده این را القا می‌کند که شاید او در همسرش دنبال نقش مادری می‌گشته. درباره این مادر که در غیاب پدر، نماد گذشته آنهاست و ارتباطی که با امروزشان دارد هم می‌خواهم بیشتر صحبت کنیم.

تیرانداز: من اصلا به عنوان بازیگر به متن اینطور نگاه نمی‌کنم؛ من سعی می‌کنم یک کاراکتر را لحظه به لحظه کشف کنم. من مادر نمایش «پاره‌های ساده» را مثل گذشته همه ما می‌دانم. کاراکتر مادر را کمی به عنوان المان و نشانه‌شناسی در متن نگاه می‌کنم. به مادر نه در بازی‌ام توجه می‌کنم نه هیچ چیز دیگری. آن نشانه‌شناسی را هم نویسنده باید مشخص کند و درباره‌اش حرف بزند. من به عنوان نشانه‌ای نگاه می‌کنم که می‌تواند تاثیر ناخودآگاهی در بازی من داشته باشد اما هیچ وقت نمی‌آیم آنها را نشانه‌شناسی کنم که تاثیر شگرفی روی بازی من بگذارد.

تفاوت بازیگرها در ایفای یک نقش یکسان همان نگاهشان به کاراکتر است؛ چیزی که بار احساسی را کم و زیاد می‌کند؛ مثل وقتی که دو کارگردان دو دید متفاوت به یک متن یکسان داشته باشند...

تیرانداز: آدم‌ها باهم متفاوند. یک کاراکتر از این منظر متفاوت می‌شود که یک بازیگر خودش است به اضافه آن کاراکتر. من مهرناز را تا حدودی نزدیک به ویژگی‌های خودم شکل می‌دهم. این گذشته و نشانه تاثیر خاصی روی بازی من نمی‌گذارد اینطور نیست که بخواهم پایه بازی‌ام را روی این نشانه بگذارم. من نمی‌دانم برای بازی در یک اثر، چطور به یک کاراکتر می‌رسم؛ ذره ذره شخصیت را لمس می‌کنم، هیچ وقت نمی‌نشینم متن را بخوانم و بگویم این کاراکتر براساس نشانه‌ای دارد چیزی می‌گوید. خیلی حسی به کاراکتر می‌رسم و در دل تمرین‌ها صحنه‌ها را درک می‌کنم. در این نمایش هم بهرحال آن مادر به عنوان گذشته این سه فرزند، احتمالا باعث این شده که پسری به زنی بزرگتر از خودش تمایل پیدا کند که البته این مساله الان در جامعه ما عادی شده است. الان انقدر قانون‌های همه روابط شکسته شده که دیگر چنین رابطه‌ای مساله عجیبی نیست. من آن مادر را المان گذشته‌ای می‌بینم که در هرکدام از گره‌های مهرناز، سعید و مریم وجود دارد و از یک نقطه سرچشمه گرفته است. مثلا سعید می‌گوید که ما خانوادگی عادت داریم که همدیگر را آزار دهیم و دقیقا در جایی مهرناز هم وقتی دوستی را دعوت می‌کند که دوست پسر او را در گذشته تاخت زده است می‌گوید نمی‌دانم چرا دارم حس عذاب وجدان‌ام را تحریک می‌کنم؟ من از این جنس می‌توانم به مادر نگاه کنم.

هاشمی: کما اینکه من تصور می‌کنم انقدر هم مادر در ماجرای داستان مهم نیست.

تیرانداز: می‌شود از دیدگاه نشانه‌شناسی به آن نگاه کرد اما بیشتر نویسنده می‌تواند پاسخگوی این سوال باشد.

بخشی از بازتاب زندگی مدرنیته این انکثاری است که الان هست؛ یعنی وحدتی وجود ندارد. الان پدر و مادر را از هر خانواده‌ای بگیری شاید خواهر و برادرها هر شش ماه یکبار هم کنار همدیگر ننشینند. ولی یک نقطه وحدتی به نام مادر وجود دارد. در کاراکترهای این قصه هم نویسنده هوشمندانه از مادر به عنوان یک کلید برای ایجاد وحدت بین این آدم‌ها استفاده کرده.

