تجربه رضا ثروتی از قضاوت در جشنواره هجدهم؛
آفتِ اصلی تئاتر دانشگاهی؛ بخل و حسادت است
رضا ثروتی، ضمن تشریح شرایط قضاوت در هجدهمین جشنواره تئاتر دانشگاهی گفت: دانشجوی موفق باید دورترها را ببیند، نه محیط بستهی اطرافش را، باید با جهان حرف بزند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، در متن این یادداشت که توسط داور هجدهمین جشنواره بینالمللی تئاتر دانشگاهی نوشته شده؛ آمده است:
از چپ به راست: فرهاد مهندس پور، حسن معجونی، فارس باقری، خودم و هانس شانو.
از خودمان کمی تعریف میکنم به خاطر مسئلهی زمان، ما چند نفر، خارج از گپ و گفتهای جدی هر روزه، در شبی که میخواستیم آرای نهایی جشنوارهی بینالمللی تئاتر دانشگاهی را اعلام کنیم، ٩ ساعت پشت درهای بسته بحث و جدل کردیم، ٩ ساعت همهی جان و ذهن و هوشیاریمان را وقف رسیدن به نتیجهگیریهای مشترک کردیم، صادقانه سلایقمان را کنار گذاشتیم و به هر کار و هر بخش نمایشی فکر کردیم، ما عدم تناسب بعضی از اجراها را در سالنهای تئاتری، به خاطر محدویت سالنهای در اختیار جشنواره درک کردیم و با تخیلمان نمایشها را در سالنهای دیگری دیدیم، مثلا کاری که احتیاج به صحنهی قاب عکسی داشت را در سالن ناظرزاده تصور کردیم و کارهایی که احتیاج به عمق و عرض متناسب داشت؛ در مولوی و سمندریان.
اینها را ننوشتم که منّتی بر سر دانشجویی بگذارم که ما در تمام این ساعتها با شور و هیجان و لذّت بحث کردیم و دلیل ٩ ساعت زمان برای انتخاب آرای نهایی کیفیت بالای آثار این دوره از جشنواره بود که انتخابهای ما را سخت و پیچیده می کرد، خطا همیشه در قضاوت و داوری وجود دارد اما میتوانم به جرات بگویم که ما تمام سعیمان را کردهایم تا آن را به حداقل برسانیم و این به باور نمیرسد تا زمانی که معترضان به آراء که این روزها با تب و حرص و هیجان طبیعی هر جشنواره، آثار یکدیگر را میدیدند، در آیندهای نزدیک دوباره آثار برگزیدگان ما را روی صحنهها ببینند.
امسال؛ سال مبارکیست برای تئاتر دانشگاهی، جشنوارهای که به همهی ما دوباره ثابت کرد، هنرمندانش با گامهای بلندتری نسبت به جشنوارهی فجر حرکت میکنند. بدعت و خلاقیتی که در آثار این جوانان هست در بسیاری از هنرمندان حرفهای، به محافظهکاری و ایستادن بر تجربههای نخنما و تکراری تبدیل شده و مدیران تئاتری باید بدانند که با دعوت و احترام با آنها مواجه شوند و از آنها درخواست کنند که در سالنهای تحت اختیارشان روی صحنه بروند تا تئاتر ایران از این کسالت و بیروحی نجات پیدا کند، به آنها مجال دهند که نه در شرایط سخت و زورچپان، که در آرامش و احترام به روی صحنه بروند، مگر نه اینکه مدیران سالنهای نمایش، پیش از این جواب اعتمادشان را به جوانان تئاتر دانشگاهی گرفتهاند، جواب نه! که هم سالن نمایششان را با مخاطبین انبوه پر کردهاند و هم از لحاظ کیفی تئاتر ما را یک گام به جلو بردهاند، اما نباید دیگر سختیهایی که پیش روی اشکان خیلنژاد، محمد مساوات، جابر رمضانی، سمانه زندینژاد و اسمهای دیگری که مثل من از همین جشنوارهی داشجویی سر برآوردهاند، بر سر راه این عزیزان باشد، من خوب میدانم که این عزیزان چگونه روح و گوشت و استخوانشان را سه ماه، هفت ماه، یک سال، دو سال... شبانهروز وقف به ثمر رساندن یک نمایش میکنند و بعد به جای زدودن خستگی از شانههایشان، برای تعدای اجرای محدود، میبایست به مدیران نمایشی التماس کنند، یادمان نرود که اگر گاهی به خاطر انتخابهای نادرست مدیران، سالنهای نمایش خالی از تماشاگر میماند، به خاطر ریاکاری و ترس مدیران این عرصه است که میخواهند همه را راضی نگه دارند و کیفیت و مخاطب را فدای مهمانیهای شبانه و دوستیهای قدیمی میکنند.
