جابر قاسمعلی در گفتگو با ایلنا؛
چگونه چفتوبست از فیلمنامه رخت بربست؟
از بین 50 تا 60 فیلم که در سال ساخته میشوند؛ حداکثر 10 درصد را فیلمنامهنویسان مستقل مینویسند. مابقی توسط فیلمسازان نگارش میشوند چون میخواهند هزینهها را کاهش دهند.
ضعف در نگارش فیلمنامه بهعنوان یکی از بزرگترین چالشها در سینمای ایران مطرح است. اما آیا ضعف فیلمنامهنویس که هدایتکننده همه عوامل تولید فیلم است؛ به تنهایی موجب به وجود آمدن این شرایط شده؛ یا این خود؛ تابعی از دیگر متغیرهاست؟ آنچه که در این گفتوگو با جابر قاسمعلی (رییس سابق انجمن فیلمنامهنویسان) میخوانید؛ موشکافی و چرایی دچار شدن سینما به بیماری مهلکِ نداشتن قصه، ناتوانی در پرداخت و چگونگی مداوای این بیمارِ دربستر است.
زمانی که صحبت از نقد و آسیبشناسی سینما و نداشتن مخاطب حرفهای سینما به میان میآید؛ نوک پیکان به سمت فیلمنامهنویسی و ضعف فیلمنامهنویسان نشانه میرود شما چقدر این موضوع را قبول دارید که همه تقصیر گردن فیلمنامهنویسان است؟
فیلمنامههای سینمای ایران عموما مشکل دارند. اما نمیتوان فیلمنامه را به تنهایی دلیل ضعف سینما دانست. مشکل از ساختار غیرصنعتی سینمای ایران است. سینما باید از یوق بودجه دولتی خارج و چرخهی تولید و اکران آن مستقل شود. مادام که این اتفاق نیفتد و هر کس سر جای خود قرار نگیرد؛ گره از مشکلی حل نخواهد شد. ورود افراد غیرمتخصص به عرصه فیلمنامهنویسی ناشی از این قضیه است؛ که حاصل کار فیلمهای ضعیف میشود. اما درنهایت این نکته را قبول دارم که ما پروراندن داستان و تعریف قصه را بلد نیستیم.
این صحبت را میتوان به دو بخش تقسیم کرد؛ اقتصاد نفتی و دولتی که باعث شکلگیری وضعیت کنونی شده و دیگر اینکه اگر این بستر برچیده شود؛ ضعف پروراندن داستان اجازه شکلگیری یک فیلمنامه و فیلم خوب را نمیدهد.
بله؛ در واقع اگرچه ضعف فیلمنامه داریم؛ اما این تابعی است از متغیر وضعیت دولتی بودن سینما و صنعتی نبودن آن. اشکال اصلی در آنجاست. اینها پس لرزهها و عوارض مشکل اصلی یعنی دولتی بودن سینماست؛ که بدین شکل خود را نشان میدهد. بنابراین بله؛ ما درست بلد نیستیم داستان تعریف کنیم.
دلیل این عدم توانایی را آیا در ممیزیها میتوان یافت؛ یا فیلمنامهنویسان ما آموزش و تخصص کافی در حوزه کاری خود ندارند؟
باید یک سوزن به خودمان بزنیم و یک جوالدوز به دیگران. در عینحال که تهیهکنندگان ما حرفهای و کاربلد نیستند؛ اما از آن سمت هم معتقدم کارگردانهایی که خود فیلمنامهی کار خود را مینویسند هم خیلی آموخته نیستند. آنها به قواعد کلاسیک داستاننویسی واقف نیستند. همچنین ما برای نگارش یک فیلمنامه تحقیقات کمی انجام میدهیم. در داستانپردازی هزار ترفند از قبیل سینمای غیرخطی، داستانهای خردهپیرنگ را که فاقد مهمترین عنصر سینمای کلاسیک (داستانگویی) هستند؛ را بهکار میگیریم. درنهایت هم نتیجه به کاهش مخاطب سینما منتهی میشود. دخالتهای بیمورد در حوزه فیلمنامهنویسی هم مزید بر علت میشود که بستر مناسب برای تعریف نکردن داستان خوب فراهم شود. من درباره تنهی سینمای ایران بحث میکنم و به موارد خاص کاری ندارم. بازهم تاکید میکنم خود این ماجرا از یک اشکال عمدهتر ناشی میشود؛ اینکه سینمای ما صنعتی نیست؛ تهیهکننده از جیب خود برای صفر تا صد فیلم سرمایهگذاری نمیکند. از دولت وام میگیرد و تن به ممیزی دولتی و اکران دولتی میدهد.
در مواردی که تهیهکنندگان بخش خصوصی از جیب خود فیلم میسازند و از وام دولتی بهره نمیگیرند؛ هم میبینیم قصه چفتوبست ندارد.
من با یک بخش از فرمایش شما موافقم، در فیلمهایی که با سرمایه شخصی تهیهکنندگان ساخته شدهاند؛ هم اشکالاتی میبینیم. من نمیگویم؛ در این سیستم هیچ مشکلی وجود ندارد؛ اما اگر تهیهکنندگان از جیب خود هزینه کنند و این تبدیل به یک جریان شود بهطور طبیعی بازخورد این اتفاق سینمای ایران را به یک سینمای استاندارد تبدیل خواهد کرد. به هر حال آزمون و خطا خواهد شد. درنهایت در پایان به سینمایی میرسد که مستقیما با مردم در تماس است. درخواست و سفارش خود را از مردم طلب میکند و برای مردم فیلم میسازد. این نکته را هم متذکر میشوم؛ زمانی که صحبت از مردم میکنم؛ الزاما فیلمهای ضعیف و سطحی نیست. فیلمهای استانداردی در سینمای ایران بودهاند که از موارد درستی استفاده کردند و جذاب بودند اما به این دلیل که تبدیل به جریان نشده و از تلاشهای پراکنده فراتر نرفته؛ به اینجا رسیدهایم. اگر این تلاشها فارغ از بودجه دولتی و پول نفت تبدیل به سینمایی شود که روی پای خود ایستاده و به تدریج در یک پروسه زمانی تبدیل به یک جریان شود؛ مشکلات فیلمنامهنویسی، تهیهکنندگی و بهطور کل سینما در طول زمان حل خواهد شد و سینمایی با مشکلات کمتر خواهیم داشت.
زمانی که به سالهای قبلتر نگاهی میکنیم؛ فیلمها و فیلمنامههای چارچوبدارتری نسبت به زمان حاضر به خاطرمان میآید؛ آیا در آن زمان دولتی بودن سینما تا این حد پررنگ نبود که خروجی برای مخاطب رضایت بخشتر بود؛ یا دغدغه فیلمنامهنویسان و فیلمسازان بیشتر بود و عمیقتر مسائل را واکاوی میکردند؟
قبل از انقلاب مسئله دولت و نفت در سینما وجود داشت. فرق قبل و پس از انقلاب این بود؛ که غیر از تلویزیون دولتی و موارد خاص؛ دولت کمتر دخالت داشت. در آن زمان تولیدات خصوصی بیشتر بود اما به دلیل رقابت با سینمای خارجی فیلمها به سمت ابتذال رفت. بعد از انقلاب با توجیه کنترل ابتذال؛ دخالت دولت بیشتر شد. وامهایی را برای فیلمسازی داد با این پیششرط که من پول میدهم و از آن طرف فیلمها را ممیزی میکنم. در نهایت با این دلیل که فیلمها مبتذل نشوند؛ پاستوریزه شدند. در طول سالهای پس از انقلاب ما سینمای سالم به معنای سینمای غیرمبتذل داشتیم؛ ولی الزاما فیلم استاندارد نداشتیم. موارد استانداردی مانند سارا، لیلا، هامون، آژانس شیشهای و شوکران ساخته هم شدند و حتی در مواردی ردپای بودجه دولتی در آنها دیده میشود که فیالواقع محصول تلاشهای پراکنده خود فیلمسازان بودند؛ یعنی از یک جریان حساب شده و صنعتی بیرون نیامدهاند.
آیا ممیزی در یک خطی شدن فیلمنامهها تاثیر بیشتری داشته یا فیلمنامهنویسان فعلی سطحی نگرتر و واکاویهایشان کمتر شده؟
زمانی که زیربنا و ساختار اشکال دارد؛ بنابراین مشکل به همه حوزههای فیلمسازی از فیلمنامه گرفته تا بازیگری تسری پیدا میکند. وقتی میخواهند هزینه را کم کنند؛ زمان پروداکشن برای تولید فیلمنامه کم است. فیلمنامهنویس هم وقت کافی نمیگذارد؛ زیرا پول کمتری میگیرد. از آن طرف هم فیلمهای کمهزینهتر و کمکیفیتتری تولید میشود. این پروسه باعث حذف داستانپردازی میشود. فیلمهای کنونی با این بهانه که فرم جدیدی از داستان است بیشتر تبدیل به ادا شدهاند. فیلمی که نه روابط بین شخصیتها در آن دیده میشود و نه داستان و جذابیتی برای حفظ مخاطب دارد. نهایتا خروجی میشود یک فیلم شلخته که تنها با انگیزه جشنوارههای خارجی ساخته میشود.
شما این روند را برای آینده سینما چگونه می بینید؟
این به تدریج درحال تبدیل شدن به یک بیماری مهلک است. مسیر حذف داستان قطعا به بنبست و ورشکستگی سینما خواهد انجامید. بالا رفتن کمیت فیلمهای هنر و تجربه نشان از گستردگی اینگونه فیلمسازی است. فیلمهایی که درنهایت فروش ندارند و برای افراد خاص روشنفکر ساخته میشوند. فیلمسازان بجای اینکه سفارش خود را از مردم بگیرند یا از دولت میگیرند یا برای دلمشغولیهای خود فیلم میسازند. من ضرورت ساخت بسیاری از این فیلمها را نمیفهمم. این فیلمها کاملا شخصی هستند. زمانی که علت را از فیلمساز جویا میشویم؛ جوابش این است؛ "برای من اهمیتی ندارد؛ که فیلم در ایران اکران شود. هدف من گرفتن جایزه از جشنواره های خارجی است."
درنهایت به اینجا میرسیم که دیگر مخاطبی نخواهیم داشت. یا حداقل مخاطب جدی نخواهیم داشت. فروش فیلم تنها به تعداد معدودی تماشاگر نخبه محدود میشود. سینمای ایران بیمار است و اگر این مسیر ادامه پیدا کند به ورشکستگی خواهد رسید. از بس در زمینه عدم وجود قهرمان؛ آدمهای خاکستری فیلم ضعیف ساخته شده؛ که این قضیه لوث شده و کارکرد خود را از دست داده است. به بهانه نزدیک شدن به مردم؛ واقعیت سینما کارکرد خود را از دست داده. سینما نیاز به چالش، داستان و افت و اخیز دراماتیک دارد. فیلمسازان جوان میخواهند راه آقای کیارستمی را که یک استاد است؛ بروند ولی فوت پایانی کوزهگری را تنها خود او میداند و آن را به کسی یاد نداده.
آیا ممیزیهای دولتی دلیل فاصله بین زندگی واقعی مردم و شخصیت فیلمها؛ همچنین بازماندن فیلمساز در رسیدن به هدف نهایی است؟
بخش عمدهای از آن ممیزی است؛ اما واقعا همه دلایل به این مقوله ختم نمیشود. بخش عمده این روند به نگاه اشتباه فیلمساز مربوط میشود. زمانیکه یک فیلمساز آشکارا میگوید برای جشنوارههای خارجی فیلم میسازم و به مخاطب ایرانی فکر نمیکنم؛ نشات گرفته از این نگاه اشتباه است. اگر همینگونه فیلمسازی هم چارچوب درستاش طی شود؛ میتواند روند موفقی داشته باشد. در سینمای آمریکا به این دلیل که اول یک صنعت داریم؛ فیلم «تایتانیک» درکنار «مرد مردهِ» جارموش ساخته میشود که اتفاقا مانع یکدیگر هم نمیشوند. چون آن صنعت چرخه طبیعی خود و مخاطب خودش را دارد. فیلمهای اسپیلبرگ و سارکوزی در کنار فیلم جارموش ساخته میشوند و هرکدام مخاطب خود را دارند. اما پول نفت همه را تنبل کرده و از اقتصاد تا فرهنگ و سینما همه بیمارند.
تمایلی در کارگردانها وجود دارد که خودشان فیلمنامه؛ فیلمشان را بنویسند این روند را چگونه ارزیابی میکنید؟
سینمایی که مبتنی بر تخصص نیست؛ نتیجه همین میشود. فیلمنامههای ما ضعیفاند زیرا کار به کاردان سپرده نمیشود. از بین 50 تا 60 فیلم که در کل سال ساخته میشوند؛ حداکثر 10 درصد را فیلمنامهنویسان مستقل مینویسند. نود درصد توسط خود فیلمسازان نگارش میشود. بخشی از این قضیه به این ارتباط دارد که میخواهند هزینهها را کاهش دهند. از دیگرسو اعتباری برای کارگردان است. زیرا گمان میکند زمانی که خودش قصه فیلم را بنویسد واجد اعتبار بخش اندیشگی فیلم میشود و جهانبینیاش در فیلم جاری میشود. البته از این نکته غافل است که اگر میگوییم؛ هیچکاک مولف است؛ به این دلیل نیست که خودش فیلمنامه فیلمهایش را نوشته؛ از میان 50 و اندی فیلمی که هیچکاک ساخته تنها سه فیلم را خودش یا با همکاری شخص دیگری نوشته. مابقی را دیگر فیلمنامهنویسان نوشتهاند. اما به گونهای نوشته شده که دنیای ذهنی هیچکاک از آن بیرون می آید. حتی تیتراژ را نبینیم؛ متوجه خواهیم شد که این فیلم اثر هیچکاک است.