بحران‌ زنانه و مردانه ندارد/به خرافات و خشونت آویزان شده‌ایم

خداشناس: بالاخر بخشی از بازتاب زندگی مدرنیته این انکثاری است که الان هست؛ یعنی وحدتی وجود ندارد. الان پدر و مادر را از هر خانواده‌ای بگیری شاید خواهر و برادرها هر شش ماه یکبار هم کنار همدیگر ننشینند. ولی یک نقطه وحدتی به نام مادر وجود دارد. در کاراکترهای این قصه هم نویسنده هوشمندانه از مادر به عنوان یک کلید برای ایجاد وحدت بین این آدم‌ها استفاده کرده. ضمن اینکه در عین استفاده از این نقطه وحدت، به لایه‌های تربیتی و پیشینه کاراکترها هم نزدیک می‌شویم؛ بله، مادر داخل قصه نیست اما در قصه وجود دارد. دست‌کم در هر سه پرده‌ای که من حضور دارم درباره مادر گفتگو می‌شود. این مادر بالاخره به عنوان یک سر و راس ماجرا، باعث و بانی خیلی از اتفاق‌های مربوط به کاراکترهاست. وقتی مهرناز به سعید زخم زبان می‌زند و به جای تیمار او شروع به تشر زدن می‌کند درواقع دارد آنچه از والدش و مادرش به ارث گرفته را دوباره زندگی می‌کند. مهرناز خیلی با سعید با جبهه‌گیری برخورد می‌کند و همین باعث تنش بین آنها می‌شود و سعید به خواهرش می‌گوید تو هم مثل مادر، من را آزار می‌دهی. حتی در زندگی روزمره، در نزدیکانمان هم آدم‌هایی را می‌بینیم که حالشان بد است و هیچکس مقصرش نیست چون وقتی پیشینه‌اش را مرور می‌کنی با خودت می‌گویی شاید اگر من هم جای او بودم معتادی سر چهارراه می‌شدم یا حتی بدتر. برای همین وقتی با پیشینه این آدم‌ها مواجهه می‌شویم می‌گوییم پاشیدگی این آدم‌ها از هم دلیلش چیست؟ یا چرا اصلا سعید سر از زندگی با زنی بزرگتر از خودش درآورده است؟ یا چرا مهرناز انقدر با خودش پریش دارد و خیلی موارد دیگر. در نهایت، مادر در کل قصه به ما کلیدهایی را می‌دهد برای کشف بیشتر کاراکترهایی که در خود نمایش خلق می‌شد؛ به طور اکید مهرناز و در کنارش بقیه شخصیت‌ها که تماشاگر با آنها همراه می‌شود. پس نقش تربیتی و ژنی که مادر در فرزندانش داشته و نقش والدانه‌اش را در این زمینه می‌بینیم.

علی هاشمی: از جهان سوم خارج می‌شویم و مجبوریم با مدرنیته جلو برویم. خشونتی که در جامعه وجود دارد و عدم ارتباط با همدیگر هم تبعات آن است.

آقای هاشمی، این مدرنیته‌ای که در «پاره‌های ساده» نمایش می‌دهید مدرنیته‌ای است که این تبعات را به دنبال داشته و مساله خوشایندی هم نیست، کما اینکه نمی‌شود با آن مقابله کرد. وقتی متن را برای اجرا انتخاب کردید رویکردتان این بود که نقدی به مدرنیته داشته باشید؟

علی هاشمی: بیشتر به نظرم نمایشنامه مدرنیته‌ای که در زندگی‌مان لاجرم است را بررسی می‌کند تا نقد. به نظرم این تنهایی که مدرنیته به وجود می‌آورد وجوه خوب و بدی دارد و ما مجبوریم با آن روبرو شویم.

در مدیوم سینما هم این مساله نشان داده شده؛ به عنوان کسی که از دید هنری به این قضیه نگاه می‌کنید فکر می‌کنید که چطور می‌شود به مدرنیته پرداخت؟ به ویژه اینکه قبلا گفته بودید همه کارهایتان زنانه است.

هاشمی: خیلی بستگی به متنی دارد که به دستم می‌رسد. این متن را اولین بار هفت سال پیش اجرا کردم که به نظرم ابتدای جامعه مدرنیته بود و الان ریتم مدرنیته شدن زندگی‌مان تندتر شده است. آن زمان انقدر اینترنت و تنهایی را نداشتیم. شب‌ها من و همسرم وقتی خانه هستیم با هم زیاد صحبت نمی‌کنیم. در همین نشستی که الان داریم هم خانم تیرانداز در گوشه‌ای موبایل‌اش را چک می‌کند و بقیه آن طرف و همه تنها هستیم. این به دلیل وجود مدرنیته است که وارد زندگی ما شده و ما را هل می‌دهد و کاری هم نمی‌توانی بکنی.

تیرانداز: اگر جزو این مدرنیته نباشی هم نمی‌شود. انگار به نوعی ما را دارد می‌برد و نمی‌توانی کاری کنی.

هاشمی: به نظرم ماجرا از دست‌مان خارج شده و مجبوریم به آن تن بدهیم؛ چون داریم از جهان سوم خارج می‌شویم و مجبوریم با مدرنیته جلو برویم. خشونتی که در جامعه وجود دارد و عدم ارتباط با همدیگر هم تبعات آن است. شاید اگر 10 سال پیش کسی در خیابان تصادف می‌کرد می‌ایستادیم و کمکش می‌کردیم اما الان می‌گوییم برش نداری‌ها، چون پایت وسط می‌آید. یعنی اولین چیزی که یاد گرفتیم این است که باید خودمان را کنار بکشیم و زندگی خودمان را کنیم و کاری به دیگری نداشته باشیم. اصلا کمک کردن انسان‌ها به هم دارد از بین می‌رود و این محصول مدرنیته است.

بحران‌ زنانه و مردانه ندارد/به خرافات و خشونت آویزان شده‌ایم

یعنی از مدرنیته به عنوان یک پدیده منفی یاد می‌کنید؟

تیرانداز: به نظر من باید کنترل شود. من زمانی با پسرم، «رایان» خیلی می‌جنگیدیم که آیپد و موبایل نباشد و... درنهایت خودم از این جدل خسته شدم. اما من می‌توانم در مورد خودم این قضیه را کنترل کنم. مثلا در این چند ساله تلویزیون را شب‌ها خاموش می‌کنم و این به نظرم قدم مهمی است. یا شب‌ها در خانه دست به موبایل نمی‌زنم. به نظرم مانند پدیده اینستاگرام و تلگرام، مدرنیته خوبی‌ها و بدی‌های خودش را دارد.

هاشمی: شاید سیما تیرانداز با این سن و این طرز فکر بتواند این زندگی مدرنیته را کنترل کند ولی کسی به سن و سال رایان دیگر نمی‌تواند.

خب این نسل نوجوان اصلا شهروند دنیای جدید است و شاید مثل نسل دهه 50 نباشد که هنوز گذشته پررنگی از قبل از ورود مدرنیته به زندگی‌اش داشته باشد.

تیرانداز: ما می‌توانیم در مورد خودمان این قضیه را کنترل کنیم چون متعلق به یک نسل قبل‌تریم.

هاشمی: شاید رایان بعدا تئاتری کار کند که درگیر ماشین‌های پرنده است و به نظرش مدرنیته آن باشد. اما برای الان ما در این جامعه مساله این تنهایی حاصل از زندگی مدرنیته است.

چند شب پیش در سالن اتفاقی عجیب افتاد. در سئانس قبلی تماشاگر دیر رسید و مسئولان راهش ندادند. این پسر به پدرش زنگ زد، پدرش آمد و روی مسئول سالن اسلحه کشید! و گفت می‌کشمت. ببینم کی پسر من را به سالن راه نداده! یعنی به همین راحتی.شاید خنده‌دار به نظر برسد اما به عقیده من، این هم از نتایج مدرنیته است.

این نگاه نگرانی که دارید به خاطر این نیست که این نسل هنوز یک پایش در زندگی قبلی است و دوره گذار را طی می‌کند؟ چون برای نسلی که به دوره نوجوانی رسیده نه تنها ابزار زندگی مدرن بد نیست بلکه اختیارها و امکان‌های بیشتری هم برایش فراهم می‌کند.

تیرانداز: الان نمایشی کار شده که 99 درصد آدم‌های جامعه‌ همانند شخصیت‌های نمایش زندگی می‌کنند اما ما هنوز با معیارهای گذشته آن را می‌سنجیم چون هنوز یک پایمان آن ور است اما آدمی مثل رایان قطعا طور دیگری به آن نگاه می‌کند.

هاشمی: کما اینکه فکر می‌کنم مخاطبی که از نمایش ما لذت می‌برد بین 25-26 تا 37-38 سال است. مخاطبی نمایش «پاره‌های ساده» را می‌بیند که در این رده سنی است و با شخصیت‌های نمایش احساس نزدیکی می‌کند.

به عنوان یک هنرمند به مدرنیته مخصوص جامعه ایرانی که دارد اتفاق می‌افتد چقدر خوش‌بین هستید؟

هاشمی: اگر خوش‌بینی یعنی اینکه چقدر این شرایط تغییر می‌کند؟ خیلی بدبینم؛ چون اصلا تغییر نمی‌کند.

مدرنیته که راه خودش را می‌رود و آدم‌ها مجبورند خودشان را با آن وفق دهند اما در این تطابق یافتن، چقدر شرایط برای آدم‌های نسل بازیگران نمایش شما، خوش‌بینانه است که از تبعات تنهایی و بحران هویتی که در «پاره‌های ساده» رویش تاکید دارید جدا شوند.

هاشمی: من نگاه خوش‌بینانه‌ای به ماجرا ندارم؛ فقط فکر می‌کنم با این نمایش، مدرنیته و شرایط آن و تنهایی انسان‌ها را مطرح می‌کنیم. از بین آدم‌هایی که کار را می‌بینند ممکن است یک سیما تیراندازی پیدا شود که تصمیم بگیرد مثلا شب‌ها تلویزیونش را روشن نکند و با این مدرنیته بجنگد و وجوه احساسی و انسانی خودش را برجسته‌تر کند و در جامعه بیشتر حس انسانیت داشته باشد. اما روی خیلی‌ها ممکن است تاثیری نگذارد و پیشرفتی هم اتفاق نیفتد.

