در گفتوگو با سیدامیرحسن امین مطرح شد؛
کودتای ۲۸ مرداد؛ ملغمهای از روحانیونِ حکومتی با روشنفکرانِ نان به نرخ روزخور و روسپیها/ اوهام سلطنتطلبها واقعیتِ کودتا را نمیبیند
«جالب این است که طرفینِ درگیر یعنی وزیر وقت امور خارجه ایالات متحده آمریکا، خانم آلبرایت، اقرار داشتند که کودتا کار آنان بوده و کاری نادرست بوده است. آمریکا صراحتا نیز از ایران از این بابت معذرت خواهی کرد!» با این اوصاف ایضا سلطنتطلبها کودتا را قیام میدانند و مهرههای حاضر در خیابانها را نیروهای ملی و مردمی خطاب میکنند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، امروز ۲۸ مرداد سالروز یکی از تلخترین حوادث سیاسی در تاریخ معاصر ایران است؛ همان فاجعهای که سلطنتطلبها از آن به عنوان «قیام ملی» یاد میکنند. سیدامیرحسن امین (حقوقدان، فیلسوف، تاریخپژوه و استاد بازنشسته دانشگاه کلدونین گلاسکو در رشته حقوق بینالملل) ضمن انتقاد از این نگاهِ غیر مستند سلطنتطلبها با یادآوریِ وطنفروشیِ شاه و مزدوران اطرافش ابراز کرد: «هر شخصِ عاقل و اهل تحقیق، تشخیص میدهد که کودتای ۲۸ مرداد بر خلاف آنچه که سلطنتطلبان مدعی هستند، «قیام ملی» نبود؛ بلکه یک توطئهی خارجی و یک کودتای انگلیسی – آمریکایی بود که خود آمریکاییها به آن اذعان دارند. »
وی ادامه داد: «جالب این است که طرفینِ درگیر یعنی وزیر وقت امور خارجه ایالات متحده آمریکا، خانم آلبرایت، اقرار داشتند که کودتا کار آنان بوده و کاری نادرست بوده است. آمریکا صراحتا نیز از ایران از این بابت معذرت خواهی کرد!» با این اوصاف ایضا سلطنتطلبها کودتا را قیام میدانند و مهرههای حاضر در خیابانها را نیروهای ملی و مردمی خطاب میکنند. در مقابل، حسن امین در تحلیل هویت افرادی که به حمایت از شاه به خیابانها ریختند چنین سخن میگوید: «آنها فواحش و روسپیها را از شهر نو تحریک کردند تا در آن دستههای تظاهرات به نفع شاه حضور یابند. همچنین شعبان جعفری مشهور به شعبان بیمخ و نوچههای او از زندان آزاد شدند. در مجموع اشرار و اوباش هم به نفع شاه به صحنه آمدند.»
این حقوقدان در خصوص کیفیت حضور روشنفکران در کودتای ۲۸ مرداد و حمایت از دکتر مصدق ابراز داشت: «روشنفکران امتحان خوبی در موضوع کودتای ۲۸ مرداد ندادند. غالبا بعد از مدتی همه آنها جذب حکومت شدند و در رژیم پهلوی، رئیس و وزیر و مدیرکل شدند و استاد دانشگاه ماندند.» گفتگوی حاضر شرحی بر جایگاه مردم، روشنفکران، روحانیون، نظامیان، بازاریان، نیروهای وطن فروش داخلی و همچنین نیروهای نظامی خارجی در کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ است.
