یادداشتی از سیدمرتضی میرسراجی؛
ایران خاستگاه دست بودا
سیدمرتضی میرسراجی (مدرس دانشگاه) مینویسد: نوعی میوه از خانوادۀ مرکبات و زیرگونۀ میوۀ «بالنگ» به نام «دستِ بودا» (Buddha's hand) و همچنین نام علمیِ (Citrus medica var. sarcodactylis) در عرصۀ محصولات باغداری در جهان عرضه میشود که عمدتاً در کشورهای «شرق آسیا» وجود دارد و جالب آن که این میوه، بسیار شبیه به دست و انگشتانِ آدمیزاد است.
یکی از «مُرکبات» و میوههای گرمسیریِ بسیار خوشبو، میوۀ «بالَنگ» است که در زبان فارسی، علاوه بر این نام، با لفظ «تُرَنج» و نامهای دیگر نیز شناخته میشود. در زبان عربی و همچنین متون کهنِ دانشمندان اسلامی، بِدان «اُترُج» و بعضاً «اُتْرُنج» و گاهی «تُرُنْج» نیز گفته شده است.
طبیبان قدیم به دو تُرَنجِ کوچک و بزرگ قائل بودند؛ «ترنج صغیر» یا کوچک را اختصاصاً میوهای به اسمِ «ترنج» بر میشمردند و «ترنج کبیر» یا ترنج بزرگ را «بالنگ» میدانستند. با این تفاوت که ترنج کوچک، در شکل ظاهری خود، چین و چروک ندارد و پوست آن صاف بوده ولی ترنج بزرگ یا همان بالنگ، بزرگتر از آن و دارای چین و شِکنهای آبله مانند در ساختار سطحی است. [۱] با این بیان، «ترنج»، در زبان بین المللی، همان (Bergamot orange) و «بالنگ» که میوۀ بزرگتر از آن نمونۀ «پوستْ صاف» است و گاهی وزن آن تا یک کیلوگرم یا بیشتر نیز میرسد؛ در زبان انگلیسی، (Citron) گفته و متمایز میشود.
بالنگْ بو و رایحهای همچون «لیمو» دارد؛ میوهای گوشتی است و روی پوست آن چنان که بیان شد؛ چین و شِکن و چروکیدگیهایی همانند پوستِ افراد پیر و کُهنسال یا آبله رو نقش بسته است و گوشت آن عمدتاً بدون مزه میباشد و از سوی دیگر به جهت عطرِ فراوان و طعم خاص آن در اثر پُختن و جوشانیدن و ترکیب با «شِکر»، برای مصارفِ «مُربا سازی» استفاده میشود و حقیقتاً مربای آن بسیار لذیذ و بابِ طبع همگان است.
نوعی میوه از خانوادۀ مرکبات و زیرگونۀ میوۀ «بالنگ» به نام «دستِ بودا» (Buddha's hand) و همچنین نام علمیِ (Citrus medica var. sarcodactylis) در عرصۀ محصولات باغداری در جهان عرضه میشود که عمدتاً در کشورهای «شرق آسیا» وجود دارد و جالب آن که این میوه، بسیار شبیه به دست و انگشتانِ آدمیزاد است و دانشمندان علوم طبیعی، خاستگاه آن را شمال شرقیِ کشورِ «هندوستان» یا سرزمینِ «چین» بیان میکنند که تصویر آن را در زیر مشاهده مینمایید؛
مردمان شرق آسیا، به جهت اعتقاد به شخصیتی به نام «بودا» و از طرفی، بر اساس شکل ظاهری این میوه که تا حدی شبیه به برخی از مجسمهها و حالتهایِ دستِ بودا در فرهنگ آنان میباشد؛ چنین نامی را برای این نوع از میوۀ بالنگ در نظر گرفته و بدین ترتیب به آن جنبه و جلوۀ مذهبی و شاید تقدس نیز بخشیدهاند.
از مطالعۀ متون کُهنِ جغرافیایی، استفاده میشود که در روزگاران قدیم، بالنگِ شهرِ «شوش»، که از شهرهای شاخص منطقۀ «خوزستان» شناخته میشود؛ برای گذشتگان، معروف بوده و حتی در دنیای باستان از جملۀ سوغات و صادرات مخصوص این شهر به دیگر نقاط مختلف گیتی، محسوب میشده است.
شهر شوش یکی از قدیمیترین مراکز شهر نشینی در جهان است و از دیرباز، مَهد فرهنگها و تمدنهای باستانیِ بسیاری بوده است. برخی از تاریخدانان مسلمان، این شهر را اولین شهر بنا شده در منطقۀ خوزستان بر میشمرند. [۲] این شهر از مراکز تمدنی بسیار قدیم و پایتخت زمستانی «هخامنشیان» بوده است. شهر شوش، از نظر موقعیت جغرافیایی و سیاسی در شمال غربی استان خوزستان قرار دارد و به جهت برخورداری از زمینهای حاصلخیز، از جمله قطبهای کشاورزی در ایران محسوب میشود. این شهر در اقلیم گرم و خشک واقع شده و آب و هوای آن بسیار گرم و به جهت همنشینی با سه رودخانه، از رطوبت بسیار بالایی برخوردار است. موقعیت آن را میتوانید در نقشۀ زیر مشاهده نمایید؛
گذشته از قدمت و دیرینگیِ شهر شوش، نکتهای جالب و ناشنیده در خصوص بالنگِ متفاوتِ این شهر، به لطف خدا، از دل تاریخ تاریک استخراج نمودم که به نظر میرسد برای کسانی که به موضوعات علمی همچون: «کشاورزی و باغداری»، «محیط زیست»، «تاریخ»، «جغرافی»، «لغت و ادب فارسی»، «ایران شناسی»، «گیاهْ باستان شناسی» و «باستان شناسی» دلبستگی دارند؛ سخنی بدیع، قابل درنگ و درخور توجه باشد. پیش از ورود به بحثِ حاضر، ذکر این نکته نیز لازم است که از قرائن و شواهد متون جغرافیایی چنین فهمیده میشود که مقصود مؤلفان آثار از به کارگیریِ الفاظی چون «اُترُج» و «تُرَنج» در متنهایی که در ادامه از نظر میگذرد؛ تنها «بالنگ» یا همان «اُترُج کبیر» است که در آغاز ویژگی آن را بیان کردیم و مراد، آن میوهای نیست که در ابتدای بحث بیان شد که سطحی صاف دارد و نام انگلیسیِ آن، (orange Bergamot) است.