اما آنچه آفت تئاتر داشگاهیست و حتی آسیب شناسیاش مهمتر از سیستمهای غلط آموزشی در دانشگاههاست برمیگردد به یک جنبهی اخلاقی که شاید در نگاه اول بیاهمیت و کم ارزش جلوه کند، اما آسیب شناسی آن میتواند این ظرفیت و پتانسیلِ بیبدیل را تبدیل به یکی از مهمترین بخشهای بدنهی اصلی تئاتر ما کند، این امرِ اخلاقی که ریشهاش از فرهنگ دیرینهی ما ایرانیها سر برمیآورد؛ نخبهکشی است، از کشتن حلاج بگیر تا خودکشی شهید ثالث، در کشوری که فقط در هنگام خطر و جنگ به جوانان و نخبگانش اعتماد میکند، مثلا همین جنگ ٨ سالهی ایران و عراق را به یاد بیاورید، تمامی فرماندهان اصلی جنگ، جوانان زیر سی سال بودهاند، از همت و باکری تا باقری و زینالدین... جوانانی که اسطورههای تدبیر و فراست و شجاعت بودهاند. اما بعد از جنگ با جوانان چه کردهایم؟! چقدر به آنها میدان دادهایم؟! چقدر در مباحث کلان مملکت از هوش و ذکاوت آنها بهره گرفتهایم؟! چقدر به آنها مجال حرف زدن دادهایم؟! من که خودم را قربانی از انقراض جستهای میدانم، بعد از شرکت در پنج جشنوارهی داخلی و کسب موفقیت در هریک از آنها با دوبار اثبات کردن خودم و گروهم در جشنوارهی بینالمللی تئاتر دانشگاهی و سه بار برگزیده شدن در بخش بینالملل جشنوارهی فجر که هر دوره با داوران خارجی و سلایق متفاوت ارزیابی و تشویق شدهام و خودم را هنوز از زیر تیغ حملات در امان نمیبینم چه برسد به دانشجویی که قرار است امسال برای اولین بار به تئاتر ایران معرفی شود، نمیتوانم تصور کنم که همه میتوانند مثل من پوست کرگدن داشته باشند و بالِ ماهی، هر انسانی ظرفیتی دارد و اگر هنرمند باشد، ظرافت طبع و احساس غلیظ شدهاش او را شکنندهتر و آسیب پذیرتر میکند و جان و روح او به مراقبت و ملایمت احتیاج دارد نه سرکوب و انکار.
آفت اصلی تئاتر دانشگاهی بخل و حسادت است، تنگ نظری دانشجو به هم کلاسیاش، به هم دانشگاهیاش به هم نسلش، حسادت استاد به شاگردش، حسادت منتقد به جوانی که میتواند با نگاه علمی او رشد یابد، منتقدی که خود در حسرت هنرمند بودن باقی مانده و عقدههای سرکوب شدهاش را با قلم زدن بر علیه نو ظهوران بر طرف میکند. منتقد تنگ نظری که به جای حمل کردن دانش علمیاش بر متن، تنها فقط و فقط، روی حاشیه حرکت میکند. حسادت مدیر تئاتری به دانشجویانی که او را در جایگاه تشخیص صلاحیت کیفی و فنی تئاتر نمیدانند، حسادت هنرمند به اصطلاح حرفهای از گود بیرون مانده، حسادت... و اگر به جای حسادت و تنگ نظری در فرهنگ و هنر این سرزمین، میتوانستیم از فرانسویها بیاموزیم که بهجای قلم فرسایی برای انکار یکدیگر، در ستایش هنرمند قلم بزنیم، یاد میگرفتیم تا زمانی که شکوفههای جوانی فرصت ماندن و دیده شدن دارند از آنها تقدیر کنیم، زمانی که میتوانند میوه دهند نه زمانی که فرو ریختهاند و پوسیدند، زمانی که دیگر نمیتوانند هیچ اثری خلق کنند،... و وای بر مملکتی که نوابغش را بعد از مرگ ستایش میکند.
