یادداشتی از سیدمرتضی میرسراجی؛
کشف ماهی و سگ آبی در دریاچه ارومیه
سیدمرتضی میرسراجی (مدرس دانشگاه) با رجوع به سابقهی زیستمحیطی دریاچه ارومیه از جاندارانی که در این دریاچه زندگی میکردهاند، یاد کرده است.
«دریاچۀ ارومیه»، دریاچۀ شور ایرانی، در آثار مکتوب قدیمی، نامهای فراوانی از جمله دریاچۀ «کَبودان» و جُز آن داشته و در زمان ما، مطابق با نظرِ کارشناسانِ محیط زیست، نود و پنج درصد از آب خود را از دست داده بود و همچنان دوران اِحتضار خویش را سپری میکرد که مسئولان در جهشی فکری، به فکر احیای مجدد آن افتادند. دریاچهای که در ایام بالندگی، حدود شش هزار کیلومتر مربع، وسعتِ پهنۀ آبی و بیش از صد جزیرۀ کوچک و بزرگ در آن جای داشت. طول آن در زمانِ پُر آبی در بیشترین حالت، ۱۴۰ کیلومتر و عرض آن، ۸۵ کیلومتر تعیین شده بود.
این دریاچه، در کُرۀ خاکی، میراثی ارزشمند با میلیونها سال قدمت و پیشینۀ حضور است و بنا بر دیدگاه برخی، این دریاچه در مقیاس خیلی بزرگتر، باقی ماندۀ اقیانوسِ عظیم باستانیِ «تِتیس» بوده است؛ اقیانوسی که بخش بزرگی از عالَم را فراگرفته بود و «دریایِ خزر»، «دریاچۀ ارومیه»، «دریاچۀ اورال» و «دریایِ سیاه»، باقی ماندهای از آن در نظر گرفته میشود. همچنین بر طبق دیگر نظرات علمی، در مقیاسی کوچکتر، این دریاچه، باقی ماندهای از دریایِ بزرگِ «پارا تِتیس» میباشد که در «اروپای مرکزی» و «آسیای مرکزی» قرار داشته و به مرور زمان، خشک شده و پهنههای کوچک و بزرگی، همچون دریاچۀ ارومیه و بقایایِ آبی دیگری از آن دریای بزرگ، اکنون در زمین بر جای مانده است.
در نگاه نخست، شوریِ فراوانِ آب این دریاچه، مهمترین دلیل و عامل عدم وجودِ جاندارانی اعم از «ماهی» و دیگر آبزیان، در آن در نظر گرفته میشود. تنها موجود زندۀ داخل در دریاچۀ ارومیه، نوعی «سخت پوستِ» بسیار کوچک به نام «آرتِمیا» است که در مجامع علمی به نامِ «Artemia Urumania» شناخته میشود و غذایِ مناسبی برای پرورشِ «ماهی» و «میگو» میباشد. البته فلامینگوهایی که سابقاً به این دریاچه مهاجرت میکردند از آرتمیا تغذیه مینمودند و منبع غذایی خوبی برای این پرندگان نیز به حساب میآمد.
با کاهش آب دریاچۀ ارومیه، این تنها موجود زندۀ داخل در دریاچۀ ارومیه نیز، کم کم رو به نابودی رفت و بسی ناراحت کننده است؛ برای دریاچهای که قرنها، حتی روی آن «کِشتیرانی» و «قایقرانی» انجام میشده است؛ این چنین در دوران ما به نیستی گرایید و البته قرار است دوباره از نیستی به هستی متمایل شود.
با این بیان سخن تازهای در خصوص این دریاچه مطرح میکنیم که از متون کهن تاریخی و جغرافیایی استخراج کردهایم و آن «کشف ماهی و سگ آبی در این دریاچه»، در قرون پیشین بوده است. ابتدا به گزارههایی قدیمی که مطلقاً هر نوع حیات را در این مکان، غیر محتمل دانسته، خواهیم پرداخت. سپس به گزارههایی که دال بر وجود حیات در این دریاچۀ شور بوده، با شرح و تفصیل میپردازیم و همچنین امکانسنجی چنین ادعایی را در مباحث انتهایی بحث مینماییم؛
الف) عدم حیات جانوری در نُسخههای کهن
برخی از «تاریخ و جغرافینگارانِ» مسلمان در آثار قلمی خویش، از «دریاچۀ ارومیه» یاد نموده و به طور مطلق، «حیات جانوران» را در آن نفی نمودهاند:
۱. «طَبَری» تاریخ نگارِ مشهور و پُرآوازۀ ایرانی، پیشتاز این دانشمندان است که از «دریاچۀ ارومیه» و حدود آن یاد کرده و در مورد نفی و بُطلانِ «حیات جانوران» در آن چنین نوشته است:
«…هی بُحیرة لا سمک فیها و لا خیر» [۱]
[دریاچۀ ارومیه] دریاچهای است که [هیچ نوع] «ماهی» و [هیچ نوع] «خیر» در آن نیست!»
اینکه طبری تأکید کرده که در این دریاچه هیچ خیری نیست؛ سخن کاملاً نادرستی میباشد. حداقل این نگرش که خداوند هیچ چیزی را در عالَمِ وجود، بدون حکمت و دلیل نیافریده است؛ میتوانست باعث این طرز تلقی متین و استوار شود که او چنین سخنی راجع به خیر نبودن دریاچۀ ارومیه ابراز ننماید.
۲. «اَبو دُلَف»، جهانگرد و از جمله جغرافینگارانِ عربِ قرن چهارم هجری میباشد که از دریاچۀ ارومیه در اثر خود یاد کرده و نوشته است:
«…بأرمیة أیضاً البحیرة المرة التی لا نبات علیها و لا حیوان بِقُربها….» [۲]
(…همچنین آن دریاچۀ تلخ نیز در «ارمیه» (ارومیه) واقع است؛ همان که نَه «گیاهی» بر آن است و نه «حیوانی» نزدیک به آن…. )
۳. «مَسعودی» در گذشتۀ سال ۳۴۶ هجری، دانشمند بزرگ مسلمان در کتاب خویش که مرتبط با «تاریخ» و «مباحث نجومی» نگاشته، در انکار با زیست جانوری در دریاچۀ ارومیه نوشته است:
«بحیرة کبوذان…لا یتکون ذو روح فیها.» [۳]
(«دریاچۀ کَبودان» (ارومیه) … هیچ جانداری در آن رشد نمینماید. )
۴. «اِدریسی»، در گذشتۀ سالِ۵۶۰ هجری، از دیگر جغرافیدانان مسلمان، در کتابِ جغرافیایی خویش که در قارۀ «اروپا» بسیار مورد توجه و منبع علمی مردمان آنجا بوده، در مورد بحث حیات در دریاچۀ ارومیه نوشته است:
«بحیرة کبوذان و هی بحیرة ملحة الماء لیس فیها دابة و لا سمک.» [۴]
(«دریاچۀ کبودان» (دریاچۀ ارومیه)، دریایی با آب شور است که در آن «جُنبنده» و «ماهی» نیست. )
۵. «یاقوت حَمَوی» در گذشتۀ سال ۶۲۶ هجری، جغرافی نگار معروف مسلمان نیز در کتاب خود به دریاچۀ ارومیه اشاره کرده و نوشته است:
«بحیرة أرمیة…هی بحیرة مرّة منتنة الرائحة لا یعیش فیها حیوان و لا سمک و لا غیره….» [۵]
(دریاچۀ ارومیه… دریاچۀ تلخِ بد بویی است که نه هیچ حیوانی (موجود زنده ای) در آن زندگی میکند و نَه هیچ ماهیی و نه چیز دیگری…. )
چنان که از گزارش «یاقوت حَمَوی» استفاده میشود؛ او هرگونه حیات و موجود زنده، اعم از میکروسکوپی یا ماکروسکوپی را در این دریاچه نفی نموده است. البته این مُطلق گویی یاقوت نیز از نظر علمی درست نیست زیرا حداقل چنان که بیان شد؛ «آرتِمیا» از دورانهای دور در آن دریاچه زیست داشته است که نوعی موجود زنده به شمار میرود. از سوی دیگر، از بویِ بدِ این دریاچه در این خبر و متنهای بعدی یاد شده و علت آن تجزیۀ «جُلبَکها» و مُتعاقب آن، ایجاد و تولید «لجن» در این دریاچه بوده که این بوی بد و تعفنِ ناشی از آن را ایجاد مینموده است. آیا جلبک موجود زنده نیست؟ قطعاً موجود زنده است و به قول مسعودی، موجود صاحب روح یا به عبارتی جانداری در این دریاچه نیست و جلبک و حتی باکتریهایی که در این دریاچه بودند؛ علیرغم موجودِ زنده بودن، صاحب روح دانسته نمیشود ولی به هر شکل، از نظر علمِ «زیست شناسی»، موجود زنده به شمار میرود.
۶. «قَزوینی»، درگذشتۀ سال ۶۸۲ هجری، دو بار در کتابِ جغرافیایی خود به این دریاچه اشاره نموده و بر عدم حیات جانوری در آن تأکید کرده است:
«… بحیرة أرمیة، و هی بحیرة کریهة الرائحة لا سمک فیها….» [۶]
(…دریاچۀ ارومیه، دریاچهای با بوی نامطبوع است که هیچ نوع «ماهی» در آن نیست….)
در قسمت دیگری از کتاب خود، مجدداً به این دریاچه اشاره نموده و چنین گزارش داده است:
«…إنّها کریهة الرائحة لا نبات علیها و لا سمک فیها….» [۷]
(…[دریاچۀ ارومیه]، بویِ ناخوشایند دارد و هیچ نوع «گیاهی» بر روی آن و هیچ نوع «ماهی» داخل در آن وجود ندارد….)
