در گفت وگو با رضا نصیری حامد مطرح شد؛
«استحالهسازیِ غربی» یک پروژه اندیشهای یا جلوهای از جنگ نرم؟
«تلاشهای بازیگران و کنشگران غربی جهت استحالهسازی ملتهای رقیب و مخالف خود، جدای از اینکه یک پروژه ارادی و هدفمند است، تا حدی بر بسترِ مقتضیات جهان معاصر (که انسانها را از حیث اندیشهای آشفته و مبهم کرده) و البته عدم همراه شدن مناسب جریانهای فکری و اندیشهای جوامع گوناگون با شتاب تحولات فکری و اجتماعیِ جهان بیرونی، بنا شده است.»
به گزارش خبرنگار ایلنا، یکی از نکاتی که به طور خاص در سالهای اخیر در نوعِ مواجهه کشورهای غربی و به ویژه آمریکا در رابطه با کشورمان بسیار برجسته بوده، ناامیدی این دسته از کنشگران از ساقط کردن نظام سیاسی حاکم بر کشورمان با استفاده از ابزارهای قدرت سخت و در نقطه مقابل، توجه روز افزونِ آنها به ابزارهای قدرت و جنگ نرم، جهت پیشبرد دستورکارهایشان به ضرر منافع ملی ایران است.
در این چهارچوب، غرب به طور خاص «استحاله» جمهوری اسلامی ایران را به نحوی هدفمند در دستورکار قرار داده است. مسالهای که حتی مورد اشاره مقام معظم رهبری نیز قرار گرفته و ایشان به صراحت ضمن اشاره به این موضوع، بر ضرورت مواجهه موثر و با برنامه، با این قبیل تلاشها تاکید داشتهاند. در این راستا، غربیها با تعریفِ ایران به عنوان یک «دیگرِ هویتی» خطرناک که میتواند منافع آنها را در اقصی نقاط جهان به خطر اندازد، عملا سعی داشتهاند تا ارزشها، اصول و فرهنگ اصیل جامعه ایرانی را از درون تهی کنند و به طور خاص با تعریف یک بازه زمانی مشخص (که عمدتا بین ۱۵ تا ۲۰ سال و در دوره ظهور یک نسل جدید است) بر آن بودهاند تا افراد جامعه ایرانی به ویژه قشر جوانِ آن را نسبت به ارزشهای این جامعه، بیگانه و دور سازند و در مقابل، ارزشهایی را که مطلوبِ جوامع غربی است را ترویج کنند. مسالهای که در صورت عملیاتی شدن، عملا افراد جامعه ایرانی را به سربازان نامحسوسِ کشورهای غربی تبدیل میکند و موجب میشود که منافع غرب بدون هرگونه زحمتی در کشورهایی نظیر ایران به پیش رود. در این راستا حتی برخی از ناظران و تحلیلگران بر این باورند که مساله هستهای ایران و یا دیگر حوزههایی که غرب داعیه مشکل با ایران در آنها را دارد نظیر مساله حقوق بشر و یا حمایت از ملت فلسطین و غیره، همه و همه بهانههایی بیش نیستند و مشکل اصلی غرب با ایران، عدم همراهیِ فکری و عقیدتی ایران با منظومه فکری و عقیدتی غرب و حتی، ابتکار ایران در ارائه یک آلترناتیو برای آن است. موضوعی که حقیقتا میتواند برای قدرتهای غربی در آینده هزینهزا باشد.