با این بیان به روایتهای مرتبط با میوۀ موسوم به «دست بودا» در منابع دیرینۀ اسلامی و مرتبط با سرزمین ایران، عنایت نمایید که سخن نویی در این رابطه بوده و کسی جز ما تا به حال به آن نپرداخته است؛
۱- روایتِ بَلْخی (قرن چهارم)
«اَبوزَیْد بَلْخی» (م. ۳۲۲ق.)، دانشمندِ بزرگ ایرانی و پیشتاز جغرافیدانان جهان اسلام، در کتاب جغرافیایی خویش موسوم به «اَلْاَشکال» که به زبان علمی آن روزگاران، یعنی به زبان «عربی» تحریر نموده، در بحث «خوزستان» و مُتعاقب آن، کهن دیارِ «شوش» به نکتۀ شگفتی اشاره مینماید که محلِ اصلیِ بحث ما در این جُستار میباشد.
او در این رابطه نوشته است:
«بِالسّوس صنف من الاترج شمامات ذکیّه کالاکف باصابعها، لم ار مثلها فی البلدان الاترج» [۳]
(در شهر «شوش»، نوعی از «اتُرُج» [کبیر] (بالَنگ) وجود دارد که از جملۀ «شَمّاماتِ» (مواد معطرِ) با رایحۀ تُند است و [شکل آن] همچون «دستانِ [انسان] با انگشتان آن» میباشد که در هیچ شهری [در دنیا]، همانند آن اُترُج (بالنگ) ندیدم! )
بحث:
الف) در این متن، مقصودِ نویسنده از «اُترُج»، چنان که پیشتر بیان شد؛ همان «اُترُج کبیر» یا «بالَنگ» است.
ب) لفظِ «شَمّامات» در لغت و ادبیات عرب، چیزهایی را شامل میشود که مردمان، آن را میبویند و عطر و رایحۀ خوش و دلپذیری دارد. [۴] و در این متن، «مواد معطر» ترجمه میشود. این صفت برای بالنگِ شوش، نشانگرِ عطرِ خوش و رایحۀ فوق العادۀ آن و همین طور توجه خاصِ مردمان باستان به این میوه به عنوان مادهای عطر آگین و خوشبو در آن ادوار و اعصار بوده است. لفظ «ذَکیَّة» نیز به معنای «رایحۀ تند» است که یکی از ویژگیهای مرکبات میباشد.
ج) لفظِ «اَکُفّ» در متن مزبور، جمعِ واژۀ «کَفّ» و به معنای «دستها» و «اَصابِع»، جمع کلمۀ «اِصْبَع»، به معنایِ «انگشتان» است و این چنین، «اَبوزَید بَلخی» به صراحت، بالنگِ شهرِ شوش را به «انگشتانِ دست» تشبیه نموده است.
د) از نظر ادبی، استفاده از فعلِ منفی و مجزومِ «لَمْ اَرَ» (ندیدم) در این متن، نشان میدهد که بلخی، این میوۀ شگفت و جالب توجه را در بیش از ۱۱۲۲سال پیش، با توجه به سال وفاتش (۳۲۲ق.)، با چشم خویش، از نزدیک در شهر «شوش» دیده است و این مطلب را از دیگر جغرافیدانان مسلمان و استادان خود در این علم، صرفاً «نقل قول» ننموده است.
ه) اینکه «بَلخی» در متن مذکور نوشته، در هیچ جای دیگر در دنیا شبیه به این میوه را ندیده است و از لفظ «لَمْ»، یعنی از «اَدات نَفی» در زبان عربی و در مقامِ انکار، استعمال و استفاده نموده، مُحتمل است بتوان این ادعا را مدرکی محکم، دال بر این واقعیت تاریخی دانست که «ایران و شهر باستانیِ شوش، خاستگاهِ اصلی دستِ بودا» در دنیای باستان بوده است و به عبارتی در اصلْ این میوۀ فراموش شده، اِندِمیک و بومیِ منطقۀ خوزستان و شهر شوش بوده و به دیگر سخن، این میوه از ایران به «شرقِ هند»، «شرق آسیا» و کشور «چین» رفته و کم کم مورد توجه مردمانِ آن مناطق واقع شده، کِشت شده، توسعه یافته و در آنجا بسته به فرهنگ دینی و مذهبی، به «دستِ بودا» یا نامهای دیگر معروف شده است. اما تاریخ مبهم و تاریک است و به همین خاطر، آیا ممکن است نگاه و دانشِ بلخی، نسبت به میوههای سرزمین «هند» و «چین»، محدود و ناقص بوده و در حقیقت، خاستگاهِ اصلیِ این میوه، همان مناطق هند و چین بوده است و به هر نحوِ نامشخص و نامعلومی در شوشِ خوزستان نیز نوعِ مرغوبی از آن برگرفته از بذر مُتعلق به مناطق آسیایی یاد شده، کِشت میشده است؟
و) عبارت عربیِ «لَمْ اَرَ مِثْلَها فِی البُلْدانِ الْاُترُج» در متن «بَلخی»، ظاهراً به حسب وجودِ لفظِ «الاترج» (بالنگ) صحیح به نظر نمیرسد و ترکیبِ «البُلْدانِ الْاُترُج»، ترکیب غریبی است؛ لذا لفظ «الاترج» به حسب سیاقِ کلام و عبارات پیشین که اترج در آن ذکر شده در این عبارتْ زائد و اضافی است. احتمالاً تحریف یا تصحیفی در اصل کلمه در این جا صورت گرفته و لفظ «الاترج»، شاید به شکلِ مثلاً «الا بفُلان مکان» (به جز فُلان مکان) در اصل گزارش بوده است. بلکه امید است که این اِشکال در کتاب اَشکال و در روایت «اِصطَخری» و به خصوص در گزارش «ابن حَوقَل»، از دیگر جغرافیدانان جهان اسلام که در ادامه، به اخبار آنها در این خصوص میپردازیم؛ پاسخ صحیح و منطقی از نظر متنی و مفهومی پیدا نماید؛ یعنی از منظری دیگر، الف و لام در یکی از واژگانِ «البُلدان» یا «الاُترج» اضافه به نظر میرسد.