جدا از نگارش فیلمنامه توسط فیلمنامهنویس؛ پتانسل استفاده از داستانهای ادبی و اقتباس از داستانهای داخلی و خارجی را در سینمای ایران چگونه میبینید؟
اقتباس ادبی در سینمای صنعتی غرب یکی از فاکتورهای مهم در تولید فیلم ست. این مقوله در آنجا تبدیل به یک جریان شده. یکی از مهمترین مولفههای سینمای صنعتی قرار گرفتن هرکسی با هر تخصصی سر جای خودش است. در آنجا فیلمنامهنویس یک متخصص است و نباید داستانپردازی کند. بنابراین داستان را میخرند و آن را به فیلمنامهنویس میدهند تا تبدیل به فیلمنامه کند. عمدتا تولیدات مبتنی بر اقتباس ادبی است. تهیهکننده حق رایت داستان را از داستاننویس میخرد. به او دستمزدی جدا میپردازد. در یک جمله در ایران همه چیز محصول تلاشهای پراکنده فیلم سازهاست و جریانی وجود ندارد. با صنعتی شدن سینمای ایران اقتباس هم از دل آن بیرون میآید. البته در این میان ممیزی هم بیتاثیر نیست. ممیزی دولتی بعضی داستانویسهای ما را قبول ندارد و غیر از مجوز نشر، مجوز برای کار سینمایی که مخاطب بیشتری دارد؛ نمیدهد. از سوی دیگر خود نویسندگان گارد دارند و به این دلیل که ما صنعتی نشدیم؛ اجازه تبدیل داستانشان به فیلمنامه را نمیدهند. مجموعه این دلایل باعث می شود اقتباس به شکل جریان پویا نداریم. اقتباسی هم اینجا شکل میگیرد؛ عموما از داستانهای خارجی ست.
شما مکرر از کلمه جریان استفاده می کنید چگونه باید بستری برای تبدیل شدن به یک جریان فراهم شود؟
برای تبدیل شدن این مقوله به یک جریان؛ وزارت ارشاد باید از ممیزیها کم کند. دولت کمک کند. مثلا در جشنواره هر سال یک جایزه برای فیلمنامه اقتباسی در نظر بگیرد. این اتفاق در برخی دورهها افتاده اما توالی نداشته. چنین جایزهای یک عامل تشویقی برای استفاده از داستانهای ادبی خواهد بود. تهیهکننده رایت داستاننویس را جدا از دستمزد فیلمنامهنویس محاسبه کند. داستاننویسها خود باید استقبال کنند و از دگماتیسم وحشتناکی که نسبت به داستانهای خود دارند؛ دست بردارند. این موضوع را بدانند که داستان مدیومی جدا از سینماست. فیلمنامه و داستاننویسها باید باهم تعامل داشته باشند و نوشتههای هم را بخوانند. از دل این همکاریها یک جریان بوجود میآید.
بازنویسی کارگردانها در طول پروسه فیلمنامهنویسی بیشتر در حد تغییرات سطحی و سلیقهای باقی میماند؛ یا به پختگی، جذابیت و پرورش فیلمنامه منتهی میشود؟
مجبورم در پاسخ به این سئوال هم گریز بزنم به سینمای صنعتی. یکی از مشخصهها در این سینما استفاده از افراد متخصص است. افراد متخصص یعنی؛ هر کمپانی و هر گروه فیلمسازی یک گروه فیلمنامهخوان حرفهای دارند. یک فیلمنامه برای رسیدن به مرحله ساخت دست چندین فیلمنامهنویس میچرخد. هر گروه در خواندن یک ژانر فیلمنامه تخصص دارد. در ایران الزاما به بودجه فیلم مربوط است. به دلیل اینکه تهیهکننده کمتر هزینه کند؛ به محض اینکه فیلمنامهنویس موفق به انجام کار نشد خود کارگردان آستین را بالا میزند و فیلمنامه را تغییر میدهد. از آنجا که بازنویسی براساس تخصص افراد نیست اعمال نظرها بیشتراز اینکه کمکی به پختگی فیلمنامه کند در حد اعمال سلیقه باقی میماند.
سینمای ما با همین مقیاسهای محدود تا چه حد برای ژانرهای مختلف ظرفیت دارد؛ و اینکه نیازی هست هر فیلمنامهنویس در یک ژانر متخصص باشد و در همان حوزه خاص قلم بزند؟
کموبیش این اتفاق افتاده. پیمان قاسمخانی یا فرید مصطفوی نمونهای از تخصصگرایی در حوزه فیلمنامهنویسی هستند. قاسمخانی در نوشتن کمدی معروف است و مهر خود را روی اثر میزند. زمانی که کارگردان به او مراجعه میکند به گفتن بسیاری از کدها نیاز نیست. یا فرید مصطفوی فیلمنامهنویسی است که در حوزه مسائل اجتماعی نگاه تلخی دارد و در واکاویهای مسائل اجتماعی موفق عمل میکند.
بخشی از این مقوله که اپیدمی نشده به من فیلمنامهنویس مربوط است. زمانی که شرایط اقتصادی نامساعد و فضا ناسالم است؛ دیگر دغدغه تخصصگرایی ندارم؛ هر بستری برای نوشتن فرهم شود استقبال میکنم. به دلیل بیمار بودن این صنعت فیلمنامهنویسها ناچارند همه ژانرها را امتحان کنند.
آیا در همین سینمای ناسالم و غیرصنعتی ایران؛ این خطکشی میتواند صورت گیرد و نتیجه مثبت داشته باشد یا چنین ظرفیتی درحال حاضر نیست؟
ما از اینکه نویسندهها تفکیک شوند؛ استقبال میکنیم. این تخصصگرایی کار را برای تهیهکنندهها هم راحت میکند. زمانی که سراغ قاسمخانی میرود؛ میداند از او چه میخواهد؛ و بسیاری نکات از پیش حل شده است. نیازی به کد دادن و اشارات دیگری نیست. نویسنده خودش میداند؛ چه کاری باید انجام دهد. وقتی نویسندههای ما در یک طبقهبندی صحیح قرار میگیرند اتفاق خوبی است. حتی برای خود نویسندهها هم اتفاق خوش یمنی است. درنهایت به مجموعه کارهای نویسنده نگاه میکنی روند موفقی در آن وجود دارد. یک همچین نویسندهای با هر فیلمسازی که کار کند جهانبینی خود را وارد فیلم میکند. بیشتر رسیدن به این جایگاه محصول تلاش خود نویسندههاست تا ساختار غیرصنعتی سینما.
پس اینکه کمتر این اتفاق میافتد؛ به دلیل کم کاری خود نویسندههاست و اینکه می خواهند در همه ژانرها دستی بر آتش داشته باشند.
اگر همهچیز درست باشد؛ مطمئنا من نویسنده هم تمایلی برای نوشتن در ژانرهای متفاوت ندارم. من ملودرامم را مینویسم و وارد حوزه کمدی نمیشوم. یا فرد دیگری تنها در زمینه کودک قلم میزند و به طور کل هرکس در هر زمینهای که به جهانبینیاش نزدیک است تمرکز میکند. در این شرایط هرکس میداند از فیلمنامهنویس چه انتظاری دارد و به سراغ آن فیلمنامهنویس خاص میرود. امتیاز این اتفاق در نهایت برای تلاشهای نویسندهها خواهد بود اما ضعفش برای ساختار سینماست.
آقای ایوبی اعلام کردند در سال 94 به فیلمنامه بیشتر بها داده میشود؛ نیاز است سازمان سینمایی چه کاری انجام دهد؟
پیشنهاد من این است از کمکهای دولتی جز در موارد خاص کمک کنند. فضا را برای سرمایهگذاری خصوصی امن کنند. زمانی که این امنیت ایجاد شود؛ ساخت فیلم توسط بخش خصوصی بدون کمک دولت زیاد خواهد شد. دایره ممیزیها کوچک کنند. تخصصگرایی ترویج پیدا میکند. ژانر و تخصص بوجود میآید و فیلمنامهنویس سرجای خود قرار میگیرد. با این راهکارها سینما در مسیر صنعتی شدن قرار میگیرد. تا زمانی که این فضا برای بخش خصوصی امن نباشد؛ نمیتوان منتظر تغییر شرایط شد. باید این اتفاق بیفتد که نمیافتد.
گفتگو: شانلی عبادیان