کتاب «دکارت و مابعدالطبیعه ماهیت انسان» منتشر شد
جاستین اسکیری در کتاب «دکارت و مابعدالطبیعه ماهیت انسان» ابعاد مختلف رابطه نفس و بدن و تفسیرهای مختلف دکارتپژوهان را بررسی و تلاش میکند به پرسشها و بدفهمیهای موجود پاسخ بگوید.
به گزارش خبرنگار ایلنا، کتاب «دکارت و مابعدالطبیعه ماهیت انسان» نوشته جاستین اسکیری با ترجمه مصطفی شهرآیینی به همت انتشارات ققنوس در ۲۹۶ صفحه و با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه و قیمت ۲۱۰ هزار تومان منتشر شده است.
شاید بتوان برجستهترین و بحثبرانگیزترین جنبه تفکر دکارت را تلقی او در باب رابطه نفس و بدن دانست. جاستین اسکیری در این کتاب ابعاد مختلف این رابطه و تفسیرهای مختلف دکارتپژوهان را بررسی و تلاش میکند به پرسشها و بدفهمیهای موجود پاسخ بگوید. آیا دکارت به دو جوهر متفاوت قایل است که صفتِ یکی مادی بودن و امتداد است و صفتِ دیگری غیرمادی بودن؟ دکارت دوگانهانگار است یا یگانهانگار؟ وحدتِ نفس-بدن چگونه امکانپذیر است؟ آیا نسبت پیوند نفس و بدن علّی است؟ اساساً دکارت چه فهمی از جوهر و اعراض دارد و آنها را چگونه تعریف میکند و تفاوت تعریف او با تعریف مدرسیها در چیست؟ اجسام دکارتی چیستند و آیا اجسامِ جزئی جوهرند؟ در نهایت ماهیتِ انسان را در مابعدالطبیعه دکارت چگونه باید فهمید؟
نویسنده کتاب با واکاوی نقادانه مابعدالطبیعه دکارت، نشان میدهد که وحدت نفس و بدن در نگاه دکارت، برخلاف باور سنتی بیشتر دکارت شناسان، هیچ ربطی به برقراری تعامل علی – معلولی از نوع علیت فاعلی میان آنها ندارد که با تردید در امکان این تعامل آن وحدت خدشهدار گردد. در نگاه دکارت وحدت نفس و بدن همان چیزی است که مدرسیان آن را وحدت جوهری یعنی وحدت صورت (نفس) و ماده (بدن) مینامند. و محصول این وحد جوهری، کلی است که در سر جمع اجزایش خلاصه نمیشود بلکه قابلیت حالات احساس و حرکات ارادی بدن از خواص نوظهور این کل است که از وحد جوهری نفس و بدن حاصل آید.
کتاب «دکارت و مابعدالطبیعه ماهیت انسان» ۶ فصل اصلی دارد که بهترتیب عبارتاند از: «جوهر و حالت»، «صفات دکارتیو تمایز مفهومیشان»، «اجسام دکارتی»، «برهان وحدت جوهری»، «آموزه ماده_صورت دکارت» و «رفع دشواره نفس _بدن از سوی دکارت».
در بخشی از کتاب میخوانید:
کوتاه سخن، موضع وحدتباور به سهدلیل سست است. نخست، تعبیر «بهطور کلی»، برخلاف اعتقاد چندی از محققان، به اینمعنا نیست که دکارت درباره «امتداد کاملا فراگیر» سخن میگوید، بلکه منظورش فقط جسم بهمعنای کلی اصطلاح، یعنی امتداد، است. دوم، دکارت بدن انسان را به کل عالم ممتد نسبت نمیدهد، چنانکه عرضی را به جوهری نسبت میدهند، بلکه ادعایش این است که این پیکربندیِ اندامها و دیگر اعراض است که نوع اجسام را برمیسازد، بهگونهای که یک پیکربندی برای نمونه سنگ را، پیکربندی دیگر پرنده را، پیکربندی دیگر انسان را و… برمیسازند. سوم، با توجه به متون پرشماری که دکارت در آنها اجسام جزئی را آشکارا جوهر میخواند و نیز گویا نبودن همین شاهد اصلی از متون دکارت بر موضع وحدتباور، از این همه شواهد متنی پیداست که دیدگاه سنجیده دکارت این باشد که اجسام جزئی جواهر مخلوق هستند. سرانجام، این تفسیر ادعای مارکی را هم که معتقد بود در این فراز تعریف سومی از جوهر ارائه میشود سست میکند؛ زیرا این تمایز میان جواهر محض یا بسیط و جواهر «ناخالص» یا مرکب ترسیم شده است، یعنی تمایزی است که در درون مقوله جوهر برقرار است. دکارت در اینجا درباره جوهر بهطور کلی سخن نمیگوید، بلکه آن نوع جوهر مخلوق یا امر تعینپذیر نهایی را که ماهیت یا ذاتش برساخته پیکربندی اجزاست از آن نوع جوهری جدا میسازد که ذاتش چنین برساخته نیست. به اینترتیب، این [برخلاف ادعای مارکی] تعریفی از جوهر افزون بر تعریفهای مطرح در جایی دیگر، یعنی در پاسخ به «دسته دوم اعتراضات» و در اصول فلسفه، نیست.