۷. «نُوَیری» از دانشمندان بزرگ جهان اسلام و در گذشتۀ سال ۷۳۳ هجری، در کتاب خود که به مسائل مختلف علمی پرداخته، به دریاچۀ ارومیه نیز اشاره کرده و نوشته است:
«…لا یکون بهذه البحیرة حیوان البتة، لأن ماءها منتن ردیء.» [۸]
(… البته در این دریاچه، هیچ حیوانی وجود ندارد؛ به دلیل این که آبِ آن جا، بدبو و بیکیفیت است.)
۸. «ابن عبدالحق بغدادی»، در گذشتۀ سالِ ۷۳۹ هجری، کتاب جغرافیاییِ «یاقوت حَمَوی» را که در شمارۀ ۶ از نظر گذشت؛ تلخیص نموده و در قسمت دریاچۀ ارومیه به طور خلاصه چنین نوشته است:
«بحیرة أرمیة…من منتنة الرائحة، لا یعیش فیها حیوان….» [۹]
(دریاچۀ ارومیه… بوی ناخوشایندی دارد که هیچ حیوانی در آن زیست نمیکند….)
۹. «ابن فَضل الله عُمَری»، درگذشتۀ سال ۷۴۹ هجری، از دیگر جغرافیدانان مسلمان، در فرهنگ مفصل جغرافیایی خود به دریاچۀ ارومیه اشاره کرده است و مانند اغلبِ جغرافیدانانی که یاد نمودیم؛ هر نوع حیاتِ جانوری را در آن نفی و انکار نموده است:
«بحیرة کبودان و هی مالحة و لیس بها سمک و لا دابة.» [۱۰]
(دریاچۀ کبودان (ارومیه)، دریاچهای شور است و در آن «ماهی» و هیچ جنبندۀ دیگری نیست. )
ب) وجود حیات جانوری در دریاچۀ ارومیه در منابع قدیمی
پس از مرور نظرات و گزارشهای «تاریخ و جغرافی نگارانِ» جهان اسلام مبنی برعدم وجود حیات در دریاچۀ ارومیه، باید اظهار نمود که در این میان، نکتۀ شگفتانگیز و تعجبآوری در میان گزارههای جغرافیدانان به نظر رسیده است که در آثار و در خلالِ نسخههای دیرینۀ دانشمندان اسلامی در حوزۀ جغرافیا و تاریخ مورد رصد، تحقیق و بررسی نگارنده قرار گرفت و آن، وجود گزارشهایی متفاوت برخلاف اخبار پیش گفته میباشد که به صراحت، نشانگرِ «حیات جانوری» در این دریاچه، در روزگاران قدیم یعنی حداقل، در قرون مُتقدم اسلامی، حدود بازۀ قرن اول تا چهارم یا قرن پنجم هجری بوده است که در این فرصت مورد تحلیل قرار میگیرد؛
۱. «اَبوزَیْد بَلْخی» درگذشتۀ سال ۳۲۲ هجری، از مُتقدمان و پیشگامانِ «دانش جغرافیا» در جهان اسلام است. وی در کتاب جغرافیایی خود از حیات جانوری در دریاچۀ ارومیه پرده برداشته که بحث اصلی در این پژوهش است؛
«. . باذربیجان بحیرة تعرف بحیرة ارمنیة مالح الماء و فیه سمک و فیه دابّة تسمّی کلب الماء و هی کثیرة.» [۱۱]
(در [منطقۀ] «آذربایجان»، دریاچهای است که به دریاچۀ «اَرمَنیَه» (ارومیه) شناخته میشود آب شوری دارد و در آن نوعی «ماهی» وجود دارد و [همچنین] جانوری که «سگِ آبی» نامیده میشود و فراوان [در آن جا] است. )
این منبع در واقع، قدیمیترین منبعی است که به حیات آبزیانی چون «ماهی» و پستانداری آبزی همچون «سگِ آبی» در دریاچۀ ارومیه و با قدمتی بیش از ۱۱۰۰ سال پیش، اشارۀ صریح نموده است. سگِ آبی بخش وسیعی از بحث و چالش این پژوهش است که در ادامه به بررسی و اثبات ماهیت جانور مورد نظر پرداخته میشود. این منبع جغرافیایی قدیمی به روشنی و به صراحت تمام، این جانداران یعنی «ماهی» و «سگ آبی» را داخل در دریاچۀ ارومیه بیان میکند و این مسأله، نکتۀ شگفت و شگرفی میباشد که کسی تا به حال به آن از منظر تاریخی و همچنین «زیست شناسی» نپرداخته است. در همان قرن چهارم هجری، یعنی زمانِ اَبوزَید بَلخی، تاریخ و جغرافیدانانی همچون: «طَبَری»، «اَبو دُلَف» و «مَسعودی»، چنان که بیان شد؛ مطلقاً حیات جانوری را در این دریاچه نفی و رد کرده بودند و با وجود گزارههایی از «بَلخی» و دیگران که در ادامه میآید؛ این موضوع قابل طرح و تأمل است که امکان تجدید نظر و بازنویسی در خصوص بعضی آراء قُدَما و بزرگانِ دانش جغرافیا و تاریخ در زمینۀ حیات جانوری در دریاچۀ ارومیه وجود دارد.
از نظر نوشتاری، متن مشکل دارد و احتمالاً کاتبان و نسخه نویسان در طول تاریخ، به دلیلعدم اِشراف به زبان عربی، الفاظی را از نظر دستوری نادرست نوشته اند. مثلاً «تعرف ببحیرة ارمنیة»، صحیح است و قبل از لفظِ «بُحَیرَة» باید حرف «ب» باشد که در متن مزبور نیست. همچنین لفظ «اَرمَنیَة»، به معنای «ارمنستان» میباشد و «أُرْمِیَة»، به معنای «ارومیه» صحیح است. شاید نزدیک بودن آن منطقه به ارومیه، علاوه بر نزدیک بودن الفاظ، مزید بر اشتباه کاتبان و ناسخان بوده است و همچنین «مالِح الماء» باید تبدیل به «مالِحة الماء» و «فیه سمک و فیه دابّة» باید به «فیها سمک و فیها دابّة» تبدیل شود زیرا لفظِ «بُحَیْرَة»، کلمهای مؤنث در زبان عربی به شمار میرود و طبق قاعدۀ این زبان، «صفت» و «ضمیر» باید از جنسیتِ «موصوف» پیروی نماید.
۲. «اِصْطَخری» (استخری)، جغرافیدانِ نامدار ایرانی و در گذشتۀ سال ۳۴۶ هجری در کتاب خود در خصوص دریاچۀ ارومیه و حیات جانوریِ آن، چنین مرقوم نموده است:
«… فانّ باذربیجان بحیرة تعرف ببحیرة أرمیة مالحة الماء و فیها سمک و فیها دابّة تسمّی کلب الماء و هی کبیرة….» [۱۲]
(…در «آذربایجان»، دریاچهای است که به نام «دریاچۀ ارومیه» شناخته میشود. آبِ شوری دارد و در آن «ماهی» است و جانوری که «سگِ آبی» نامیده میشود و این جانورْ بزرگ است….)
متنِ «اصطخری» بسیار شبیه به متن «بَلخی» است. در متنِ ابوزَید بَلخی این عبارت آمده است: «کلب الماء و هی کثیرة» (سگ آبی و آن بسیار است) ولی در کتاب اصطخری نوشته شده است: «کلب الماء و هی کبیرة» (سگ آبی و آن بزرگ است). لذا در دو متنِ یکسان، در لفظ «کثیرة» (فراوان) و «کبیرة» (بزرگ)، تَصحیف و تغییر واژه صورت پذیرفته است و معلوم نیست کدام یک صحیح و مُقدّم بر دیگری است؟ شاید لفظِ «بزرگ» صحیحتر باشد.
گذشته از اِشکال نوشتاری، «اَبوَزیْد بَلخی» و «اِصطَخری» از بزرگان و بنیانگذاران دانش جغرافیا در جهان اسلام، به حیات جانوری، داخل در دریاچۀ ارومیه به صراحت اشاره کردهاند و حتی زیستِ سگ آبی در این دریاچۀ شور، از سوی آنان گزارش و ثبت تاریخی شده است و این مطلب میتواند مبحثی بسیار قابل تأمل و شایستۀ توجه برای دانشمندان و جانورشناسان، از خِلال گزارههای تاریخی و جغرافیایی دیرینۀ جغرافی نگاران مسلمان باشد.
۳. «مَسعودی» در گذشتۀ سال۳۴۶ هجری، از معاصرانِ «ابوزَید بَلخی» و «اِصطَخری» بوده و به عبارتی، همگی در قرن چهارم هجری میزیستند و در بخش پیشین، از یکی از آثار مسعودی نقل کردیم که حیات جانوری مطلقاً در دریاچۀ ارومیه وجود ندارد؛ در کتاب دیگری از او مطلبی با همان معنا قید شده ولی مشکوک بیان شده است و چه بسا بتوان از آن، حیات در این دریاچه و رد و نشانی از زیست جانوری را در آن از خِلال گزارههای مُبهم مسعودی رهگیری نمود. او در کتاب دیگرش، در بیان «بَحر المَیت» (دریایِ مُرده) در کشور «اُردُن»، «فلسطین» و «اسرائیلِ» امروزی، همان دریای شوری که مانند دریاچۀ ارومیه است؛ به نکتهای اشاره کرده که قابل اندیشیدن و از طرفی شک برانگیز است. در قدیم یعنی مثلاً زمان مسعودی، بیش از هزار سال پیش، به «بَحر المیت»، «بُحَیرَة المُنْتِنَة» به معنایِ «دریاچۀ مُتعفّن» میگفتند. به هر روی مسعودی در مورد این دریاچه نوشته است:
«…لا یتکون فیها ذو روح من سمک و غیره الا هذه البحیرة، و بحیرة رکبْتُها ببلاد أذربیجان بین مدینة ارمینیة و المراغة، و هی المعروفة هنا بکبودان، و قد ذکر الناس ممن تقدم عذرعدم تکون الحیوان فی البحیرة المنتنة، و لم یتعرضوا لبحیرة کبودان، و ینبغی علی قیاس قولهم أن تکون علتهما واحدة.» [۱۳]
«…هیچ جانداری از قبیل «ماهی» و غیر از آن در این دریاچۀ [بحر المیت] حیات ندارد و [همچنین در] دریاچهای که من به حالت سواره به آن جا عزیمت نمودم (یعنی دریاچۀ ارومیه) و [آن] در منطقۀ «آذربایجان»، ما بین شهر «اَرمَنیَه» (ارومیه) و «مَراغه» واقع شده و آنجا به [دریاچۀ] «کَبودان» معروف است و مردمان قدیم که توجیهی را دربارۀعدم وجود حیات جانوری در «دریاچۀ بدبو» (بحر المیت) یادآور شده اند؛ هرگز به «دریاچۀ کَبودان» (دریاچۀ ارومیه) اشارهای نکردهاند و این موضوع ایجاب میکند که به قیاس گفتارشان، دلیلِ [عدم وجود حیات جانوری در] هر دو جا، یکی باشد.»