در این چهارچوب، بسیاری بر این باورند که کشورهای عربی نمودهایی عینی از تلاشهای موفق استحاله سازیِ جهان غرب در بلاد اسلامی هستند اما ایران از جمله کشورهایی است که هنوز پروژه استحاله شدن آن با موفقیت طی نشده درحالیکه تلاشهای فراوانی در این رابطه صورت گرفته است. از این رو، ایلنا در گفتگو با رضا نصیری حامد (استاد دانشگاه تبریز و پژوهشگر حوزه اندیشه سیاسی) به بررسی ابعاد مختلف پروژه استحالهسازی غرب در مورد رقبا و مخالفانش، بویژه در مورد کشورهایی نظیر ایران پرداخته است. مشروح گفتگو با رضا نصیری حامد را در ادامه میخوانید:
پیش از ورود به بحث، بهتر است که در موردِ خود مفهوم «استحاله» صحبت کنیم. شما حوزه مطرح شدنِ مفهوم استحاله به عنوان یک کنشِ هدفمند سیاسی از سوی یک بازیگر عامل، و در راستای جذب بازیگر هدفِ استحاله، در اصول و ارزشهای بازیگر عامل را چه میدانید؟
لازم میدانم در ابتدا مقدمهای را ارائه کنم تا شاید موجب شود به نحو متفاوتی وارد بحث شویم و به موضوع بنگریم. اگر بخواهیم مفهوم استحاله را تبارشناسی و ریشهیابی کنیم، حداقل دو بخش متفاوت را شامل میشود: یک بخش و یا ساحت در حوزه جهان طبیعی و مسائل بیولوژیک (زیست شناختی) مطرح میشود. در این راستا این نکته برجسته میشود که تغییراتی در ژنتیک و زیست شناختی و حیات موجودات اتفاق میافتد و در این راستا، دگرگونیهایی صورت میگیرد. بخش دیگر حوزهای است که ما در مورد مسائل دینی و به طور خاص علم فقه داریم و در آن گفته میشود که برخی مقولات تغییر پیدا میکنند و در قالب آن امکان دارد که ماهیت یا چیستیِ آنها تغییر کند و بر این اساس، احکام مرتبط با آنها نیز تغییر کند. مثلا اگر چیزی طاهر یا پاک نباشد (نجس باشد)، امکان دارد که با سوختن، تغییر ماهیت دهد و از ناپاکی خارج شود.
حال با این مقدمه، اگر در مورد لفظ و مفهوم استحاله بخواهیم آن را معادل با متافورسیس بگیریم، ما با پدیدهای روبه رو هستیم که واژهای از حوزه مادی، طبیعی و زیست شناختی، به حوزه اجتماعی و انسانی سرایت داده شده است. این چهارچوب فکری، یکسری قابلیتها و امکاناتی را به ما میدهد که بر اساس این مفهوم جدید میتوانیم تغییرات و دگردیسیهایی را در حوزه اجتماعی توضیح دهیم. با این حال، همانند هر بحث دیگری، این بحث نیز میتواند آسیبهایی را به دنبال داشته باشد. آن مفهومی را که ما از استحاله مراد میکنیم، بیش از همه و در حالت عادی معطوف به حوزههای وجود شناختی و هستیشناسی است و اساسا در همین حوزهها نیز است که دگردیسی و تطور به وقوع میپیوندد (اگر از منظر علوم طبیعی و به شکل فیزیکی به این مفهوم بنگریم). با این حال، در حوزههای اجتماعی، سیاسی و اندیشه دینی، استحاله بیش از همه در حوزه معرفت شناختی معنا مییابد. از این رو، نگاه به مساله از این منظر، نیازمند دقت است زیرا این دیدگاه مستلزم پذیرش این گزاره است که مجموعهای از اصول و گزارههای مفروض و ناب وجود دارند که حال ایجاد تغییر در آنها به معنای استحاله تفسیر میشود. دراین رابطه باید این دقت نظر وجود داشته باشد که اکنون در جهانِ تعامل ایدهها و فرهنگها زیست میکنیم و در این راستا، شناخت مرزهای استحاله و تعریف حوزه استحاله، با چالشهای قابل توجهی رو به رو است و البته نیاز به دقت نظر فراوان دارد.
