مصطفی مهرآیین در گفتوگو با ایلنا مطرح کرد؛
اختلال در سیاست منجر به بیتفاوتی اجتماعی در جامعه ایران شده/ به بحث داروینیسم اجتماعی نباید دامن زد
مصطفی مهرآیین جامعهشناس میگوید: وقتی نظام سیاسی دچار بحران است و مدیریت جامعه را رها کرده است به طور طبیعی آن چیزی که اتفاق میافتد همین است که تحت عنوان داروینیسم اجتماعی دارید مشاهده میکنید که آدمها میخواهند هم را نابود کنند و به جای گسترش انسان گرایی، بیتفاوتی اجتماعی را گسترش دهند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، مصطفی مهرآیین (جامعه شناس) ضمن انتقاد از دیدگاههای هربرت اسپنسر پیرامون داروینیسم اجتماعی گفت: «با این نگاه به سمت نفی فرهنگ و فرهنگ انسانی، نفی خیریه و کارهای خیر و نیکوکاری و حمایت از ضعفا، نفی امر اجتماعی و مشارکت اجتماعی و… میرویم.» وی افزود: «اینها پیامدهای این نظریه است که اگر به آنها توجه نشود تبعات منفی بسیاری را در جامعه به دنبال میآورد. بنابراین بهتر است که در جامعه ایران خیلی به این بحثها دامن نزنیم.»
مصطفی مهرآیین همچنین عنوان کرد: «باید به جای داروینیسم اجتماعی، به دنبال تحقق زیست سیاست در جامعهمان باشیم. اگر زیست سیاست تحقق پیدا کرد، یعنی توانستیم بین زندگی و سیاست پیوند ایجاد کنیم، حیات حیوانی ما با حیات مدنی ما با هم پیوند پیدا میکند و دیگر در جامعه کسی نمیتواند ادعا کند من برتر هستم پس باید باقی بمانم و آنی که ضعیف است باید از بین برود.» وی اظهار داشت: «فوکو معتقد است باید جامعه را از طریق تولید و تقویت و تضمین زندگی کنترل کنیم.» مشروح این گفتگو را در ادامه میخوانید.
این روزها تنازع بر سر بقا در میان انسانها و کمرنگ شدن رحم و انصاف را در جهان و در جامعه خودمان شاهد هستیم. نکتهای که در علوم انسانی به تقلید از نظریه تنازع بقای داروین که درباره موجودات در طبیعت بیان شده بود، درباره انسانها مطرح شد و داروینیسم اجتماعی نام گرفت. مبحث داورینیسم اجتماعی اساساً از کجا آمده و چه کسی آن را طرح کرده است؟
بحث داورینیسم اجتماعی برخلاف نامش متعلق به داورین نیست. این را هربرت اسپنسر مطرح نمود و بعدها کسانی در جامعهشناسی آمریکا این بحث را دنبال کردند و ادامه دادند. سوال این است که آیا این بحث یک بحث توصیفی و شناختی است و یا یک بحث تجویزی؟ نظریههای اجتماعی عمدتاً پسینی هستند و نه پیشینی. یعنی نظریههای اجتماعی اگر پیشینی باشند و به ما بگویند که جامعه باید این گونه باشد در وادی فلسفه اجتماعی میروند. اما گاهی میگوییم جامعه این چنین است که میشود همان نظریه اجتماعی. اسپنسر در میانه این دو حرکت میکند. یعنی از یک سو میخواهد بگوید جامعه چنین است که در آن قویترها باقی میمانند و ضعیفترها از بین میروند. از سوی دیگر در این نظریه گرایشی به سمت فلسفه اجتماعی وجود دارد. یعنی میتوان از آن یک تجویز هم استخراج کرد به این صورت که آنها که ضعیفاند باید از بین بروند و آنهایی که قوی هستند باید باقی بمانند.
این رویکرد در میانه دو وضعیت تجویزی و توصیفی در حال حرکت است. اینکه شما چگونه این بحث را قرائت میکنید برمیگردد به اینکه چه نیازهای معرفتی و چه بنیانهای اجتماعی در پشت این هست که ما این قرائت را از اسپنسر داشته باشیم. یعنی رویکرد تجویزی و هنجاری داشته باشیم یا رویکردی صرفاً توصیفی. اگر بخواهیم به این بحث توصیفی نگاه کنیم یعنی بگوییم این نظریه به ما تجویز نمیکند که قویترها بمانند و ضعیفترها از بین بروند، بلکه به ما میگوید که این اتفاق میافتد و قویترها دارند ضعیفها را نابود میکنند، با این نگاه باید بگوییم که بخشی از زندگی اجتماعی این گونه است.
آیا شرایط امروز با زمانی که اسپنسر بحث داورینیسم اجتماعی را مطرح کرده تفاوت نکرده است؟ آیا نباید در تحلیلهای اسپنسر تغییراتی ایجاد کنیم تا شرایط امروز را بهتر فهم کنیم؟
بحثهای اسپنسر زمینهای دارد یعنی در پشت آن چیزی است. شرایط و دنیایی در پشت آن وجود دارد که لزوماً آن شرایط اجتماعی دیگر امروز وجود ندارد. ما امروز دیگر با آن شرایط اجتماعی اصولاً روبه رو نیستیم. اسپنسر در آغاز صنعتی شدن جهان این موضوع را مطرح کرده است. در آغاز پیچیده شدن جوامع انسانی است. اسپنسر این بحث را مطرح کرده که جوامع چگونه از شکل ساده به سمت جوامع پیچیده میروند. این موج نخستین این مبحث است. ما دیگر الان با این بحثها رو به رو نیستیم. امروز ما با یک جامعه اطلاعاتی رو به رو هستیم. امروزه دیگر در یک جامعه دستاوردی زندگی میکنیم. دیگر آن مقتضیاتی که امثال اسپنسر طرح کردهاند، وجود ندارد که ما بخواهیم به سمت این دیدگاه برویم.
