یادداشتی از سیدمرتضی میرسراجی؛
چیستیِ پرنده تقدیمی به خلیفه
سیدمرتضی میرسراجی (مدرس دانشگاه) در یادداشتی به پژوهشهایی پرداخت که با موضوع پرندهنگری تاریخی و مکتوب از لابلای نوشتارهای کهن به جا مانده است.
«محمد بن جَریر طَبَری»، مُتوفای سال۳۱۰ هجری قمری، از دانشمندان و تاریخ نگاران نامدار ایرانی و متعلق به منطقۀ «طَبَرِستان»، حدود مازندران امروزی بوده است. وی کتابی در «تاریخ عمومی» به نام «تاریخ الاُمَم و المُلوک»، به زبان علمی آن روزگار، یعنی زبان «عربی» نوشته که به «تاریخ طَبَری» معروف و مشهور شده و منبع و مرجع علمیِ مناسبی برای تاریخدانان و تاریخپژوهان در دورههای بعد از او قرار گرفته است. برخی گزارشهای تاریخی در این کتاب، حتی برای او و دیگر گذشتگانِ عرصۀ تاریخ، حالتِ معماگونه و شگفتانگیز داشته است و بد نیست که اهل تحقیق، هر از چند گاهی، این راز و رمزها را بررسی و از آنها پردهبرداری نمایند.
مطلب مورد نظر در این جُستار، در خصوص شناخت پرندهای است که ماهیت واقعی آن در صفحات تاریخ، به صورت مُبهم و ناشناخته در نظر مردمانِ قدیم و از جمله تاریخنگاران بیان شده است. شاید نکاتی در تحقیق حاضر باشد که برای پرندهشناسان و دوستداران پرندگان در عصر حاضر، جالب توجه و در عین حال، روشن کنندۀ برخی مسیرهایِ علمی باشد که به تعبیر ما، این نوع پژوهشها، نوعی «پرندهنگریِ تاریخی و مکتوب»، از لابهلای نوشتارهای کهِن و گزارههای تاریخیِ کمتر مورد عنایتِ مردم و جانورشناسان امروزی است.
با این بیان؛ «طَبَری» در ضمن و ذیل حوادث سالِ ۳۰۵ هجری قمری، مطلبی از روزگار خود، ثبت و در تاریخ ضبط نموده که محل بحثِ اصلی ما در این واکاوی علمی است؛
«… و فیها وردت هدایا احمد بن هلال صاحب عمان علی المقتدر بالله… و طرائف من طرائف البحر، فیها طیر صینی اسود یتکلم افصح من الببغاء بالهندیة و الفارسیة» [۱]
(در این سال، هدیههایی از طرفِ «احمد بن هِلال»، صاحبِ (امیر و فرمانروایِ) «عُمّان» به پیشگاهِ «مُقتَدِرُ بِالله» [خلیفۀ عباسی در شهر بغداد] رسید… از جمله، هدایایِ کمیابی از [جزیرهها و محلهایِ واقع در] «دریا»، همچون «پرندۀ سیاه رنگِ چینی» که خوشْ سخنتر از «طوطی» بود و به زبانِ «هندی» و «فارسی» صحبت میکرد! )
بحث:
برای درک و کشف ماهیتِ «پرندۀ چینیِ سیاه رنگِ سخنگو» در این گزارش باستانی، باید بررسیهایی کلی انجام شود تا در این زمینه، گرهگشایی دقیق صورت گیرد و نکات مبهم روشن و حقیقت آشکار شود؛
الف) به جز روایت «طبری» دیگر «گزارشهایُ متناظر» کدام است؟
دیگر آثار مکتوب تاریخی که بعد از «طبری» به موضوع این پرندۀ اهدایی حاکم عمان اشاره نمودهاند؛ به ترتیب تقدم زمانی، نمونههای زیر است؛
۱- «قُرطُبی» (م. ۳۷۰ ق.)، تاریخ نگار اروپاییِ مسلمان، کتابی در ادامۀ تاریخ طبری، نوشته که در آن به گزارش پرندۀ چینیِ سیاهِ سخنگو و بحث هدیه دادن آن توسط امیر عمان به خلیفه مقتدر عباسی، همانند گزارش طبری پرداخته است. [۲]