۲- روایت اِصطَخری (قرن چهارم)
«اِصطَخری» (استخری) (م. ۳۴۶ق.)، جغرافی نگار ناموَر ایرانی و بسیار مُتأثر از «بَلخی» در کتابِ جغرافیایی خویش، موسوم به «المَسالِک و المَمالِک»، همانندِ بلخی، در مورد میوۀ «دست بودا» نگاشته است:
«بِالسّوس صنف من الاترجّ شمّامات ذکیّة کالاکفّ باصابعها لم ار مثلها فی بُلدان الاترج» [۵]
(در شهر شوش، نوعی از «اُترُج» [کبیر] (بالنگ) وجود دارد که از جملۀ «شَمّاماتِ» (مواد معطرِ) خوشبو است و [از نظر شکلِ ظاهری] همچون «دستان [انسان] با انگشتان آن» میباشد که در شهرهایی که اُترُج (بالنگ) [در آن کِشت میشود؛] همانند آن را ندیدم! )
بحث:
الف) از ظاهر دو گزارش به خوبی پیدا است که دقیقاً «اِصطَخری» از «اَبوزَید بَلخی» این خبر را نقلِ مستقیم و در کتاب خود ضبط نموده است و گزارش وی، تفاوتی در متن با روایت بَلخی ندارد. مگر آن که نسخۀ نویافته از «بلخی» را همان کتاب «اصطخری» بدانیم. به هر حال، این گزارش باید منحصراً برای یکی از آنها باشد.
ب) به هر روی، در نسخۀ منتشر شده از بلخی، عبارت «فی البُلدان الاترج» آمده ولی در نسخۀ چاپی از کتابِ اصطخری «فی بُلدان الاترج» ضبط شده است؛ یعنی لفظِ «بُلْدان» به معنای «شهرها» به شکلِ «نَکَرَه» بیان شده و «الاترج»، مضاف الیه لفظ «بُلدان» است که اینجا باید عبارت را به صورتِ «در شهرهایی که «تُرَنج» (بالنگ) [در آن] به عمل میآید یا کِشت میشود»؛ ترجمه نماییم که صحیحتر و قویتر از نظر معنایی و دستوری است.
۳- روایت ابن حَوْقَل (قرن چهارم)
«ابن حَوقَل»، از جغرافیدانان معروف عرب و در گذشتۀ احتمالاً پس از سالِ ۳۶۷ هجری در کتابِ جغرافیایی خویش، موسوم به «صُورَة الأرض» در مورد بالنگِ شهر شوش یا همان دست بودا و ویژگیهای آن، چنین نوشته است:
«بِالسّوس صنف من الأترجّ شمّامات ذکیّة کالأکفّ بأصابعها و لیست إلّا بمصر منها الشیء القلیل» [۶]
(در شهر «شوش»، نوعی از اُترُج [کبیر] (بالنگ) یافت میشود که از «شَمّاماتِ» (مواد معطر) خوشبویِ تند است و [شکل آن] مانندِ «دستان [آدمی] با انگشتانِ آن» است و در [هیچ جای دیگر] از آن نیست مگر در [سرزمین] «مصر» و به اندازهای اندک! )
بحث:
الف) روایت «ابن حَوقَل» بسیار به روایتِ بَلخی در این زمینه شبیه است و نکتۀ جالبی که در آن به نظر میرسد؛ این موضوع میباشد که ابن حَوقَل، میوۀ مزبور را به طور مطلق، مختص به شهرِ شوش ندانسته و در همین رابطه بیان کرده است که به اندازهای اندک، این میوه با این کیفیت یا نزدیک به آن که در شهر شوش خوزستان موجود بوده است؛ در سرزمین «مصر» نیز یافت میشود و این میتواند برای «مصرشناس ها» یا «گیاهْ باستانشناس ها»، نکتهای در خور عنایت و قابل بررسی، پژوهش و ردیابی علمی باشد.
ب) از جانب دیگر، این گزارش، بیانگر نکتۀ دیگری نیز هست و آن، وجود این میوه در قرن چهارم هجری، هم زمان در ایران و برخی مناطق مصر میباشد. شاید فرهنگِ باغداری و کِشت آن از منطقۀ خوزستان در ایران به سرزمینِ مصر رفته و بدانجا راه یافته است. آیا در نقاط دیگری جز مصر در آفریقا این میوه بوده است؟ به هر روی نظر «ابن حَوقَل» با نظر «بَلخی» در این جا در این که شبیه این میوه را در هیچ شهر دیگری ندیده است که در آن بالنگ به عمل میآید در ظاهر امر تضاد دارد؛ مگر این که عدم دیدنِ مُشابه این نوع بالنگ در دیگر شهرها و سرزمینها بر اساس سخن و دیدگاهِ بَلخی، ناظر بر کیفیت و خواص آن در نظر گرفته شود. البته ابن حَوقَل، شخصیتی سیاح و دنیا دیده بوده است و دور نیست چنین روایت و گزارشی را که در اثر خود ثبت نموده است؛ به طور مشخص در آن سرزمین به چشم خویش دیده باشد.
۴- روایت نویسندۀ ناشناختۀ «حُدود العالَم» (قرن چهارم)
کتابی در زمینۀ دانشِ «جُغرافیا»، به نام «حُدود العالَم» از سدۀ چهارم هجری و از نویسندهای نامعلوم در دسترس همگان است که نویسندۀ آن به سال ۳۷۲ هجری، آغاز به تألیف آن نموده و در آن، در مورد یکی از ویژگی هایِ شهر شوش، به ترکیبِ «الأترُج ذو الرّائِحَة» (بالنگِ دارایِ بو)، اشاره کرده [۷] که به معنا و مفهومِ «بالنگِ خوشْ عطر و بو» و به عبارتی با رایحۀ تند مرکباتی است.
بحث:
در این خبر، از بالنگی که شبیه به دست انسان است سخنی مانند دیگر جغرافیدانان پیشین و پسین به میان نیامده است و تنها به بالنگ خوشبو به طور کلی، به عنوان میوۀ شاخص شهر شوش در جهان باستان و بیش از هزار سال پیش اشاره شده است.