آیا این امکان وجود دارد که در یک احتمال ضعیف، سکوت معنادارِ مردمان یا دانشمندانِ قدیمیتر از مسعودی در زمینۀ بحث حیات جانوری در دریاچۀ ارومیه، اتفاقاً نشان دهندۀ وجود زیستِ موجودات به طرز غیر قابل تصوری در این دریاچه شامل حیاتِ ماکروسکوپی مانند ماهی، سگ آبی و زیست میکروسکوپی مانند: آرتمیا، جُلبک و… بوده است و به همین خاطر در این مورد سکوت کردهاند؟ شاید در واقع در آن ایام، این چرخۀ زیستی در دریاچۀ ارومیه وجود داشته است که جلبکها، غذای آرتمیاها و آرتمیاها غذای ماهیها و ماهیها، غذای سگهای آبی بودهاند و به شکلی در قرن چهارم هجری و در زمان حیات مسعودی و چند دانشمند جغرافی نگار دیگر که در آن قرن میزیستند و از آنها یاد شد؛ آبزیانی چون ماهی و سگ آبی، در آنجا نَشو و نَما داشته ولی از نظر تعداد به دلایلی بسیار کمیاب بودهاند و در قرون قبل از آنها، عدۀ بیشتری از این جانوران در این دریاچۀ بزرگ وجود داشتهاند. البته چنان که بیان شد؛ این مسأله، برداشت و احتمال ضعیفی از آن گفتار پیش گفتۀ مسعودی است و از جملۀ ضعیفترین فرضیهها در این قسمت میباشد.
۴. نویسندۀ نامعلومِ و گمنامِ کتاب جغرافیاییِ «حُدود العالَم» در قرن چهارم با تاریخ نامعلوم وفات که این کتاب را به سال ۳۷۲ هجری آغاز نموده، در بخشی که در زمینۀ دریاچههای آب شور جهان گشوده، از دریاچۀ ارومیه نیز یاد کرده و در مورد «حیات جانوری» آن نوشته است:
«بحیرة کبوذان فی أرمینیة …و لا توجد فیها أحیاء لشدة ملحها إلا الدیدان.» [۱۴]
(دریاچۀ کَبودان (ارومیه) در «اَرمینیَه» (ارومیه) … و در آن به دلیل غلظتِ بالای نمک، تنها موجود زنده در آن «کِرمها» است. )
در این متن، همانند گزارش اَبوزَید بَلخی و مسعودی به اشتباه لفظ «اُرمیَه»، «اَرمینیة» (ارمنستان) نوشته شده است؛ شاید سَهوالقلم نویسندۀ اصلی بوده یا ناسخان و کاتبان در قرون بعد از او، این «تصحیف» در لفظ را انجام داده اند. اشتباهی که دقیقاً در اثر مسعودی با همین لفظ و در کتاب بلخی با لفظ «ارمنیة» دیده شد. «دود» در زبان عربی به معنای «کِرم» و لفظِ «دیدان» که در متن اخیر نوشته شده بود؛ جمع آن واژۀ تازی بوده و به معنای «کِرم ها» است. از ظاهر این متن استفاده میشود که به احتمال قوی، نویسندۀ نامعلوم و از سویی، جغرافی دانِ متعلق به قرن چهارم هجری، به «آرتِمیا» که نوعی سخت پوست و شبیه کِرم میباشد؛ اشاره داشته است و به موضوع آرتمیا در ابتدای این پژوهش پرداخته شد. لذا صاحب کتاب حدود العالم، در اثر خویش، به صراحت به وجود کِرم یا همان آرتمیا به عنوان موجود زنده در دریاچۀ ارومیه تصریح نموده است؛ اشارتی که تنها منحصر به کتاب وی است.
۵. «محمد بن نَجیب بَکران»، از عُلَمای دانشِ جغرافی در قرم هفتم هجری با تاریخ فوتِ نامشخص، کتابی فارسی بر خلاف دیگر دانشمندان پیشین در بحث جغرافیای جهان نوشته که به سال ۶۰۵ هجری از تألیفِ آن پرداخته است. وی در این کتاب بعد از یاد کرد دریاچۀ ارومیه نوشته است:
«… آب او (آن) شور… و درین بُحَیرَه (دریاچه)، «ماهی» باشد بسیار و «سگِ آبی» نیز باشد…. » [۱۵]
نکتۀ متفاوتی که در گزارشِ «محمد بن نَجیب» بر خلاف دیگر گزارشها به نظر میرسد؛ اولاً به زبان فارسی است و ثانیاً تأکید او بر لفظِ «بسیار» در خصوص ماهی هایِ دریاچۀ ارومیه است که در گزارش اصطخری، چنین صفتی که دال بر تعداد فراوان ماهی در دریاچۀ ارومیه باشد؛ مطلقاً به نظر نرسید. از سویی نویسندۀ جغرافیدان و ایرانی این اثر، تأکید بلیغ بر وجود «ماهی» و «سگ آبی» در خود دریاچۀ ارومیه دارد و چنان که بیان شد تأکید بر بسیاری ماهی در این دریاچه قابل تأمل است.
۶. «قزوینی» نیز از جغرافیدانان قرن هفتم هجری، در بخش پیشین، اشاراتی به گزارشهای او در خصوص بحثعدم حیات جانوری در دریاچۀ ارومیه صورت گرفت و بیان شد که در دو جا به کیفیت دریاچۀ ارومیه پرداخته و حیات گیاهی و جانوری را از آن در دو نوبت نفی نموده است؛ با کمال تعجب، در ادامۀ همان دو گزارش، پس از نفی حیات در دریاچۀ ارومیه، به طرز مُتناقضی با کلام و ادعایِ ابتدایی خویش، از وجود حیات در آن دریاچۀ شور نیز خبر و اطلاعرسانی کرده است. در گزارش نخست، چنین ادعایی را از کتاب «تُحفة الغَرائِب» خبر داده و نگاشته است:
«… و من عجائبها ما ذکر صاحب تحفة الغرائب: ان فی بطائح بحر ارمیة سمکة تتّخذ من دهنها و من الموم شمعة، و تنصب علی طرف سفینة فارغة تخلی علی وجه الماء، فإن السمک یأتی بنور ذلک الشمع، و یرمی نفسه فی السفینة حتی تمتلیء السفینة من السمک، و لتکن سفینة مقعّرة حتی لا یفلت السمک منها.» [۱۶]
(…و از شگفتیهای آن (دریاچۀ ارومیه) طبق آنچه که نویسندۀ کتاب «تُحفَة الغَرائِب» یادآور شده است: در تالاب هایِ «دریای ارومیه»، «ماهی» یافت میشود که از «روغن» (چربی) آن و «موم»، شمعی تهیه میشود و آن شمع را در گوشۀ کِشتی قرار میدهند و [سپس] کشتی را به صورت خالی بر روی آب روان میکنند. [آنگاه] آن نوع ماهی به دلیل نور آن شمع، خودش را داخل آن کشتی میاندازد؛ تا آنجا که کشتی از ماهیان انباشته میشود و کشتی [یا قایق مخصوصِ صیدِ این نوع ماهی ها] باید [از نظر ظاهری] حالت گود داشته باشد تا ماهیها از آن رهایی نیابند. )
و همو در گزارش دوم در خصوصِ حیات جانوری در دریاچۀ ارومیه نوشته است:
«…و فیها حیوان یقال له کلب الماء….» [۱۷]
(و در آن (دریاچۀ ارومیه) حیوانی وجود دارد که به آن «سگِ آبی» گفته میشود…. )
واژۀ «بَطائِح» در متن گزارش اول قزوینی، در زبان عربی جمع لفظِ «بَطیحَة» است و مفهوم کلی آن بر اساس کتابهای «لغت»، «جغرافیا» و «تاریخ»، محیطی مانندِ «تالاب» یا «مُرداب» (آبِ راکد) است؛ همانند تالاب یا مرداب «اَنزلی» در استان «گیلان» که در آن، همیشه قایق جهت ماهیگیری و صید روان میشود. احتمالاً در آن قسمتهای ماندابی از دریاچۀ ارومیه، ماهیهای بیشتری بوده است و شاید این قید، به معنای نفی وجود ماهی در قسمتهای دیگر آن دریاچه در آن روزگاران نباشد. از اشاره به حیات و توأمانعدم حیات در دریاچۀ ارومیه در دو کتاب مختلف از قزوینی، میتوان فهمید او و برخی دیگر از دانشمندان جغرافیدان، اطلاع دقیق و یقینی در خصوص این موضوع نداشتهاند و این مسأله در دنیای باستان به خصوص برای آنان که تحقیق میدانی و محیطی در این زمینه انجام نداده بودند؛ مسألهای اختلافی بوده است.