۲- «ابن جوزی» (م. ۵۹۷ ق.)، از جمله مورخان اسلامی، در کتاب «مُنتَظَم» خود، موضوع پیشکشِ امیر عمان به خلیفۀ عباسی را روایت نموده، الا آن که در خبر او، نسبتِ «صینی» به معنایِ «چینی» در خصوص پرندۀ سیاه وجود ندارد و چنین لفظی در متنِ گزارش او ثبت نشده و تنها به ترکیب وصفیِ «طائِر اَسوَد» (پرندۀ سیاه رنگ) اشاره شده است. [۳] همو در کتاب دیگر خود به نام «شُذور»، همین مطلب را مجدداً با همان کیفیت سابق، ثبت نموده است [۴] بنابراین، در هر دو گزارشِ یکسانِ ابن جوزی، از نسبتِ «چینی» در مورد پرندۀ سیاهِ سخنگویِ اهدایی، خبری نیست. «سِبط (نوۀ) ابن جوزی» (م. ۶۵۴ ق.) نیز به همین صورتی که پدر بزرگش روایت نموده، در کتاب «مِرآت» خود، این موضوع را نقل کرده است. [۵] «ابن عِماد حَنبَلی» (م. ۱۰۸۹ق.) در کتاب «شَذَرات» خویش، از کتاب «شُذورِ» ابن جوزی، همین مطلب را مستقیماً اقتباس نموده است. [۶]
۳- «ابن فضل الله عُمَری» (م. ۷۴۹ق.)، جغرافی نگار شاخص جهان اسلام، در کتابِ سِتُرگ خویش در مبحثِ «جغرافیایِ تاریخیِ جهان»، موسوم به «مَسالِک»، در ذیل عجایب و غرایبِ دوران «مقتدر عباسی»، از این پرندۀ چینیِ سیاهِ سخنگو یادی کرده و آورده است:
«…بعث إلیه من عمان طائر صینی أسود یتکلم بالهندیة و الفارسیة أفصح من الببغاء» [7]
([از جملۀ شگفتیها این است که] به سوی او (مقتدر عباسی)، از «عمان»، پرندۀ چینیِ سیاه رنگی، فرستاده شد که به زبان هندی و فارسی، سخن میگفت؛ گویاتر از «طوطی». )
جغرافی نگار مذکور، چینی بودنِ آن پرنده را برخلافِ روایتِ ابن جوزی و موافق با گزارشِ طبری در اثر خود، ضبط نموده است ولی خاستگاه آن، که مکانی وابسته به «دریا» بوده، در روایت خود ذکر نکرده است.
۴- «نُوَیری» (م. ۷۳۳ ق.)، از ادیبان مصری مسلمان، در کتاب «نَهایَه» خویش، گزارشی همچون «طبری» نقل کرده است. [۸]
۵- «ذَهَبی» (م. ۷۴۸ ق.) از تاریخ نگاران مطرح و شاخص، در کتاب «تاریخ الاسلام»، شبیه آنچه «ابن جوزی» نقل کرده، ضبط نموده است. [۹]
۶-در کتاب «عُیون»، از آثار تاریخیِ قرن نهم هجری که مؤلف آن ناشناخته و مجهول است؛ به این گزارش و هدایای ارسالی «امیر عمان» به پیشگاه «مُقتدر عباسی» اشاره کرده و در بخشی از آن نمونهها، این چنین آورده است:
«… و طیر یجلب إلی ناحیة الغرب مثله بطّ من ناحیة الصّین، أسود بعرفین، یتکلّم بالهندیّة و الفارسیّة» [۱۰]
([از جمله هدایای امیر عمان به خلیفۀ عباسی این است]… پرندهای که به طرف «غرب» آورده میشود؛ همانند آن، مُرغابی که از ناحیۀ «چین» است؛ به رنگ سیاه و با دوکاکُل که به زبان هندی و فارسی صحبت میکند.)
روایتِ صاحبِ ناشناختۀ کتاب «عُیون»، از بقیه متفاوتتر است. عبارت «أسوَد بِعُرْفَیْنِ» ([پرندۀ] سیاه با دو کاکُل) در گزارشهای دیگر، حتی گزارش طبری که از همه قدیمیتر و معاصر با آن واقعه بوده، برای پرندۀ مزبور ثبت نشده است.
۷- «سُیوطی» (م. ۹۱۱ ق.)، تاریخ و حدیث نگار مشهور، در کتاب «تاریخ الخلفاء» شبیه به گزارش «ابن جوزی» را در این زمینه نقل کرده است. [۱۱]
۸- «احمد بن حسن حُرّ عامِلی» (م. ۱۱۲۰ق.)، تاریخ نگار قرن یازدهم و دوازدهم هجری و برادر «شیخ حُرّ عاملیِ» معروف (م. ۱۱۰۴ق.)، در کتاب «دُرّ»، دو بار به این قضیه اشاره نموده و آورده است:
«و ورد علیه هدایا من عمان فیها طائر صینی أسود یتکلم بالهندیة و الفارسیة أفصح من بنی آدم» [۱۲]
(و بر خلیفه مقتدر عباسی، هدیههایی از عمان، رسید که در آن پرندۀ چینیِ سیاه رنگی بود که به هندی و فارسی سخن میگوید؛ فصیحتر و رساتر از آدمیزاد!)
در همۀ کتابهای تاریخی که از نظر گذشت؛ این پرنده را «اَفصَحُ مِنَ البَبْغاء» (فصیحتر و گویندهتر از طوطی) نوشتهاند؛ ولی نویسندۀ یاد شده، «أَفصَحُ مِن بَنی آدم» (سخنورتر از آدمیزاد) ثبت کرده است. آیا سهو او در این رابطه بوده است؟
ب) «احمد بن هِلال» (شخصِ هدیه دهنده به خلیفه) کیست؟
چنان که در متن طبری و دیگر تاریخ نگاران قید شده است؛ احمد بن هِلال، صاحب و امیر عمان در اوایل قرن چهارم هجری بوده است. نام تقریباً کاملی از «احمد بن هِلال» در جایگاه صاحب و امیر عمان در کتاب «مُروج الذَّهَب»، اثر «مسعودی» (م. ۳۴۶ ق.) به شکلِ «احمد بن هِلال بن اُخت القِیتال» ضبط شده که در آن در نسب او، به جای «پدر بزرگ»، به «مادر بزرگِ» وی، نسبت فرزندی رسانده شده، یعنی «اُخت القِیتال» (خواهرِ قِیتال) در خصوص او ذکر شده است و اگر این ترکیب درست باشد؛ باید پرسید که «قِیتال» کیست که خواهرش به او شناخته میشده که مادربزرگِ احمد بن هلال بوده است؟ و آیا ممکن است این فرض نیز محتمل باشد که در متن، اشتباه نوشتاری رخ داده و در خصوص نامِ پدربزرگِ احمد بن هلالِ تصحیفی در الفاظ صورت گرفته باشد؟ سال وفاتِ «احمد بن هِلال»، امیر و حاکم عمان را که به احتمال قوی در اوایل قرن چهارم هجری و بعد از سال ۳۰۵ هجری بوده به طور دقیق به دست نیاوردیم.
ج) «عُمّان» کجاست؟
کشور «عُمّان»، محل حکمرانی احمد بن هِلال، در جنوب «دریای عُمّان» و به عبارتی جنوب کشور «ایران» واقع شده است. در نقشۀ زیر موقعیت عمان در جنوب ایران امروزی با «رنگ زرد» نشان داده شده است؛
د) خلیفه «مُقتدر بالله» عباسی (شخص هدیه گیرنده) کیست؟
«مُقتدر بِالله» یا همان «مُقتدر عباسی»، هجدهمین خلیفۀ سلسلۀ «بنی عباس» و مُتوفای ۳۲۰ هجری بوده که پرندۀ سیاهِ سخنگو، توسط امیر عمان به او اهدا شده است و از سال ۳۰۵ هجری، یعنی سال اهدایِ این پرنده به «مُقتدر عباسی»، به تاریخ امروز، ۱۱۳۹سال سپری شده است. محل حکومت او شهر «بغداد» در کشور «عراق امروزی» است. اهدای جانوران و حیوانات و چیزهای عجیب و غریب، سنتی از سوی افراد مختلف به پیشگاه پادشاهان و خلفا در ایام قدیم بوده و عملی است که بسیار در صفحات تاریخ ضبط و تکرار شده است.
ه) «زابَج» (زیستگاه پرندۀ سیاه سخنگو) دقیقاً کجاست؟
«مسعودی» (م. ۳۴۵ق.)، تاریخ و جغرافی نگار نامور مسلمان در کتاب «مُروج الذَّهَب» که به سال ۳۳۲ هجری نگاشته و از آثار شاخص او میباشد؛ به این پرنده اشارهای ننموده و در ضمن اهدایِ «میمونها» به مقتدر عباسی به صورت کلی موضوع را بیان کرده و نکاتی را ذکر کرده که راهگشای حل مسألۀ موضعِ دقیق و خاستگاه این پرندۀ سیاهِ سخنگو است؛
«…و قد کان حمل إلی المقتدر منها… مع أنواع من الهدایا من عجائب البحر، حمل ذلک أحمد بن هلال أمیر عمان یومئذ» [۱۳]
(و به جانب «مُقتدر» [آن میمون ها] بُرده شد… به همراه انواع هدیهها، از شگفتیهایِ دریا، در آن ایام، «احمد بن هِلال» که امیر عمان بود [آنها را به عنوان پیشکش، برای خلیفه مقتدر عباسی] بُرد.)
در این گزارشِ مسعودی، به جانوران و عجایبی که از دریا توسط امیر عمان، مثل پرندۀ سیاهِ سخنگو، برای مقتدر بُرده شده، هیچ اشارهای نشده است.