۵- روایت ابوریحان بیرونی (قرن پنجم)
«ابوریحان بیرونی» (م. ۴۴۰ق.)، دانشمندِ شهیر ایرانی، کتابی به زبان عربی در مقولۀ «دارو شناسی» با سبکی متفاوت با دیگر مؤلفان، با عنوان «اَلصَّیْدَنَة فِی الطّبِ» (داروشناسی در پزشکی) نوشته است. در قسمتی از آن کتاب به بالنگ اشاره کرده است و در ضمنِ بحث، به شهر «شوش» و بالنگِ معروف و متفاوت آن شهر نیز پرداخته است؛
«و بِالسّوس من الأهواز الشمّامات المعروفة بِبَنج أَنکُشت، و هی أترجات مقفّعة تشبه بالکف و أصابعها، تذکو رائحتها جداً و یحمل إلی حیث أمکن» [۸]
«در شوشِ اهواز از جملۀ «شَمّامات» (چیزهای خوشبو)، [میوه ای می باشد که] معروف به «پَنجْ اَنگُشت» است که این [نوع] بالنگ هایِ چروکیده، همانندِ دست و انگشتانِ [آدمی] است؛ رایحهای بسیار قوی و تند دارد و [به دلیل داشتن طرفدار و ممتاز بودن] به هر جا [در دنیا] که امکان باشد آن را میبَرند! »
بحث:
الف) از گزارش اخیر چنین به دست میآید که ابوریحان بیرونی، برای اولین بار، نام این میوۀ خاص در لغت و محاوراتِ فارسی زبانان را به صراحت و روشنی در کتاب خویش، قید و ضبط نموده که همان ترکیبِ پارسیِ «پَنجْ انگشت» است که از نظر لغت شناسی، نکتهای قابل عنایت میباشد و اکنون این ترکیب در لغت نامههای فارسی، به هیچ عنوان ثبت نشده است و بایستی این ترکیب بعد از این پژوهش به فرهنگهای واژگانِ زبان فارسی اضافه شود که از این بابت دارای نُقصان و کمبود میباشند و البته گیاهی دوایی نیز به نام «پنج انگشت» در متون طبی و دارویی قدیم گزارش شده است [۹] که با این نمونۀ خاص از بالنگ در شهر شوش که محل بحث ما در این جُستار است نباید اشتباه و خَلط شود.
ب) شایسته است برای دوران ما که هر لحظه امکان دارد به سبب رشد دانش کشاورزی و باغداری، این میوه، کم و بیش رو به احیا و همچنین مورد اقبال و توجه مردمان واقع شود؛ از نام کهن و قدمت دارِ «پنجْ انگشت» به جایِ «دستِ بودا» استفاده کنیم؛ زیرا نامِ «دست بودا» سنخیت و تناسبی با فرهنگ غنی ایرانی و اسلامی ما ندارد؛ ولی ترکیبِ «پنجْ انگشت» برگرفته از گفتار و فرهنگ اصیل پارسی خواهد بود.
ج)ابوریحان بیرونی از ترکیبِ جمعِ عربیِ «اُترُجات مُقَفَّعَة» در متن خود، به معنایِ (بالنگ هایِ فِشرده و در هم جمع شده و چروکیده به حسب چین و شکن) استفاده نموده است. ترکیب مزبور بیانگر این واقعیت است که ترنج مورد نظر که به شکلِ دست انسان است؛ باید سطح آن حالتِ چروکیده، در هم فشرده و ناصاف باشد و بدین ترتیب با ترنجی که در مقدمۀ این پژوهش بیان نمودیم که سطح آن صاف و بدون چروکیدگی ظاهری است؛ تمایز داده شده و مقصود در اینجا و در نهایت، با توجه به توصیفات یاد شده، میوهای از خانوادۀ بالنگ و بدون شک همان دست بودای شناخته شده در عصر ما است که از این پس، به جهت احترام به فرهنگ اصیل پارسی به آن «پنجْ انگشت» خواهیم گفت.
صفت «مُقفعة»، شاید چنان که در برخی نسخههای خطی این کتاب نیز دیده شده است؛ تصحیف و تغییر ظاهریِ لفظ «مُفقعة» به معنای «زرد رنگ» باشد که باز این صفت با این میوه در ارتباط است؛ ولی سئوال این جا است که مگر بالنگِ غیر زرد رنگ نیز وجود دارد؟ البته پاسخ مثبت است و باید گفت که بالنگ سبز نیز به عمل میآید.
د) «حِمْیَری» (م. ۵۷۳ق.)، از «لغت شناسانِ» عرب در فرهنگِ خویش در بابِ ترکیب مُفردِ «الاُترُج المُقَفَّع» یا به عبارت دیگر «پنجْ انگشت» نوشته است:
«و هو جنس منه، کأنه أُکُفٌّ مُقطعة الأصابع» [۱۰]
(«اُترُج مُقَفَّع» (تُرنجِ چروکیده و پُر چین و شکن، ترنجِ غیرصاف)، نوعی از [میوۀ بالنگ] میباشد که [از نظر شکل ظاهری] همچون دستهایی با انگشتانِ جُدا از هم [آدمیزاد] است. )
ظاهراً از متون مختلف استفاده میشود که این نوع میوه از خانوادۀ بالنگ ها، حالتهایی چون انگشتان باز و انگشتانِ بسته دارد و صفتِ «مُقَطَّعَه» در این جا، شاید اشاره به انگشتان باز و ظاهراً جُدا از هم باشد. شاید اشارهای باشد به تعدد آنها که چون انگشتهایی جدا شده از هم در نظر بیننده میآید.
ه) ابوریحان بیرونی در این کتابِ «صَیْدَنة» که از نظر گذشت؛ نکتهای دیگر را تذکر داده و این است:
«اترج… بالفارسیة بادرنک… یسمی فی بعض کور الاهواز ترنک و منه عرب….» [۱۱]
(اُترُج… که در زبان فارسی، «بادرنگ» (بالنگ) [گفته شده] است… در بعضی از نواحیِ اهواز، [آن میوه] «تُرَنگ» نامیده میشود که از آن کلمه، عربی نمودهاند (یعنی لفظِ ترنج را به زبان عربی ساخته اند) …. )
از این کلام، استنباط میشود که شهر اهواز در خوزستان و همچنین، نواحی و شهرستانهای اطراف آن همچون شهر شوش، به دلیل این که بنا بر این اخبار، خاستگاهِ این میوۀ متفاوت بوده اند؛ نقش مستقیمی در تثبیت و نامگذاری این میوه در زبان فارسی و همچنین در لغت عربی داشتهاند و گرنه در زبان فارسی به آن «بادْرَنگ» یا همان «بالنگ» میگفتند ولی در یکی از گویشهای پارسی که مربوط به خوزستان و اهواز و شهرستانهای اطراف آن بوده، در قدیم، بِدان «تُرَنگ» میگفتند که به مرور زمان، این نامواژه به دلیل غلبۀ عربیت و فرهنگ مهاجم در بین خوزستانیها و تبدیل حرف «گ» به «ج»، در زبان فارسی به شکل «تُرَنج»، بیان و ماندگار شده و به زبان و لغت عربی نیز چنان که ابوریحان گفته است با همان تلفظِ «تُرُنجِ»، مُعَرّب شده و سپس الفاظِ «اُترُج» و «اُترُنج» نیز به آن زبان راه یافته است. در ادبیات فارسی، مصدر «تُرَنجیدن» به معنای «در هم کشیدن و چین به هم رسانیدن» است. [۱۲] و لفظ «ترنج» به معنای «چین و شِکَن و چروک» است که این خصوصیت در پوست بالنگ وجود دارد و خود میوه، مجازاً بدین نام و صفت خوانده شده است.
