ایلنا گزارش میدهد؛
کودک کاری که بازیگر شد، جایزه گرفت اما با چوب گستاخی و بیتربیتی رانده شد
«عرفان احمدزاده» بازیگر 14 ساله نمایش «آری یا نه» روزی که قرار مصاحبه را با او و مجید رحمتی، کارگردان نمایش گذاشتیم در قرنطینه بود؛ بازیگر کم سن و سال اما شیطان و پر جنب و جوشی که در بهزیستی است و از او با عنوان کودک کار یاد میکنند؛ او سال گذشته همراه سه همسال دیگرش از مرکز کودکان کار هادی در استان البرز به تئاتر شهر آمد و با نمایشنامهای از «برشت» روی صحنه رفت و در جشنواره تئاتر فجر عنوان برگزیده را هم از آن خود کرد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، ستارهی نمایش «آری یا نه» که مدتها برایش تبلیغات گستردهای در فضای مجازی شد، عرفان بود. عرفان کودک بدسرپرستی است که مدتی را با مادربزرگش زندگی کرده اما اغلب در یکی از مراکز بهزیستی به سر میبرد و هنگامی که با او قرار گفتگو را گذاشتیم؛ نتوانست برای گفتگو حاضر شود. مجید رحمتی، کارگردان «آری یا نه» در غیاب عرفان، از شرایط عرفان احمدزاده و فیروز غلام حضرتی، سهراب حیدری و امیرحسین رضایی چهار بازیگر نمایشاش، نحوه پیدا کردن این بچهها، تمرین و اجرا و بازخوردهایش گفت.
مجید رحمتی از آشنایی خود با عرفان و دیگر بازیگران کودک نمایش «آری یا نه» گفت: عید غدیر 94 اجرایی در تئاتر شهر داشتیم که مدیر صحنه کار ما رویا مرادی خواهش کرد و گفت مرکز بهزیستی کودکان کار یاسر در شهرک بعثت در عید غدیر مراسم جشن برای بچهها دارند و نیاز به آدمی دارند که مجری-بازیگر باشد و بتواند آنها را چند ساعت سرگرم کند؛ شوخی کند و فضای مفرح و شادی فراهم کند. من اصلا ذهنیتی از این کار نداشتم. قبلا از این کارها در دهه فجر برای مراکزی کرده بودم اما خیلی سال بود از این کارها نمیکردم. گفتم چون خیریه است قبول میکنم، چون برای خودم هم جذاب بود.
رحمتی ادامه داد: وقتی وارد آنجا شدم با یک فضای عجیب و غریب روبررو شدم. بیست بچه بین 10 تا 14 سال همه سرهایشان تراشیده بود مثل کانونهای اصلاح و تربیت؛ نه به آن شکل اما تقریبا همانطور. یکسری مربی خانم آنجا بودند که زیر نظر سلوای مهر کودک جمع شده بودند در اتاقی و نوازندهی ارگی گذاشته بودند و آهنگی میزد و میخواستند مراسمی بگیرند. نگاه کردم دیدم نه تنها الان برای اینها نمیشود کاری کرد بلکه نمیتوان ساکتشان کرد انقدر که ذوق داشتند و شلوغ میکردند. فضای محیط هم شبیه کانون اصلاح و تربیت بود؛ تمام پنجرهها نرده زده و تمام راهروها با نرده و قفل کنترل میشد. البته حق هم دارند چون این بچهها هر لحظه ممکن است اندیشه فراری در ذهنشان باشد و باید کنترل شوند. دیدم به هیچ شکل نمیشود آنها را آرام کرد مگر اینکه از تئاتر استفاده کنیم.
این کارگردان تئاتر با بیان اینکه «با توجه به ریشه تئاتر که از آئین برمیآید سعی کردم اول با یک موسیقی و آئین نمایشی بچهها را دورهم جمع کنم و با یکسری اتود برای نمایش آماده شویم»، گفت: قبلا با بچههای هنرستان به عنوان معلم کار کرده بودم. کم کم متوجه شدم میشود با این بچهها کار کرد. وقتی جلوتر رفتیم و بیشتر دوست شدیم دیدم میشود وارد اتودهای جدیتر شد دیدم جواب میدهد. انگار منتظر فضایی بودند که بتوانند خودشان را ارائه دهند.
رحمتی با اشاره به اینکه دو ساعت این مراسم برای مربیها و بچهها جذاب شد چون همهاش صحبت از نمایش بود، گفت: در قسمت آخر هم برنامهای به نام «نامه» داشتند که بچهها نامهای برای خدا نوشته بودند؛ هرکدام از بچهها در جمع برای خدا میخواندند که چندتای آنها بسیار وحشتناک بود. من و آقای تقیزاده، دوستم که همراهم بود وقتی از سالن بیرون رفتیم فکر کردیم، که باید برای این بچهها کاری کرد. عرفان احمدزاده که بعدا نقش اصلی را در نمایش «آری یا نه» بازی کرد، لحظات آخر آمد پیش من و گفت آقا اگر میتوانی من را از اینجا ببر، خسته شدم از اینجا. حرف او خیلی روی من تاثیر گذاشت. فکر کردم چطوری میشود از اینجا خارجاش کرد. فکر کردیم با اینها تئاتر خیابانی راه بیندازیم تا مثلا نامههایشان را جلوی حوض تئاتر شهر بخوانند و جنجال کنیم و پوشش دهیم که حرکتی برای بچهها اتفاق بیفتد.
او با اشاره به مراجعه به پریسا مقتدی مدیر سابق تئاتر شهر گفت: برای ایشان موضوع را تعریف کردم و گفتم میخواهم نمایشی با این بچهها کار کنم. گفتم شما سالن را بدهید بقیه مراحل را هم طی میکنیم. ایشان در پلاتو اجرای تئاتر شهر طرحی داده بود برای کارگردانهایی که در ژانرهای تئاتری متفاوت کارهای خاص میکنند که شامل حال ما هم میشد. گفت متنات چیست؟ روی هوا گفتم از دوران دانشجویی متنی را خوانده بودم که همیشه آرزو داشتم روی صحنه ببرم و فکر میکنم الان وقتش است. باتوجه به اینکه نقش اصلی این نمایشنامه یک کودک است دوست دارم با این بچهها کار کنم. ایشان هم گفت برو خبرت میکنم.
کارگردان نمایش «آری یا نه» با اشاره به اینکه این اتفاق و گفتگو به مهر 94 برمیگردد، گفت: حدود 9 ماه از فضای تئاتر به طور کامل دور بودم و احتیاج به ریکاوری و استراحت داشتم. تا اینکه خانم مقتدی اردیبهشت سال 95 زنگ زد و گفت تاریخ اجرا مشخص شده و بیا کارت را تولید کن. ناگهان به صورت خودجوش بچههای تیم جمع شدند و بازیگران بزرگسال (علیرضا کی منش- مسیح کاظمی) را دعوت کردم و بعد زنگ زدم به مرکز یاسر و خبر دادم که شرایط اجرا فراهم شده. خانم حسینی نامی معاونت اجتماعی بهزیستی شهرستان تهران که مرکز یاسر زیر نظر آنها بود خیلی کمک کرد و مشکل مجوزهای اولیه که داشتیم را حل کرد و رفتیم بچهها را دیدیم.
پوستر نمایش «آری یا نه»
رحمتی با اشاره به پروسه انتخاب بچهها برای بازی گفت: درنظر داشتم چهار نفر از آن بچهها را انتخاب کنم که دو نفرشان قطعی بودند؛ یکی عرفان احمدزاده و دیگری امیرحسین رضایی که پسری افغان بود. یکی دو تا را هم میدانستم که باید باشند چون در اتود نمایشی عید غدیر خیلی بیشتر خودشان را نشان داده بودند. به خصوص عرفان که موجود عجیب و غریبی است. دو بچه دیگری که انتخاب کردم سهراب حیدری و مهدی ابراهیمزاده بودند. مهدی در طول تمرینها بنا بر دلایل و مشکلاتی که در مرکز یاسر به وجود آمد نتوانست با ما همکاری کند؛ 14 سالش بود و از آنجا فرار کرد.
کارگردان نمایش «آری یا نه» با بیان اینکه مسوولان این مرکز معتقد بودند که فضای تئاتر مهدی را گستاخ کرده و باعث شده فرار کند، گفت: ماجرا این بود که مهدی با پسری که به تازگی به مرکز آمده بود دوست شده و پسری را زده بودند؛ او را از تخت انداخته بودند پایین که دستش شکسته بود. برای همین مهدی را در جایی که اسمش را نمیبرم قرنطینه کرده و در را به رویش قفل کرده بودند و اجازه نداده بودند سر تمرین ما بیاید. فردایش پرسیدم مهدی کجاست؟ گفتند اینطور شده. به دستیارهایم گفتم بروید مشکل را حل کنید بگویید بیاید سر تمرین. اما فردا گفتند مهدی از مرکز فرار کرده و ما متاسفانه او را سر این جریان از دست دادیم و یکی دیگر از بچهها به نام فیروز غلام حضرتی را به جایش انتخاب کردیم و روز بعدش رفتیم ببینم وضعیت مهدی چیست.
رحمتی با بیان اینکه بعد از ماه رمضان 95 تمرینهای مقدماتی را در تئاترشهر انجام دادند، گفت: متنی که من داشتم ترجمه مصطفی رحیمی از نمایشنامه برشت بود؛ متنی که تنها ترجمه در دسترس و به نسبت خوب هم بود. ولی با حسین جمالی که سرپرست گروه نمایشمان است حرف زدم و گفتم که از چهار کاراکتر نمایشنامهی اصلی یکی کودک و سه نفر نوآموز هستند. او پیشنها داد براساس بچههای بازیگر، متن را بازنویسی و دراماتورژی کنیم. البته همزمان با نوشتن کار براساس فضاهایی که در نمایشنامه بود با بچهها پیش میرفتیم؛ اصلا متن را به بازیگرها نمیدادم، حتی به بازیگران بزرگسال. سعی کردم اول فضا را برایشان توضیح دهم و بعد طبق فضاهای موجود در متن و آن اتمسفر و اتفاقات دراماتیک متن توضیح خیلی کوتاهی به آنها میدادم و آنها اتود میزدند. عرفان نقش اصلی آن کودک را بازی کرد و آن سه نفر دیگر نوآموزانی شدند که در دو صحنه همراه معلم بودند.
این کارگردان تئاتر، با اشاره به داستان نمایش «آری یا نه» گفت: کودکی برای آوردن داروی بیماری واگیردار مادرش به سفری میرود اما در سفر اتفاقی برای این کودک میافتد که دیگران باید بر سر مرگ و زندگی او تصمیم بگیرند. البته نه برشت و نه مترجم و نه ما که متن را دراماتورژی کردیم اسمی از بیماری واگیردار قرن نبردیم که هرچیزی میتواند باشد.
رحمتی با اشاره به اینکه برشت، نویسنده آلمانی، این متن را از یک اپرای ژاپنی به نام «تانیکو» برداشته که یک اپیزود و دو صحنه بیشتر ندارد، گفت: در اپرای ژاپنی فقط اپیزود «آری» هست. آنجا این بچه برای آوردن دارو برای مادرش با معلمش به سفری میرود و در کوه دچار سانحهای میشود؛ آنها براساس سنت معتقدند کسی که در راه سفر اختلالی ایجاد کند باید از کوه پرتابش کنند.
او ادامه داد: اما برشت یک اپیزود دیگر به نمایش اضافه میکند و میگوید اینطور که شما میگویید نیست و این پسربچه مقابل سنتها قد علم میکند. وقتی یکی از بچهها به او میگوید چرا نمیخواهی به آداب و رسومات احترام بگذاری و هر کسی قدم اول را برداشت باید قدم دوم را هم بردارد، آن بچه میگوید هرکسی قدم اول را برداشت حتما لازم نیست قدم دوم را هم بردارد اصلا از کجا معلوم قدم اول هم درست باشد؟ ما باید رسم تازهای برپا کنیم. و این دیالکتیک و تضاد است که در اکثر نمایشنامههای برشت وجود دارد و موضوع پایاننامه خود من در لیسانس هم بوده. همیشه برایم این سرکشی و یاغیگری برشت سوال بوده که مقابل معضلات اجتماعی قد علم میکند و جواب هم نمیدهد فقط سوال خوب ایجاد میکند.
این بازیگر و کارگردان، روزهای اول تمرین را خیلی سخت توصیف کرد و گفت: اما وقتی چند جلسه اول گذشت متوجه استعداد و خلاقیت بچهها شدم؛ قبل از اینکه متن نمایشنامه را به آنها بدهم، خلاصه قصهای برایشان گفتم و بعد از آنها خواستم ادامه قصه را خودشان بگویند. باورتان نمیشود؛ ادامه قصه همان چیزی بود که برشت نوشته بود. به عرفان گفتم تو به سفری میروی تا برای مادرت دارو بیاوری و اتفاقی برایت میافتد، گفت پایم میشکند. گفتم آره. پرسیدم خب وقتی پایت میشکند حالا باید بقیه بچهها چکار کنند؟ همین را از بچههای دیگر هم پرسیدم و گفتند ما به راهمان ادامه میدهیم و میرویم دارو بیاوریم چون مردم شهر منتظر دارو هستند. گفتم با عرفان چکار میکنید؟ گفتند خب او را همانجا میگذاریم و میرویم. گفتم نمیشود، ممکن است گرگ او را بخورد و عقبگرد هم نمیتوانید بکنید. گفتند از دره میاندازیمش پایین و میکشیماش. گفتم واقعا این کار را میکنید؟ گفتند آره، چون مردم شهر منتظر دارو هستند. دقیقا در اپیزود اول متن برشت هم همین اتفاق می افتد.
رحمتی یادآور شد: دیدم بچهها انقدر از یکسری فضا پر هستند که میشود هدایتشان کرد و وقتی هدایتشان کردم براساس همانها متن را مینوشتم. تقریبا یک پروسه سه ماهه با بچهها برای تمرین طی کردم. ماه اول فقط با بچهها اتود کار میکردیم؛ ابزارهای بازیگری بدن، بیان، حرکت، تخیل، خلاقیت و فضاسازیهای نمایشی کار میکردیم. بعد از ترجمه، وقتی به متن نهایی رسیدیم، آن متن را کار کردیم و بعد دیدم بچهها کاملا به حرف گوش میکنند و فوقالعاده سر تمرین خلاق هستند. اوایل کمی گارد داشتند اما بعد دیدند به درد میخورد.
او با بیان اینکه «عرفان و بقیه بچهها وقتی برای اولین بار مقابل تماشاگر قرار گرفتند دیدند چقدر فضا جدی است.» گفت: بچهها در تمرینها همه چیز را شوخی میگرفتند. ولی وقتی اولین اجرا را مقابل 80نفر تماشاگر داشتند تازه دیدند تئاتر چه مقوله عجیب و غریبی است. اما فوقالعاده سر تمرینها به ما ایده میدادند. یعنی من دقیقا آن مباحث دانشگاهی که استادها میگفتند را در تمرین با این بچهها میدیدم؛ اینکه بازیگر باید براساس مفهوم نمایش برای خودش میزانسنی طراحی کند و کارگردان آن میزانسن را از بازیگر بگیرد و ترکیب کند و بدهد به خود بازیگر؛ این بچهها اصلا خودشان به ما میزانسن میدادند. میگفتند اینجا اینطوری باشد بهتر است و من فوقالعاده دستشان را بازمیگذاشتم.
بازیگر نمایش «ترن» خاطرنشان کرد: علیرضا کیمنش در نقش معلم با این بچهها فوقالعاده اخت شده بود. علیرضا تسلطی روی بدن و بیان دارد و بازیگر چیرهدستی است و با آنها خیلی کار میکرد. ما یک هدف ویژهای داشتیم که این نمایش روی صحنه برود و به هدفمان رسیدیم.
رحمتی با اشاره به اینکه اصلا برایم مهم نیست که بقیه راجع به من چه فکری میکنند، گفت: خیلی از مسئولان مرکز بهزیستی کودکان کار یاسر در شهرک بعثت (مستقیم هم میگویم و اسم میبرم) معتقد بودند وقتی این بچهها تئاتر کار کردند بچههای گستاخ و بیتربیتی شدند در صورتی که اینطور نیست. خانم سالک مربی این بچهها و خانمهایی که از سلوای مهر کودک با ما همکاری میکردند بعد از چند ماه که آمدند بچهها را دیدند گفتند ما باورمان نمیشود اینها همان بچههای چهار ماه پیش هستند. تئاتر فضای انسانسازی است؛ وقتی میتواند روی تماشاگرش آنقدر تاثیر بگذارد میخواهد روی بازیگرش تاثیر نگذارد؟
او با اشاره به بازخورد تماشاگران آن را عالی توصیف کرد و در پاسخ به این سوال که «بازخوردها در سالن و بعد از اجرا با توجه به اینکه در تبلیغات روی حضور کودکان کار مانور میدادید، چگونه بود؟» گفت: خیلی از تماشاگران باورشان نمیشد بازیگرها بچههای بهزیستی و کار هستند. البته خیلیها نمیداستند اینها کودکان کار هستند اما وقتی آخر نمایش اعلام میکردم این چهار بچه چهار نفر از آن تعداد بالای بچههای بهزیستی هستن، احساساتی و متعجب میشدند.
رحمتی همچنین در پاسخ به این سوال که «تعریف ما از کودک کار، کودکی است که با والدین یا قیم زندگی میکند اما این بچهها در بهزیستی هستند آیا عملا کودک کار تعریف میشوند؟» گفت: یکسری از بچهها قبلا کار میکردند. مثلا سهراب حیدری به من میگفت همه کار کرده است؛ از بلالفروشی و تن کردن لباس عروسک جلوی رستورانها تا گلفروشی، سیگارفروشی و فالفروشی و فروختن دستمالکاغذی روبروی تئاتر شهر. مهدی و امیرحسین هم همین طور. در مرکز یاسر جایی هست به نام مرکز خیام که این بچهها را از سن 14 تا 18 سالگی که به سن قانونی برسند و بخواهند به سربازی بروند در جاهایی مشغول به کار میکنند. مثلا امیرحسین در این مدتی که سراغش رفتم و بنا به دلایلی نیامد با ما در اجرای جشنواره تئاتر فجر همکاری کند، در یک صافکاری مشغول به کار است؛ در محیطی که من فکر میکنم اصلا مناسب این بچه نیست.