مسعودی در خصوص مکان و زیستگاه میمونها که به همراه شگفتیهای دیگر از دریا، توسط امیر عمان به مقتدر عباسی هدیه و پیشکش شده، نوشته است:
«… منها بخلجانات بلاد الزابج فی الصین و فی مملکة المهراج ملک الجزائر… أن ملکه یوازی ملک الصین، و هو بین مملکة البلهرا و ملک الصین، و هذه القرود مشهورة فی هذا الصقع معروفة بالکثرة فی هذه الخلجانات…» [۱۴]
(آن میمونها در خلیجهایِ شهرهای «زابَج» در «چین» است و در مملکت «مَهراج» (مَهاراجَه)، پادشاه جزیرهها… که مُلک و فرمانروایی او [از بُعد اهمیت و جایگاه] در موازات مُلک چین است و آن بین مملکتِ «بَلَّهْرا» (بزرگترین پادشاه هند) و مملکت چین واقع است و این میمونها در این منطقه، به فراوانی معروف و در این [جزایر متصل به] خلیجها هستند. )
در ادامه چنان که آوردیم؛ این میمونها به همراه برخی عجایب دریا، توسط احمد بن هلال برای مقتدر بُرده شد. پس خاستگاهِ آن پرندۀ سیاه سخنگو که به دو زبان هندی و فارسی صحبت میکرده، همین مناطقی است که مسعودی شرح داده و در آنجا میمون نیز بوده است و با توجه به این که «زابَج» را در مملکت چین برشمرده پس زیستگاه پرندۀ سخنگو یکی از شهرهای زابج بوده است که در دریا و مجاورت خلیج میباشد و ظاهراً با استفاده از لفظِ جمع «خُلجانات» (خلیجها) استفاده میشود که به احتمال قوی، «جزیره»، مقصود بوده است؛ چراکه «خلیج»، قسمتی از دریا است که در خشکی پیش رفته است.
حالا سئوال این است که «زابَج» یا به تعبیر دیگر «جزیرۀ زابَج» کجاست؟ با این وصف، به گزارههای تبیین کنندۀ محل دقیق این موضع توجه نمایید؛
۱- «مَسعودی» که مطالب پیشین را از او ذکر نمودیم؛ در رابطه با موضعِ «زابَج» نوشته است؛
«أرض الهند أرض واسعة فی البر و البحر و الجبال، و ملکهم متصل بملک الزابج و هی دار مملکة المهراج ملک الجزائر، و هذه المملکة قدر بین مملکة الهند و الصین، و تضاف إلی الهند…» [۱۵]
(سرزمین هند، سرزمینی وسیع در خشکی، دریا و کوهها واقع است. مملکتشان متصل به مملکت «زابَج» است و [زابج] محل سلطنت «مَهراج»، پادشاه جزیرهها است و این مملکتِ [زابج]، موضعی حدوداً بین مملکت «هند» و «چین» است و به هند اضافه میشود…)
از این متن، استفاده میشود که در قرن چهارم هجری، زمان زندگی مسعودی و تألیف کتاب وی، جزیرۀ زابَج، بخشی از هندوستان یا به عبارتی جزء «شبه قارۀ هند» بوده است.
همو در جای دیگر از همان کتاب نوشته است:
«…بلاد الزابج من بحر الصین…» [۱۶]
(شهرهای «زابَج» در «دریای چین» است.)
همین طور، مسعودی در کتاب دیگرش به نام «تَنبیه» درهمین راستا نوشته است:
«… مملکة المهراج ملک جزائر الزابج و غیرها فی البحر الصینی…و المهراج سمة لکل من ملکها…» [۱۷]
(مملکت مَهراج، پادشاه جزیرههای زابَج و غیر آن جزایر است واقع در دریای چینی… و مَهراج، نام هر کسی است که در آنجا پادشاهی کند.)
۲- «ابن فَقیه» (م. ۳۶۵ ق.)، جغرافی نگار شهیر مسلمان، در بابی که در کتاب «بُلْدان»، با عنوان «تفاوت، مابینِ شهرهای چین و هند» گشوده، در جایی در حین بیان ممکلت هایِ بین هند و چین و پس از گذر از هند نوشته است:
«… فلملک الکبیر یقال له المهراج، تفسیره ملک الملوک، و لیس بعده أحد، لأنه فی آخر الجزائر…» [۱۸]
(پس [شهرهای زابَج]، پادشاه بزرگی دارند که به او «مَهراج» گویند. به معنای پادشاهِ پادشاهان (شاهنشاه) و بعد از او، احدی نیست به دلیل این که او در آخر جزیرهها واقع است…)
۳- «بَکری» (م. ۴۸۷ق.)، جغرافی نگار مسلمان در کتاب «مَسالِک» خود در خصوص «زابَج» نوشته است:
«…مملکة المهراج ملک جزائر الزابج، و المهراج سمة لکل من ملکها…» [۱۹]
(مملکت مَهراج، پادشاه جزیرههای زابَج است. «مَهراج»، نامی برای همۀ کسانی است که بر آن سرزمین حکمرانی نمایند.)
