در «یک روز با کیارستمی» مطرح شد؛
«طعم گیلاس» درباره خودکشی نیست/ میراث کیارستمی از «گزارش» تا «بلیتها»
ویژه برنامه «یک روز با کیارستمی» و نمایش و تحلیل سه فیلم «طرح»، «گزارش» و «بلیتها» فرصتی برای گفتوگو درباره سینمای زندهیاد عباس کیارستمی در خانه هنرمندان ایران فراهم آورد.
به گزارش ایلنا به نقل از روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، ویژه برنامه «یک روز با کیارستمی» پنجشنبه ۹ تیرماه با نمایش مستند «طرح» درباره پشت صحنه فیلم «طعم گیلاس» و دو فیلم «گزارش» و «بلیتها» برگزار شد.
در بخش نخست این برنامه پس از نمایش مستند «طرح»، صالح نجفی و محمد شیروانی به نقد و بررسی آن پرداختند.
* «طعم گیلاس» درباره خودکشی نیست
صالح نجفی در ابتدای این نشست مطرح کرد: همه وقتی میخواهند خلاصه داستانی از «طعم گیلاس» ارائه بدهند میگویند این فیلمی درباره مردی است که دچار بحران میان سالی شده و میخواهد خودکشی کند، در این فیلم، مردی یک سری آدم پیدا و آنها را سوار ماشین خود میکند تا آنها کمک کنند که او خودکشی کند، اما معمولاً کسی برای خودکشی از دیگری کمک نمیگیرد، حتی این موضوع را اعلام هم نمیکند. به هر حال همه آدمها گاهی امیدی برای زندگی پیدا نمیکنند. پس من خیلی محکم نمیتوانم بگویم «طعم گیلاس» درباره خودکشی است.
این منتقد اظهار کرد: این فیلم درباره خودکشی نیست، بلکه درباره شخصیتی است که میخواهد کسی را پیدا کند تا به پاسخ این پرسش برسد که آیا میتوان به این زندگی ادامه داد یا نه؟ در «طعم گیلاس» نحوه قصهگویی و زمانبندی متفاوت است، این فیلم درباره زمان مرده و صدا و تصویرهای مرده است. قبل از اینکه فیلم درباره مرگ و خودکشی باشد در واقع فیلمی درباره «زمان مرده» است.
محمد شیروانی هم در این نشست گفت: «طعم گیلاس» نشان میدهد که کیارستمی ظرافت و دقت زیادی دارد و انگار فیلمنامه خود را با دوربین مینویسد. آقای کیارستمی را تا قبل از فوتش در این مملکت قبول نداشتند و حتی میگفتند او فیلمسازی و فیلمنامهنویسی بلد نیست! این خیلی غمانگیز است که در کشوری زندگی میکنیم که اینقدر آدمها را نادیده میگیرند.
* مسئله شنیدن یا نشنیدن؛ از «گزارش» تا «جدایی نادر از سیمین»
در ادامه پس از نمایش فیلم «گزارش» محمد شیروانی به همراه نوید پورمحمدرضا و محسن آزرم به نقد این فیلم پرداختند.
پورمحمدرضا در ابتدا با اشاره به رئالیسم کیارستمی بیان کرد: هنر کیارستمی در همه سالهای فیلمسازیاش، این بود که کلام آدمها در فیلمهای او آنقدر ارگانیک بود که به نظر میرسید او هیچ دخالتی در آن نداشته و در این فیلمها گویی کلام خود زندگی است. «گزارش» از آن دسته فیلمهایی است که صدا به شکل همزمان در آن ضبط شده است که این کار باعث درست نشنیدن کلام میشود و به همین دلیل فیلم پر از تکرار است. چهل سال بعد هم «جدایی نادر از سیمین» متاثر از همین فیلم ساخته میشود و در آن فیلم هم درباره شنیدن یا نشنیدن یک موضوع بحث وجود دارد. اگر میخواهیم از رئالیسم کیارستمی صحبت کنیم باید توجه داشته باشیم که این یک رئالیسم خودآگاه است.
محسن آزرم هم در ادامه و در پاسخ به این سوال که کیارستمی در فیلمسازی تحت تاثیر چه فیلمسازی بوده است؟ مطرح کرد: کیارستمی هیچوقت لو نداد که تحت تاثیر کسی بوده یا نه بخشی از هوشمندی او به این برمیگشت که خود را تحت تاثیر کسی معرفی نکند. «گزارش» در کارنامه کیارستمی در آن سالها یک اتفاق ویژه است. او در «گزارش» به ما نمیگوید شخصیت اصلی فیلم کیست. او خوب بلد بود با نابازیگران کار کند و معتقد بود اگر تماشاگر نداند شخصیت اصلی فیلم کیست با کنجکاوی بیشتری همه شخصیتها را دنبال میکند.
سپس پورمحمدرضا درباره اخلاقگرایی در آثار کیارستمی بیان کرد: در اغلب ملودرامهای سنتی وضعیتی وجود دارد که ما به نقطهای میرسیم که در آن کلمات و نمودهای کلامی، نابسنده و ناکافی هستند. در واقع کلمه نمیتواند جلوی سوءتفاهم را بگیرد، وقتی کلمه خودش کم میآورد ملودرامها از موسیقی و ژستهای باشکوه کمک میگیرند. «گزارش» اما اولی را تصدیق میکند و میگوید کلام چندان کارآمد نیست. اما علاوه بر این هیچ معجزهای هم در کار نیست یعنی موسیقی و ژستهای فاتحانه و… نمیتوانند این زندگی را نجات بدهند. ملودرام مدرن برای اولین بار سعی کرد این کار را انجام بدهد اما «گزارش» یک جور ملودرام کلانشهری است و قواعد را کاملا رعایت میکند.