و) ابوریحان بیرونی در ادامۀ بحث و در راستایِ موضوع میوۀ «پنج انگشت» و «بالنگ شهر شوش» که به شکل انگشتان دست آدمیزاد بوده از چند شاعر، اشعاری عربی با تشبیهاتِ جالب و مرتبط با دست و انگشتان، به طور نمونه ذکر و ثبت کرده است؛ از جمله:
«ابوطالب رَقّی» [از شاعران قرن چهارم هجری و اهل شهر «رَقَّه»، شهری در سوریۀ امروزی] در مورد این میوۀ شگفت چنین سَراییده است:
کأنها کف محب دنف
[بالنگ] همچون [انگشتانِ] دستِ عاشقِ بیمارِ بدحالِ
مبعد یحسب أیام الجفاء
دور افتاده است که روزهای بیوفایی را میشمرد!
یا ابوریحان از شاعری دیگر به نام [ابوالحسن علی بن محمد] «بَدیهی» [از شاعرانِ قرن چهارم هجری و اهل شهر «زور» در شمال عراق کنونی (یعنی کردستان عراق) و ظاهراً فارسی زبان] یاد نموده که در مصراعی از شعر خود در وصفِ «اُترج زرد رنگ» (بالنگِ پنج انگشت) به زبان عربی چنین سروده است:
کان اترجنا النضیر وقد
اترج (بالنگ) تابندۀ ما، درخشید
دان لاحبابنا مقفعه
نزدیک به دوستان ما به شکل در هم فشرده
أید من التِّبْرا بصرت بدراً
[بالنگ انگشت دار] با دستهایی از «طلا» که قُرص ماهی
من جوهر فانثنت تجمعه
از گوهر را دید؛ پس خم شد تا جمع کند آن را
و شاعری دیگر که ابوریحان بیرونی، نام وی را در کتاب خود ذکر نکرده نیز در وصفِ «پنج انگشت» در بخشی از شعر خود سروده است؛
کأنه کف حاسب غلطت
[بالنگ] همچون [انگشتانِ] دستِ حسابگری خطاکار است
فهی من الخوف تحذر الغلطا
که از بیمِ اشتباه کردن [مُجدد] پرهیز مینماید!
و همچنین دوباره ابوریحان، از شاعر دیگری که نامی از وی نیز نبرده، در توصیفِ «پنج انگشتِ» مزبور سروده است:
متألف متفرق فکأنه
[بالنگ پنج انگشتِ] جمع شده و پراکنده شده، گویی
فی عقد صورته أکف تحسب [۱۳]
در گره چهره اش، [انگشتانِ] دستانی است که میشمرند!
ز) به طور کل، از این اشعار استفاده میشود که بالنگِ مد نظرِ شاعرانِ قرون گذشته، ظاهری شبیه به انگشتانِ دستِ انسان داشته است و در اشعارشان نیز چنین منعکس نمودهاند و به اَشکال گوناگون، بسته به ذوق و قریحۀ خویش، آن میوه و انگشتان را به چیزی تشبیه کردهاند. بالنگی که به گواه مدارک جغرافیاییِ کهن، مرکزیت اصلی کِشتِ آن، شهر باستانی و دیرینۀ شوش در خوزستانِ ایران بوده است. جالب آن که «بَدیهی» شاعر فارسی زبان ولی عربی سرا، بالنگی که انگشتی شکل میباشد به «تِبْر» (طلا) تشبیه نموده است یا در شعر عربی دیگری در مورد این میوه آمده است: «لَها غشاء من ذَهَب» (پوستش چون طلا است!) [۱۴] اینها در حالی است که در آثار کهنِ طبی به درخت بالنگ (اترج)، «زرین درخت» (درخت طلایی) نیز میگفتند. [۱۵]
ح) تشبیه حالت ظاهری میوۀ پنج انگشت که عمدتاً مانند انگشتان دست در هم فشرده است به حالت رفتاری شمردن دست در انسان در این نوع اشعار، بسیار جالب توجه است؛ زیرا انسان هنگامی که با انگشتان دستش چیزی را میشمارد مقداری انگشتان وی به طرف داخل خم میشود یا وقتی برای شمارش با انگشت شست به سر انگشتان جهت شمارش ضربه میزند؛ دقیقاً حالت دست و انگشتان، شبیه به میوۀ پنج انگشت میشود. لذا صورت این میوه نیز غالباً به گونهای است که پنداری، دستی است که در حال شمارش میباشد و شاعر خوش قریحه، آن را به شمارش روزهای فراق و هجران ارتباط داده که برای عاشق بسیار سخت و در محاسبۀ غمبار است.
ط) ابوریحان، مرتبط با اشعاری که در وصف «پنج انگشت» در کتاب خود قید نموده است؛ «سُیوطی» (م. ۹۱۱ق.) نیز در کتاب جغرافیایی خویش، بدون اشاره به نام «بَدیهی» که شعرش در کتاب ابوریحان از نظر گذشت؛ سرودۀ او را در وصف بالنگ، با تغییراتی در الفاظ، این چنین ضبط کرده یا لا اقل در نسخۀ چاپی این گونه به دست ما رسیده است؛
«کان أترجّنا النّضیر و قد/ زان تحیاتنا مصبعه/أید من التِّبْر أبصرت بدراً/من جوهر فانثنت تجمعه» [۱۶]
نکته: در نسخۀ چاپی از کتاب ابوریحان به جای مصرع «زان تحیاتنا مصبعه»، «دان لاحبابنا مقفعه»، ثبت شده است.
در کتابِ «مَقامات» از سُیوطی، دو شعر دیگر مرتبط با این نوع «بالنگِ انگشتی شکل»، از دو شاعری که نامشان بیان نشده، بدین صورت به ثبت رسیده است؛
یا حسن أترج یلوح لناظری
چه قدر زیبا است اترج (بالنگِ پنج انگشت) که در نظر من نمایان میشود.
علیه من الأوراق خضر الغلائل
روی آن، برگهای سبز رنگ [همچون] زرهها
حکی سمتها ما غیر البین حاله
[زیبایی میوۀ پنج انگشت] حکایت نمود از آن چهرۀ او (معشوقه) که جدایی، حالش را دگرگون ننموده است! (یعنی با وجود تحمل درد فراق، پنج انگشت، همچنان با طراوت است)
و قد عد أیام النوی بالأنامل [۱۷]
و روزهای دوری (هجران) را با انگشتان [خود] شمرده است.
و همین طور، این شعر مرتبط را در کتاب خود ثبت کرده است؛
و صفراء من الأترج فی وسط مجلس
و بالنگ زرد رنگ (پنج انگشت) در میانۀ مجلس
یحاکی وجوه العاشقین إصفراراً
حکایت میکند زرد شدن رخسار عاشقان را
تشیر إذا لاحظتها بأصابع
اگر متوجه شوی؛ آن با انگشتانش اشاره میکند
کأیدی جوار الترک لولا احمرارها [۱۸]
همچون دستان کنیزانِ «تُرک»، مگر سرخی آنها
همچنین «عِماد الدین کاتِب قزوینی» (م. ۵۹۷ق.) نیز در کتاب خود که تذکرۀ شعرا و کاتبان عرب و عجم است؛ اشعاری از «ابن البوین» (م. ۵۰۵ق.) (با تلفظ نامشخصِ نامِ پدرش و اهل شهرِ «مَعَرَّه» در کشور سوریۀ امروزی) و «ابن رَشیق»، از شاعران اهل کشور تونس امروزی و مُتوفای ۴۵۶ یا ۴۶۳ هجری در محضر «ابن بادیس» [حاکم شهر قیروان در تونس امروزی و در گذشتۀ سال ۴۵۴ هجری] نقل نموده که این دو شخص، در مورد «بالنگِ پنج انگشت» در مجلس حاکم، چکامههایی سرودهاند؛ مجلسی که میوهها و گیاهان خوشبو در آن فراهم بوده است.
ابن البوین در آغاز این دو بیت را در وصف پنج انگشت به کنایه سرود؛
کأنما أترجّه المصبّع
اترج (پنج انگشت) دارای انگشتان، همچون
أیدی جناة من زنود تقطع
دستان جنایتکارانی است که از مفصل قطع میشود!
این شعر بر خلاف ادب در آن مجلس بود و «ابن رَشیق»، دیگر شاعرِ حاضر در آن محفل، در حالی که در دستانش بالنگِ پنج انگشت بود؛ فی البداهه این چنین سرود؛
أترجّة سبطة الأطراف ناعمة
[درخت] بالنگِ [پنج انگشت] پُر شاخه از اطراف و راست قامت
تلقی العیون بحسن غیر مبخوس
چشمها را به زیبایی میاندازد که کاسته نمیشود
کأنما بسطت کفّا لخالقها
همچون دستی که [به درگاه] آفرینندهاش گشوده شد
تدعو بطول بقاء لابن بادیس… [۱۹]
که برای طولِ عمرِ «ابن بادیس» [حاکم قیروان و صاحب مجلس] دعا میکند!
نکته: از همۀ این اشعار استفاده میشود که بالنگ انگشت دار یا پنج انگشت برای مردمان قدیم و به خصوص عربها میوۀ شناخته شدهای بوده است به خصوص خاستگاه آن را شهر شوش در منطقۀ خوزستان ایران میدانستند و انگشتان و شکل دستْ مانند آن، دستْ مایۀ اشعار و تشبیهات گوناگون و لطیف شاعران در گذشتهها شده است. از این اشعار نکتۀ دیگری که فهمیده میشود این است که در قرن پنجم هجری میوۀ پنج انگشت بسیار شناخته شده و موجود بوده است. اما با توجه به این که محل گفتن این اشعار و همچنین در دست گرفتن میوۀ پنج انگشت توسط ابن رَشیق در شهر قیروان در کشور تونس امروزی در آفریقا بوده است؛ احتمالاً پنج انگشتهای بومی منطقۀ خود را میشناختهاند زیرا فاصلۀ شوش تا قیروان در تونس بسیار زیاد است. آیا واقعاً ممکن است پنج انگشتهایی که در مجلس ابن بادیس حاکم قیروان بوده است از شوش به آن جا حمل میشده یا بسته به شرایط آب و هوایی خاص و مدیترانهای قیروان و تونس، در همانجا کشت میشده است؟ اگر آنجا کشت میشده، هنوز در تونس و قیروان، پنج انگشت به عمل میآید؟ چنان که پیشتر از گزارش »ابن حَوْقَل» دریافت شد؛ در آفریقا و در مصر به صورت قلیل و اندک، کشت پنج انگشت رواج داشته است؛ لذا دور نیست که در تونس نیز این نوع باغداری معمول بوده است.
۶- روایت ابن جوزی (قرن ششم)
«ابن جوزی» (م. ۵۹۷ق.)، در شاخههای مختلف علوم، کتابهای متعددی نگاشته است. از جمله در «علم طب» کتابی دارد که با عنوان «لَقْطُ المَنافِع فی عِلمِ الطِّب» و در آن جا اختصاصاً به «بالنگِ شهرِ شوش» اشاره نموده و نوشته است:
«الأترنج، جیده السّوسی الکبار» [۲۰]
(اُترُنج [اُترج یا همان بالنگ] بهترین نوع آن، شوشی و بزرگِ [آن] است.)
بحث:
با تأکیدی که «ابن جوزی» نسبت به بزرگی آن میوه بیان نموده، مقصود وی به صراحت، همان «اُترُج کبیر» و بالنگ است ولی به حالت و شکل آن که بسیار شبیه به دست و انگشتانِ انسان بوده، در گزارش خود هیچ اشارهای ننموده و تنها کیفیت مرغوب آن را برشمرده که مُختص به شهر شوش، در روزگاران قدیم بوده است.