این گزارۀ تاریخی از بَکری، دقیقاً شبیه به کلام مسعودی است.
۴- «محمد بن نجیب بَکران» از جغرافیدانان قرن هفتم هجری به سال ۶۰۵ قمری، کتابی جغرافیایی به زبان فارسی، به نام «جهان نامه» نگاشته و در آن موضعِ دقیق «زابَج» را به صراحت شرح داده و نوشته است:
«…«جابَه» (جاوَه)، مملکتی عظیم است و این لفظ در کُتُب، مُعَرّب (عربی) کردهاند و «زابَج» (یا زابِج) مینویسند و در وی (آن) جزیرههای بسیارست و عجایب بیشمار و پادشاه آن را «مَهراج» خوانند…. » [۲۰]
در نتیجه، «زابَج» یا «جزیرۀ زابَج» که در گزارش ها، زیستگاه اصلی پرندۀ سیاه سخنگوی چینی بوده و به آن اشاره شده، مقصود جزیرۀ «جاوَه» در کشور جزیرهها (مجمع الجزایر) یعنی «اندونزی» امروزی میباشد که در جنوب شرقی قارۀ آسیا واقع شده است و پایتخت این کشور، شهر «جاکارتا» در آن جزیره مستقر است. و امروزه، اندونزی، شرقیترین و پر جمعیتترین کشور اسلامی در جهان، محسوب میشود. به انگلیسی به جاوه، «Java» میگویند که از نظر دانش جغرافیای امروزی، در «اقیانوس هند» جای گرفته است و در قدیم، اقیانوس آن جا را «دریای چین» میگفتند؛ زیرا در جنوب چین واقع بوده است؛ چنان که قزوینی در کتاب «آثارالبِلاد» خود در مورد جزیره و لفظ «جاوه» نوشته است:
«هی بلاد علی ساحل بحر الصین ممّا یلی بلاد الهند» [۲۱]
(آن، کشوری است در ساحلِ «دریای چین» که پس از کشور «هندوستان» قرار دارد.)
در اصل مجمع الجزایر اندونزی در جنوب شرقی هند و جنوب سرزمین پهناور چین واقع شده است و ظاهراً فرهنگ آن دیار، در ایام قدیم به فرهنگ چین و هند نزدیک بوده است و بخشهایی از هر دو فرهنگ را در خود پذیرفته و جای داده است. از این که آن پرنده به زبان هندی سخن میگفته، شاید بتوان چنین اندیشید که صاحب اول آن، در جاوه، هندی بوده یا جاوۀ آن روزگار بسیار تحت تأثیر فرهنگ و زبانِ شبه قارۀ هند بوده است چنان که مسعودی نوشته بود؛ جاوه یا زابَج به هند اضافه بوده، با اینکه با آن، فاصله داشته و در دریا واقع بوده است و شاید، صاحب دوم آن پرنده، ایرانی و فارسی زبان بوده یا از اول صاحب آن به هندی و فارسی سخن میرانده و آن را این گونه تربیت کرده و آموزش داده است. یک احتمال دیگر این که بعد از صاحب اول که هندی زبان بوده، احمد بن هلال، امیر عمان، محتملاً ایرانی الاصل و به زبان پارسی آشنایی داشته و آن پرنده را زبان و لغت فارسی آموزش داده و سپس برای خوشامد و خوش خدمتی، پرندۀ سخنگوی سیاه را در آن ایام به خلیفۀ جهان اسلام، مُقتدر عباسی، اهدا نموده است.
