کتاب «مردی که خواب است» تلاشی برای فهم اجزای مهم هیچ کاری نکردن
کتاب «مردی که خواب است» ژرژ پرک به نوعی تلاشی برای فهم اجزای مهم «هیچ کاری نکردن» است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، کتاب «مردی که خواب است» اثر ژرژ پرک با ترجمه ناصر نبوی به همت نشر نو در شمارگان ۱۱۰۰ نسخه و با قیمت ۸۰ هزار تومان در ۱۲۸ صفحه چاپ و روانه بازار شده است.
«مردی که خواب است» با زبانی شاعرانه و روایتی سیال میان خواب و بیداری، به بیان تجربهای از بیخ و بن فلسفی میپردازد. شخصیت اصلی – که در سراسر داستان «تو» خطاب شده – در دانشگاه سوربن جامعهشناسی میخواند تا اینکه روزی تصمیم میگیرد سرِ جلسهی امتحان حاضر نشود و درسش را نیمهکاره بگذارد. این تصمیم ناگهانی سلسلهجنبان رشتهای از تصمیمها میشود که همگی یک ایده را تعقیب میکنند: گسست مطلق از جهان و بیاعتناییِ محض به آدمها و پیشامدها.
اما تا کجا میتوان به همگان «نه» گفت؟ تا کِی میتوان خود را از دنیا و مافیها برکنار داشت؟ و تبعات چنین انزوای سرسختانهای چیست؟ جملهای از فریدریش نیچه را شاید بتوان پاسخی دانست به این پرسشها و تفسیری موجز بر این داستان، آنجا که فیلسوف آلمانی میگوید: «اگر دیرزمانی به مغاک نگاه کنی، مغاک نیز به تو نگاه میکند.»
روزی پاسکال گفته بود «آیا آدمی میتواند پانزده دقیقه در اتاقی بنشیند و هیچ کاری نکند؟» نه اینکه در جهان و زمانهی هیاهو، سختترین کار ممکن، ایستادن بر سکون مدام و بیوقفهی کاریست که فقط آدمیست با ذهن و بدنش. این اما یک انتخاب است، انتخاب نشستن، راه رفتن، ایستادن و خوابیدن، برای انجماد خود و طرد دیگری/ دیگران! «مردی که خواب است» ژرژ پرک، شرح، توضیح و توصیف چنین وضعیتیست؛ مردی که روزی به ناگه دیگر هیچکاری نمیکند، جز تلاش برای فهم اجزای مهم «هیچ کاری نکردن»، از جمله چرایی فاصلهی میان چشمها و ابروها، سنگینی سرش، شش جوراب راکد در تشت آب، کرختی پاها، سیگار نصفهی خاموش شده در زیرسیگاری، و البته کشف این نکته که «دلت نمیخواهد کسی را ببینی، حرف بزنی، فکر کنی، بیرون بروی، تکان بخوری.»
این نوعی پشت کردن به همهچیز و ایستادن بر سر رادیکالترین کنش انسانیست، در دورانی که از تو میخواهد چنان باشی که خودت و جهان بیهیچ پذیرشی ازهم دور شوید! کتاب مردی که خواب است، رمان درک امکانیت با هیچکس نبودن ازجمله با خود نبودن است؛ امتحان ندادن، کلاس نرفتن، معاشرت نکردن، بیمکالمه، بیلمس، بیپرسش، بیپاسخ و… «در گذر ساعتها و روزها و هفتهها و فصلها از همهچیز دل میکنی، از همهچیز میبری. گاهی بفهمینفهمی با نوعی مستی درمییابی که آزادی و بار هیچچیز نه خوشایندت است و نه ناخوشایندت.»