۷- روایت محمد بن نَجیب بَکْران (قرن هفتم)
«محمد بن نَجیب بَکران» در کتابِ جغرافیاییِ «جهان نامه» که به سال ۶۰۵ قمری و به زبان پارسی نگاشته، از عجایب و شگفتیهای شهر شوش در خوزستان به ترنج و بالنگ آن اشاره نموده و این گونه نوشته است:
«در «خوزستان»، شهری است که آن را «شوش» خوانند. (نامند). در وی (آن جا) جِنسی (نوعی) تُرَنج (بالنگ) باشد؛ مانند کفِ دست آدمی با انگشتانِ به هم. » [۲۱]
۸- روایت ابوالْفِداء (قرن هشتم)
«اَبوالْفِداء» (م. ۷۳۲ق.)، از جغرافیدانان شاخصِ مسلمان در اثر خویش به نامِ «تَقویم الْبُلْدان» که در آن به بررسی جغرافیای جهان همت گُماشته و به سال ۷۲۱ هجری به نگارش آن پرداخته، در خصوص بالنگِ شهر شوش به اختصار نوشته است:
«السّوس، مدینة بخوزستان و لها بساتین و فیه ترنج کالأصابع.» [۲۲]
(شوش، شهری در خوزستان و باغهایی دارد که در آن «تُرنَج» (بالنگی) است که چون انگشتانِ [دستِ آدمیزاد] است. )
بحث
دانشمندانی همچون: «قَلْقَشَنْدی» (م. ۸۲۱ ق.) در قرنِ نُهُم و «بُروسَوی» (م. ۹۹۷ق.) در قرن دهم هجری نیز مطلبِ «بالنگِ همچون انگشتانِ دستِ شهر شوش» را از کتابِ جغرافیایی ابوالفِداء نقل نموده اند. [۲۳]
۹- روایت «بَدری» (قرن نهم)
«بَدری» (م. ۸۹۴ق.)، از مؤلفان و دانشمندان عرب در قرن نهم هجری، کتابی با نامِ «نُزْهَةُ الأنام فی مَحاسِنِ الشّام» نوشته که در خصوص فضایل و برتریهای منطقۀ «شام» است و شامْ شاملِ منطقهای بزرگ از کشورهایی چون: «سوریه»، «لبنان»، «اردن» و قسمتهایی از «فلسطین» است. بدری پس از یادکرد سخن «ابن جوزی» در خصوص بالنگِ پنج انگشتِ شوش که از نظر گذشت؛ شعری از «ابن حَمدیس» (م. ۵۲۷ ق.) در وصفِ اترج (بالنگ) را ثبت نموده است که به آن اشاره میشود؛
انظر الی الاترج و هو مصبغ
به اترج (بالنگِ پنج انگشت) نگاه کن؛ در حالی که آن [همچون دستِ] رنگ شده است! (یا انگشت دار است!)
ان کنت فی التشبیهای محقق
ای پژوهنده، اگر تو در مقام تشبیه باشی!
مثل الاکف غدت تضم اناملا
[بالنگِ انگشتی شکل] همانند دستانی با نوک انگشتانی در هم جمع شده است!
یدخلنّ فی اناء ضیق [۲۴]
که [انگار می خواهد] وارد ظرف باریکی شود!
بحث
الف) این شعر چون بعد از یادکرد بالنگِ شوش آمده و در آن اشاره مستقیم به اُترُج (بالنگ) و همچنین تشبیه آن به دست و انگشتان شده است؛ با موضوع اصلیِ بحث ما ارتباط و وابستگی مستقیم دارد و ظاهراً مردم آن اعصار، بالنگ را با همین کیفیت یعنی شبیه به انگشتان دست آدمی به نیکی و روشنی میشناختهاند و آن را در اشعارشان معرفی و به صورتهای مختلف تشبیه میکردند.
ب) محتمل است که لفظ «مصبغ» در اصل تصحیف واژۀ «مصبع» به معنای «انگشت دار» باشد و این کلمه به مقصود بحث ما نزدیکتر است؛ اگر چه مصبغ به معنای رنگ شده نیز از شعر مزبور قابل دریافت است زیرا دستان آدمی، زرد رنگ نیست و آن میوۀ بخصوص، چونان دستان رنگ شده است. البته بحث رنگ برای بالنگ بیارتباط با اصل واژۀ آن بنا بر قولی نیست؛ چنان که برخی دانشمندان قدیم، لفظ بالنگ را در واقع، «وادرنگ» و «بادرنگ»، به معنای «نابود مباد یا پایدار باد این رنگ!» [۲۵] و به هیئت عبارتی دعایی دانستهاند که نتیجتاً با بحث رنگ، وفاق دارد.
ج) جالب آن که در «دیوان ابن حَمدیس» و حتی «ذیل دیوان» وی چنین شعری در نسخۀ چاپِ «لبنان» آن به نظر نرسید و به همین خاطر ما از کتابِ بَدری، آن را نقل نمودیم. [۲۶]
د) همچنین بدری، شعری در وصف بالنگ از «ابن مُعْتَزّ» (م. ۲۹۶ق.) [شاعرِ تشبیه پردازِ دودمان بنی عباس] نقل کرده که بیرابطه با بالنگ پنج انگشت نیست؛
و کان الاترج کف کعاب
بالنگ [انگشت دار]، مانند مَفصَل دستی بود
جمعته لضمها بسوار [۲۷]
که [انگشتان] را جهت النگو دست کردن در آن جمع کرده بود!
۱۰- روایت ابن زَین التُّقاة (قرن دوازدهم)
«ابن زَیْن التُّقاة» (م. ۱۱۵۳ق.)، تاریخ و جغرافی نگار عربِ منطقۀ «شام» و اهل شهر «دمشق» در سوریۀ کنونی در قرن دوازدهم هجری، به فراخور بحث «اُترُج» یا «بالنگ» آورده است؛
«الأترج… و منه المصبع یصیر فی الأترجة الواحدة عدة من الأصابع… و منه السّوس» [۲۸]
(بالنگ… و از انواع آن، [نوعِ] «انگشت دار» [آن] است که در یک نمونۀ از این بالنگ، تعدادی از انگشتان [شبیه به دستِ آدمیزاد] ایجاد میشود… از آن نوع در «شوش» است.)