موقعیت اندونزی و جزایر مختلف آن را در نقشۀ زیر میتوانید نسبت به چین و هند ملاحظه نمایید؛
و) مقصود از «تُحفهها و هدایایِ دریا» چیست؟
با توجه به مطالبی که در خصوص زابَج و جاوه بیان نمودیم؛ مفهوم تحفهها و هدایای دریا در متن گزارشهای پیشین به خوبی فهمیده میشود. کلمۀ مفردِ «طَریفَة» به عربی به معنایِ چیزی میباشد که نادر و کمیاب است [۲۲] و در زبان عربی، جمع آن، «طَرائِف» میشود. بنا بر این، عبارت عربی «طَرائِف مِن طَرائِفِ البَحر» (هدایا و تحفههای نادر و کمیابی از هدایای دریا) در متنِ طبری و دیگران، این چنین ترجمه میشود و به معنا و مفهوم هدایای کمیاب و خاصی است که در مناطق، محلها و به عبارتِ بهتر و روشن تر، جزیرههای واقع در دریاها وجود داشته است و الزاماً به معنای هدایایِ دریاییِ کمیاب و شگفتِ داخل محیطِ آب دریا و اقیانوس، مثل «مروارید» و امثال آنها در این جا نیست. یعنی گذشتگان، جزیرههای دور دست، ناشناخته یا کم شناخته را جزء عجایب و شگفتیهای خود دریا تلقی میکردند و چیزهایی را که از آنجا میآوردند و برخی کمیاب و نادر بوده، جزء طرائف و کالاهای نادر و شگفت و کمیاب دریا بر میشمردند. با توجه به اینکه کشور و سرزمین عمان در کنار «دریای عمان» واقع است و دریای عمان به «اقیانوس هند» راه دارد؛ از قدیم با استفاده از کِشتی با کشورهای بزرگی چون «هند» و «چین» در ارتباط بوده است. اما هدایای ویژۀ دریایی در این گزارش تاریخی، مربوط به جزایری میشود که در مسیر هند و چین واقع شده و در دنیای باستان، تحت نظر یا متأثر از فرهنگ دو تمدن بزرگ هند و چین بودهاند و مردمان عمان با مردمان آن جزایر، داد و ستد و روابط تجاری و اقتصادی داشته اند. چون در جنوب چین و به عبارتی به شکلی در دریای چین جنوبی واقع بوده اند؛ پرنده را «پرندۀ چینی» نامیدهاند به حسب بزرگی و ناشناختگی چین، احتمالاً هر چه فراسوی هند و در مشرق آن بوده است در بالا و پایین، چین در نظر میگرفتند. حال آن که خاستگاه یا حداقل محلی که از آنجا، پرندۀ سخنگو را به عمان برده بودند؛ جزیرۀ جاوَه (جابَه یا زابَج) در اندونزی کنونی بوده است و ربطی به کشور چین ندارد و این نکتۀ قابل تأملی است که اشتباهی در فهم خاستگاه اصلی پرنده، برای مخاطبان تاریخ و «پرنده شناسان» صورت نگیرد. پس مقصود از «چین» در نسبت پرنده و «دریا»، در مقام زیستگاه آن در این گزارههای تاریخی، جزیرههای پایین هند و چین در اقیانوس هند است و در محدوده و مقیاس کوچک تر، غرض گذشتگان از آن، «جزیرۀ جاوه» در کشور «اندونزی امروزی» میباشد.
در تصویر زیر، موقعیت «اندونزی» و «جزیرۀ جاوۀ» آن را نسبت به کشور «عمان»، ملاحظه مینمایید؛
ز) کشف راز ماهیت «پرندۀ چینی سیاه رنگِ سخنگو»
پرندۀ سیاهِ سخنگو، خارج از بحث پیشکش امیر عمان به مقتدر عباسی، ظاهراً برای دانشمندان ایرانی و به عبارتی تاریخ و جغرافی نگارانِ قدیم کاملاً ناشناخته بوده است. برای مثال، «زکریا بن محمد قزوینی» (م. ۶۸۲ ق.) دانشمند جغرافی نگار ایرانی، در اثر معروف خود که در زمینۀ «جغرافیای عمومی» نگاشته، در جایی از کتاب، مستقلاً و بدون بحث پرندۀ اهدایی به مقتدر عباسی، از پرندهای سیاه و سخنگو و فصیحتر و خوش سخنتر از «طوطی» یاد کرده و چنین از روایتگری دیگر و هم نام خود، نقل نموده است:
«…بجزیرة زانج… و بها طیر یقال له الحواری دون الفاختة، أبیض البطن أسود الجناحین أحمر الرجلین أصفر المنقار، و هو أفصح من الببغاء» [۲۳]
(…در جزیرۀ «زانَج» (زابَج) … پرندهای است که به آن «حواری» میگویند؛ کوچکتر از «فاختَه» (قُمری)، «شکمِ سفید»، «بالهایِ سیاه»، «پاهایِ سرخ» و «نوکِ زرد» دارد و از «طوطی»، خوش سخنتر است. )
جزیرۀ «زانج» در این متن، در واقع، تصحیف شده و تغییر یافتۀ نامواژۀ «زابَج» است. لفظِ «حواری» با توجه به این که رسم الخط عربی، «مَلفوظ» نیست؛ برای ما تلفظ دقیق آن مشخص نیست. آیا «حَواری» است یا «حُواری» یا «حِواری». شاید لفظ از هندی گرفته شده است؟ یا از چینی قدیم؟ شاید از زبان محلی آن منطقه یعنی زبان جاوهای؟ شاید به خاطر نفوذ عربها و اسلام، لفظی تازی باشد که به این پرندۀ سخنگو اطلاق میشده و همان واژۀ شناخته شدۀ «حَواری» در زبان عربی به معنای «یار» و «رفیق» است و این شاید به جهت این بوده که این پرنده به علت سخنگو بودن، همنشین انسان است؛ و خدا بهتر میداند.
