گفتوگوی ایلنا با کارگردان فیلم بیست و یک روز بعد؛
تکنولوژی جای خدا نشسته/چه کسی گفته جنوبِ شهر یعنی فلاکت
محمدرضا خردمندان معتقد است؛ استفاده گسترده از تکنولوژی باعث سستی باورها و ایمان بشر شده. او میگوید: آنقدر با ابزارهای نوین سرگرم شدهایم که انگار گرفتار یک برنامه طراحی شده هستیم تا دیگر فکر نکنیم.
محمدرضا خردمندان؛ فیلمساز جوان کشورمان امسال با اولین فیلم سینمایی خود "بیست و یک روز بعد" به سی و پنجمین دوره جشنواره فیلم فجر آمده است. فیلم هرچند هنوز برای اهالی رسانه به نمایش درنیامده اما در اکرانهایی که داشته؛ با استقبال خوب مخاطبان همراه شده است. با خردمندان به بهانه نمایش این فیلم گفتگو کردهایم.
طرح اولیه فیلم چگونه شکل گرفت؟
ایده اولیه فیلم سه سال پیش به ذهن من رسید و ایده به نوعی از زندگی شخصی خود من نشات گرفت. البته من شخصا آدمی هستم که تصویرهای مختلفی از بخشهای مختلف زندگیام در ذهنم باقی مانده و از تلاقی این تصویرها بود که ایده فیلم 21 روز بعد شکل گرفت. یک روز که برای گرفتن داروهای مادرم به داروخانه 13 آبان رفته بودم؛ در ذهنم داستان فیلم را پرورش دادم و به یک طرح کلی رسیدم. در ادامه مسیر با احسان ثقفی صحبت کردم تا فیلمنامه را با همکاری هم بنویسیم و ایشان هم استقبال کرد. یک سال طول کشید تا نسخه اولیه فیلمنامه آماده شود و تا قبل از ساخت هشت بار فیلمنامه بازنویسی شد. بعد طرح را به مدیر باشگاه فیلم سوره پیشنهاد دادم و آقای شفا نیز از طرح استقبال کرد و روند ساخت فیلم آغاز شد. درنهایت در شهریورماه 95 پیشتولید فیلم آغاز شد.
داستان فیلم در منطقهای در جنوب تهران میگذرد و با وجود وضعیت نامساعد اقتصادی در این منطقه و خانوادههایی که در فیلم نشان داده میشوند؛ شما از نشان دادن فلاکت و بدبختی در فیلم جلوگیری کردهاید درحالیکه فیلم کاملاً پتانسیل آن را دارد که در دام سیاهنمایی و نشان دادن بدبختی در جنوب شهر بیفتد...
خود من بچه جنوب شهر هستم و از کودکی در منطقه جنوبی شهر شیراز زندگی میکردم. بهطور کلی نگاه من به جنوب شهر با بسیاری از سینماگران متفاوت است. متاسفانه در سینمای ما جنوب شهر مساوی با فلاکت و بدبختی نشان داده شده و هر وقت گفته میشود که ما یک لوکیشن فلاکت و بدبختی نیاز داریم در ذهن همه جنوب شهر تداعی میشود و این مسئله در سینمای اجتماعی؛ الگو شده است. جنوب شهریها شاید از لحاظ مالی مشکلاتی داشته باشند اما قطعاً در حال زندگی هستند و بسیاری از آنها هم روزگار خوبی دارند و برای زندگی خود تلاش میکنند. در فیلم 21 روز بعد؛ هدف من نشان دادن این روح زندگی در میان مشکلات مالی و فقر بود.
باتوجه به لوکیشنی که فیلم دارد و داستان هم قابلیت تبدیل به یک ملودرام احساساتی و پراشک را دارد اما بهنظر میرسد شما بهصورت عمدی از این مسئله جلوگیری کردهاید؟
آنچه برای من در این فیلم اهمیت داشت این بود که شخصیت قهرمان نوجوان فیلم فردی باشد که به هیچ عنوان ترحمبرانگیز نیست و حتی از ترحم کردن متنفر است. به همین دلیل مخاطب در هیچ سکانسی از فیلم برای کاراکترها دل نمیسوزاند بلکه متوجه میشود شخصیت اصلی فیلم که یک نوجوان است؛ اصلاً قابل کنترل نیست و هرگز در مسیر پیشرفت متوقف نمیشود. مثلاً زمانی که او تصمیم میگیرد یک فیلم بسازد هیچ ارادهای نمیتواند او را از این تصمیم منصرف کند و از زمانی که داستان فیلم به سمت مادر شخصیت اصلی حرکت میکند؛ او نیز وارد چالش بزرگتری میشود اما همچنان آن اراده سابق را دارد.
یکی از نقاط بارز فیلم تاکید بر ایمان در زندگی روزمره است به شکلی که گویا میگوید اگر شما به چیزی ایمان داشته باشید؛ قطعاً میتوانید آن را به دست بیاورید؟
دقیقاً درست است. مرتضی بهعنوان شخصیت اصلی فیلم برای ساخت اولین فیلم خود یک ایده جذاب دارد اما ارزش واقعی و عمق این ایده را نمیداند و آنچه که برایش مهم است بیشتر هیجان داستان و ایده فیلم است. البته بخشی از این هیجان اقتضای سن اوست اما آرامآرام این هیجانات در شخصیت اصلی کاهش پیدا میکند و او به یک شناخت درست از فیلمسازی و زندگی میرسد. وقتی ما به آن مرحله میرسیم که باور میکنیم باید کاری انجام بدهیم؛ قطعاً میتوانیم آن کار را انجام دهیم یا از منظر دیگری زمانی که ما براساس آیه شریفه قرآن مضطر میشویم درست مانند آیهای که در چنین حالتی شفای بیماران را میخواهد؛ همین موقع است که ایمان کامل شده و آنچه میخواهیم را میتوانیم به دست آوریم. میخواهم بگویم زمانی با ایمان خدا را میخوانیم که از همه جهان قطع امید کردهایم و همین زمان است که دعا مستجاب میشود.
بر این اساس؛ آیا یکی از مشکلات امروز جامعه این است که به مرحله اضطرار نرسیده و ایمان و باورش مشکل دارد و به همین دلیل نمیتواند به خواستههای خود برسد؟
به شدت معتقدم اگر ما هر روز به یک پنجم حرفهایی که میزنیم ایمان و اعتقاد قلبی داشتیم و حرفهای خود را باور داشتیم؛ امروز بسیاری از مشکلاتمان حل شده بود. اگر ایمان ما واقعی و کامل بود؛ قطعاً شیب ناهنجاریهای جامعه امروز بسیار کمتر بود.
دلیل اصلی این سست ایمانی چیست؟ آیا رشد تکنولوژی باعث این مسئله شده؟
ایمان محصول تعمق و تفکر است و درواقع جامعه امروز معاصر در کل جهان سرگرم تکنولوژیهای روز شده و این تکنولوژیها باعث شده همه به سمت سطحی شدن حرکت کنیم و آنقدر با ابزارهای نوین سرگرم شدهایم که انگار گرفتار یک برنامه طراحی شده هستیم تا دیگر فکر نکنیم. جهان امروز حجم زیادی دیتا و اطلاعات در اختیار افراد میگذارد و خود ما نیز به شدت به دنبال اطلاعات و دیتا هستیم که تصور میکنیم اگر فردی آنها را داشته باشد و ما نداشته باشیم؛ چیز بسیار مهمی را از دست دادهایم درحالیکه اگر کمی صبر و تامل کنیم؛ متوجه میشویم این اطلاعات هیچ سودی برای ما ندارد و فقط عمر ما را از ما میگیرد درمقابل هیچ چیز نمیدهد. در گذشته اینگونه نبود مثلا ایرانیها عادت داشتند هر شب یک غزل از حافظ یا مولانا را بخواندند و تا چند روز درباره معانی آن فکر و صحبت کنند. اما با این همه دیتای امروز همین ما که خود را پر از اطلاعات کردهایم ذرهای نه آرامش داریم و در زمان اضطرار میتوانیم به ایمان خود پناه ببریم.
آیا این مسئله باعث نشده انسان امروز فقط به دیدههایش اکتفا کند و چیزی را قبول کند که میبیند و دیگر به مسائلی همچون عالم غیب و الهام اعتقاد نداشته باشد.
ادامه روندی که در سوال قبل پاسخ دادم قطعاً به جایی ختم میشود که شما اشاره کردید. امروز یکی از آفتهای جدی که توسط تکنولوژی وارد زندگی ما شده؛ سلطنت تکنولوژی بر همه ارکان زندگی ماست. به نوعی تکنولوژی در عصر حاضر بهجای خدا نشسته است و فضایی به وجود آورده که انگار همه کارها فقط از دست او برمیآید. این وضعیت بشر را در گردابی قرار داده که هر روز در آن بیشتر فرومیرود. به همین دلیل ما شاهدیم بسیاری از افراد و حتی برخی کشورها که در اوج رفاهند هرگز احساس خوشبختی نمیکنند بلکه به شدت افسردهاند و آرامشی که باید در زندگی آنها وجود ندارد. آنها احساس میکنند خوشبختیشان در گرو وجود ابزارها و لوازمیست که تکنولوژی جدید در عصر حاضر به آنها داده و از دست دادن آنها برابر با بدبختی است.
در فیلم اشارهای نیز به وضعیت سینما شده. بهنظر میرسد معتقدید فیلمی اثرگذار است که محتوایش فارغ از تکنیک؛ در وجود فیلمساز رسوب کرده باشد و فیلمساز اعتقاد قلبی به حرفی که میزند داشته باشد.
ایدهای که ما در فیلم به دنبال آن بودیم به شکلی اجرای طرح فیلم در فیلم بود یعنی قهرمان اصلی فیلم همزمان که در فیلم دیگری بازی میکند خود نیز میخواهد بهصورت مستقل فیلم بسازد و در طول فیلم مرتضی که میخواهد فیلمی درباره یک شخصیت بسازد خودش تبدیل به همان شخصیت در فیلم دیگری میشود و در پایان نیز میبینیم که خودش بازیگر فیلم خودش میشود که به آن ارتباط دارد.