مطلبِ صید ماهی در دریاچۀ ارومیه را «قزوینی» از صاحب و نویسندۀ کتاب «تُحْفَة الغَرائِب» نقل نموده است ولی در کتاب قزوینی شاید به جهت شُهرت نویسندۀ آن کتاب و معروفیت کتاب، در زمان قزوینی به نام او هیچ اشارهای نشده است. قزوینی تنها در این کتاب، ۳۶ بار از او نقل مطلب کرده است. بر طبق فهرست ها، کتاب با نام «تُحفة الغَرائِب» در آثار مؤلفان اسلامی فراوان است و قاعدتاً کتاب تحفة الغرائبی که قزوینی در قرن هفتم هجری از آن نقل نموده، باید کتابی مشهور و پیش از قرن هفتم هجری نگاشته شده باشد. با این حساب تنها کتاب تحفة الغرائبی که در این صورت باقی میماند؛ اثر «ابوجعفر محمد بن ایوب حاسِب آمُلی طَبَری» در نیمۀ دومِ قرن پنجم هجری میباشد که حدود سال ۴۸۵ قمری نگاشته است. وی چنان که از لفظ «حاسِب» در نامش پیدا است؛ شخصی «ریاضی دان» و همچنین «مُنجم» نیز بوده و نسبت «آمُلی» و «طَبَریِ» او نیز نشانگر این واقعیت است که وی اهل منطقۀ «طَبَرستان» یا «مازندران» و شهر «آمُل» بوده و به عبارت جامع تر، دانشمندی ایرانی الاصل بوده است. خوشبختانه کتاب او از بین نرفته است و با همت و سعیِ «دکترجلال مَتینی» برای نخستین بار پس از قرن ها، از میان گَرد و غُبار بیمِهری و بیتوجهی، از میان نسخههای خطی مَهجور در کتابخانه ها، حیات و جریان دوباره یافته و در دهههای اخیر به چاپ رسیده است. با این بیان، «ابوجعفر محمد بن ایوب حاسِب آمُلی طَبَری» در «بابِ بیست و دوم» با عنوان «در پیدا کردن عجائب البَحر» نوشته است: «دیگر [در] بَطایِح (تالاب هایِ) دریا، از «پیه» (چربی) ماهی و روغنش و «موم»، شمعی سازند و بر کنارۀ کِشتی نهند و کشتیِ تهی بر سر آب، همی رانند. ماهیان [آن روشنایی ببینند]؛ خویشتن را در کشتی اندازند و در ساعت (زمان اندک)، آن کشتی پُر از ماهی شود و مردم بَردارند. » [۱۸]
اما در این متن، اشارهای به «دریاچۀ ارومیه» نشده است و مشخص است نسخه یا نسخههای محدودی را که به دلیل نایابی، مُصححْ مد نظر خویش برای چاپ کتاب و همچنین تصحیح قرار داده، دارای نُقصان و افتادگیهایی بوده است؛ زیرا در بخشی که در انتهای کتاب با عنوان «شرح نسخه بَدَل ها» گشوده، آورده است که در این بخش از متن، در نسخهای لفظ «اَرمینیه» (ارمنستان) بوده که البته تصحیف لفظ «ارومیه» بوده و به هر شکل در این متن قرار نداده و در نسخهای دیگر نیز عبارت «آن روشنایی بینند» قرار داشته که در این متن، آن را قرار داده است. [۱۹] لذا نسخۀ چاپی، بسیار با ارزش است ولی مشکلات علمی فراوان دارد و با این وجود، بهترین منبع، همان کتاب قزوینی است که در قرن هفتم هجری، نسخۀ خوب و کاملی از کتاب تحفه الغرائبِ «محمد بن ایوب حاسِب طبری» در دست داشته و متن مزبور را از زبان فارسی به عربی برگردانده و به دریاچۀ ارومیه و روش جالب ماهیگیری در آن اشاره نموده و به وجود ماهی در آن تأکید شده است.
ماهی یا ماهیانی که در آن قرون در دریاچۀ ارومیه گزارش شده از چه نوع ماهی بوده است؟ آیا از جنس «کَپور ماهی ها» و «شیشه ماهی ها» بوده که با محیط شور خودشان را تطبیق داده اند؟ آیا در آن ایام، فقط یک نوع ماهی در آن دریاچه بوده است؟ آیا ماهی دریاچۀ ارومیه ممکن است شبیه یا دقیقاً مانند ماهیِ «دریاچۀ وان» و از آن جنس یعنی «کَفال مرواریدی» بوده است؟ آیا ممکن است آن ماهی ها، نوعی «ماهی کیلکا» بوده اند؟
بنا بر گزارش «حاسِب طَبَری»، سبکِ صید آن نوع ماهی در دریاچۀ ارومیه، بسیار متفاوت و هوشمندانه بوده است. از سویی شمعی که نور آن باعث جذب آن ماهیها میشده، بخشی از قسمت جامد آن از روغنِ همان ماهی به همراه «موم» تهیه میشده است. صید ماهی در شب با «آتش»، «چراغ» و «اشیایی که نور از خود ساطع میکند»؛ در ایران و برخی نقاط دیگر جهان هنوز ادامه دارد و یکی از روشهای متفاوتِ حرفۀ ماهیگیری است. کلاً «ماهی» در این روش مانند «پروانه» و دیگر حشرات به طرف نور جذب میشود اما آنچه در روایتِ صاحب تحفة الغرائب آمده است؛ بهره مندی از شمعی بوده که با استفاده از روغنِ همان ماهیها تهیه میشده است و این مسأله احتمالاً باعث جذب بیشتر ماهیها به سوی بویِ هم جنس خود و بیشتر گرفتارشدن و افتادن به داخل قایق یا کشتی ماهیگیری آن زمان بوده است؛ علاوه بر وجود نور شمع در تاریکی محیط، برای ماهیها جذب کننده بوده است. آیا ممکن است با ارائه شدن این مدرک دال بر وجود ماهی در تالابهای دریاچۀ ارومیه، چه ماهی و چه سگ آبی داخل در دریاچه اصلی نبوده بلکه در حواشی و تالابها و ماندابهای مجاور و نزدیک آن بوده است؟
ج) «کلب الماء» یا «سگ آبی» دقیقاً کدام جانور است؟
طبق آنچه بررسی و ارائه شد؛ دست کم، پنج گزارش صریح از پنج نویسندۀ جغرافیدان (بَلخی، اصطخری، قزوینی، محمد بن نَجیب بَکران و صاحبِ کتابِ تُحفة الغَرائِب) در خصوص وجود و پایشِ حیات جانوری، اعم از «ماهی» و «سگِ آبی» در دریاچۀ ارومیه به غیر از «کِرم» یا «آرتِمیا» که منحصراً در روایت صاحبِ کتابِ «حُدود العالَم» به آن اشاره شده است در متون کهنِ با بیش از هزار سال قدمت وجود دارد و به دست ما رسیده است. بعید نیست با تحقیقات دامنه دارتر و بررسی نسخههای خطی و ناشناخته، گزارشهای دیگری نیز در این خصوص پیدا شود که بر آگاهی ما نسبت به گذشتۀ جانوری این دریاچه و حیات مُهره داران و بیمُهرگان در آن بیافزاید.
این پنج دانشمند که به حیات جانوری در دریاچۀ ارومیه، با بیان صریحِ زیستِ «ماهی» و «سگِ آبی» اشاره نمودهاند؛ جُملگی ایرانی الاصل بودهاند و این نکتهای قابل تأمل و حائز اهمیت در این رابطه است. لفظ و ترکیبِ «سگ آبی» در متن فارسیِ «محمد بن نجیب بَکران» و همین طور در متون عربی یاد شده به شکل «کلب الماء» (سگ آبی) ثبت شده است و چنان که در مبحثِ روایت کهنِ «اَبوزَید بَلخی» بیان شد؛ همین لفظ و ماهیت اصلی سگ آبی، بخش گستردهای از محل اصلی بحث و چالش در این مقال و جُستار را شامل میشود که شامل برخی پیچیدگیها است و به تحلیل و تبیین دقیق نیازمند است. متأسفانه به دلیل این که نویسندگان و جغرافی نگاران قدیم، ظاهراً این جانور را به خوبی میشناختند یا اصلاً برخی به خوبی نمیشناختند و فقط اسماً وجود آن را در دریاچۀ ارومیه نقلِ میکردند؛ اینجا مشکل در فهم ماهیت دقیق آن میباشد زیرا در ادامۀ کلام آنها، به مشخصات و علامتهای آن حیوان، در متونی که از نظر گذشت؛ هیچ اشارهای نشده تا به طور حتم و یقین چگونگیِ واقعی و دقیق این جانور در دریاچۀ ارومیه برای آیندگانی همچون ما به طور باریک بینانه و صریح مشخص و معلوم شود.
به هر روی، در زبان فارسی، نامواژۀ «سگِ آبی» به سه حیوان از سه خانوادۀ مختلفِ جانوری اطلاق میشود که در این فرصت به آنها میپردازیم؛
۱. مشهورترین استعمال واژۀ ترکیبیِ «سگ آبی» در زبان فارسیِ امروزی که سریعاً به ذهن هر فارسی زبان مُتبادر میشود؛ مربوط به جانوری به نامِ «بیدَسْتَر» میباشد که در رودخانههایی زندگی میکند که در مجاور جنگل و درختان است. دُم پهن و متفاوت و رنگی قهوهای دارد و درختها را با دندانِ محکم و قوی خود قطع مینماید و «سَد» و «خانه» برای خود ایجاد میکند. بیدستر از نظر پراکنش جانوری در ایران وجود ندارد و صرفنظر از قارۀ آمریکا بیشتر میتوان گفت که این حیوان در «شمال اروپا» و «شمال آسیا»، محل زیست و رشد دارد و بر خلاف نامش در فارسی، از خانوادۀ «سگ سانان» نیست.
۲. دومین اطلاق لفظ سگ آبی در زبان فارسی، مربوط به جانوری دیگر است که برخلاف بیدستر در ایران نیز یافت میشود و آن نیز به رَغمِ نامش، از خانوادۀ سگ سانان نیست و به این «سگ آبی»، «سمور آبی» نیز گفته میشود و از «ماهی» تغذیه میکند و به نامِ «شِنگ» نیز در شمال ایران معروف است و رنگی «قهوه ای» دارد. حدود ۷۵ سانتی متر اندازۀ بدن این جانور است و نسبتاً دُم درازی دارد که ۵۰ سانتی متر طول دُم آن میشود. این جانور نیز برخلاف نامش در زبان فارسی یعنی سگ آبی، مثل نمونۀ قبلی از خانوادۀ «سگ سانان» نیست و جالب آن که نام دیگرش یعنی سمور آبی نیز دلالت نمیکند که آن از خانوادۀ سمورها باشد بلکه از خانوادۀ «راسوها» است.
۳. سومین اطلاق لفظ «سگ آبی» در فرهنگ ایرانی و زبان فارسی، ظاهراً مربوط به پستانداری شناخته شده برای همۀ ما به نام «فُک» میباشد. فُک که در اصل در دنیای جدید در ترکیبی غیر مصطلح در فارسی به آن «خوک آبی» نیز میگویند؛ مانند نمونههای قبلی از نظر خانوادگی با نام خود تطبیق ندارد و از خانوادۀ گُرازهاها نیست و از خانوادۀ فکها محسوب میشود. فُک در ایران و در دریاچۀ خزر اکنون نیز وجود دارد و تنها پستاندار این دریاچۀ پهناورِ گیتی است و به رنگ تیره و خاکستری بوده و از «ماهی» تغذیه میکند. امروزه نیز مردمان «گیلان» و «مازندران»، «فُک خزری» را «سگِ دریایی» یا «سگِ آبی» میخوانند؛ با توجه به این نکته که این جاندار نیز مانند دو نمونۀ قبلی از خانوادۀ «سگ سانان» نیست.
لذا فهم و تمایز این سه حیوان (بیدَستر، سمورِ آبی و فُک)، هر سه با نامِ مشترکِ «سگ آبی» در دورههای مختلف در فرهنگ ایرانی و زبان فارسیِ قدیم و جدید، جهت درک بهتر این پژوهش بایسته و ضروری است و لزوم شناخت دقیق، تفکیک و تفهیم آنها در این فقره به شدت احساس میشود. لازم به ذکر است که در زبان عربی امروزی، «کلب الماء» یا «قُضاعَه»، همان «سمور آبی» است.
د) ماهیت و نشانههای «سگ آبی» در متون کهن
بهتر است برای درک این موضوع که سگ آبی دقیقاً کدام یک از سه جانور یاد شده در نزد پیشینیان بوده است؛ برخی آثار کهن دانشمندان اسلامی را تورقی بزنیم؛ شاید به ماهیت دقیقتری از این جانور در لسان و دیدگاه قدما دست یافتیم؛
۱. «ابوحَیّان توحیدی»، ادیب و فیلسوف ایرانی، در گذشتۀ سالِ ۴۰۰ یا ۴۱۴ هجری، در یکی از کتاب هایِ جُنگ مانندِ خود که در آن به مسائل و علوم مختلف پرداخته و آن را به زبان عربی نگاشته، از قضا به «کلب الماء» یا «سگ آبی» نیز اشاراتی داشته و در مورد آن چنین بیان کرده است:
«کلب الماء أبداً ذنبه علی ظهره واقع مع انطباق و التواء، یرعی نبات الأرض، و هو شدید الجزع من النار، فإذاکان اللیل خرج الصیادون بأیدیهم شعل النار، فیأتون مجثمها، و تلک لا تتحرّک لجزعها من النار حتی تؤخذ، و إنکان منها ذکر لم یجامع أنثی قطّ، و إذا أرادت المجامعة فإنها تجتمع و تجلد فتفرخ. و إن أخذ منها صیاد بشبکة واحداً و ثبت کلّها حتی تدخل الشبکة آبیة فراق بعضها بعضاً.» [۲۰]
(سگ آبی، [جانوری است که] همواره، دُم آن به گونهای در ناحیۀ پُشتش قرار دارد که در موازات کمر [ و بدنِ جانور بر روی زمین] و راست و خَم است. گیاهان زمینی را میچرد (علف میخورد) و جانوری است که از «آتش» بسیار هراسان است. شب هنگام، صیادان با شعلههای آتش در دست، بیرون میروند و به لانۀ این جانور میآیند؛ آن حیوان، از هراسِ آتش، حرکتی نمیکند تا این که گرفتار میشود. جنس نَر این حیوان، هرگز با جنس مادۀ آن همبستر نمیشود (مُقاربت نمیکند) و هنگامی که بخواهد [با جفت خود] همبستر شود؛ [به شکلی] جمع میشود؛ ضربه میزند و آنگاه بچه دار میشود و اگر صیاد، به وسیلۀ «تور»، یکی از آنها را بگیرد؛ بقیۀ سگهای آبی نیز به جهت ترس از دوری و فِراقِ یکدیگر، وارد همان تور میشوند. )
نکته: با توجه به این متن کهن و متعلق به بیش از هزار سال پیش و تأکید نویسنده بر «اِلْتِواء» (پیچ و تاب داشتن) دُم سگ آبی، فهمیده میشود که مقصود او و شاید خیلی از قدما از سگ آبی، همان سمور آبی باشد زیرا بیدسترِ اصطلاحی با آن دُمِ خاص و پهن خود چنان که در تصاویر پیشین ملاحظه شد و همچنین، فُک با آن دُم بسیار کوتاه خود، به صفت و مفهوم پیچ و خم داشتنِ دُم نزدیک نیستند.
۲. «نُوَیری»، دانشمند بزرگِ اهلِ «مصر» و در گذشتۀ سال ۷۳۳هجری، در کتاب مُفصل خود که در آن به علوم و دانش هایِ مختلف پرداخته، در مورد «بیدَسْتَر» یا «سگ آبی» نوشته است:
«الجند بیدستر: و هو السّمّور، و یسمی «کلب الماء». و لا یوجد إلا ببلاد القفجاق و ما یلیها. و هو علی هیئة الثعلب، أحمر اللّون، لا یدان له، و له رجلان و ذنب طویل، و رأسه کرأس الإنسان، و وجهه مستدیر. و هو یمشی متّکئا علی صدره کأنّه یمشی علی أربع، و له أربع خصی: ثنتان ظاهرتان و ثنتان باطنتان. و هو إذا رأی الصیّادین یجدون فی طلبه لأجل الجند بیدستر، و هو خصیتاه الظاهرتان، قطعهما بفیه و رمی بهما إلیهم؛ إذ لا حاجة لهم إلا بهما. فإن لم یرهما الصیّادون و داموا فی الجدّ فی طلبه استلقی علی ظهره لیریهم الدّم، فیعلمون أنه قطعهما فینصرفون عنه. و هو إذا قطع الظاهرتین ظهر الباطنتان و عوّض عنهما غیرهما. و فی داخل الخصیة شبه الدّم أو العسل زهم الرائحة سریع التّفرّک إذا جفّ. و یقال: إنه یوکّر علی الأرض و یولد علیها و یرعی فیها، و یهرب إلی الماء و یعتصم به؛ و یمکنه أن یلبث فی قعره حابساً لنفسه زمانا ثم یخرج [الى الهواء]. » [۲۱]
(جُند بیدَستَر، «سَمور» است که «سگ آبی» نامیده میشود و جز در شهرهایِ «قَفجاق» و مُتصل به آنها یافت نمیشود و آن جانور به شکل «روباه» است. «سرخ رنگ» و فاقد دو دست است و [در عوض] دو پا و دُم درازی دارد و سرش همچون سر آدمیزاد است و صورتش گرد و دایرهای شکل است و آن حیوان با تکیه بر سینهاش راه میرود و انگار چهار [دست و پا] راه میرود و این جانور چهار بیضه دارد؛ دو بیضۀ آشکار و دو بیضۀ پنهان و هنگامی که صیادها در طلب بیضۀ بیدستر میروند؛ آن جانور دو بیضۀ آشکار دارد که [در وقت خطر] با دهانش آنها را قطع میکند و به سوی صیادان پرتاب میکند؛ در حالی که شکارچیان جز به آن دو بیضه احتیاجی ندارند و اگرآن دو بیضه را نبینند؛ در طلب (تعقیب) آن جانور به جدیت میروند و [در آن صورت] آن حیوان به پشت خود دراز میکشد تا قسمتِ خونی [بیضۀ قطع شده] را آنها ببینند. آنگاه صیادان یقین میکنند که آن جانور، دو بیضۀ [خود] را بریده است و از شکار آن منصرف میشوند و آن حیوان اگر دو [بیضۀ] آشکار را قطع کند؛ دو [بیضۀ] پنهان [آن] نمایان میشود و [دو بیضۀ] دیگر به جای آن [دو بیضۀ] قطع شده، جایگزین میشود. داخل بیضۀ آن جانور، [چیزی] شبیه به «خون» یا «عسل» با «بوی خوش» وجود دارد و به سرعت شکننده است به هنگامی که خشک میشود. [ و همچنین در مورد این جانور] گفته میشود که: بر روی زمین خانه میکند و بر روی آن به دنیا میآید و در آن میچرد (علف میخورد) و به سوی آب میگریزد و به آن پناه میبرد و آن جانور قادر میباشد که مدتی را در عمق آب بماند و نفسش را حبس کند و آنگاه [از زیر آب به جهت هواگیری] بیرون میآید. )