در کودتاهای صورت گرفته در ایران که توسط نیروهای خارجی رخ داده، همیشه شاهد حضور پررنگ نیروهای داخلی هم هستیم. علت این مساله را چه میدانید؟ تحلیلتان در مورد خدمت ایرانیانِ وطنفروش به اجنبیها، بخصوص در زمان کودتای ۲۸ مرداد چیست؟
البته من فکر نمیکنم که این موضوع فقط منحصر به تاریخ سیاسی ایران معاصر باشد. در عالم سیاست، پشت کردن به نیروهای خودی و همکاری با دشمن، سابقهای تاریخی دارد. از این افراد به عنوان «ستون پنجم» نیروهای مهاجم خارجی یا مخالفان و شورشیان داخلی یاد شده است. مثال ساده در تاریخ ایران باستان، به داستان اتحاد پارس و ماد بازمیگردد؛ هنگامی که کوروش بزرگ موسس دولت هخامنشی با اژدهاک پدربزرگ مادری خود، آخرین پادشاه ماد اختلاف پیدا کرد، سپهسالار اژدهاک به سمت کوروش میآید که البته خوشبختانه جنگی رخ نمیدهد و در نهایت بین پارس و ماد مصالحه رخ میدهد. درست، مثل تسخیر بابل به دست کوروش که چون مردم بابل از نبونید شاه بابل، ناراضی بودند، دروازههای بابل را به روی کورش گشودند و سپاهیان ایران بدون جنگ و خونریزی، بابل را تسخیر کردند. در حمله اسکندر هم، دو سردار ایرانی به نامهای جانوسیار و ماهیار، به ولی نعمت خود داریوش سوم هخامنشی (دارا) خیانت کردند و به اسکندر پیوستند.
اما در تاریخ سیاسی معاصر همانطور که بدان اشاره داشتید، نیروهای خارجی و بهویژه استعمارگران غربی، با استفاده از نیروهای داخلی و ایرانیانِ ناراضی و بعضا وطنفروش و خائن توانستهاند به اهداف خودشان برسند. نمونه بارز در تاریخ سیاسیِ معاصر، همین کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است که آمریکا و انگلیس متحدا این تصمیم را علیه ایران گرفتند و با همکاری تعداد قلیلی از ایرانیان امثال برادران رشیدیان و شبکه محدود آنان، توانستند به این هدف خود برسند و دولت ملی دکتر مصدق را ساقط کنند.
شاه چرا از سرگذشت پدرش درس نگرفت و به آغوش غربیها رفت؟ رضاشاه نیز بعد از به سلطنت رسیدن وعدههای خود را به مشروطهخواهان فراموش کرد و به یک خودمحوری گرایش پیدا کرد و یک دیکتاتوری به تمام معنا راه انداخت. فرجام آن را هم دیدیم. با این وصف محمدرضا شاه از این موضوع درس نگرفت.
شاه کاملا مرعوب انگلیس بود. او مشتاق جلب رضایت و همکاری با انگلیس و آمریکا بود؛ چراکه ضمن نگاه به زندگی شخصی و همچنین عروج و سقوط پدرش به این نتیجه رسیده بود که انگلیسیها توانستهاند از طریق ژنرال آیرونساید، رضاخان میرپنج را رئیس قزاقها و بعد وزیر جنگ در پی کودتا کنند و در ۱۲۹۹ نخست وزیری مدیر روزنامه رعد را که هیچ سابقه اداری نداشت، به ایران تحمیل کنند و در ادامه خدمت او را به خارج تبعید و شخص دیگری را جای او قرار دهند. محمدرضا شاه در آن مقطع میدانست که سلطنت خود را مدیون انگلیس است؛ چراکه انگلیسیها در شهریور ۱۳۲۰ توانایی داشتند ایران را به یک جمهوری تبدیل کنند؛ حتی اینکه میتوانستند ایران را به سلطنت قاجاری برگردانند. از نگاه شاه، انگلیسیها واقعا چنین قدرت و نفوذی داشتند.
با این وصف با پا در میانی و پایمردی ذکاءالملک فروغی قرار شد که همان وضعیت نیم بند موجود یعنی تداوم سلطنت خاندان پهلوی، مطلوب شناخته شود. بنابراین جوانی همچون محمدرضا شاه پهلوی که هیچگونه آمادگی برای سلطنت به ایران را نداشت، به عنوان یک پادشاه تشریفاتی و بدون قدرت سر کار آمد؛ این فرد بعدها خود را پادشاه دموکرات مینامید. در ادامه حکمرانی شاه، وقتی خواستههای او در قبال مصدق به نتیجه نرسید، خود را در اختیار قدرتهای بیگانه قرار داد و متاسفانه در یک برگهی سفید امضا، فرمان عزل مصدق و نصب زاهدی را امضاء کرد و آنها را به دست بیگانگان یعنی کیم روزولت مامور سیا در خاورمیانه سپرد.