تاکنون مدخلهای مختلفی در مورد بحث استحالهسازی ایران (با مهندسی غرب) مطرح شده است. مثلا شهید مطهری از دو مفهوم «اسلام حداقلی» (مینیمالیستی) و «اسلام التقاطی» سخن میگوید و معتقد است که پروژه استحالهسازی جمهوری اسلامی ایران از این مدخلها اتفاق میافتد. نظر شما در این رابطه چیست؟
نکته اساسی در این میان است که استحاله همانطور که پیشتر گفتم، در موارد بیرونی و سخت افزاری، میتواند یک پروژه باشد که با هدف گذاری، نقشه راه، و تلاش جهت نیل به این نتایجِ خاص همراه است. اما در حوزه اندیشه، نمیخواهیم بگویم که پروژهای در کار نیست ولی نکات و اِلمانهایی نظیر آنچه در مورد سخن مرحوم شهید مطهری گفتید به این نکته اشاره دارد که بخشی از تحولات فکری، ناشی از پروسه و روندی هستند که بر اثر تعاملات مختلف رنگ واقعیت به خود گرفتهاند. دراین رابطه مثلا میتوان به مواجهه نظام دینی با واقعیتهای بیرونی اشاره کرد. وقتی با واقعیتهای بیرونی مواجه میشویم، در طول تاریخ همواره شاهد بروز و ظهور ظرفیتها و مکانیسمهایی بودهایم که لزوما چندان ظاهر و عیان نبودهاند. در این رابطه در طول تاریخ مشاهده کردهایم که چالشهایی که برای اندیشه دینی به وجود میآمد، تا حد زیادی به بازخوانی بخشی از سنت فکری و آموزههایی که ما داشتیم، اشاره داشته است. این بازخوانی نکتهای را به ما نشان میداد و آن این بود که با بسیاری از مفاهیمِ مطرح، نمیتوان به صورت ذاتی برخورد کرد. این بدان معناست که برخی مفاهیم مثلا اسلام التقاطی که شهید مطهری به آن اشاره کرده، به صورت بالقوه و البته در قالب تفسیرهای گوناگون از دین وجود داشته و صرفا زمینه و فضایی را برای ظهور پیدا کرده و خود را عیان ساخته است. البته که در همین نقطه نیز یک سوال اساسی مطرح است که مرز میان التقاط و ناب بودن کجاست؟ در این رابطه، هر کدام از اندیشمندان از ظن خود یارِ بحث شدهاند. در این راستا، باید توجه داشته باشیم که در حوزههای اینچنینی، مرز میان مفاهیم تا حد زیادی سیال و ژلهای است.
اخیرا امیر ابوالفتوح نویسنده و تحلیلگر پایگاه خبری میدل ایست مانیتور در مقالهای با عنوان «چگونه میتوان یک جامعه را بدون جنگ نابود کرد؟» به این نکته اشاره میکند که تلاشهای گسترده جهان غرب در جوامع عربِ مسلمان در راستای استحاله کردن و جذب آنها در دستور کارهای غربی موجب شده تا در یکی بازه زمانی ۱۵ تا ۲۰ ساله، عملا این قبیل جوامع از درون تهی شوند و در سطوح حکمروایی و افکار عمومی به لقمههایی آماده برای قدرتهای غربی تبدیل شوند. در این راستا، بر اساس استدلالهای ابوالفتوح، اکنون بخش زیادی از اسطورهها و سلبریتیها و نظامهای فکری و عقیدتی که در کشورهای عربی حاکم است، با ارزشهای غربی همخوانی دارند. تحلیل شما از این گزاره چیست؟
در پاسخ به سوال شما باید بگویم که به نظر میرسد مفاهیمی نظیر تضعیف رقیب و ایدئولوژیهایی که آنها را نمایندگی میکند را نمیتوان انکار کرد. با این حال یک نکتهای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که بخشی از چالشهایی که در قالب مفهوم استحاله مطرح میشوند، تا حدی به مسائلی اشاره دارند که کشورهایِ هدف تهاجم (هدفِ استحاله) با آنها رو به رو هستند. از این رو، حدی از چالشهایی که در شما مثلا در جوامع عربی و با استناد به مقاله مذکور به آنها اشاره کردید، اشاره به چالشها و نابهنجاریهایی دارند که در جهان کنونی (مثلا در جوامع مذکور) وجود دارند.
البته که در کنار این مساله ساختارهای حاکمیتی نیز تا حدی به دنبال نوعی فرافکنی هم هستند. با این حال بله تلاشهایی نیز از سوی بازیگرانی که به دنبال ایجاد استحاله در کشورهاِیِ هدف استحاله هستند، انجام میگیرد. در کنار اینها باید توجه داشته باشیم که قبل از انجام تلاشهایی جهت استحاله دیگر کشورها در دستورکارهای خاص، اگر زمینهیابی حوزههای نفوذ و پیشبرد دستورکارِ استحاله صورت نگیرد، بدون تردید این قبیل تلاشها پس زده خواهند شد و اصرار بیشتر بر آنها، ضدیت بیشتری را در نپذیرفتنشان ایجاد میکند. از این رو، زمینهیابیِ پیشبرد دستورکار استحالهسازی نیز از اهمیت فراوانی برخوردار است. البته که در این میان باید یک نکته اساسی دیگر را نیز مورد توجه قرار داد و آن این است که شتابِ روند تحولات در جهان موجب میشود تا برخی اصول و ارزشها بر برخی از کشورها و کنشگران در جهان کنونی تحمیل شود. مسالهای که سنجش آن کار دشواری است و البته میتواند در قالب استحاله دیکر کشورها از سوی یک بازیگرِ عامل، نقش قابل ملاحظهای را بازی کند و عملا به مثابه نوعی کاتالیزور در این رابطه کنشگری کند.