در متن نُوَیری، نکات جالب، تناقضات و اشکالاتی چند به نظر میرسد. اولاً نویری، در این متن، با عنوان «جند بیدستر»، مطلب را گشوده و این جانور را همان «سگ آبی» معرفی نموده و نامیده است؛ این در حالی میباشد که «جُندِ بیدَستَر» که در متن از آن یاد شده، عربی شدۀ ترکیب فارسیِ «گُند بیدستر» است و لفظِ «گُند» در زبان فارسی، همان «بیضه» است و اینجا مقصود «بیضۀ بیدستر» یا کیسهای نزدیک به آن ناحیه در جانور مزبور است نه خود جانور که از آن بیضه و کیسه در قدیم و در «طب سنتی»، جهت درمان برخی بیماریها استفاده میشده و تجویزهای فراوانی با آن صورت میگرفته است. [۲۲] پس جند بیدستر بر خلاف متن نویری، سگ آبی نیست بلکه بیضۀ این حیوان بوده و خود حیوان، نامش بیدستر است. ثانیاً، در این متن نوشته شده، این جانور دو دست ندارد (لا یدان له) بلکه دو پا و همین طور دُم بلندی دارد و به احتمال قوی، نویری در این زمینه نادرست گفته و موضوع به جهتعدم اطلاع دقیق و اشراف کافی از جانور مذکور، برای او مشتبه شده است و به نادرستی «فُک» را در این جا و این گونه معرفی نموده است. اتفاقاً فُک، دو دست دارد و دو پای بسیار کوتاه نیز دارد ولی چون بدن کشیدهای دارد و خود را بر روی زمین میکشد؛ گویی مثل افراد زمین گیر، پا ندارد. لذا این که نوشته دست ندارد؛ سخن نادرستی است بلکه بهتر بود که مینوشت ظاهراً پا ندارد و این که مقصود او صد درصد همان فُک است؛ از ادامۀ کلام او استفاده میشود که نوشته: راه رفتن او به اتکای سینهاش است. ثالثاً نویری، ابتدای کلام را با بحث بیدستر به عنوان سگ آبی شروع کرده، اما بیدستر و سمور آبی که به هر دو در فارسی و فرهنگ ایرانی، «سگ آبی» نیز گویند؛ به اتکای شکم راه نمیروند و دست و پای آنها کاملاً مشخص و و واضح است. پس این جا نیز یقین حاصل میشود که جانور مورد نظر «سگ آبی» و «سمور آبی» نبوده، بلکه فُک بوده و از طرفی نیز مطلب و گزارش او به دلیلعدم اشراف بر موضوع و جانور، به اشتباه با «بیدستر» خَلط و آمیخته شده است. رابعاً، محل سکونت و زیستگاه این جانور را موضعی به نامِ «قَفجاق» و شهرهای متصل به آن گفته است. «قَفجاق» یا «قَبچاق» به منطقۀ جنوب روسیۀ قدیم اطلاق میشده است که حدوداً بالای دریای خزر و دریای سیاه و پایین منطقۀ «وُلگا» است که بیشتر اقوام «تُرک» مانند تاتارها در آن جا ساکن بوده اند. پس با توجه به این متن، بیدسترِ توصیف شده یا سگ آبی، بیشتر در این نواحی و در رودها و مناطق آبگیرِ شهرهای متصل به آن گزارش شده است. خامساً نویری، «جُند بیدَستَر» که مقصودش در اصل همان «بیدَستَر» بوده، «سَمور» معرفی کرده است؛ حال آن که جند بیدستر چنان که پیشتر گفته شد؛ از نظر علمی، سمور نیست بلکه از تیرۀ بیدسترها است ولی حداقل سمور آبی به نام سمور شناخته میشود اگر چه این حیوان نیز در واقع، سمور نیست و از تیرۀ راسوها است. سادساً، او در متن نوشته که این جانور دُم درازی دارد و این ویژگی نه مختص «بیدَستَر» است نه «فُک»، بلکه منحصر در صفاتِ «سمور آبی» است؛ پس اینجا نیز شاهدی بر خَلط و آمیختگی این چند حیوان با هم در متن نویری وجود دارد. خلاصه این که از گزارش نویری و از بیانِ نشانههای سگ آبی در کتابش، چنین نتیجه گیری میشود که در این متن، علامتها و نشانه هایِ «بیدستر»، «سمور آبی» و «فُک» در مقام سه حیوان مجزا که اتفاقاً به هر سه آنها در فرهنگ ایرانی و زبان فارسی «سگ آبی» گفته میشود؛ اختلاط و آمیختگی واقع شده است. اما صورتِ دایرهای شکل و تا حدی شبیه به انسان (رأسه کرأس الإنسان، و وجهه مستدیر) که در مورد این حیوان در این متن گزارش شده بیشتر به صورتِ فُک شبیه است و اگر بین بیدستر و سمور آبی از نظر ریختشناسی نگاهی بیاندازیم؛ صورت و سَرِ گِرد و دایرهای بیشتر به بیدستر تعلق دارد تا سمور آبی.
شاید در نهایت امر، به این نتیجه برسیم که بیدستر با کیفیت و نشانههایی که ما در دنیای امروزی مانندِ دُم پهن و قابلیتِ «سد سازی» در رودخانهها میشناسیم؛ برای گذشتگان ما اصلاً موضوعیت نداشته است و آن را به هیچ وجه نمیشناختهاند و او را از این گردونه و احتمالات حذف نماییم بلکه در نظر آنان، سگ آبی یا بیدستر در واقع همان سمور آبیِ شناخته شده برای همگان در دنیای امروز بوده است و سگ آبی دیگر و مد نظر ایشان نیز همان فُک بوده است و بیضهای هم که خاصیت درمانی داشته و مورد استفادۀ اطبای گذشته بوده، مربوط به همین سمور آبی بوده و متعلق به «فُک» و «بیدستر» معروف نبوده است.
۳. «قزوینی» دانشمند جغرافی نگارِ قرن ششم و هفتم هجری که پیشتر گزارشهایی از او در خصوص وجود «ماهی» و «سگ آبی» در دریاچۀ ارومیه به همراه انکار هر نوع حیات جانوری در این دریاچه ذکر شد در کتاب دیگر خود به نام «عجائب المخلوقات و غَرائِب الموجودات» که در نیمۀ دوم قرن ششم هجری در خصوص شگفتیهای جانوران و همچنین جهان نگاشته، در توضیحِ «کلب الماء» یا «سگ آبی» به زبان عربی نوشته است؛
«کلب الماء، حیوان مشهور، یداه قصیرتان و رجلاه أطول منها، ذکروا أنه یلطخ بدنه بالطین؛ لیحسبه التمساح طینا، ثم یدخل جوفه و یقطع أحشاءه و یأکلها، ثم یمرق و یخرج منه؛ و لذلک منکان معه شحم کلب الماء یأمن غائلة التمساح. و ذکر بعضهم أن جند بید ستر خصیة هذا الحیوان، و أن الذکر لا یصلح جلده للفراء، و إنما الأنثی جلدها جید، و الذکر لا یصلح إلا لخصیته، و الصیادون إذا ظفروا به سلوا خصیته و سیبوه، فإن وقع فی الشبکة مرة أخری یرفع للصیاد رجلیه؛ لیعلم أن خصیته قد نزعتا لیخلصه من الشبکة.» [۲۳]
(«سگ آبی»، حیوان مشهوری است. دو دستش کوتاه است و دو پایش از دو دستش بلندتر است. گویند: روی بدنش گل میمالد؛ برای اینکه «تِمساح» آن را گِل بداند؛ سپس وارد معدهاش میشود و رودههایش را میبُرد و میخورد؛ آنگاه از داخل آن میگذرد و نهایتاً از آن خارج میشود و به همین دلیل است که هر کس چربیِ سگ آبی داشته باشد از شکار شدن توسط تمساح در امان است و بعضی از ایشان یادآور شدند که «جُند بیدَستَر»، [در اصل] بیضۀ این حیوان است و این که پوستِ جنس نر، جهت «پوستین» مناسب نیست اما پوست جنس مادۀ این جانور خوب است و جنس نر فقط برای بیضههایش مناسب است و صیادان اگر آن جانور را بگیرند؛ بیضههایش را بیاندازند و بگذارند برود (و آن را به حال خودش رها میکنند) و اگر بار دیگر به «تور» [ماهیگیری] بیافتد؛ پاهایش را به سوی صیاد بلند میکند تا صیاد بداند که بیضههایش به جهت رهایی و نجات او از تور [پیشتر] برداشته شده [و از بین رفته] است. )
اگر چه بخشهایی از این روایت، خُرافی و به همراه اطلاعاتِ نادرست به نظر میرسد ولی در قرن ششم هجری یعنی در زمان تألیف این اثر، ظاهراً «سگ آبی» یا همان «کلب الماء» به طور مشهور به «بیدَستَر» اطلاق میشده است که شرح و خصوصیات آن پیشتر بیان شد. به هر روی، قزوینی تنها یک نوع سگ آبی را احتمالاً مد نظر داشته که همان «سمور آبی» در متن مزبور است. آیا ممکن است مقصود از سگ آبی موجود در دریاچۀ ارومیه، همین سمور آبی یا «شِنگ» باشد که اکنون نیز در استان «آذربایجان غربی»، استان محل قرار گیریِ دریاچۀ ارومیه، هر از چند گاهی به طور بسیار کمیاب یافت میشود؟
۴. «محمد بن نَجیب بَکران»، از معاصران قزوینی در قرن ششم و هفتم هجری، همان طور که سابق بر این بیان شد؛ از جمله جغرافیدانانی بوده که حیات سگ آبی را به همراه ماهی در دریاچۀ ارومیه گزارش داده است. او در کتاب خود از وجود «سگ آبی» در دریای خزر نیز به عنوان حیوانی شاخص در آن دریاچه یاد میکند که تعریف او از این حیوان با «بیدستر» و «سمور آبی» و تعریف کلی قزوینی از سگ آبی تفاوت دارد؛ اگر چه هر دو نویسنده برای یک قرن و هم روزگار هستند ولی در توصیفشان از سگ آبی، اختلاف دارند. محمد بن نجیب در تعریف «سگِ آبیِ دریای خزر» چنین نگاشته است:
«… در وی (دریاچۀ خزر)، حیوانی است که مَلاحان (دریانوردان)، او (آن) را «سگِ آبی» میخوانند. رنگ او (آن) به سیاهی زند و دو دست او کوتاه است و دو پایِ دراز در حد «یک گَز و نیم» (یک متر و نیم) و او (آن) در خشکی عظیم (بسیار) عاجزست (ناتوان است) و همه حیوانی قصد [شکار] او (آن) کند و او (آن) در آبْ حَدَث (ادرار و مدفوع) نمیکند و بِدین سبب به خشکی آید و «کلاغ» بِدو (به [خوردنِ] آن حیوان) مولَع (مُشتاق) است که هر کجا او (آن) را یابد؛ چشمش بَرکَنَد (از جا در آورد) و او (آن) را هلاک کند و بخورد. » [۲۴]
با توجه به توصیفی که محمد بن نجیب بَکران از «سگِ آبی خزر» میکند؛ میتوان به این نتیجه رسید که به احتمال قوی، استعمال ترکیبِ «سگ آبی» در این قسمت از کتاب وی با مشخصات «فُک خزری» تطبیق دارد که اکنون نیز در این دریاچۀ بزرگ زیست و حیات دارد.