شاه ضمن امضای چنین اوراق سفید امضایی، به کلاردشت سفر کرد. از کلاردشت نیز همراه با ملکه ثریا به سمت بغداد گریخت. اینگونه، یک پرونده بسیار سیاه برای پادشاه ایران ماندگار شد. او مانند یک شخص خاطی از کشور یعنی صحنه ارتکاب جرم گریخت و میهن خود را ترک کرد. شاه عدم مشروطیت کار خود را با فرار خودش ثابت کرد. شاه اگر عمل خود را قانونی میدانست و کار خود را به نفع مملکت و کشور میدید، باید از موضع خود دفاع میکرد و پای امضایی که کرده بود، میایستاد. اما اینکه از کشور بگریزد و به بغداد و رم فرار کند و آن قضایا را پیش آورد، نشان دهنده این است که حتی شخص محمدرضا شاه هم در آن مقطع زمانی، حرکت خود را یک حرکت غیرقانونی و نادرست تلقی مینمود.
با این وصف سلطنتطلبها وقتی این کارنامه سیاه را میبینند، بسیار ساده از کنارش میگذرند؛ طوری که انگار شاه تصمیم ناپسندی در قبال دکتر مصدق نگرفته است و دست به وطنفروشی نزده است. علت حمایت سلطنتطلبهای امروزی از این اقدام شاه چیست؟
ببینید؛ وقتی که حقایق تاریخ تحریف میشود و تبلیغات نادرست صورت میگیرد، عامهی مردم توجهی به تاریخ مستند ندارند و در ذهنیت خود مفهومی نادرست را شکل میبخشند. بخصوص اگر بعضا از نظام سیاسی موجود، ناراضی باشند، خواه و ناخواه در ذهنیتِ خود، حکومتی که در تقابل با حاکمیت مورد غضب آنها است، مورد تمجید قرار خواهد گرفت و در ذهن خودشان یک دنیای خیالی و رویایی برای آن حاکمیت ساقط شده میسازند. ولی در این مورد خاص یعنی کودتای ۲۸ مرداد هر شخصِ عاقل و اهل تحقیق تشخیص میدهد که کودتای ۲۸ مرداد بر خلاف آنچه که سلطنتطلبان مدعی هستند، «قیام ملی» نبود؛ بلکه یک توطئهی خارجی و یک کودتای انگلیسی – آمریکایی بود که خود آمریکاییها به آن اذعان دارند. جالب این است که طرفینِ درگیر یعنی وزیر وقت امور خارجه ایالات متحده آمریکا، خانم آلبرایت، اقرار داشتند که کودتا کار آنان بوده و کاری نادرست بوده است. آمریکا صراحتا نیز از ایران از این بابت معذرت خواهی کرد!
اگر امروز در مذاکرات خود با آمریکا برگ برندهای در اختیار داریم و خود را طلبکار از آمریکا میدانیم، آن برگ برندهی ما و سند خیانت آمریکا به آرمانهای ضد استعماری و صد استبدادی ما این است که بگوییم "شماها این کودتا را حمایت کردید." همین آمریکاییها بعدها از این کودتا پشیمان شدند و در ۱۳۵۷ دست از حمایت شاه برداشتند و او را به آمریکا حتی به عنوان پناهنده راه ندادند. اسناد محرمانه آمریکا مرتبط با کودتا اکنون از حالت محرمانه خارج شده و موجود است. از همه مهمتر، این استدلال من به عنوان یک حقوقدان و فلسفهدان است که شاه مستقیما از آمریکا دستور میگرفت. همه میدانیم که محمدرضا شاه پهلوی پس از اینکه از کلاردشت به بغداد رفت، از بغداد مستقیما به رم رفت؛ اما چرا؟ اینجا شم قضایی من میگوید که شاه در بغداد به سفیر آمریکا در عراق متوسل میشود که آمریکا به او کمک کند. سفیر میگوید وزیر امور خارجه در ایتالیاست و لذا شاه به ایتالیا میرود؛ یعنی جایی که وزیر امور خارجه آمریکا در آنجا به سر میبرد. اگر شاه با آمریکاییها دستش در یک کاسه نبود، در آن برهه زمانی خاص به چه مناسبتی باید به رم برود؟ اگر بنا بود از ایران به کشور دیگری مهاجرت کند و پناهنده شود، باید به انگلیس میرفت که کشور پشتیبان او بود یا به سویس که کشور محل تحصیل او بود. اما شاه به رم رفت چراکه ارباب و آمر اصلی کودتا آنجا حضور داشت! این حقایق تاریخی را نمیتوان پردهپوشی کرد.
