خبرگزاری کار ایران

پیام عباس جوانمرد برای کتاب گروه هنر ملی؛

من از همه‌ی شناخت‌های عاد‌ی‌شده بیزارم

من از همه‌ی شناخت‌های عاد‌ی‌شده بیزارم
کد خبر : ۴۶۹۸۱۷

عباس جوانمرد (نویسنده، بازیگر، کارگردان و سرپرست گروه هنر ملی) برای کتاب «گروه هنرملی از آغاز تا پایان 1335-57» پیامی منتشر کرد.

به گزارش ایلنا، در متن این پیام که برای کتاب «گروه هنرملی از آغاز تا پایان 1335-57» نوشته روح‌الله جعفری نوشته شده، آمده است:

«روح‌الله جعفری دکتر است؛ دکترای او در مدیریت و برنامه‌ریزی فرهنگی است، اما تخصص یا گرایشش در تئاتر است. من خودش را بیشتر از دکترایش دوست دارم، چون او هست که دکترایش هست.آدم عجیبی است و در بعضی موارد و جاها بی‌همتا است؛ نه از جهت خوبی و بی‌بدیلی، از جهت شکل و شمایل و رفتار. شما را که بیابد، وِل‌کُنت نیست. تلنبار سوال و بحث و بحرانِ بلوغِ بلیغ است. می‌پرسد، بی‌آن‌که بی‌توضیحِ کوتاه قانع باشد. مگر می‌شود با چنین سمجی به راحتی سر کرد؟ وقتی حوصله‌ات را از پاسخ شفاهی سر می‌برد، سوال‌هایش را می‌نویسد. هفته‌ای دو سه بار، دست کم، تو سوال‌پیچِ او هستی.

ببینید، ما از سال‌ها پیش در کانادا مقیم بودیم. او که برای پایان‌نامه‌ی کارش مرا گیر آورده بود، لااقل هفته‌ای دو سه روز، سوال‌پیچم می‌کرد. دیدم به راستی دارد خانواده را خانه‌خراب می‌کند. گفتم: « داری چه می‌کنی پسرجان؟» گفت: «مانعی ندارد.» گفتم: «برای تو مانعی ندارد، اما برای خانواده چرا.» یک هفته‌ای دیگر تلفن نبود و بعد از ده روز، بسته‌ای از  D.H.L(دی. اِچ. اِل) به دستم رسید با یک کتابچه‌ی تقریباً دویست‌صفحه‌ای و باور نمی‌کنید با بیش از هشتصد سوال. خدایا این چه آدمی است؟ می‌دانید، این‌طوری است دیگر؛ سمج و پیگیر و مستمر. آدم غریبی است این روح‌الله. هرطور باشد تا جواب قانع‌کننده‌ی سوالش را نگیرد، وِل‌کُنت نیست. سر ساعت زنگ می‌زند؛ به موقع می‌آید، اما رفتنش موقع ندارد. در کانادا چون کارش با من تمام نشده بود، به تهران وقتی رفتم، با من قرار گذاشت که ببیند مرا. سر موقع، زنگِ در صدا کرد، روح‌الله پشت در بود. درِ پایین را که باز کردم، لحظه‌ای بعد او را دیدم که شاد و قبراق با گیوه‌های سینه‌جونی (گیوه‌هایی است که کف چرمی‌اش با مَملُوی از گره‌ی نخ‌های تابیده با موم، پوشیده شده است) روی پله‌ها است و پیراهنِ ننه‌حسنی که با سلیقه‌ی مادرش بُرش یافته بود، به تن داشت. روح‌الله. روح‌الله، روحِ خدا نه، روحِ خودش بود، اما خدا آفریده بودَش و در دنیا رهایش کرده بود. لِفت می‌دهم که او را بهتر بشناسید. به گمان من فقط او باید بپرسد؛ می‌پرسد و این مال دوران جوانی‌اش بود، اما نه خیال کنیدالان آن سوال‌های زیاد را ندارد. به راستی گاهی این سوال‌های خسته‌کننده، غبطه‌برانگیز هم هست. می‌دانید چرا؟ چون جوابت برایش قانع‌کننده نبود و تو می‌فهمیدی که او منظورش از لایه‌ی دیگری از معنا است که تو خود به آن فکر نکرده‌ای. به این دلیل است که برای تو گاهی غبطه‌برانگیز می‌شود.

روح‌الله، نویسنده هم هست. نقد و نظر هم می‌نویسد. اثر تعبیر می‌کند. می‌گویم برایتان، کارگردان هم هست؛ کارگردانی هم کرده است. اما مثل همه‌چیزش، نامتعارف است. اولین کارش را که دیدم، اسمی غریب و طرح و اجرایی غریب‌تر داشت... آخرین کارش نیز این‌‌گونه بود...اسمش «من چه جوری ممکنه یه پرنده باشم؟» بود. شما را به خدا اسم نمایشنامه را نگاه کنید... در صحنه‌ای دراز و طولانیِ یک سالنِ پهناور، پسرکی معصوم و نوجوان با بَزکی تُند بر روی صحنه‌ای رها شده بود، بی‌هیچ کلامی، که همه در همه‌حال، انگولک و ناخُنکش می‌زدنند... این قانون از کجا آمده بود؟ اما هر چه بود، آن‌جا قانون و رسمی بود پُرنفرت و زشت، اما بود و «عادی» هم شده بود. من از همه‌ی شناخت‌های عاد‌ی‌شده بیزارم...

این روح‌الله بی‌آن‌که بنماید، آدم زبل و باهوشی هم هست و گاه غبطه‌برانگیز می‌شود. می‌پرسد، اما وقتی پاسخ می‌گیرد، از لایه‌ و بُعد دیگری باز همان سوال را می‌کند و از این لایه و بُعد دیگر سوالش، می‌فهمم که او را به گستردگی دانایی می‌رساند؛ این است غبطه‌برانگیزی او. می‌داند که من که این تمهید او را می‌دانم، اما سوالش را با خنده‌ای عجین می‌کند که با نمک است. بس کنم این نقل نمکین را، می‌ترسم شورش درآید.

عباس جوانمرد

2 مارچ 2017- اُنتاریو کانادا »

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز