مجید رضاییان در گفتوگو با ایلنا مطرح کرد؛
پژوهش پذیرای نگاههای امنیتی نیست/ باید مدل توسعه خودمان را پیدا کنیم
یک استاد دانشگاه میگوید: من ارتباطات را رشتهای تخصصی میدانم. از دهه نود تاکنون این رشته تخصصیتر و میان رشتهای شده است. فرهنگ هم میان رشتههای خودش را دارد، اما اصلا به اندازه ارتباطات نیست. جامعهشناسی هم همینطور است و میان رشتههای خودش را دارد، اما نه به اندازه ارتباطات.
به گزارش خبرنگار ایلنا، زمانی که از «توسعه» در بخشهای مختلف یک کشور صحبت میکنیم مهم این است که مقوله «پژوهش» برای رسیدن به «توسعه» چه اندازه یاریگر است؟ اینگونه احساس میشود که «پژوهش» حلقهای مفقوده برای رسیدن به «توسعه» در شرایطیست که فقر و عقبماندگی سایهی خود را در بخشهای مختلف گسترانیده باشد. اما تنها «پژوهش» رابطهی مستقیم با «توسعه» ندارد که «ارتباطات» هم به همین اندازه اهمیت دارد. قاعدتا زمانی که صحبت از توسعهی ارتباطات به میان میآید، پرداختن به امر «پژوهش» و بررسی جایگاه آن، اهمیتی دوچندان خواهد یافت. حال سوال این است که چرا گاه «پژوهش» جایگاه مشخص و درخوری ندارد و «ارتباطات» در این زمینه تا چه حد کمک کننده خواهد بود؟
مجید رضاییان (روزنامهنگار و استاد دانشگاه) فعالیت حرفهای خود را از سال ۱۳۵۹ در روزنامه جمهوری اسلامی آغاز کرد و پس از آن با روزنامههای صبح آزادگان، کیهان هوایی و کیهان تا سال ۷۱ همکاری داشته است. او همچنین بنیانگذار، مدیرمسئول و سردبیر روزنامه ایران بوده و در سال ۷۱ به مدیر کلی پژوهش ایرنا نائل شد. رضاییان پس از انتشار روزنامه ایران در سال ۷۳، در سال ۷۶ به عضویت شورای ۵ نفره «تاسیس دانشکده خبر» در آمد. او طی سالهای فعالیتش علاوه بر تدریس با روزنامهها و رسانهها همکاری داشته است.
رضاییان علاوه بر ابداع سبک روزنامهنگاری «خبری- تحلیلی»، از بنیانگذاران «جشنوارههای تخصصی مطبوعات» نیز به شمار میآید که از سال ۸۰ کار خود را آغاز کرده است. این روزنامهنگار با بر تاکید بر اهمیت «ارتباطات»، آن را نه تنها یک رشته بلکه مقولهای بین رشتهای میداند.
در ادامه گفتگوی ایلنا با مجید رضاییان را بخوانید.
برای ورود به بحث «پژوهش» و «ارتباطات»، ابتدا سراغ تحولات این رشته برویم و اینکه به ما بگویید چرا ارتباطات «میان رشتهای» شد؟
من با این طبقهبندی «فرهنگ»، «جامعهشناسی»، «ارتباطات» و به تبع آن «مدیا استادیز» و «ژورنالیزم استادیز» - جدای از هم- هیچ مخالفتی ندارم؛ یعنی، این طبقهبندی یک نوع نگاه است که در آن جامعهشناسی زیر مجموعه فرهنگ، و ارتباطات زیرمجموعه جامعهشناسی قرار دارد. «مدیا استادیز» و «ژورنالیسیماستادیزه»، زیر مجموعه ارتباطات قلمداد میشوند. من با این طبقهبندی مخالفتی ندارم؛ اما معتقدم ارتباطات به اندازه کافی، آنقدر تخصصی هست که آن را زیر مجموعه رشتههای دیگر تلقی نکنیم. علاوه بر آنچه گفته شد، امروزه ارتباطات میان رشتهای شده است. شما از دهه نود را تا الان حساب کنید. یعنی سی و سه سال است که رشته ارتباطات میان رشتهای شده است. ما طی این سی و سه سال از اینکه ارتباطات صرفا در یک زمینه خاص در نظر گرفته شده باشد، چه تعریفی خواهیم داشت و آن را چگونه میتوانیم توضیح دهیم. یعنی شما اگر ارتباطات را زیر مجموعه فرهنگ یا جامعهشناسی میدیدید، الان اینطور نیست و باید گفت ارتباطات فرهنگی خود یک میان رشتهای است که فوقالعاده هم جذاب است. من ارتباطات را رشتهای تخصصی میدانم. از دهه نود تاکنون این رشته تخصصیتر و میان رشتهای شده است. یعنی از مقولاتی است که بیش از رشتههای دیگر قابلیت میان رشتهای شدن را داشته است. فرهنگ هم میان رشتههای خودش را دارد، اما اصلا به اندازه ارتباطات نیست. جامعهشناسی هم همینطور است و میان رشتههای خودش را دارد، اما نه به اندازه ارتباطات. این بخش البته تخصصی است و واردش نمیشوم. میخواهم از اینجا وارد این بحث شوم که اساسا ارتباطات به دلیل اینکه میان رشته شده از دهه نود تا الان ما را با یک اتفاق جدید مواجه کرده است.
آیا امکانات جدید و تکنولوژی این اهمیت را رقم زده یا عوامل و عرصههای دیگر نقش داشتهاند؟
ببینید ما فکر میکنیم با پیشرفت تکنولوژی ارتباطی بوده که ارتباطات دچار تغییر شده است که البته تا حدودی درست است. ولی من معتقدم علاوه بر این موضوع، به همان اندازهای که تکنولوژی، رشته ارتباطات را گسترش داده، به همان اندازه هم، همه عرصههای چهارگانه ارسطو و ششگانه فارابی- به همراه دهها «گانههایی» که امروز آنها را تخصصی میبینیم- این رشته را تحت تاثیر خودش قرار داده است.
چهارگانه ارسطو و ششگانه فارابی چه مواردی را دربرمیگیرند؟
«امنیت»، «سیاست»، اقتصاد»، «فرهنگ» چهار عرصه ارسطو هستند. «علمالاجتماع» و «مدیریت» هم متعلق به فارابی است. اکنون به این شش عرصه پایهای متعلق به معلم اول و معلم ثانی، دهها رشته زیرمجموعه، اضافه شده است. پس با این حساب، علاوه بر موارد قبلی، باید بگویم تکنولوژی ارتباطی سبب شده عرصههای پایهای مانند سیاست، اقتصاد، فرهنگ، امنیت، جامعهشناسی، مدیریت و حکمرانی، تحت الشعاع قرار گیرند.
درباره موضوع اصلی گفتگو؛ یعنی ارتباط «پژوهش» و «ارتباطات» صحبت کنیم: زمانی که از مقولات اجتماعی صحبت به میان میآید، بحث «فرهنگ» هم مطرح میشود. فرهنگ تا چه حد برای بهرهگیری از مقولات مختلف -به خصوص استفاده از «ارتباطات» به عنوان پدیدهای میان رشته- استفاده کرده است؟
هر آنچه تا به اینجا بیان شد، ما را به یک نتیجه می رساند: زمانی که به سراغ یک «مدل از توسعه» میرویم ناگزیر دو چیز را به عنوان پایه، شایسته است که در نظر بگیریم؛ یکی زیر ساخت و دیگری ابزارگشاینده راه توسعه. زیرساخت، مقوله «پژوهش» و آنچه راه را باز میکند «ارتباطات» قلمداد میشود. شما البته بحث را به قسمتهایی از سوال قبل بردید که من هم با این کار موافقم. من از ارتباطات و نسبتش با عرصههای پایه، صحبت کردم. یکی از این عرصههای پایه، «فرهنگ» است. مسئله این است که باید بدایم فرهنگ هم سه بخش پایهای دارد. ما نمیتوانیم بگوییم تاریخ و باورهایمان را کنار گذاشتهایم، و خب تاریخ و باورهای فرهنگی، آداب و سنن، همان چیزی است که از آن به عنوان «تمدن» یاد میکنیم. باورهایی که شکل یافتهاند و در تربیت فردی و اجتماعی ما در طول تاریخ تاثیر گذاشتهاند؛ «تمدن» میدانیم که قابل حذف نیست. اما بخش دوم، «فرهنگ عرفی» است. ممکن است من و شما و فعالان همه مشاغل با بخش عرفی موافق نباشیم، اما باید بدانیم که «عرف» یک پایه فرهنگ را میسازد؛ که میشود هنجارها. حالا، «هنجارها» با «باورها» متفاوت هستند. عرف یا هنجارها همان چیزی است که الان با آن زندگی میکنیم و الان از آن تاثیر میپذیریم. عرف در جامعه شکل گرفته و همین الان جریان دارد و زنده است. آیین، رسوم و سنتها هم در این دسته میگنجند. بخش سومی هم هست که ما از آن غفلت میکنیم.
این بخش سوم که مغفول مانده، چیست؟
«نگرش و تغییر نگرش» بخشی که تابع دو بخش دیگر (یعنی؛ عرف و باورها) نیست؛ شاید تاثیر بپذیرد، اما مستقل است و «نخبگانی» به شمار میآید. چرا در دنیا جدای از پژوهش به شدت به آموزش و انواع تخصصی و تکنیکال آن، اهمیت میدهند؟ چون که میخواهند فرهنگ با نگرش و نگاه نخبگان و به تبع آن، آموزش همگانی حرکت کند و پویا شود؛ نه با بخش عرفی و باورهای گذشته. این نکته بسیار کاربردی و ظریف است. ما باید با یافتن «مسالهها»ی مان، نگرش را با آموزش نگاه نخبگانی و یا همان پژوهشهای نخبگانی، تغییر دهیم. نگرش آدمها در سطح جامعه و دیگر اقشار مختلف باید نسل به نسل با آموزش تغییر یابند و رشد کنند. ممکن است بخشی از این آموزشها از باورهای قبلی ما باشد. بخشی دیگر هم، ممکن است از هنجارها باشد. بخش دیگر مربوط به دیدگاههای جدیدی است که آنها را به دست آوردهایم که با این حساب، در دسته باورها نمیگنجند. پس میشود؛ «باورها»، «هنجارها»، «دیدگاهها» و «یافتههای جدید» که ممکن است متفاوت، فردی یا اجتماعی باشند. اما یک نکته: گاه میبینیم در بخش سوم، مشکل داشتهایم. یعنی زمانی که جریانی آمده، ما به جای اینکه روی آن تاثیر بگذاریم، بیشتر از آن تاثیر گرفتهایم. چرا در کشورهایی که به لحاظ فرهنگی ثبات دارند، زمانی که موجهایی از افکار مختلف و از هر سرزمین وارد آنها میشود، تاثیر آن زیر بیست درصد است؟ نمونهاش کشورهای اسکاندیناوی هستند. دلیلش این است که چنین کشورهایی روی یافتههای فرهنگی خودشان کار میکنند. زمانی که روی «آموزش و یافتههای فرهنگی«- بر مبنای پژوهش- کار شود، با ورود موجهای بیرونی، اهالی یک کشور و متولیان امر، از آن میآموزند و بر آن تاثیر میگذارند. ارتباطات در بخش سوم بینهایت نقش دارد. ارتباطات اصلا به ما نمیگوید این خوب است و آن یکی بد است. این مقوله راه را به ما نشان میدهد و مسیر را برای ما باز میکند. این وظیفه ارتباطات نیست که بگوید چه خوب است و چه بد؟ یا چه درست است و چه چیز غلط! باید بگویم ارتباطات بیشتر "تبین" میکند و در اختیار ما قرار میدهد. این ما هستیم که تشخیص میدهیم چه خوب است و چه بد است. بر اساس همه اینها باید بگویم؛ نسبت ارتباطات با فرهنگ، نسبتی راهگشاست. موضوع این است که ما باید چطور فرهنگ را بسازیم و ارتباطات در این زمینه به ما کمک میکند چطور روی نسل خودمان تاثیر بگذاریم.
برای بررسی بهتر موضوع، شاید بهتر است اجتماع مورد نظرمان را به حد و اندازه کشور خودمان کوچک کنیم. در این صورت برای بهرهگیری از ارتباطات در رشتههای مختلف و دستیابی به داشتههای جدید، چقدر باید به مقوله مهم «پژوهش» در امر توسعه- با نگاه به ارتباطات توسعه-توجه داشته باشیم؟
پژوهش در بحثی به نام مدلهای توسعه آینده، معنا میِیابد و این عنوان را خودم انتخاب کردهام. من معتقدم در کشورمان حلقهی مفقودهای داریم که قبلا هم وجود داشته؛ زمانی بیشتر و زمانی کمتر. شما هرگز در هیچ عرصهای موفق نمیشوید مگر اینکه پیها یا مسالههای پایهای خودتان را بشناسید. پی پایهای میشود برای جامعه. ما در روزنامهنگاری و در درسهای سوژهیابی میگوییم مسائل در دو بستر هستند: یکی «مسئلههای درگیر» و دیگری «مسئلههای ساختاری». زمانی که در اینباره صحبت میکنم، منظورم اصلا و به هیچ وجه مسئلههای درگیر نیست؛ بلکه مسالههای ساختاری است. ما در این موضوع، دچار مشکل هستیم. وقتی مسئله را به درستی نشناسیم، نمیتوانیم تشخیص دهیم کار درستی که باید انجام بدهیم، چیست! من مدلهای توسعه را فهرستوار توضیح میدهم. «مدل توسعه غرب»، «مدل توسعه مارکسیستی شوروی»، «مدل توسعه مارکسیستی-مائویستی چین»، «مدل توسعه انسانی ژاپن» و «مدل توسعه درخشان اجتماعی- فرهنگی هند». زمانی که در کلاسهای دانشگاه وارد این بحث میشوم به دانشجویان میگویم، انتخاب من مدل توسعه ژاپن است که به ما نزدیکتر است و دلایلم را هم توضیح میدهم. ما در دانشگاه هر هفته پرسش داشتیم و یکی از سوالهایی که در کلاس مطرح میشد، این بود که «چرا مدل توسعه در شوروی سابق، شکست خورد؛ اما در چین موفق شد؟»
دلیلش واقعا چیست؟
دلیلش این است که متولیان در چین «مساله ها» را درست تشخیص دادند. دیدند که اغلب مردم کشورشان، روستایی و دهقان هستند و صنعتی هم وجود ندارد که از عرصه کارگری و پرولتاریا صحبت شود؛ لذا مدل توسعهشان را- در مقایسه با شوروی آن زمان- تغییر دادند. بعد دریافتند که اگر بخواهند افراد یک کشور با مسائل حزبی آشنا شوند؛ باید «سواد» داشته باشند که نداشتند. آنها ضمنا باید کار کنند که کار هم بلد نیستند و «مهارتی» ندارند. آن روستاییها حتی نمیتوانستهاند کشاورزیشان را متحول کنند. وقتی مسئله یا مسائل ساختاری، درست تشخیص داده شود؛ حاصل این تشخیص، چین امروز و مدل توسعه موفق آن میشود. چینیها راهی را که مارکسیستها در شوروی رفتند، طی نکردند. نکته در چیست؟ همین تشخیص مسائل است. در بستر ساختاری که پیشتر دربارهاش گفتم، کار پژوهش این است که بگوید مسائل ساختاری ما کدامها هستند؟ ما باید مسائل ساختاریمان را درست تشخیص دهیم. این قضیه و این تشخیص درست در پژوهش یک اصل است. همینجا میخواهم بگویم این ارتباطات است که باعث میشود در شناخت مسائل ساختاری، موفق عمل کنیم.
اینکه گفتید ارتباطات به «حل مسالهها» کمک میکند؛ به طور واضح چه معنایی دارد؟
به طور واضح ارتباطات در «شناخت میدانی» برای رسیدن به «حل مسئله» بسیار «کارآمد» است. ما مسائل مختلف را میتوانیم به کمک ارتباطات مورد شناسانی قرار دهیم. این یعنی چه؟ به این معناست که پژوهشگران باید برای شناخت مسئلههای ساختاری و برای یافتن عیوب در هر عرصه، مسائل تخصصی را مدنظر داشته باشند. باید بدانیم که از دهه نود تاکنون، یعنی طی بیش از سه دهه، همه چیز به شدت تخصصی شده است. کار ارتباطات در اینجا چیست؟ کارش این است که به عرصه مورد نظر، وارد میشود و در این زمینه افرادی را میخواهیم که ارتباطگر باشند. همین افراد هستند که باید بروند و مسئله را پیدا کنند. آنها نباید به دنبال این باشند که کدام مسئله مهم است. برای پژوهشگران خیلی مهم است که پس از یافتن مسائل ساختاری، آنها را اولویتبندی کنند، تا دچار اشتباه نشوند. بخش مهمی از بار این روند به دوش ارتباطات است.
در بخشی از صحبتهایتان گفتید «مدل توسعه ژاپن» در ایران را کاربردیتر میدانید. دلیل این نگرش چیست؟ با تاکید بر اینکه پژوهش و توسعه در یک قالب مستقل میگنجند و با هم ارتباط مستقیم دارند.
ما برای پرداختن به مدل توسعه، باید بدانیم که با توسعه ژاپن وجوه اشتراک داریم. اما، اصلا اینطور نیست که بگویم آن مدل توسعه برای ما کاربرد کامل دارد، ابدا اینطور نیست. ما باید مدل توسعه خودمان را پیدا کنیم. کمی هم درباره وجوه اشتراکی که گفتم توضیح میدهم. یکی از وجوه بسیار مهم که در ژاپن به آن توجه شده، «آموزش» است. پایه مدل توسعه در ژاپن بر مبنای پژوهشهای صورت گرفته به این نتیجه رسید که نام آن را «مدل توسعه انسانی» بگذارند. آنها به جای داشتن سرمایهای چون نفت و دیگر موارد به ثروتی چون «نیروی انسانی» یا سرمایه انسانی پرداختهاند و مدلشان را بر همین اساس به مرحله اجرا رساندهاند. اینگونه بوده که مدل آموزش درست شد. مثلا اینکه در کشور ژاپن مشکل کمبود زمین وجود دارد؛ اما با این وجود، مدارس باید هزار متر زیر بنا داشته باشند و از هر نوع امکانات برخوردار باشند. با همه اینها تاکید میکنم که ما در نهایت باید مدل توسعه خودمان را پیدا کرده و کاملش کنیم.
درست اما فکر نمیکنید پیش از رسیدن به این مرحله، باید روی سیستم آموزشی کار کنیم تا به این واسطه، بسترسازیهای لازم صورت گیرد؟
من با این بخش از صحبتهای شما مخالفم. با اینکه در موضوع توسعه بخشینگر شویم و مثلا بگوییم این مهم است و آن یکی در اولویت نیست، مخالفم. البته با اینکه آموزش اهمیت دارد، موافقم، اما موافق نیستم که توسعه را مرهون آموزش کنیم. چون ما در کشور مسائل خاص خودمان را داریم. مثلا در عرصه سیاسی حرکاتی به اسم «موسمی» یا اصطلاحا «موجی» داریم. کنشهای ما موسمی است. در چنین فضایی ابدا دموکراسی شکل نخواهد گرفت. موسمی یعنی اینکه مثلا مردم برای رای دادن همگی با عناوین احزاب و جناحهای سیاسی به میدان میآیند. زمانی که رویدادی چون رای گیری انجام میشود دیگر خبری از آن حزب یا احزاب نیست. اینجاست که باید بگوییم حزب را با اشخاص نباید شناخت، بلکه باید آن را با افکار بشناسیم. در غیر این صورت و در صورت عدم وجود چنین روالی، حل مسئله رخ نمیدهد چون برنامه و نقشهای وجود ندارد. اصطلاحا زمانی که «پرابلم» را نشناسیم، «پلان» را هم نخواهیم شناخت.
مشکل «حل علمی مسالهها» را در چه میدانید؟
آموزش برای ما در راه انداختن و رسیدن به نقطه راه حل، به تنهایی کافی نیست. ما باید مسئلههای ساختاری را به خوبی شناسایی و طبقهبندی کنیم؛ بعد برویم سراغ مراحل انتخاب مدل توسعه کاربردی و مختص کشور خودمان با همین ظرفیتها و دیگر ظرفیتهای ناشناخته. مسائل ساختاری ما در ایران زیاد هستند. پژوهشهای ما مبتنی و متکی بر شناخت مسائل ساختاری نیست. در کشور ما اینگونه نیست که یک برنامه را دست بگیریم و طبق روال کارهای مربوط به آن را انجام دهیم. در کشور ما با آمدن دولت جدید و مجلس جدید برنامهها تغییر میکند! هیچ کجای جهان اینطور نیست. برنامه «سند» است و این دولتها هستند که باید تابع آن باشند؛ چون پایه و اساس کار، نخبگانی است. حلقه مفقوده ما پژوهش است و در همین بستر مسائل ساختاری را میشناسیم. از طرفی به دنبال نسبت ارتباطات و پژوهش نرفتهایم و از آن استفاده نکردهایم. ما مسائل ساختاری را هم اولویتبندی نکردهایم. ما حتی در پژوهش به دنبال این موضوع نرفتهایم که مسئله اصلی ما در انتخاب مدل توسعه، کدام است. این یک امر نخبگانی است و به مطالعه دقیقی نیاز دارد.
ما بستر لازم را برای پژوهش ایجاد نکردهایم. فرد پژوهشگر از خدمات حمایتی و رفاهی هم برخوردار نیست. کشورهای توسعه یافته برای مقوله پژوهش بودجه کلان سالانه دارند و به طور مستمر به محققان خدمات میدهند؛ ما از چه آسیبهایی رنج میبریم و از کجا باید آغاز کنیم؟
بگذارید صریحتر صحبت کنم، چون بیان برخی موضوعات در لفافه به نتیجه نمیرسد. باید بگویم مقوله پژوهش اصلا و ابدا پذیرای «نگاههای امنیتی» نیست. ما در اقتصاد و سیاست، با آسیب نگاه امنیتی مواجهیم و رسانه هم تا خرخره درگیر این نوع نگرش است. اگر آن نوار شکل گرفته را مطالعه کنیم میبینیم خیلی اتفاقهای خوبی را رقم زدهاند و بر خلاف تصور هم، روند سادهای دارد. مدل سوسیال دموکراسی برای ما که میگفتیم نه شرقی و نه غربی، دارای شباهتهایی است. میتوانستیم از وجوه مشترک موجود استفاده کنیم. در نهایت ما با مطالعه، پژوهش و بهرهگیری از ارتباطات باید به مدل توسعه خودمان برسیم؛ البته با مطالعه همه وجوه اشتراک یا مزیتهای نسبی مدلهای دیگر توسعه در دنیا.
اگر ناگفتهای مانده دربارهاش توضیح دهید.
بابت توجهی که در تبیین «نسبت ارتباطات» و «پژوهش» و نقش آن در «توسعه» مبذول داشته اید؛ از شما و رسانهتان سپاسگزارم.
گفتگو: وحید خانهساز