پرندهای به نام «فاختَه» که در متن قید شده، پرندهای است کوچکتر از کبوتر و در این متن جهت تقریب ذهن ما در فهمِ اندازه آن پرندۀ سیاهِ سخنگو و فصیحتر از طوطی، آن را کوچکتر از فاخته یا همان «قُمری» بیان نمودهاند. پس، فاخته کوچکتر از کبوتر و پرندۀ سیاه سخنگو، کوچکتر از فاخته است.
تصویر فاخته را میتوانید در زیر مشاهده کنید!
ویژگی دیگری که در گزارههای تاریخی در خصوص پرندۀ اهدا شده به مقتدر عباسی آمده و همین طور از ناحیۀ قزوینی مستقلاً در زمینۀ پرندۀ جاوه آمده است؛ این موضوع است که از طوطی سخنورتر میباشد که سرنخ دیگری از ماهیت این پرنده برای ما فاش میشود.
با عنایت به گسترش دانش جانورشناسی در عصر ما، به احتمال قوی، پرندۀ اهدایی فرمانروایِ عُمّان به خلیفه عباسی، «مرغ مینا»، همان پرندۀ سخنگوی سیاه رنگی است که به «مرغ مُقلّد» برای ما معروف است و حتی به عنوان «حیوان خانگی» در برخی خانهها یافت.
نامواژۀ «مینا» (Myna)، لفظی برخاسته از فرهنگ «هندوستان» و واژهای «سانسکِریت» است که در زبان فارسی و انگلیسی نیز به تبعیت از آن، همین گونه تلفظ و بیان میشود. در متن قزوینی که از نظر گذشت؛ «منقار زرد» و «پای قرمز»، «بال سیاه» و «شکم سفید» در توصیف آن پرنده ذکر شده است؛ این در حالی است که مرغ مینا انواع دارد و برخی پاهایشان به جای قرمز، زرد است؛ یا بالهایشان به جای سیاه، به قهوهای متمایل است که همین مینای معمولی است که به طور وحشی در ایران زیست دارد؛ همین شکل است.
جالب است که مرغ مینایِ اهدا شده به خلیفه، دو زبانه بوده و به هندی و فارسی صحبت میکرده است. البته اگر در عالَم خلقت، زبان مخصوصی برای خودِ پرندگان قائل باشیم؛ آن پرنده سه زبانه بوده است. از این که پرندۀ مزبور، هندی صحبت میکرده است و همین طور به زبان فارسی، چه بسا بتوان استنباط کرد که صاحبی داشته که در ۱۱۳۹ سال پیش هم زبان هندی و هم فارسی میدانسته و آن را به پرنده آموخته و تلقین کرده است. شاید دو صاحب داشته و اولین صاحب، به احتمال قوی هندی و صاحب دوم پرنده، فارسی زبان بوده و این زبان را به آن پرنده آموزش داده است. آیا این مرغ مینای باستانی، عاقبت به دست مقتدر عباسی رسیده است یا خیر؟ آیا مقتدر از زبان فارسی و هندی چیزی میدانسته و از این بابت از گفتار پرنده به وجد میآمده است؟ اگر نمیدانسته، آیا برایش جذابیت داشته است؟ با فرض این که به دست مقتدر رسیده و مدتی در نزد او بوده، آیا به آن پرنده، عربی نیز آموزش داده شده و به سومین زبان آدمیان نیز سخن گفته است؟ از ترکیب «طَیر صینی» (پرندۀ چینی) در متن طبری و دیگران در نگاه اول استفاده میشود که پیشینیان در بیش از هزار و صد سال پیش خاستگاه و زیست بومِ مرغ مینا را سرزمین پهناور «چین» میدانستند که البته بیان نمودیم در نگاه عمیقتر و تحلیلی تر، مقصود از چین و نسبت پرنده به آن موضع در این گزارشها، «جزیرۀ جاوه» در کشور اندونزی و به عبارتی در «دریای چین» قدیم بوده است نه کشور چین امروزی با آن همه وسعتی که دارد. البته در چین پهناور امروزی و هند نیز، گونهای مرغ مینا، موسوم به «مرغ مینای تاجدار» با نام علمی Acridotheres cristatellus وجود دارد که سیاهتر از مرغ میناهای معمولی است و تصویر آن را در زیر مشاهده مینمایید؛
اما آنچه از متون تاریخی استفاده شد؛ این واقعیت بود که مقصود از پرندۀ چینی، پرندهای بوده که در جزیرۀ جاوه اندونزی زیست داشته است. آیا هنوز هم مرغ مینا، همان گونه که قزوینی نوشته: «…کوچکتر از «فاختَه» (قُمری)، «شکمِ سفید»، «بال هایِ سیاه»، «پاهایِ سرخ» و «نوکِ زرد» و از «طوطی»، خوش سخن تر» در جزیرۀ جاوه وجود دارد یا منقرض شده است؟ احتمالاً دیگر شبیه این نوعْ مرغ مینا در جاوه وجود ندارد. ظاهراً از نظر علمی و پرنده شناسی، الان در جاوۀ اندونزی دو نوع مرغ مینای شاخص وجود دارد؛
۱-مرغ مینای جاوهای با نام علمی (Acridotheres javanicus) که تصویر زیر متعلق به آن است؛
که با مشخصاتی که قزوینی، مختص به آن نقل کرده، همخوانی ندارد.