دلایل مختلفی در اثبات تطبیق سگ آبی خزر در متن این جغرافیدان با فُک وجود دارد. یکی تیره بودن و به سیاهی متمایل بودنِ پوست او، دیگری عاجز بودن او در خشکی بر خلاف بیدستر و به خصوص سمور آبی که چُست و چالاک است. از سویی، «بیدَستَر» در ایران زیست ندارد تا کلاً بحثی در مورد آن در این مقال مطرح شود. محمد بن نجیب بَکران در متن پیش گفته در خصوص یکی از ویژگیهای «فُک خزری» نوشته است: «دو پای دراز در حد یک گز و نیم»، در واقع، پاهای فک نیز کوچک است ولی احتمالاً غرض از استعمال صفت «دراز» برای پا، اشاره به کشیدگی بدن او دارد و حالت دوکی شکل آن و پاهایی که در امتداد دُم این جانور قرار گرفته است؛ حال آن که جانورانی چون بیدستر و سمور آبی، پاهای درازی ندارند و در این ابعاد یک گز و نیم نیستند.
جهت بهتر شناختن «فُک خزری» باید گفت؛ این جانور، ۵/۱ متر طول و حدود هشتاد کیلوگرم وزن دارد و در دریای خزر زندگی میکند و گونهای در معرض خطر نابودی میباشد. از نظر پراکنشِ فُک در محدودههای نزدیک به دریاچۀ خزر باید گفت که در رودهایی مثل «اورال» و «وُلگا» که از روسیه سرچشمه میگیرد؛ این جانور وجود دارد که اتفاقاً آب این رودها به دریاچۀ خزر میریزد و همین طور انواع دیگر فُک از نظر نزدیک بودن منطقهای در «قطب شمال» و «دریاچۀ بایکال» در جنوب «سیبری» در «روسیه»، زیست و حیات دارد. در «دریای سیاه» نیز که محصور بین چند کشور اروپای جنوب شرقی مثل «روسیه» و کشور «ترکیه» است؛ فُک زندگی میکند که حدوداً چنان که بیان شد از نظر مکانی، منطقههای نزدیک به دریاچۀ خزر در «نیمکرۀ شمالی» و همین طور «دریاچۀ ارومیه» محسوب میشود.
اما نکتۀ مهم این جا است که محمد بن نجیب بَکران، دو صفحه بعد در همان کتاب، از بیان «سگ آبی خزر» یا همان «فُک دریای خزر»، چنان که در قسمت قبل بیان شد؛ تأکید نموده است که «سگ آبی» به همراه «ماهیِ» بسیار، در دریاچۀ ارومیه نیز وجود دارد. آیا حیوانی همچون فُک خزری در دریاچۀ ارومیه وجود داشته است؟ متأسفانه او با فرض این که گذشتگان، «فُک» یا «سمور آبی» را توأمان «سگ آبی» مینامیدند؛ هیچ قرینه و نشانهای را در تبیین این واژه که در اصطلاح ادبی «مشترک لفظی» محسوب میشود در بخش مربوط به دریاچۀ ارومیه ذکر نکرده است.
شاید سگ آبیِ دریاچۀ ارومیه، همان فُک بوده است و محمد بن نجیب، دیگر نیازی به توصیف مجدد آن در دو صفحه بعد از یادکرد فُک خزری (سگ آبی خزر) ندیده، یعنی بعد از پرداختن و معرفی نشانهها و علامتهای «سگ آبی خزر» نیازی به توضیح اضافی برای سگ آبی دریاچۀ ارومیه ندیده است. آیا در گذشتههای بسیار دور و در دورانِ پیش از تاریخِ پیدایش انسان، اتصالی بین «دریاچۀ خزر» و «دریاچۀ ارومیه» بوده و هر آنچه حیوان اعم از ماهی و فُک و امثال آنها در دریاچۀ خزر بوده، به شکلی، با کثرت و قِلّت در دریاچۀ ارومیه نیز یافت میشده است؟ شاید کشف فُسیلهایی از «ماهی» و «فُک» در محدودۀ دریاچۀ ارومیه و بررسیهای میدانی دقیق، در اثبات قطعی این موضوع کمک شایانی نماید. از نظر این که تا چه زمانی ماهی یا سگ آبی اعم از سمور آبی یا فُک در دریاچۀ ارومیه، بقا و حیات داشته است باید گفت؛ این که دانشمندانی چون «قَزوینی» و «محمد بن نجیب بَکران»، در قرن ششم و هفتم هجری، از ماهی و فُک یا سمور آبیِ دریاچۀ ارومیه سخن گفته اند؛ به این معنا نیست که الزاماً در زمان آن ها، این جانوران در آن دریاچه زیست داشته اند؛ زیرا بسته به روش نگارش این دو شخص، بسیاری از مطالب کتاب هر دو، از آثار مکتوب دانشمندان پیش از ایشان، ثبت و ضبط شده است و تذکر این نکته برای کمک به روشن شدن این مسیر بسیار قابل اهمیت و ضروری میباشد.
۵. «حکیم مؤمن»، از طبیبان ایرانی و شاخصِ قرن یازدهم هجری با تاریخ فوت نامعلوم نیز در کتاب طبی خود به معرفی «کلب الماء» پرداخته و آن را بر خلاف «قزوینی» که یک حیوان در نظر گرفته و «محمد بن نجیب بَکران» که قرینهای در فهم واژۀ مشترک «سگ آبی» از نظر لفظی در صورتی که آن را مشترک میدانسته، بیان نکرده، با آوردن قرائن و نشانههایی ماهیت سگ آبی را دو نوع جانور مختلف دانسته و در تبیین این موضوع نوشته است: «سگ آبی، دو قسم (نوع) است: یکی «بَحری» (دریایی) است، دیگری «نَهری» (رودخانه ای) و آن را به فارسی «خَزمان» (خَزمیان) گویند؛ چه در شکل، شبیه به «خَز» (راسویی که پشم آن مورد استفادۀ بشر است) میباشد و به عربی، «کلب مائی» (سگ آبی) نامند و «جُند» (بیضه با خاصیت درمانی) از این قسم حاصل میشود… «کلب الماء» (سگ آبی): قِسم (نوع) بَحری (دریایی) او به قدر (اندازۀ) «سگ اهلی» و بزرگتر از آن و دست و پای او بسیار کوتاه و بیدُنباله (بدون دُم) و کثیر الوجود (فراوان) است و پوست او را ظرفِ «نَفط» (نفت یا شاید باروت) میکنند… «کلب نَهری» (رودخانه ای): به قدر «گربه» و بزرگتر از آن و شبیه به «دَلَق» (راسو) و دست و پای او دراز وُدنبالۀ (دُم) او مانند دنبالۀ گربه است و در رودخانهها میباشد؛ خصوصاً در رود «مُسکا» و «اُروس» (احتمالاً مقصود رودهای روسیه است)، کثیر الوجود (فراوان) است و در «تُنکابن» [در استان مازندران فعلی و زادگاه اصلی نویسنده] او را «شِنگ» نامند و «جُند» (بیضه با خاصیت درمانی) از او حاصل میشود و حقیر مشاهده نموده که در «ایرَوان» (پایتخت کشور ارمنستان امروزی)، [احتمالاً از رودخانۀ هرازدان] صیادی، جُند (بیضه) را از آن قطع کرده بود و بعد از جوشانیدن در «آبِ خاکستر» و به «دودِ کاه»، خشک کردن، رنگ و بوی از آن ظاهر شد و نوعی از اِستحاله (تغییر حالت) در آن معلوم گردید… «کلب الماء البُلغاری» (سگ آبی بُلغارستانی)، [همان] کلبِ نهری (سگ آبی رودخانه ای) است. » [۲۵]
با توجه به تعریف حکیم مؤمن، «کلب الماء بَحری» یا «سگ آبی دریایی» که از سگ اهلی بزرگتر است با نشانههایی که ارائه نموده، همان فُک است و این که او نوشته است این جانور، بیدُنباله (بدونِ دُم) میباشد؛ سخن درستی نیست بلکه فُک، دم بسیار کوتاهی دارد. «کلب الماء نَهری» یا «سگ آبی رودخانه ای»، بر اساس توصیفات «حکیم مؤمن»، همان «سمور آبی» است که دُم دراز، مانند «گربه» دارد و آن را شبیه «راسو» دانسته است که اتفاقاً سخن درستی است. نه تنها شبیه راسو بلکه از نظر علمی نیز از همان تیره است.
اما سئوال اینجا است که بر اساس گفتههای حکیم مؤمن، «جُند» (بیضه) با خاصیت درمانی را گذشتگان از «بیدستر» میگرفتند یا از سمور آبی؟ آنچه در طب سنتی مطرح است «جند بیدستر» میباشد؛ یعنی از بیدستر میگرفتند. بیدستر یک حیوان از تیرۀ بیدسترها و سمور آبی یک حیوان دیگر از تیرۀ راسوها است که پیشتر بدانها پرداخته شد. آیا بیضۀ یا کیسۀ نزدیک به آن ناحیه، در هر دو جانورِ متفاوت و غیر هم خانواده، توأمان خاصیت و جنبۀ درمانی داشته یا خاصیت واحد دارد؟ آیا این مسأله برای گذشتگان از جهات پیچیدگی ظاهری این موضوع یا شباهت این حیوانات به یکدیگر به شکلی برای آنها مُشتبه نشده است و دو حیوان مختلف یکی دانسته نشده اند؟ یک نکتۀ دیگر آن که در متون کهن، به دُم پهن بیدستر به عنوان یک علامت شاخص هیچ اشارهای نشدهای است.
آیا با این نشانهها و توصیفات، آیا ممکن است سگ آبیِ دریاچۀ ارومیه که در متون کهن جغرافیایی ذکر شده، همان «فُک» و چیزی شبیه به «فُک خزری» بوده است؛ به خصوص آنجا که «اصطخری» در قرن چهارم هجری چنان که بیان شد در مورد این حیوان نقل میکند: «فیها دابّة تسمّی کلب الماء و هی کبیرة» (آن جانور [در دریاچۀ ارومیه] «سگ آبی» نامیده میشود و جانوری «بزرگ» است.)؛ لذا این «بزرگ بودن»، با اندازۀ «بیدَستَر» و «سمور آبی» که چیزی از نظر اندازه، حدود «گربه» یا اندکی بزرگتر است؛ در تضاد است و تنها بر «فُک» صدق میکند که به اندازۀ سگ اهلی و بزرگتر از آن در طبیعت است.
ه) امکانسنجی حیاتِ «ماهیان» و «پستانداران» در دریاچههای شور
نکتۀ عجیب و چالش برانگیز در این جُستار، چنان که بیان شد؛ استخراج گزارشهایی از جغرافیدانان ایرانی، در خصوص حضور و امکانِ زیستِ جانوری به نامِ «سگ آبی» (فُک یا سمور آبی) و همچنین «ماهی» در دریاچۀ ارومیه است؛ به خصوص تأکید بر فراوانی آن در دریاچۀ شوری که ظاهراً و قاعدتاً باید فاقد هر نوع حیات جانوری و حتی گیاهی باشد. آیا واقعاً در آنجا در روزگار قدیم، «ماهی»، «سمور آبی» یا «فُک» وجود داشته است و در گذشتههای نه چندان دور مثل قرون اولیۀ اسلامی، آب آن دریاچه، شوری نسبتاً کمی داشته و به شکلی مناسب زیست و بقای این جانوران بوده است؟ آیا به مرور زمان با افزایش PH آب و بیشتر قَلیایی شدن آن و کمبود اکسیژن و منابع غذایی، عاملی شده است که این گونه از جانوران، اعم از ماهی، سمور آبی یا فُک یا چیزهای دیگر، برای همیشه در آن دریاچه از میان رفته باشند؟ یا اصلاً ربطی به PH آب ندارد. میتوان شواهد و قرائنی در این زمینه یافت. مثلاً «دریاچۀ وان» در کشور ترکیۀ امروزی و در ۱۵۰کیلومتری دریاچۀ ارومیه، از جمله دریاچههای بسیار شور جهان است که PH آب آن بین ۷/۹ تا ۸/۹ میباشد یعنی آب آن، به شدت قلیایی است؛ در حالی که PH آب دریاچۀ ارومیه بین ۷۲/۷ تا ۷۴/۷ بوده و از آن بسی کمتر است و میانگین حدودیPH آبِ اقیانوس ها۱/۸ است. جالب است با همه شوری و قَلیایی بودن آب دریاچۀ وان که حتی حدود نُه برابر شوری آب اقیانوسها است؛ ماهی در آن زیست میکند که به «کَفالِ مُرواریدی» (Pearl mullet) یا «ماهیِ وان» (Van fish) معروف است و در هیچ کجای دنیا، نظیر و مُشابهی ندارد و مختص به همین دریاچه است و شگفتانگیز آن که در میان «آبهای شور» و «گازدار» این دریاچه زندگی میکند. عجیبتر آن که از سال ۲۰۱۸ میلادی به بعد نیز توسط جانورشناسان، کشف جدیدی صورت گرفت و ماهی به نامِ «Oxynoemacheilus ercisianus» در این دریاچه، علاوه بر ماهی قبلی یافت شد که تا قبل از آن تاریخ، کسی از آن اطلاعی نداشت. همچنین در قارۀ «آفریقا» و در شمال کشور «تانزانیا» و نزدیک به مرز «کِنیا»، دریاچۀ آب شوری وجود دارد به نام «ناتْرون» (Natron) که PH آن بیشتر از ۱۲ است ولی در آن سه گونه ماهی به نام هایِ «Alcolapia latilabris»، «Alcolapia ndalalani» و همچنین «Alcolapia alcalica» زندگی میکند. اگر چه وجود ماهی در دریاچههای بسیار شوری مانند «وان» و همین طور «ناترون» در زمان ما، دلالت بر وجود حیات و زیست جانورانی همچون «ماهی» و «فُک» در دریاچۀ ارومیه در قرون گذشته نمیکند؛ ولی با توجه به این که در این نوع دریاچهها با ساختاری شبیه به دریاچۀ ارومیه، چنین حیاتی اکنون وجود دارد و از سوی دیگر گزارشگران تاریخ و جغرافیا، قرنها پیش، از وجود ماهی و سگ آبی در دریاچۀ ارومیه در دوران پس از اسلام پرده برداشته اند؛ دور نیست چنین گزارشهایی حقیقت علمی داشته باشد و نگاه ما را به پیشینۀ جانوری این دریاچه در حدود هزار تا هزار و دویست سال پیش تغییر دهد.
نتیجه گیری:
این تحقیقِ کتابخانه ایِ صِرف، ممکن است برای «جانورشناس ها»، «آبزیشناس ها»، «پستاندارشناس ها» و «جانور باستانشناس ها» و هر کسی که با مباحث محیط زیستی سر و کار دارد؛ مورد عنایت و نظرگاه آنان واقع شود و به شکلی باعث اندیشیدن بیشتر در این زمینه شود که آیا مُحتمل است در دریاچهای که اکنون بین حالت احتضار و احیا است؛ روزگاری نه چندان دور، یعنی چیزی حدود هزار سال، یا هزار دویست سال پیش، بیشتر یا کمتر، حیات جانوری با تنوع گونههایی همچون: «ماهی» و «سگ آبی» (سمور آبی یا فُک) وجود داشته است؟ در نهایت، از برآیند این پژوهش و آنچه از ظاهر متون و گزارههای جغرافیایی برداشت و به ذهن متبادر و برای نگارنده حاصل شده است؛ این نکته میباشد که در سدههای آغازین اسلامی، بنا بر اخبار برخی جغرافیدانانِ مسلمان، گویی جانورانی همچون: «کِرم» (به احتمال قوی آرتِمیا)، «ماهی» و شگفتانگیز تر، پستانداری به نام «سگِ آبی» (سمور آبی یا فُک) در دریاچۀ ارومیه زیست داشته است.
پی نوشت:
[۱]تاریخالطبری، ج۹، ص۱۶۵[۲]الرسالة الثانیة لأبی دلف، ص۵۰[۳]التنبیهوالإشراف، ص۶۵[۴]نزهة المشتاق، ج۲، ص ۶۸۲[۵]معجم البلدان، ج۱، ص۳۵۱[۶]آثار البلاد و اخبار العباد، ص۲۹۳[۷]همان، ص۴۹۴[۸]نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج۱، ص۲۵۱[۹]مراصد الإطلاع علی أسماء الأمکنة و البقاع، ج۱، ص۶۸[۱۰]مسالک الأبصار فی ممالک الأمصار، ج۳، ص۲۳[۱۱]الاشکال، ص۲۳۵[۱۲]المسالک و الممالک، ص۱۱۱[۱۳]مروج الذهب، ج۱، ص۶۴[۱۴]حدود العالم، ص۲۹[۱۵]جهان نامه، ص۳۴[۱۶]آثار البلاد و اخبار العباد، ص۲۹۳[۱۷]همان، ص۴۹۴[۱۸]تحفة الغرائب، ۱۳۴[۱۹]همان، ص۳۰۹ [۲۰] الإمتاع و المؤانسة، ص۱۲۷[۲۱] نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج۱۰، ص۳۱۸ [۲۲] ر. ک: کناش فی الطب، ص۵۷.۶۷، ۷۸ و…[۲۳]عجائب المخلوقات، ص۱۴۱[۲۴]جهان نامه، ص۳۲[۲۵]تحفة المؤمنین، ج۱، ص۷۱۶.