به نظر شما دلیل اصلی انفعال ما در برابر کنشهای فعال کشورهای غربی علیه منافعمان که مثلا با هدف استحالهسازی کشورمان صورت میگیرند چیست؟ چرا در این حوزه نتوانستهایم کنشی فعال داشته باشیم و از حیث فکری و اندیشه ای، پاسخ و واکنشهای درخور و مناسبی را نشان دهیم؟
به نظر من این سوالِ اساسی دو قرن اخیر نه تنها ایران، بلک جهان اسلام و حتی جهان شرق است. در این رابطه به طور خاص این سوال مطرح میشود گه چرا ما عقب ماندیم؟ و نتوانستیم نسخههای مناسبی را ارائه کنیم؟ به بیان دیگر، چرا ما متناسب با شتاب تحولات نتوانستیم جلو برویم و به نوعی عقب ماندیم؟ این مساله و دغدغه ها، با پاسخهای مختلفی نیز در جامعه ما رو به رو شده است. من فکر میکنم یکی از علل مهم در این رابطه که در حوزه فکری مطرح میشود، این است که ما باید ماهیت تحولات را فارغ از مثبت یا منفی بودنِ آن ها، به خوبی بشناسیم و تحلیل و تفسیر کنیم.
به نظر من شتاب تحولات که فراتر از مرزهای فرهنگی، جغرافیایی، سیاسی و دینی اتفاق افتاده، واقعیتی است که توجه ویژهای را میطلبد. در این فضا به عنوان مثال، بسیار از وابستگیها و تعلقات به هنجارهای سنتی دچار خدشه شده و انسان به نوعی رها شده است. این حوزه قبل از اینکه هیچ طرفی بخواهد توطئهای کند و یا به صورت هدفمند به آن جهت بدهد، مربوط به انسانی است که از سنتها و اسطورهها و مباحث پشتیبانی کننده پیشین خود دور شده است. حتی در خودِ غرب نیز بعضا آنها با این پدیده رو بهور شدند و مثلا با اوج گیری نظامهای توتالیتر و تمامیت خواه در کشورهای غربی، تا حد زیادی شوکه شدند. این مساله در بخش زیادی از جهان اسلام نیز به وقوع پیوسته و نوعی بیمعنا شدن را در غیاب توجه به اصول سنتی و بنیادین در این جوامع و البتهعدم کار فکری مناسب جهت ارائه پاسخهای متناسب در رابطه با تحولات پر شتابی که در جهان اتفاق میافتند، باعث میشود که در جوامع اسلامی نوعی واگرایی را شاهد باشیم. این مساله در نظامهای شرقی ماهیت ویژهای نیز پیدا میکند زیرا زمینههای مناسبی را پیش روی خود با توجه به مقتضیات جهان جدید میبیند که اکنون با تحریکات بیرونی میتواند آنها را بالفعل کند. نباید فراموش کنیم که در باب بسیاری از مسائل اجتماعی ما فاعل مختار یا سوژه تام و تمامی نیستیم. دراین رابطه مثلا هایدگر به عنوان فردی که بحرانهای جهان کنونی را ارزیابی و مطالعه کرده میگوید که ما به شرایطی پرتاب شدهایم که متغیرهای مختلفی در آن دخالت دارند. به عنوان مثال یکی از این متغیرها این است که مرجعیتها در جهان فعلی تا حد زیادی فردگرایانه شدهاند. دراین نقطه شاهدیم که مثلا هویتهای جمعی که در جوامع اسلامی تعریف شده و میشوند، عملا با چالشهایی رو به رو میگردند که در نوع خود در زمره چالشهای اساسی جهان معاصر هستند و البته تلاشهای استحالهای نیز میتوانند بر آنها سوار شوند.
گفتگو: سامان سفالگر