سپس آزرم هم درباره اتهام زنستیزی که به کیارستمی نسبت داده میشود، گفت: در فیلمی مثل «گزارش» زن نقش مهمی دارد اما چه میشود در فیلمهای بعدی کیارستمی شکل حضور زن تغییر میکند؟ در فیلمهای روستایی کیارستمی زن اتفاقا هست و وجود دارد. وجود زنها در فیلمهای او کاملا به مسأله حجاب وابسته است، به هر حال در جامعه روستایی وضعیت متفاوت است و حتی نوع بستن روسری فرق دارد، با این حال او جواب همه این نبودن زنها را بعدها با «شیرین» میدهد و زنها در این فیلم دیده میشوند.
* «بلیتها» چگونه طراحی و ساخته شد؟
سپس نوبت به نمایش فیلم «بلیتها» رسید.
پس از نمایش این فیلم بابک کریمی که به عنوان تهیهکننده و بازیگر در این فیلم حضور داشت به صورت اینترنتی روی خط آمد و بیان کرد: من هفت سال قبل از این تجربه در جشنواره کودکان با کیارستمی آشنا شدم و از آنجایی که ایشان روز به روز موفقتر میشد و مدام از طرف ایتالیا به این کشور دعوت میشد، توانستیم هم را ببینیم و با هم کار کنیم. ما هفت سال شانه به شانه در سمینارها، ورکشاپها و… کار کردیم تا به فیلم «بلیتها» رسیدیم و همکاری در این فیلم به گونهای امتحان نهایی من بود.
وی درباره ایده همکاری چند کارگردان در «بلیتها» اظهار کرد: این موضوع خیلی قدم به قدم پیش آمد، ما کارگردانهای دیگر را هم از قبل میشناختیم و بر سر اینکه بتوانیم یک همکاری سینمایی ایجاد کنیم، صحبت کردیم. گفتوگو با کیارستمی همانی بود که ثمره بیشتری داشت و قرار شد یک فیلم سه اپیزودی بسازیم ما با آقای دیوید لینچ هم تماس گرفتیم که او درگیر چند پروژه بود و همکاری با او پیش نیامد و رخ نداد. از آنجایی که کن لوچ وابسته به ملودرام است، من با حضور او موافق نبودم اما در نهایت کیارستمی به همراه کن لوچ و ارمانو اولمی این فیلم سه اپیزودی را کارگردانی کردند.
کریمی با بیان اینکه در ابتدا کیارستمی میخواست فیلمی درباره رنگها بسازد، گفت: بعد از چند جلسه که به راهحلی نمیرسیدیم قرار شد این فیلم جنبه مکانی مشترک داشته باشد خلاصه به فرمول ترن رسیدیم ولی یک سالی طول کشید به این فرمول برسیم. مراحل ساخت پروژه از روز اول تا نمایش سه سال طول کشید.
وی درباره بخشی از پشت صحنه فیلم «بلیتها» که در آن کیارستمی در حال توضیح دادن موضوعی از طریق نقاشی است، توضیح داد: ما یک روز پلانی داشتیم که آن پلان سه کارگردان داشت و باید درباره آن به توافقی میرسیدیم. به همین دلیل کیارستمی سعی کرد با نقشه کشیدن روی کاغذ، به درک مشترکی برسند. این توضیح را باید بدهم که بالاخره سینما و تئاتر هنر تصویری هستند و آدم باید کلام را در ذهن خود تصویری کند، نقاشی کشیدن باعث میشود تصورات خودمان را مشترک کنیم و به همین دلیل کیارستمی خیلی از این روش استفاده میکرد.
بازیگر فیلم سینمایی «فروشنده» در بخش دیگری از صحبتهای خود مطرح کرد: وقتی استارت پروژه زده شد با آقای کیارستمی به شهر تورین رفتیم، آنجا یک سمینار ۱۰ روزه برپا بود ما در آنجا پسر جوانی را دیدیم که بدون اطلاع از فراخوان این سمینار به یکباره به رم آمده بود، زمانی که عوامل شروع به ساخت «بلیتها» کردند، یک جایی از فیلم کسی باید پیانو میزد اما کسی را نداشتیم، این پسر جوان چون پیانو میزد، با حالت قلدری گفت من بلدم و به زور به فیلم آمد کیارستمی اما از انرژی او خوشش آمد و گفت دوست دارم او قهرمان فیلم باشد. من هم به صورت اتفاقی در «بلیتها» بازی کردم، دو سال بعد از این ماجرا وقتی در جشنواره ونیز بودم دوست مشترک من و آقای اصغر فرهادی آنجا بود، او به من گفت فرهادی «بلیتها» را دیده، از بازی تو خوشش آمده و دوست دارد با تو همکاری کند. از آنجایی که نگاه آقای فرهادی به طبقه متوسط شهری را دوست داشتم اینچنین همکاری ما با هم شروع شد.
کریمی در پاسخ به این سوال که گفته میشود کیارستمی هیچوقت فیلمنامه نداشت و آیا در «بلیتها» هم چنین بود یا نه؟ اظهار کرد: در «بلیتها» فیلمنامه این چنین رقم خورد که کیارستمی راه میرفت و انگار فیلمنامه به ذهنش میآمد، او آنچه را که به ذهنش میآمد به فارسی میگفت و من همزمان به ایتالیایی مینوشتم، بهگونهای که نسخه فارسی نداشتیم و اینگونه فیلمنامه شکل گرفت. پس ما فیلمنامه داشتیم ولی هیچکس حتی بازیگران از فیلمنامه خبر نداشتند، ما سر هر پلانی توضیحاتی به بازیگران میدادیم اما کسی داستان کلی را نمیدانست. در واقع اپیزود به اپیزود به بازیگران خط داده میشد.