برآیند:
از بررسیهای انجام شده بر روی متون دیرینۀ جغرافیایی دانسته شد که شهر «شوش» در منطقۀ «خوزستان»، روزگاری محل کاشت و پرورش نوعی از میوۀ «بالنگ» بوده است که در دنیای امروز به آن «دستِ بودا» میگویند و با مطالعۀ تاریخ دریافته شد که ایرانیان در گذشته به آن، «پنج انگشت» میگفتند. جالب آن که امروزه حتی بالنگ معمولی نیز در شوش کاشته نمیشود و ظاهراً در این شهر از ناحیۀ باغداران، به کِشت دیگر مرکبات رغبت بیشتری است و یاد و خاطرۀ کِشت و پرورش این نوع بالنگ از حافظۀ باغداران شهر شوش و حتی فرهیختگان این شهر و به طور کل مردم ایران برای همیشه پاک شده است. اما آنچه مُسلّم است؛ میوۀ پنج انگشت، در حال حاضر برای عمدۀ ایرانیان ناشناخته است؛ در حالی که بنا به گواه تاریخ، در روزگاران قدیم، همین میوه از شهر شوش به دیگر نقاط جهان صادر میشده و میوهای کاملاً شناخته شده برای مردمان عهد قدیم و حتی جهان اسلام بوده است. دقیقاً برای ما معلوم نیست تا چه قرنی در ایران و در شهر شوش و به طور کل، در منطقۀ خوزستان به کِشت این نوع بالنگ میپرداختند و از چه زمانی مُقدمات فراموشی وعدم توجه مردمان به آن شکل گرفته است؛ شاید تغییرات اقلیمی و آب و هوا درعدم به عمل آوردن آن در شوش نقش داشته است. آیا میتوان فرضیۀ «تغییر کِشت» را به رغم شهرت و پر طرفدار بودن آن میوه در آن روزگاران در نظر گرفت؟ عجیب است چرا این میوه با ظاهر شگفتِ آن و این که اتفاقاً در ایران نیز کشت میشده و بومی ایران بوده است؛ در ادبیات فارسی بازتاب چندانی نداشته است ولی در اشعار عربی، نشانههای متعددی از آن میتوان یافت؟ چگونه چنین محصولی که در اوج شهرت بوده است به طور مطلق از ذهن ایرانیان سترده و محو شده تا آن جا که حتی امروز کسی تا پیش از خواندن این مطلب از آن اطلاعی نداشته است؟! از روی گزارش آخرین کتابی که از بالنگِ معروف و نامدارِ شهر شوش با ظاهری همچون انگشتانِ دستِ آدمی سخن به میان آورده است و در قرن دوازدهم هجری نگاشته شده بود؛ به هیچ عنوان، نمیتوان به جَزم و یقین بیان نمود که تا قرن دوازدهم هجری، این میوۀ متفاوت در شهر شوش بوده و به عبارتی، توسط باغداران کِشت میشده است؛ چون نویسندگان کتابها به خصوص نویسندگانِ جغرافی نگار، جسته و گریخته از قرن هشتم به بعد، بنا بر سبک نگارشی خویش، بیشتر مطالب را از کتابهای پیشین اخذ و اقتباس نموده بودند؛ لذا تخمین بقای میوۀ موسوم به «پنج انگشت» در شهر شوش، قبل یا بعد از قرن دوازدهم هجری با قطعیت و دقت علمی، برای ما مشخص نیست الا آن که مدارک و منابع جدیدتری پیدا شود که بیانگر آخرین کشت این میوه در این منطقه در قرن به خصوصی باشد. «اَبوزَید بَلخی»، پیشتاز جُغرافیدانان مسلمان، ظاهراً قدیمیترین منبعی است که به بالنگ شبیه به انگشتان دست آدمی در شهر شوش اشاره نموده و آن را در کتاب فاخر خویش ذکر و ضبط کرده است و از الفاظ او در این کتاب سالخورده فهمیده میشود که آن میوه را به چشم خویش دیده است و همچنین «ابوریحان بیرونی»، دانشمند بزرگ و شهیر ایرانی نیز، خوشبختانه در کتاب خودْ نام فارسی و اصیل آن را برای ما به ارث گذاشته است و آن میوه را به حسب ظاهری که داشته و دارد بنا بر گفتارِ عموم مردم آن روزگاران، با ترکیب پارسیِ «پنجْ انگشت» ثبت و یاد کرده است و چه نیکو و پسندیده است در آینده که این میوه در ایران فراوانتر و شناخته شدهتر میشود؛ از همین نامی که ابوریحان، برگرفته از مُحاورات و فرهنگ مردم ایران باستان بیان نموده است و به شکلی ریشه و سبقۀ ملی برای همۀ ما ایرانیان دارد در گفت و گوها و همچنین آثار مکتوب استفاده شود و ایضاً به لغت نامهها و فرهنگهای فارسی افزوده و در آنها مندرج شود. به هر روی، امید است این پژوهشِ بدیع، از جهات مختلف برای دانشمندان و ارباب فضل، سودمند و زمینه ساز تحقیقات و بررسیهای علمی بیشتر در حوزههای مرتبط باشد.
پی نوشت:
[۱]ر. ک: مخزن الادویه، ص۱۰۰[۲]نزهه القلوب، ص۱۳۳[۳]الاشکال، ص۱۷۰[۴]المحیط فی اللغة، ج۷، ص۲۷۱[۵]المسالک و الممالک، ص۶۴ [۶]صورة الأرض، ج۲، ص۲۵۶ [۷]حدود العالم، ص۱۵۰[۸]الصیدنة فی الطب، ص۲۶ [۹]فرخ نامه، ص۱۵۹[۱۰]شمس العلوم، ج۸، ص۵۵۹۳[۱۱]الصیدنة فی الطب، ص۲۵[۱۲]ر. ک: دهخدا ذیل مادۀ ترنجیدن[۱۳]الصیدنة، صص۲۵-۲۷[۱۴]حسن المحاضرة، ج۲، ص۳۶۶[۱۵]ریاض الادویه، ص۱۰۳[۱۶]مقامات السیوطی ص۲۹[۱۷]پیشین، ص۲۹ [۱۸]پیشین، ص۳۰[۱۹]خریدة القصر و جریدة العصر، ج۱۲، ص۱۲۲[۲۰]لقط المنافع فی علم الطب، ص۳۰۸[۲۱]جهان نامه، ص۹۱[۲۲]تقویم البلدان، ص۳۶۵ [۲۳]صبح الاعشی، ج۴، ص۳۴۱ و اوضح المسالک، ص۴۰۹[۲۴]نزهة الأنام فی محاسن الشام، ص۳۳۳[۲۵]الصیدنة فی الطب، ص۲۵[۲۶]ر. ک: دیوان ابن حمدیس، ط دار صادر، بیروت[۲۷]نزهة الأنام فی محاسن الشام، ص۳۳۳[۲۸]مواکب الاسلامیه، صص۲۱۲-۲۱۳.