ایرانیهایی که همیشه مرغ همسایهشان، غاز است و اگر خلاقیت و اختراع و ابداعی را در خودیها میبینند، به خاطر کوتهبینی و عدم اعتماد به نفس، آثار خودی را بیتحقیق و واکاوی، به کپیبرداری از آنسوی مرزها متهم میکنند و نمیتوانند باور کنند که تئاتر در ایران رشدی یافته که نه تنها در بعضی ویژگیها، جلوتر از آثار معاصران غربی حرکت می کند که حتی ستایش آنها را از آثار هنری این سرزمین انکار میکنند، چراکه همیشه خواستند و میخواهند انفعال خودشان را با این اتهامها توجیه کنند و همینها آثار نخنما و دستچندمی خارجی را مثل بت میپرستند و ستایش میکنند، ایرانیهایی که اکثر هنرمندانش، هنوز یاد نگرفتهاند که از پدیدهها که هیچ از آثار هنریِ دوستانشان لذت ببرند، به جای اینکه مخازن شهود و حسشان را سرشار از لذت کنند، با دشمنی و حرص و حسادت، شعور و خلاقیتشان را وقف باد هوا میکنند و ایکاش که میفهمیدند در جامعه تئاتری که قدر و منزلت هنرمند را نمیدانند، خود اگر دستها و شانههای یکدیگر را نمیبوسند، چه انتظاری از مدیران دولتی و مردم دارند! اما همهی اینها حرفهایی تکراریست، دانشجوی موفق کسی که میخواهد مزد زحماتش را بگیرد، میباید از این فضای بیمار به سلامت عبور کند، میباید به جای پاسخ دادن به کوتولههای جامعهی هنری، مثل زرافه برگهای سبز را ببیند نه کِرمهای در ریشه فرورفته، چون سالها زمان خواهد برد که این خاک درمان شود، باید بگذارد آنها آنقدر به بلعیدن کودِ حسادت ادامه دهند تا باد کنند و منفجر شوند، باید دورترها را ببیند، نه محیط بستهی اطرافش را، باید با جهان حرف بزند.
فرهاد مهندس پور
که هیچکس در سلامت و شرافتش شکی ندارد، خیلیها میدانند چطور سالهاست با همهی نبوغش در کارگردانی، صحنه را کنار گذاشته و همهی انرژیاش را وقف دانشجوهایش کرده، نه تنها دانشجوها که هر تئاتری علاقمندی در دورترین نقاط ایران، با تمام جان و دلش رفاقت میکند و من به خاطر شخص اوست که امسال، علیرغم گذراندن روزهای پایانی خدمت سربازی و تولید یک اجرای تئاتری با جماعتی پنجاه نفره، داوری این دوره را قبول کردهام... و چقدر راضیام از این انتخاب.
حسن معجونی
اگر بشود با جرات گفت که تنها فقط و تنها فقط یک گروه تئاتری واقعی به معنای دقیق کلمه در ایران وجود دارد، سهم این عنوان تا به امروز متعلق به گروه «لیو» به سرپرستی حسن معجونی است، سالهاست که از دل همین جشنوارههای دانشجویی و از بین فستیوالهای منولیو، استعدادهای تئاتری را کشف میکند و با برنامهریزیهای درست و منسجم، آنها را به بدنهی تئاتر، معرفی میکند.
فارس باقری
از سالها پیش میشناسمش، زمانی که برادر کوچکترم در هنرستان کمال الملک درس میخواند، برادرم میگفت تنها استاد واقعیاش فارس بود، میگفت برای همهی شاگردانش، وقت میگذاشت، متنهاشون رو میخوند و با حوصله نظر میداد، حالام که سالهاست تدریس در هنرستان رو ارتقا داده به چندین دانشگاه، بالطبع زبان داشجویان رو به خوبی میفهمه و وقت و انرژیش رو چند برابر بیشتر از قبل، تقدیمشون میکنه.
رضا ثروتی
دزدِ خانگی و سارق هنری، بیاخلاق، فراماسونر و مفسد فیالارض، هارد باز!
هانس شانو
دیوانهای که در این چند روز خارج از داوری، حسابی با او زندگی کردم، حتی تا دم دمای صبح؛ بعدترها؛ بیشتر از هانس خواهم نوشت، مرد هفتاد سالهای که یکی از بازیگران و کارگردانان اصلی لیوینگ تئاتر بوده و آنقدر جوان و با انرژیست که من در کنار او گاهی احساس پیری میکردم، باورتان نمیشود اجراها را با چه دقت و هوشمندی عمیقی میدید و در عین ناباوری، بیآنکه کلمهای فارسی بداند، قصه و محتوی نمایشها را دقیقا درک کرده بود.
پانوشت؛
فحش دادن به داوران بعد از اعلام نتایج، نمکِ شیرین هر جشنوارهای است، من که در هر دورهای که شرکت کردهام و کارهایم جوائز اصلی را برده است، بازهم داوران را از فحشهایم بینصیب نگذاشتهام و با کمال پُر رویی احساس میکردم در بخشهایی حق ما خورده شده است، پس این حسی کودکانه و طبیعی است، آزادید که به هر شکل ممکن فحش بدهید، چه مجازی، چه واقعی.
ممنون از دبیر امسال جشنواره که جرات زیادی به خرج داده بود و بهنام نوایی که من میدانم چه بار سنگینی را در این دوره، یک تنه بر دوشهایش کشیده.