چند شب پیش در سالن اتفاقی عجیب افتاد. در سئانس قبلی تماشاگر دیر رسید و مسئولان راهش ندادند. این پسر به پدرش زنگ زد، پدرش آمد و روی مسئول سالن اسلحه کشید! و گفت می‌کشمت. ببینم کی پسر من را به سالن راه نداده! یعنی به همین راحتی. در جامعه‌ای مثل امریکا می‌توانی این را تصور کنی اما نه در ایران. اما انگار ما هم داریم شبیه آن می‌شویم. مدرنیته ما را دارد به اینجا می‌کشاند که آقایی با کلت ایستاده وسط سالن و همه ملتهب هستند و هیچکس جرات اقدامی ندارد. این به دلیل مدرنیته است. من سال‌ها کارمند تئاترشهر بودم و خیلی ماجرای روتینی بود که تماشاگری دیر برسد و به سالن راه داده نشود چون تماشاگر از نظر فرهنگی این را می‌فهمید. امروز تماشاگر تئاتر انقدر سطح‌اش پایین آمده که نمی‌داند بعد از شروع شدن نمایش دیگر نمی‌تواند وارد سالن شود؛ شاید خنده‌دار به نظر برسد اما به عقیده من، این هم از نتایج مدرنیته است.

مدرنیته و وصل شدن به دهکده جهانی مسیر ناگزیر جهان است و نمی‌شود جلویش ایستاد اما برای رسیدن به شکل متکامل‌اش این میان قربانی‌هایی می‌گیرد که یکی‌اش همین مهرناز نمایش «پاره‌های ساده» است.

تکنولوژی که به خودی خود نمی‌تواند کاری بکند؛ اگر این آدم‌های مصرف کننده برایشان فرهنگ‌سازی شود می‌توانند طور دیگری از آن استفاده کنند. مثلا تلگرام کار ما را خیلی راحت کرده یا هرکدام از شبکه‌های اجتماعی می‌تواند اتفاق خوبی باشند.

تیرانداز: مساله این است که ما به بد و خوب این تکنولوژی اصلا فکر نمی‌کنیم. خیلی چیزها هست که باید تغییر کند تا قدرت داشته باشیم از آن وسیله خوب استفاده کنیم؛ از آموزش و یادگیری اینکه تنها تفریح این نیست که در صفحه مجازی هنرمندان فحش بدهی تا موارد دیگر. فکر می‌کنم بحث مهم در این زمینه فقر فرهنگی است که وجود دارد.

خداشناس: در هر صورت مهم این است که ما داریم به سمت جلو می‌رویم و نمی‌توانیم به عقب برگردیم مثل جاذبه که ما را به سمت پایین می‌کشاند و نمی‌توانیم به سمت بالا برویم. در آینده همه کارهایشان را با موبایل‌شان انجام می‌دهند و دیگر لزوم تردد اضافه از بین می‌رود و بشر تبدیل به یک جهانگرد می‌شود؛ بزرگترین اتفاق در جهان آینده، جهانگردی است. یعنی انسان همه کارهایش را در فضای سایبری و مجازی انجام می‌دهد و اصلا فلسفه دهکده جهانی همین است و برای همین ما به جهان متصل می‌شویم. این مسیر ناگزیر جهان است و نمی‌شود جلویش ایستاد اما برای رسیدن به شکل متکامل‌اش این میان قربانی‌هایی می‌گیرد که یکی‌اش همین مهرناز نمایش «پاره‌های ساده» است؛ یعنی در هر دوره گذار هروقت بشر داشته یک سیکل را طی می‌کرده قربانی‌هایی داشته. امثال مهرناز قربانی‌هایی هستند که در جامعه زیادند اما روزی می‌رسد که این مسائل برای کسی مانند «رایان» پسر خانم تیرانداز اهمیتی ندارد. او در استایل خودش زندگی می‌کند و کارش را انجام می‌دهد و یک جهانگرد است.

سیما تیرانداز، الهام شکیب، کاوه خداشناس، الناز شاهوردی، علی دستانپور، هاله گرجی، فرزانه سکوتی، رضا سخایی و شکوفه هاشمیان (به ترتیب ورود به صحنه) بازیگران نمایش «پاره‌های ساده» هستند که به نویسندگی مهدی میرمحمدی و کارگردانی سیدعلی هاشمی در تئاتر باران روی صحنه رفته است و تا دوم تیر ماه ساعت 21.30 اجرا خواهد شد.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز