مشکلات تئاتر در ایران در گفتوگو با حمید پورآذری؛
دولت فقط در زمان انتخابات به تئاتر سر میزند/جشنواره تئاتر فجر هیچ هویتی ندارد/باید مطالباتمان را از دولت بگیریم
در یک مقطعی تئاتر آلترناتیو به وجود آمد و هدفش مقابله با تئاتر دولتی و روتین بود. حالا دولت خودش تئاتر آلترناتیو میگذارد! درواقع در ذات تئاتر آلترناتیو اعتراض به سیستم و شرایط وجود دارد. ظاهراً جشنواره تئاتر فجر در سالهای گذشته دنبال هویت بوده ولی با رودربایستی و تعارف و راضی کردن همه، این اتفاق نمیافتد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، حمید پورآذری با شروع فعالیت فرهاد مهندسپور به عنوان دبیر جشنواره سی و ششم تئاتر فجر به عنوان مدیر «بخش خارج از صحنه (Offstage)» همکاری با این جشنواره را آغاز کرده است. در هفتههای پایانی سال گذشته و پس از جشنواره سی و پنجم تئاتر فجر بود که با پورآذری درباره مدیریت کلان تئاتر و مشکلات پیرامون آن حرف زدیم که این گفتگو امروز منتشر میشود. صحبت با پورآذری از مشکلات تئاتر در ایران به سیستم آموزشی رسید و روابط دانشجو و استاد برای یادگیری. از سالنهای دولتی و خصوصی تئاتر گفتیم و خروجی دانشجویان دانشگاههای کشور در عرصه نمایش. او برخلاف بسیاری از تئاتریها، همه تقصیرها را به گردن مدیریت دولتی نمیاندازد و تئاتریها را هم مقصر میداند. پورآذری اعتقاد دارد؛ هیچچیز به اندازه همبستگی اهالی تئاتر برای رسیدن به یک هدف مشخص و یک مطالبه، برای پیشبرد کار مهم نیست. گفتگو با او را از انواع نمایش آغاز کردیم. پورآذری از اساس مخالف این نامگذاریهاست...
حمید پورآذری: ما یک مقدار درگیر یکسری اسمها میشویم بعد این اسمها ما را دچار سوءتفاهم میکند. مثلاً یکی از مشکلاتی که ما در تئاتر امروزمان داریم، این است که تئاتر را شاخه شاخه میکنیم، بدون اینکه در وهلهی اول اصلاً روی مفهوم تئاتر به یک توافقی برسیم. ما از چیزی صحبت میکنیم به اسم تئاتر؛ در اجرا دو شکل از آن وجود دارد که آن هم برمیگردد به جغرافیا و معماریاش، به خصوص معماری. مثلا میگوییم تئاتر در مکانهای متعارف، یعنی سالنهایی که وجود دارد؛ اعم از سالنهای قاب عکسی و یا بدون صحنه. باز در اینجا ما دچار سوءتفاهم میشویم و به سالن بدون صحنه میگوییم «بلکباکس» در حالی که در عمل بلکباکسی نداریم. ما به آنهایی که مثلاً سن ندارند میگوییم بلک باکس، در حالی که بلکباکس یکجور پلتفورم است که کاملاً قابل تغییر است حال آنکه سالنهایی که به آن بلکباکس میگوییم، سالنهای قابل تغییر نیست. میگوییم در تئاترشهر یک سالن اصلی و مثلا سه سالن بلکباکس داریم. در حالی که همهی سالنها یک شکل است و همه نمایشها هم موظف هستند همین شکلی اجرا بکنند، جابهجایی وجود ندارد. بلک باکس یک تعریف دیگری هم دارد؛ یعنی تو بتوانی هر آن چیزی که نمایشات لازم دارد و به آن فکر میکنی، در سالن اجرا کنی. خب، این موضوع در سالنهای ما نیست، تو تابع سالن هستی، فقط یک جور میتوانی آکسسوار را بچینی. از طرفی مثلا میگوییم اجرای تئاتر در مکانهای متعارف؛ یعنی سالنهایی که الآن وجود دارند؛ سالنهای قابعکسی یا سالنهای غیرقاب عکسی (سالنهای مثلاً بدون سن) یا در مکانهای غیرمتعارف؛ یعنی جاهایی که در آن تئاتر اجرا نشده و تو به آن یک تعریف مضاعف میدهی و میتوانی در آنجا کار تئاتر را انجام بدهی.
مثلاً تئاترهای خیابانی؟
خیابان هم در واقع یک مکان غیرمتعارف است، ولی تئاتر خیابانی، نه. اصلاً به نظر من تئاتر خیابانی یک شوخی، یک جوک است، گول زدن است. یعنی چه تئاتر خیابانی؟ تئاتر خیابانی تعریف مشخص دارد و نمایشنامه آن براساس حضور در خیابان نوشته میشود. به خصوص تئاترهایی که ما در خیابان اجرا میکنیم، بیشتر تئاتر در خیابان است تا تئاتر خیابانی. به دلیل اینکه اصلاً ذات تئاتر خیابانی را ندارند. پس در واقع تعریفی را روی آن گذاشتهایم که تعریف اشتباهی است. مثلاً میگوییم تئاتر محیطی. خب، یعنی چه؟ آیا تئاتر مساحتی هم داریم که بگوییم تئاتر محیطی؟ محیط یعنی چه؟ سالنهای ما هم یک محیط است، حالا چرا ما میآییم این را جدا میکنیم؟ یا مثلا تئاتر تجربی؛ خب، اساساً در ذات تئاتر، تجربه کردن هم وجود دارد. وقتی میگوییم تئاتر تجربی، یعنی اینکه انگار میخواهیم کار عجیبی بکنیم. نه، قرار نیست در تئاتر تجربی کار عجیبی انجام دهیم، قرار است آن چیزی که بلد نیستیم را انجام بدهیم. ببینید، ما در تئاتر تجربی سراغ کارهایی که بلد هستیم نمیرویم، سراغ کارهایی میرویم که بلد نیستیم و در آنها به تجربههای جدید رو میآوریم. اینکه چطور به یک اثر و اجرای آن نگاه میکنیم؛ وقتی همه یکطور نگاه میکنند، تو یکجور دیگر به همان اثر و اجرا نگاه میکنی و این کار را در همان سالنی انجام میدهی که همه دارند کار خودشان را انجام میدهند.
بعضی اوقات هم در نمایشهایی که ما به عنوان تئاتر تجربی میشناسیم، فکر میکنیم مثلا یک چیز جدیدی رخ داده، ولی عملاً این تجربه قبلا اتفاق افتاده است.
ببینید، نحوهی مواجهه خیلی مهم است. در زمانهای که ما الآن در آن هستیم، تقریبا همهی اتفاقات افتاده و ما چیزی را نمیتوانیم اختراع کنیم. در عرصهی هنر خودمان هم چیزی را اختراع نمیکنیم بلکه نحوهی مواجهه ما مهم است، اینکه چطور به این قضیه نگاه کنیم، با وجودی که هزاران نفر در جهان به آن نگاه کردهاند. طوری نگاه کنیم که مال خود ما باشد و اینکه چطور با یک اتفاق روزمره کاری کنیم که انگار بار اول است با آن برخورد میکنیم.
این اتفاق حتی در جشنواره تئاتر فجر هم افتاد. چند نفر از هنرمندان هم گلایه داشتند به این تقسیمبندیها، به این تمایل زیاد به بخشبندی. مثل همین به قول شما محیطی، خیابانی، آلترناتیو، تعاملی و دیگر گونهها. یا مثلاً بخش تئاتر جوان و مسابقهی جوان.
مثلا همین تئاتر آلترناتیو. ببینید آلترناتیو یک تعریفی دارد؛ در یک مقطعی به وجود آمد و هدفش در واقع مقابله با تئاتر دولتی بود، مقابله با تئاتر روتین بود. حالا دولت میآید تئاتر آلترناتیو میگذارد! در واقع در ذات تئاتر آلترناتیو یک اعتراض به سیستم وجود دارد، اعتراض به یک شرایط. میخواهم بگویم اینها خلط مبحث است. ظاهراً جشنواره تئاتر فجر در این یکی دو سال گذشته، به این سمت میرود که یک هویتی پیدا بکند ولی با رودربایستی و تعارف و راضی کردن همه، این اتفاق نمیافتد. مهمترین ایرادی که میشود به جشنواره تئاتر فجر در این سی و چهار پنج سال گذشته گرفت، این است که هویت ندارد. همه هستند. عیب ندارد، همه باشند ولی یک رویکردی باید داشته باشد. اصلاً هدف جشنوارهی فجر چیست؟ کشف استعداد است؟ هدفش گونهی دیگر تئاتر دیدن است؟ هدفش تئاتر روتین دیدن است؟ یک زمانی یکدفعه میشود «تئاتر برای همه»، یک بار میشود نسل نو و ... عناوین مدام در حال تغییر است. بهتر نیست که مثلا رویکرد این جشنواره بشود فقط تجربههای اجرا و آنوقت تقسیمبندی جوان و پیر و... را کنار بگذاریم؟ ما با واژگان به رایگان برخورد میکنیم؛ هر کدام از اینها باری دارد، مفهومی دارد و متعلق به زمانهای است که اگر اکنون از آن استفاده میکنیم باید بفهمیم این استفاده برای چیست.
این مشکل استفاده نادرست از تعاریف و اسامی برمیگردد به مدیریت بدنه تئاتر؟
خود من حدود هفده سال اینطور فکر میکردم که بیشتر مشکلات تقصیر مدیریت است. الان اینطور فکر نمیکنم. یعنی از این گذار رسیدهام به نمیدانم، به اینکه احتمالا همه ما مقصریم. البته اینکه مقصر ما هستیم و بیشتر تقصیر خود ماست تا مدیریت، به این معنی نیست که آنها هیچ وظیفهای ندارند. مسئله این است که ما مطالباتمان باید درست و براساس برنامه باشد. یک موقع این مطالبات این است که دولت یا شهرداری باید از تئاتر حمایت کند. اتفاقی که در همه جای جهان میافتد. وقتی میگویم دولت، منظورم فقط دولت نیست، منظورم نهادهایی است که موظف هستند این کار را بکنند.
یعنی مطالبات برنامهریزی شده نداریم؟
نمیدانیم چه میخواهیم. در بعضی مواقع بدون این که متوجه شویم، خودمان ریشهی خودمان را میزنیم. ما به تئاتر فکر نمیکنیم بلکه به تئاتر خودمان فکر میکنیم. مثلا نگاه کنید؛ گفتند تئاتر باید خصوصی شود. باشد قبول، هیچ راهی نداریم جز اینکه خصوصی شود، ولی نه به این شکل، این غلط است، اینکه مدیران همهی حمایتهایشان را قطع بکنند، بگویند که بروید خودتان بفروشید و بعد 20 درصد هم به آنها بدهد، این تئاتر خصوصی نیست، این ایراد است، فرار کردن و شانه خالی کردن است. در واقع دولت و نهادهای دولتی و شهرداری، نهادهایی هستند که باید کمک کنند. آن قدر که شهرداری باید کمک کند، به نظر من دولت سهمش کمتر از آن است. دولت باید به صورت غیرمستقیم کمکهایی را بکند. شهرداری بهطور مستقیمتر میتواند کمک کند. حرف اصلیام این است که ما باید مطالباتمان را از دولت بخواهیم. دولت نمیتواند بیاید این را بسازد. اگر بسازد، میشود همان خانهی تئاتر، خانهی سینما یا خانهی موسیقی که پایهگذارش به جای اینکه ما باشیم دولت است. در دولت اصلاحات، زمان آقای خاتمی، بحث انجیاو و اینکه در همه چیز آدمها مشارکت داشته باشند و در سرنوشت خودشان تاثیرگذار باشند اتفاق افتاد. این ضرورت را دولت از بالا به پایین تزریق کرد در حالی که این باید از پایین به بالا اتفاق میافتاد. ما نباید خود را بودجهبگیر دولت بدانیم و انتقادی نکنیم چون ممکن است بودجه را قطع کنند، اگر ما انتقاد نکنیم، این جریان کارایی خودش را از دست میدهد. ما یک دورهای داریم که دوره شکوفایی تئاتر است و کارهای زیادی اتفاق میافتد. مثلا در خود تئاترشهر، یک سالن وجود داشت که سالن اصلی بود و برای تلویزیون بود. میخواستند تئاتر تلویزیونی بسازند ولی یک مرتبه تبدیل میشود به مکانی که میخواهد در آن تئاتر اجرا شود و تئاتر شد قاب عکسی. بعد قاب صحنهای و بعد وقتی که کارگاه نمایش با هدف تئاتر دیگر شکل میگیرد که تجربه بکنند و پویاتر شوند، یک سالن دیگر اضافه میشود. سالن چهارسو کاملاً در این تعریف شکل میگیرد. آن اتفاق تاثیر خودش را تا الآن هم گذاشته. اساساً هنر وامدار گذشتگان است ولی باید دائم به چیز دیگری تبدیل شود و هر هنرمندی از زاویهی نگاه خودش و مسئلهاش را عنوان کند. این میشود حرف تازه، تجربه تازه. مدیریت تئاتر هم به همین شکل است. ما باید برنامه داشته باشیم که چه میخواهیم تا آن چیز شکل بگیرد. الآن پراکنده هستیم و هرکس متناسب با نیاز خودش جلو میرود، پس به هدف نمیخورد.
چیزی که ما به عنوان تجربه از آن یاد می کنیم خیلی جدا جدا اتفاق میافتد. کسی خبر ندارد که یکی در تالار مولوی یک کار دانشجویی مثلاً خاص انجام میدهد و آن یکی در قشقایی یک پروژه روی صحنه برده است. این تجربهها هر کدام خوب بودهاند ولی به یک اتفاق منجر نمیشوند.
منظور من این نیست که همه با هم کار بکنند. بحث من این نیست همه یک هدف مشترک داشته باشند. این باهم کار کردن اصلاً اهمیت ندارد. همسو بودن، همجهت بودن هم باز مهم نیست. همه باید یک باور داشته باشیم. باید به یک هدف یعنی خود تئاتر فکر کنیم. بدانیم هدفمان چیست؟ در واقع باید به تقدیر مشترک فکر کنیم. آن وقت دیگر به حذف کسی فکر نمیکنیم و از تجربههای همدیگر استفاده میکنیم. چون تقدیر مشترک وجود ندارد، پراکنده هستیم.
فکر میکنید راهکاری وجود دارد؟ یعنی این چطور قرار است سامان پیدا کند؟
باید خودمان بخواهیم.
تا این خواسته به صورت جمعی نباشد که این اتفاق نمیافتد.
بله ولی یک نکته هم مهم است. جدای از اینکه بهتر است دولت مستقیم وارد نشود، ولی این واقعیت هم وجود دارد که واقعاً دغدغهی اصلی دولت این چیزها نیست. دغدغهاش یک چیزهای دیگری است؛ چیزهایی که اگر اتفاق بیفتند، مثلاً پروپاگاندا و سروصدای بیشتری دارد. پس نباید از آنها برای ایجاد این همدلی انتظاری داشت. به نظرم تنها راهی که وجود دارد، این است که کنار هم دیگر جمع شویم و بعد بخواهیم درست شود. یعنی بگوییم طبیعی است که در یک ماه اول با هم دعوا میکنیم ولی اگر بخواهیم که این اتفاق بیفتد، یعنی بخواهیم که یک کاری انجام بدهیم، میمانیم و بالاخره در یک مقطعی به یک زبان مشترک میرسیم. والا واقعاً دغدغهی دولت نیست دغدغهی شهرداری هم حتی نیست. برای آنها فقط بحث تبلیغاتی مهم است. بگویند بگوید فلان چیز را راه انداختند، فلان کار را کردند یا نزدیک انتخابات که بشود، تور بازدید از مکانهای تئاتر در حال ساخت راه بیاندازند. ما باید با هم جمع شویم. ما چون با هم صحبت نمیکنیم، با هم جمع نمیشویم اتفاقات خوبی نمیافتد.
در سالهای اخیر سالنهای تئاتر زیادی در تهران ساخته شده. خیلی از این سالنها خصوصی هستند و کارهای خوبی هم روی صحنه میآورند. یکی از مطالبات تئاتریها مگر همین کمبود سالن نبود؟
ببینید ما در یک دورهی گذار هستیم این یک دورهی گذار است که آزمون و خطاهایی در آن وجود دارد. ما سالیان سال است که میگوییم معضل سالن داریم. وقتی از دولت یا شهرداری یا نهادهای موظف ناامید میشویم، یکسری آدم خودشان دست به کار میشوند؛ اول میآیند پلاتو میزنند چون پلاتوی تمرین وجود ندارد. کمکم این پلاتوها تبدیل میشوند به سالنهای کوچک و بعد این سالنهای کوچک دیگر جواب نمیدهند و میشود سالن بزرگ. وقتی سالنی خصوصی با 300 یا 400 تماشاگر میخواهد افتتاح شود، یعنی دارد تکامل خودش را پیدا میکند و این اصلا ایرادی ندارد. ایراد در واقع جایی به وجود میآید که هیچ کنترل و نظارتی چه به لحاظ صنفی چه به لحاظ مثلاً فراتر از آن مثلاً دولتی، وجود ندارد. خب، کیفیت چطور است؟ صندلی چه شکلی است؟ چطور تو پول میدهی؟ چقدر پول میگیری؟ چرا این قدر میگیری؟ مسئله اینجاست که باید مثلا به این سالنها وامی بدهند، وامهای درست و حسابی بدهند که به گروهها و به خود سالن فشار نیاید. تدوام سالن در این است که اموراتش بچرخد، نمیتواند بنگاه خیریه باشد. باید هم از گروههایی که آنجا برای اجرا میرود حمایت کرد و هم از سالن باید حمایت کرد. الآن وقتی اینطور رها میشوند، سالن برای اینکه دوام بیاورد و بقای خودش را داشته باشد روی گروههای جوان فشار میآورند؛ معمولا گروههای جوانتر در این فشارها متضررتر هستند. از طرفی فقط بحث سالن هم نیست. الآن نمیدانم، آمار دقیق ندارم، ولی در سال حدود دو سه هزار دانشجو از دانشگاهها بیرون میآید. کلی موسسه هم داریم، پس یکسری آدم هم از آنجا اضافه میشوند اصلاً ما بگوییم مجموعاً با همهی اینها حدود پنج هزار نیروی جدید وارد میشود. چه فکری برای اینها داریم؟ زیرساختهای ما چه کمکی میکنند که اینها بتوانند وارد چرخهی کار شوند و فرصت این را داشته باشند که از بین این پنج هزار حداقل پنج نفر بگویند که ما آدمهای نخبه و خلاقی هستیم؟ این وجود ندارد. سالنها زیاد میشود ولی چون استراتژی وجود ندارد، همهچیز هرز میرود. این همه سالن و این همه اجرا داریم ولی تماشاگر به آن اندازه نداریم. خب باید برای آن هم استراتژی بریزیم.
یعنی تماشاگر جذب کنیم؟
بله بیاییم تماشاگر بیشتری را جذب کنیم. تماشاگری که تئاتر میبیند، میخواهد چیزی را ببیند که در تلویزیون و سینما نمیبیند و فراتر از آنهاست. میخواهد جامعهاش را به یک شکل دیگر ببیند که تا به حال ندیده است، ولی وقتی که با تئاترهایی مواجه میشود که همان جامعه را نشان میدهد، به همان شکلی که در خانه و در خیابان میبیند، تئاتری که انگار دنبالهرو تلویزیون و سینماست، پس جذب نمیشود. وقتی ما تصمیم میگیریم که تئاتر، عکس و امضا و سوت و کف راه بیندازیم، چون حتماً تماشاگران بیشتری را خواهیم داشت، به خطا رفتهایم.
راهکار پیشنهادی شما چیست؟
اول باید بفهمیم که چه میخواهیم. از کاری که میکنیم چه میخواهیم. تعریف امروز ما از تئاتر چیست؟ ضرورت تئاتر در تهران با ضرورت تئاتر در پاریس و رم و ونیز و هامبورگ و مونیخ و برلین متفاوت است، ما چه میخواهیم؟ هدفمان چیست؟ یک هنر؟ همین؟ اگر این باشد باز هم یک هدف است ولی به شرط اینکه از جامعهمان عقب نیفتیم. بعضاً مشاهده میشود بعضی از کارهایی روی صحنه میرود که از جامعه عقب است، از مردمان جامعه عقب است. حتی یک قدم کوچک هم عقبتر باشد، بازهم عقب است. حتی اگر با شرایط و وضعیت جامعهمان مساوی باشیم، باز به نظرم وا دادهایم. ما مشخصاً باید جلوتر باشیم.
اهالی تئاتر باید جامعهشناس باشند؟
بایدی وجود ندارد، ولی به نظرم باید تحلیل داشته باشد. باید دقیق نگاه کند، مشاهدهکنندهی دقیقی باشد، بداند که ضرورت چیست و بتواند خوب تحلیل بکند. اگر به این میگویند جامعهشناسی، بله جامعهشناس باشد ولی من میگویم که بتواند خوب نگاه کند و مسئله را بفهمد.
اینها را در دانشگاهها به کسانی که قرار است وارد کار تئاتر شوند یاد میدهند؟
ببینید باز یک خلط مبحثی وجود دارد؛ اول اینکه در سیستم آموزشی ما تکلیف مشخص نیست؛ اینکه دانشگاه مکان کار عملی است یا تئوری. مثلاً در فرانسه دانشگاه محلی است که تو میروی و به لحاظ تئوریک جلو میروی. اگر میخواهی عملی کار بکنی باید بروی مدرسهی بازیگری. تکلیف مشخص است. آنجا الزامی ندارد برای کار عملی، ولی اینجا قر و قاطی است. مسئلهی دوم این است که ما همهاش دچار سوءتفاهم هستیم، فکر میکنیم باید برویم دانشگاه تا یاد بگیریم. نه، تا تو نخواهی، دانشگاه چیزی را یاد نمیدهد.
به هرحال دانشگاه هم وظیفه و هدف مشخصی دارد.
حتماً. منظورم این نیست که بگوییم دانشگاه هیچ مسئولیتی ندارد، ولی مسئله اینجاست که برای رسیدن به آن اتفاق، آن راهبرد، آن قضیه، باید یک خواستی هم وجود داشته باشد. ما باید بفهمیم که فرق دانشجو با دانشآموز چیست، فرق مقطع دبیرستان و متوسطه و پیش از دانشگاه با دانشگاه چیست؟ در پیشدانشگاهی که میتواند حکم گذار داشته باشد، چه اتفاقی میافتد؟ ما توقع داریم که دانشگاه هرچه میخواهیم به ما یاد بدهد، نه، این وظیفه اش نیست که همهچیز را یاد بدهد ولی وظیفهاش این است که کدهایی را بدهد و روشهایی را بگوید. مثلاً بگوید که باید درست نگاه کنید. باید چه کار بکنید برای اینکه درست به قضیه وارد شوید. چه کار بکنید اگر درست میخواهید تحقیق بکنید. روش تحقیق را یاد بدهد، ولی تا زمانی که تو دانشجو نخواهی، اتفاقی نمیافتد. اتفاقاً دانشجو بیش از اینکه در دانشگاه مستمع باشد باید پرسشگر باشد، چون استاد باید بیشتر گوش بدهد و بعد برود دنبالش و بیاید بگوید آقا این هم هست، این که تو گفتی درست است.
به نظر شما این اتفاق در دانشگاههای ایران میافتد؟
نه. چون آن خواسته از طرف دانشجو وجود ندارد. دانشجو میآید فضا را میبیند و میگوید استاد خوب نیست. باشد، درست، ما به عنوان استاد فلان و بیسار، ولی مسئله اینجاست که چقدر دانشجو پا سفت ایستاده تا از استاد کار بکشد؟ این اتفاق نمیافتد. دانشجو مدام میاندازد گردن استاد و سیستم آموزشی، استاد و سیستم میاندازند گردن دانشجو. همه در حال اینکه «کی بود کی بود من نبودم / تقصیر آستینم بود»، همه دنبال مقصر هستیم؛ کار را دقیق انجام نمیدهیم.
گفتگو: سبا حیدرخانی