خوشبختانه، اسناد رسمی ایالات متحده آمریکا در ارتباط با کودتای ۲۸ مرداد پس از گذشت مدت زمان لازم از محرمانه بودن خارج شده و خوشبختانه به فارسی هم ترجمه شده است. در آن اسناد به طور اثباتی و با ادله، توام با قرائن و امارات کافی و وافی، مشخص میگردد که آن اتفاقات، یک کودتای برنامهریزی شده بود و نه قیام ملی. فقط یک سلطنتطلبِ بیاعتنا به اسناد قطعی الصدور و قطعی الدلاله هست که میتواند در خیالات خود کودتا را قیام ملی بنامد. سلطنتطلبانِ احساساتی، متاسفانه در توهمات خود به سر میبرند و آنقدر این ماجرایِ خیالی قیام ملی را برای خودشان تکرار کردهاند که ذهنیت آنها دیگر به این آسانی قابل تغییر نیست.
اشاره به این موضوع داشتید که سلطنتطلبها کودتای ۲۸ مرداد را قیام ملی مینامند. آنها با این تحلیلِ خود، در پی تخصیص و مصادرهی یک جبهه ملی به نفع شاه هستند. آیا این ادعای آنها مستند است؟ این افراد چه رخدادهایی را به عنوان مستند تاریخیِ ادعایشان ذکر میکنند؟
در آن زمان تعدادی از ایرانیان بودند که به دلایل اقتصادی و معیشتی مثلا در بین کارمندان به دلیل حقوقهای عقب افتادهی خود معترض به دولت دکتر مصدق بودند؛ یعنی دولتی که بر مبنای اقتصادِ بدون نفت حرکت میکرد. به همین دلیل این رویکرد اقتصادی، آنچنان که باید و شاید نمیتوانست جوابگوی نیازهای شهروندان آن زمان باشد. به تعویق افتادن حقوق این کارمندانِ حقوق بگیر و عدم وضع مطلوب معیشتی دیگر افراد، منجر به ایجاد ناراضایتی میشد. همچنین در بین ارتشیان و نیروهای انتظامی، اعم از بازنشسته و شاغل، شاه بر مصدق مرجح بود. مذهبیها هم پس از افتراق و انشقاق بین مصدق و کاشانی، نسبت به ادامهی جانبداری از مصدق دچار تردید شده بودند.
این میزان از افرادِ ناراضی، اکثریت بودند یا اقلیت؟
این افراد اقلیت بودند و غالبا افسران شاغل و بازنشسته را شامل میشد. کسان دیگری هم بودند که بر اثر پر و بال گرفتن حزب توده و آزادی احزاب در دولت مصدق، دست به اعتراض میزدند. برخی نیز نگران بودند که با کنار رفتن شاه، حکومت به دست تودهایها بیفتد. این مساله بسیاری از مردمان بازاری و مذهبی را نگران میکرد و لذا به ادامه قدرت پس از مصدق و جمهوری شدن کشور، چندان خوشبین نبودند. با این وصف آنچه که مستند است این است که روز واقعه، ابتدا همین افسران بازنشسته و ماموران کلانتریها در خیابانها حضور یافتند که در ادامه تعدادی از هیاتهای مذهبی نیز در کودتا شرکت کردند. آقای سیدمحمد بهبهانی روحانی متنفذ درباریِ تهران و برخی از هیاتهای مذهبی به حمایت از شاه بیرون آمدند. آنها دستهجاتی را راه انداختند که ظاهرا دلارهایی هم به دست آنها رسیده بود. در ادامه حتی فواحش و روسپیها را از شهر نو تحریک کردند تا در آن دستههای تظاهرات به نفع شاه حضور یابند. همچنین شعبان جعفری مشهور به شعبان بیمخ و نوچههای او از زندان آزاد شدند. در مجموع اشرار و اوباش هم به نفع شاه به صحنه آمدند. آن موقع فضلالله زاهدی هم سوار بر تانک شد و به باشگاه افسران آمد و اعلام وجود کرد.
با ابراز تاسف این ماهیت تاریخی همان قیام ملی ادعایی سلطنتطلبها است! اما چون تحزب در ملت ایران نهادینه نیست و افکار سیاسی ریشهدار در آن وجود ندارد، لذا همان کسانی که در صبح فریاد میزدند «زندهباد مصدق،» در بعد از ظهر فریاد زدند مرگ بر مصدق!
خاطرهای هم برای شما بگویم. در آن موقع افرادی در کف خیابانها ابتدا علیه شاه شعار میدادند. در این میان، سقوط مصدق از رادیو اعلام شد و جلودار شعاردهندگان به مردم تظاهرات کننده گفت: «شعار را برعکس کنید» و مردمی که شعار مرگ بر شاه خائن را سر میدادند یک صدا گفتند: «زندهباد شاه خائن! مرده باد مصدق» این رخداد در تاریخ ثبت شده است. لذا جوگیر شدن مردم و فقدان مبانی و مبادی معرفت سیاسی لازم و همچنین جای خالی احزاب فراگیر در کشور، موجب شد که در روزهای پس از کودتا مردم صف بکشند و بگویند که فدایی شاه هستیم. البته هر کسی که از شاه حمایت نمیکرد، کتک میخورد. من مطمئن هستم که در تاریخ، کودتا بودن ۲۸ مرداد قطعی است و نزد اهل علم و تاریخ و دانشمندان، قابل کتمان نیست. حال اگر سلطنتطلبان چنین توهمی برای خودشان دارند، متاسفانه این همان تبلیغات پروپاگاندایی است که در طول تاریخ وجود داشته و دارد.
از جایگاه روشنفکران بگویید. روشنفکران در کدام قسمت بودند و از چه کسانی حمایت میکردند.
البته به تعبیری باید گفت که گروهی از روشنفکران همواره یک قشر نان به نرخ روز خور هستند! آنها جزو طبقات متوسط جامعهاند. طبقات متوسطی که به نوعی حقوق بگیر و وابستهی به حاکمیتاند. لذا بسیاری از کسانی که تودهای، ملی، روشنفکر و… بودند، بعد از کودتا در جاهای مختلف حاکمیت استخدام شدند و اینگونه وابستگی خود را به این دنیای فانی و نیاز خود را به داشتن شغل و حقوق و امکانات و احترام اجتماعی نشان دادند. کمتر کسانی بودند که بر اساس اعتقادات سیاسی خود و مکتب و مرام سیاسیشان، از همکاری با حکومت محمدرضا شاه بعد از کودتا شانه خالی کنند و خود را وابسته به همان برنامههای زمان مصدق بدانند. لذا روشنفکران امتحان خوبی در موضوع کودتای ۲۸ مرداد ندادند. غالبا بعد از مدتی همه آنها جذب حکومت شدند و در رژیم پهلوی، رئیس و وزیر و مدیرکل شدند و استاد دانشگاه ماندند. اما از طرف دیگر اگر نخواهیم صرفا یک نگاه بَد به روشنفکران آن زمان داشته باشیم، باید گفت روشنفکرانی که در آن دوران زندانی و فراری شدند و به تبعید رفتند و از کار برکنار شدند، چارهای نداشتند که برای امرار معاش خود سرشان را پایین بیندازند و خود را در معرض خطر قرار ندهند. بنابراین آنها اندک اندک آرام شدند.