این کارگردان تئاتر در پاسخ به این سوال که چرا امیرحسین برای اجرای جشنواره نیامد؟ گفت: نمیدانم؛ کسی جواب درستی نداد. وقتی سراغش رفتم آقای رفیعی، مدیر مرکز گفت امیرحسین به دستخط خودش یک نامه نوشته که از این به بعد من هیچ نوع همکاری نمیخواهم با آقای رحمتی داشته باشم. هم من و هم دیگر بازیگر نمایش، فیروز غلام حضرتی. بعد از دیدن این دستخط، با دستیارم به صافکاری رفتم. نمیدانم در این دو ماه که فاصله اجرای ما تا جشنواره فجر بود چه بلایی سر این بچه آمده بود. چرا این اتفاق برای عرفان نیفتاد؟
رحمتی با بیان اینکه در این مدت کمابیش ارتباطش را با عرفان که بازیگر اصلی نمایش بود، حفظ کرده بود، گفت: یکبار هم مشکلی سر اجرای ما برای او پیش آمد و عرفان را بدون اینکه به ما اطلاع دهند بردند کرج. از قرنطینه رفت کرج و ما نامهنگاری کردیم از دادگاه و دوباره مادربزرگش آمد و قاضی حکم داد او دوباره برگردد تهران و انتقالش دادند به مرکز اندرزگو. مدیرش من را برد محضر و مجوز کتبی از من گرفت. علیرغم اینکه من مجوز بهزیستی داشتم من را بردند محضر و طبق یک تعهدنامه کتبی تعهد دادم سر یک ساعت مشخص عرفان را میبرم و میآورم. هر روز خودم میرفتم آن مرکز و عرفان را میآوردم بعد تمرین و اجرا میرساندم.
او ادامه داد: هفتاد روز حدودا از بقیه بچهها بیخبر بودم تا اینکه متوجه شدم این دو بچه رفتهاند وارد محیط کار شدهاند و خودم رفتم آنجا. اما آن بچههایی که دو ماه پیش با گریه و بغض از من جدا شده بودند که رحمتی ما را فراموش نکن و ما دوباره میخواهیم با تو همکاری کنیم و میدانستند قرار است نمایش به جشنواره بیاید نمیدانم چه اتفاقی برایشان افتاد که به من «نه» گفتند. سهراب حیدری هم با توجه به حوزه صادره شناسنامهاش که شمیرانات بود انتقال داده شد آنجا و او هم متاسفانه علیرغم پیگیریهایم نتوانست به ما ملحق شود. من هر روز نامه میبردم که گزینش شدهام و از حراست و از مرکز نرهای نمایشی و از دبیرخانه جشنواره تئاتر فجر و بهزیستی نامه دارم اما مرکز شمیرانات همکاری نکردند و مدام پاس میدادند به همدیگر. نمیدانم باید چکار میکردیم. بعد از 10 روز آنقدر من را بردند و آوردند که بیخیال شدم. وقتی دیدم به آن دو دسترسی ندارم سهراب را هم بیخیال شدم.
رحمتی خاطرنشان کرد: با این اتفاقاتی که افتاد، در اجرای جشنواره نمایش «آری یا نه» فقط عرفان توانست بازی کند؛ برای آن سه نقش کودک یکی از بازیگران را دستیار و دو بازیگر بزرگسال را هم دعوت کردم. اگر این کار با همان بچهها روی صحنه میرفت اقبال بیشتری میشد اما خب خوشبختانه کار دیده شد و جایزه هم گرفت.
او با اشاره به قرنطینه بچهها گفت: فاصله بین روز اولی که بچههای بدسرپرست یا بیسرپرست را از خیابان میآورند تا مقداری از نظر روانی آمادهشان کنند که یا به سطح جامعه برگردند یا بتوانند مدرسه بروند این فاصله را قرنطینه میگویند که آزمایش میشوند و روانشناسی میشوند البته با امکانات خیلی خیلی محدود. دلم میخواهد به مسئولانی که در بهزیستی هستند بگویم کمی بیشتر به این مراکز سر بزنید. اینها زندانی نیستند، بچههایی هستند که نیاز دارند کمک بشوند. من فکر نمیکنم نیاز این بچهها دو دست لباس و ساندیس و کیک باشد اینها نیاز دارند کار فرهنگی رویشان بشود؛ کار فرهنگی هم باید بنیادی باشد؛ بچهها استعدادیابی و آموزش داده شوند.