۲-مرغ مینای دیگری منسوب به «جاوه» به نام (Javan pied myna) که شکم و سینۀ سفید دارد ولی پای آن قرمز نیست و نوک آن هم آنچنان، زرد رنگ نیست و در تصویر زیر میتوانید آن را مشاهده نمایید؛
در گزارش مؤلف ناشناخته کتاب تاریخیِ «عُیون» در قرن نهم هجری، که از نظر گذشت؛ برای مرغ مینای جاوه، «دو کاکُل» توصیف شده است که دیگر تاریخ نگاران اشاره به آن نکرده اند. آیا ممکن است عبارت «اسود بِعُرفَیْن» توسط ناسخان و نسخه نویسان دچار تصحیف و تغییر شده و اصل این عبارت، مانند گزارشهای دیگر، «اسود الجَناحَین» (دو بال سیاه رنگ) بوده است؟ یا اگر نوشتار و گزارش «دو کاکل» صحیح باشد؛ آیا ممکن است مرغ مینای جاوه ای، همانند «مرغ میناهای گوشواره ای» بوده است که اتفاقاً در اندونزی نیز یافت میشود؟
در تصویر زیر میتوانید مرغ مینای گوشوارهای را ملاحظه نمایید؛
از این که مرغ مینا در دیدگاه تاریخ نگاران در قرون مختلف و همچنین در عصر خلافت عباسی به عنوان جانوری شگفت و متفاوت و همین طور ناشناخته بوده است؛ این نکته استنباط میشود که مرغ مینا بومی مناطقی همچون ایران، عراق امروزی و عمان نبوده ولی با این حال، بنابر گزارش قزوینی، لفظِ «حواری» (با تلفظ نامعلوم)، از نامهای قدیمی این جانور در گذشتههای دور بوده است. آیا مرغ مینایی که در شمال ایران زندگی میکند؛ گونهای بومی است و گذشتگان به آن پی نبرده بودند یا به طور کل این پرنده بومی ایران نیست و گونهای بیگانه به شمار میآید؟ محتمل است از این دست گزارشهای تاریخی معلوم شود که پرندۀ مزبور، به مرور و توسط بازرگانان و افراد کنجکاو و علاقمند، وارد زیست بوم ایران و شاید کشورهای اطراف، مثل کشورهای عربی شده است.
به هر روی، پرندۀ اهدایی حاکم عمان در قرن چهارم هجری به خلیفه مقتدر عباسی، مرغ مینایی سیاه رنگ از جزیرۀ جاوه در کشور اندونزی امروزی بوده است که از سرنوشت آن در کتابهای تاریخی متداول چیزی به دست نمیآید.
پی نوشت:
[۱]تاریخ الطبری، ج۱۱، ص۶۴[۲]صلة تاریخ الطبری، ج۱، ص۴۷[۳]المنتظم، ج۱۳، ص۱۷۶[۴]شذور العقود، ص ۲۰۸[5]مرآة الزمان، ج۱۶، ص۱۵۱ [۶]شذرات الذهب، ج۴، ص۲۶ [۷]مسالک الابصار، ج۲۴، ص۲۶۲ [۸]نهایة الارب فی فنون الارب، ج۲۳، ص۴۹ [۹]تاریخ الاسلام، ج۲۳، ص۲۴[۱۰]العیون و الحدائق فی اخبار الحقائق، ص۱۹۰[۱۱]تاریخ الخلفاء، ص۲۷۶ [۱۲]الدر المسلوک فی احوال الانبیاء و الاوصیاء و الملوک، ج۲، ص۱۶۰ و ج۲، ص۳۲۴[۱۳]مروج الذهب، ج۱، ص۲۲۰ [۱۴]پیشین، ج۱، ص۲۲۰[۱۵]همان، ج۱، ص۹۸ [۱۶]همان، ج۲، ص۶[۱۷]التنبیه و الاشراف، ص۵۴[۱۸]البلدان، ص۷۲[۱۹]المسالک و الممالک، ج۱، ص۲۰۷[۲۰]جهان نامه، ص۴۰ [۲۱]آثار البلاد، ص۲۹ [۲۲]المکنز العربی، ص۷۱ [۲۳]آثار البلاد، ص۳۱.