با این اوصاف هنگامی که فرصتی نو پیش آمد، باز گروهی از این روشنفکران بودند که حاضر شدند برای اولین بار، ۳ نامه را به محمدرضا شاه پهلوی بنویسند و او را به التزام به قانون اساسیِ مشروطیت دعوت کنند. این دقیقا مصداق همان چیزی است که دکتر مصدق میگوید «شاه یک مرام تشریفاتی است و باید سلطنت کند و نه حکومت.» نگارندگان آن نامه، افراد سیاسی و فعالین اجتماعی بودند؛ یعنی سنجابی، شاپور بختیار، داریوش فروهر. آنها در نامه خود تاریخ شمسی را قید کردند و نه تاریخ شاهنشاهی. چنین کاری دل شیر میخواهد. روزنامههای آن زمان هنوز در دسترس هستند که چگونه خود و مردم را نوکر و چاکر شاهنشاه میدانستند. با این وصف چنین افرادی وارد شدند و طی آن نامهی تاریخی گفتند که شاه باید سلطنت کند و نه حکومت. آنها هشدار دادند که قانون اساسیِ مشروطه در حال نقض است و باید آن قانون بازگردد.
تتمهی التزام به قانون و مشارکت سیاسی و حکومت قانون و حاکمیت ملی، بعد از مدتی سر برداشت. به عقیده من از نگاه تاریخی بلندمدت، انقلاب سال ۱۳۵۷ جوابی بود که روشنفکران و ملیون ایران به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دادند. هر چند به عقیده من جایگاه مذهبی این انقلاب بسیار بیشتر از آنچه که انتظار میرفت، بود و بر این اساس روشنفکران کنار رفتند. به هر حال روشنفکران قدمهای اول را برداشتند و در ادامه فعالیت روشنفکرانه خود، سعی کردند از چهره کاریزماتیک آیتالله خمینی برای پیشبرد اهداف خود بهره بگیرند. اما در ادامه چنین نشد و حوادث دیگری در انقلاب رخ داد. در مجموع انقلاب ۵۷ از نگاه تاریخی درازمدت، پاسخ ملت ایران به کودتای ننگین ۲۸ مرداد تعبیر میگردد.
اشاره داشتید که کودتاگران اقلیت بودند. سوال این است که چرا اکثریت مردم خاموش ماندند و به حمایت از مصدق وارد میدان نشدند؟
باید بگویم که ملت ایران آن روز آماده مشارکت سیاسی نبود؛ چراکه این موضوع مستلزم خطر و ریسک برای آنها بود. شاید هم عموم مردم جهان اینگونه باشند. اما در ایران آن روز این وضعیت بیشتر به چشم میآید. مردم به دنبال زندگی عادی خود بودند. اجازه بدهید مقداری سراغ نیچه برویم. من مترجم و مفسر برخی از آثار او هستم. او کتابی به نام «تاملات نابهنگام» دارد. من این کتاب را به فارسی ترجمه کردهام. نیچه در آن کتاب میگوید اگر در کشوری نظم و نظام صحیح برقرار باشد، هر کسی سراغ کاری میرود که باید برود. اگر در کشوری عامهی مردم راجع به سیاست سخن گفتند، این نشان میدهد که سیاسیون کار خود را به خوبی انجام نمیدهند. آدمی هیچگاه از قلب خودش که به خوبی کار میکند سخن نمیگوید و اصلا متوجه کار آن نمیشود. تنها موقعی که در تپیدن و خونرسانی دچار مشکل میشود، در مورد دردش سخن خواهد گفت.
مردم ایران هم به دنبال زندگی عادی هستند. آنها میتوانند خیلی سالم و ساده و بیحاشیه کار خود را به نحو احسن انجام دهد. فی الواقع هیچ نیازی حس نمیکنند که در کار سیاست وارد شوند و در نهایت تاوان پس بدهند. به همین خاطر کمتر وارد سیاست میشوند. از طرف دیگر مردم آگاهی سیاسی کافی نداشتند و لذا اگر هم میخواستند نمیدانستند باید چکار کنند. نمونه آن انقلاب مشروطه است. این انقلاب در حقیقت در طبقه متوسط به بالای جامعه رخ داد. روستانشینان اصلا دخالتی در این موضوع نداشتند و اگر هم در مقطعی نامی از آنها در مشروطیت آمده، به خاطر جایگاه رعیت بودنشان است که طی آن فرماندهشان چنین دخالتی را درخواست کرده است. نمونه آن هم سردار اسعد است. سردار اسعد اگر به جای مقابله با محمدعلی شاه، از عشایر میخواست که به کمک محمدعلی شاه بروند و مخالفان او را کنار بزنند، اطرافیانش همین کار را میکردند. در ۲۸ مرداد نیز مردم روستاها و عشایر، اطلاعات کاملی در این مورد نداشتند. اگر رئیس ایل قشقایی اعلام میکرد که طرفدار مصدق باشیم، آنها نیز مطیع بودن خود را اعلام میکردند و اگر از شاه حمایت میشد آنها نیز حامی بودند. همچنین در آن دوران بانوان اطلاعات کافی و دانش لازم را نداشتند. در حقیقت چنین مسائلی زشت محسوب میشد؛ اینکه خانوادهها و بخصوص زنها بیرون آیند و فریاد زندهباد مصدق و مرگ بر شاه سر بدهند؛ اصولا امکان این مهم فراهم نبود. لذا تنها زنانی که در آن مقطع حضور داشتند و به خیابانها آمدند، روسپیهای شهر نو بودند که عکسها و حرفهای آنها موجود است. حتی در رادیو، در کمال بیشرمی، این صحنهها را تعریف کردند. تنفروشهای شهر نو پشت رادیو در حمایت از شاه سخن گفتند. حتی زنان مهم سیاسی آن روز، مانند مریم فیروز آنگونه که در خاطرات نورالدین کیانوری نوشته شده، به زحمت در حزب توده جایگاه یافتند.
لذا تعداد کسانیکه در این کودتا مشارکت کردند، محدود بود و به هیچ وجه رنگ اکثریت به خود نداشت. اکثریت ملت ایران همیشه خاموش بودهاند. انقلاب مشروطیت و نهضت ملی شدن صنعت نفت، اغلب در طبقه متوسط به بالا شکل گرفته و حمایت شده است. احزاب نیز در ایران خاموش بودهاند. تنها حزبی که فراگیر شد و مردم عادی را همراه با خودش جذب کرد، همان حزب توده بود که سر نخ آنهم در نهایت به جای دیگر وصل میشد. جوانان که از پشت صحنه خبر نداشتند؛ در حقیقت گردانندگان حزب توده در واقع ماموران اتحاد جماهیر شورروی بودند. حتی برخی علما که مرجع تقلید محض بودند، بعد از اینکه کودتا رخ داد و شاه به ایران بازگشت، تا مدتی از برگشت شاه سکوت کردند و منتظر ماندند که ببینند چه اتفاقی رخ خواهد داد که مبادا شاه دوباره فرار کند و یا کسی او را ترور کند. مردم نیز همین وضعیت را داشتند و فقط نظارهگر بودند. در غروب روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ عدهای چماق به دست میآمدند و مغازههای مردم را خراب میکردند و دخل آنها را هم خالی میکردند. لذا آن بنده خدایی که کاسب است و از قضا مغازهاش هم ویران میشود، توان این را ندارد که وارد ماجرا شود و از مصدق یا شاه حمایت کند.
از این جهت من مطمئنم که در هیچ یک از مراجع سه گانهی تحولات جدی ایران، یعنی «مشروطیت، نهضت ملی شدن نفت و همچنین کودتای ۲۸مرداد» آگاهی سیاسی کافی، نزد مردم وجود نداشت. عدم مشارکت اکثریت مردم در این موارد به ثبت رسیده است.
به نظر شما، سیاسیون چه درسی میتوانند از اتکاء وقیحانهی شاه به نیروهای خارجی برای سرکوب کردن دولتهای مردمی و ملی و همچنین فراهم آوردن یک اقلیتِ وطنفروش برای سرکوبگری بگیرند؟
مشخصا نیروهای داخلی با کودتاچیان خارجی همراه بودند. در این بین عدهای هم واقعا دلالصفت و خودفروش و میهنفروش به هویتشان میچسبید. درست شبیه برادران رشیدی؛ آنها کسانی بودند که رابطهی مستقیم با نیروهای خارجی داشتند. زمانی که نفت ایران به وسیله انگلیس غارت میشد، در کنار فعالیت شرکت نفت، در جاهای مختلف ایران کسانی بودند که اخبار وطن را به انگلیس میفروختند. آنها در واقع حقوقبگیران انگلیس در ایران بودند و همکاری مستقیم با این استعمارگران داشتند. از همان کودتای ۳ اسفند، شاهد بودیم که همکاریهایی بین سفارت انگلیس و ژنرال آیزنهاور آغاز شد. همین اواخر که آمریکا به نحوی جایگزین انگلیس شده بود؛ اما عملکرد انگلیس همچنان از لحاظ داشتن سوابقِ دخالت در ایران بسیار موثر بود. در مجموع کسانی که در داخل ایران چنین همکاری داشتند، تعداد قلیلی بودند که منافع خود را به همکاری با بیگانگان ترجیح میدادند. آنها جزو وطنفروشان و خائنین به کشور هستند.
اما عبرتی که از این رویدادها میتوانیم بگیریم این است که به طور قطع، کشورهای قویِ جهان و حتی متوسط جهان، هیچکدام بیعلاقه به نفوذ در داخل کشور ما نیستند. در گذشته این موضوع از طریق حملهی مستقیم صورت میگرفت. به عنوان مثلا اگر اسکندر دوست داشت که قدرت یونان و مقدونیه را در شرق گسترش و تقویت کند، افسران و سربازان خود را سمت ایران روانه میکرد و اینگونه کشور ما را مورد تهاجم خود قرار میداد. اما اکنون وضعیت متفاوت است. الآن تسخیر یک کشور از طریق تبلیغات و صدور یک سلسله اطلاعات غلط، چنین هدفی رخ میدهد. زمانی در ارتش خودمان هم بخش اطلاعات و ضد اطلاعات داشتیم. مواردی وجود دارد که کشورِ مقابل، دروغهایی را به شکل حقایق پخش میکند و تحریف تاریخ انجام میدهد. حتی شخصیتهای سالم را ناسالم معرفی میکنند؛ اشخاص خائن را سالم تعبیر میکنند. وقتی این موضوع بر اثر تبلیغات نادرست بر تارگ تاریخ نشست، پاک کردنش از ذهن مردم آسان نیست. در چنین شرایطی محتاجیم که اول از همه در داخل و خارج کشور، تاریخدانهای موجه و علاقهمند به بیانِ واقعات را پر و بال ببخشیم تا بتوانند امکان ذکر این حقایق را داشته باشند.
یک روشنفکر طبق گفته سارتر، ضد دستگاه است. خدا آقای راشد، خطیب رادیو را که از دوره رضاشاه کار خود را با سخنرانی مذهبی آغاز کرد بیامرزد؛ او گفته بود سخنرانی در رادیو را به شرط آزادی کلام انجام میدهم. او میگفت حتی اگر به من بگویند که «قل هو الله احد» را بخوانم، چنین نخواهم کرد. من سخنی را خواهم گفت که خودم بدانم درست است! نه آنچه را که به من بگویند.
بهر روی عبرتی که باید بگیریم این است که باید با شک و شبهات زیاد به تبلیغاتی که در عالم صورت میگیرد نگاه کنیم. باید به مراجع صحیح علمی که در تاریخ معاصر ایران استخوان خرد کردهاند و دود چراغ خوردهاند و دانش و بینش کافی دارند و هیچ نیازی هم ندارند به اینکه دولتها به آنها کمک کنند، میدان بیشتری بدهیم.
گفتگو: سیدمسعود آریادوست