زمانی که اسپنسر این بحثها را مطرح میکند آغاز مباحث مربوط به اقتصاد آزاد است. یعنی لیبرالیسم دارد در دنیا شکل میگیرد و یک اقتصاد آزاد و لیبرال و نئولیبرال نخستین شکل گرفته و اسپنسر معتقد به این است که حالا که جامعه دارد از جامعه ساده به سمت جامعه پیچیده رو میکند و به خصوص اقتصاد بازار آزاد و صنعتی شدن در آغاز شکل گیری خود است، خود به خود دیدگاه عدم دخالت دولت این سوال را طرح میکند که در این شرایط نقش دولت و سازمان اجتماعی چه میشود؟ شرایطی که در آن نه تنها بازار آزاد شکل گرفت بلکه همه عرصههای اقتصادی به سمت اقتصاد آزاد رفتند.
طبیعتاً متفکری مثل اسپنسر کمترین دخالت دولت را طرح میکند. یعنی باید اجازه داد که در این درگیریای که در سطح جامعه وجود دارد و در میان این تنازع بقا، قویترها قویتر بشوند و ضعیفها نیز از بین بروند. این مباحث پیامدهایی خواهد داشت. طرح این بحثها برای کسانی که معتقد به قدرت قدرتمندان و ضعف ضعفا هستند، مثل این است که یک توجیه نظری در اختیار اینها قرار بگیرد. در حالی که این توجیه نظری آن چیزی که امروز دارد در جامعه ما میگذرد، نیست. یکی از مهمترین پیامدهای این بحث همین اقتصاد آزاد است. مخالفت با دولت رفاه و رفتن به سمت دولتی که کمترین دخالت را دارد.
با این نگاه به سمت نفی فرهنگ و فرهنگ انسانی، نفی خیریه و کارهای خیر و نیکوکاری و حمایت از ضعفا، نفی امر اجتماعی و مشارکت اجتماعی و… میرویم. همچنین به سمت توجیه خیلی از پدیدهها مثل توجیه سقط جنین میرویم. یا همین غربالگری که در عالم پزشکی مطرح میشود. یکی از ایدههای کلیدی که امروز وجود دارد و به نظر میرسد پشتوانه آن همین ایده اسپنسر بوده است. این غربالگری که امروز در پزشکی انجام میشود بحثش این است که اگر جنینی ناقص است نباید اصلاً به دنیا بیاید. اصولاً موجودات معلول یا ضعیف نباید به دنیا بیایند. این مسئله نه تنها درباره انسانها بلکه درباره حیوانات نیز با مخالفت جدی رو به رو شده است.
اینها پیامدهای این نظریه است که ناخواسته میتواند توجیهی برای کسانی که معتقد به از بین بردن ضعفا و فقرا و سیاستهایی که در خدمت افراد قوی هستند، باشد. مثل ایدهای که وزیر بهداشت خودمان مطرح کرد که برای این همه آدم ضعیف با بیماریهای خاص مثل تالاسمی و… چرا باید این همه دارو وارد کنیم؟ اینها برای چه باید زنده بمانند؟ این همه پول برای یک آدم ناتوان خرج کنیم که زنده بماند که چه بکند؟ اینها پیامدهای این نظریه است که اگر به آنها توجه نشود تبعات منفی بسیاری را در جامعه به دنبال میآورد. بنابراین بهتر است که در جامعه ایران خیلی به این بحثها دامن نزنیم.
این بحث ریشه در شرایط اجتماعی دنیای غرب یعنی صنعتی شدن، اقتصاد آزاد، بازار، دولت حداقلی و… دارد. سوال آنها این بود که چگونه حکومت کنیم که کمتر حکومت کنیم؟ چرا این سوال را طرح میکردند؟ چون میخواستند اصل دموکراسی را رعایت کنند. اینها زمینههایی است که فلسفه اجتماعی اسپنسر از درون آن بیرون آمد. یکی دیگر از این پیامدها نیز رفتن به سمت تبعیضهای اجتماعی است. مثل برتری سفیدان بر سیاهان، برتری مردان بر زنان، برتری مسیحیان بر یهودیان، برتری یهودیان و مسیحیان بر مسلمانان و چیزهایی از قبیل تبعیضهای نژادی و قومی و مذهبی که همواره مطرح شده است که این نوع بحثها یکی از آغازگاههای فاشیسم است.
با توجه به اینکه اشاره کردید مبحث داروینیسم اجتماعی بیشتر در جوامع غربی مطرح بوده، چه عواملی باعث شده که در جامعه کنونی خودمان هم این وضعیت را شاهد باشیم؟
چیزی عجیبی نیست که ما بهطور طبیعی دارای بعد حیوانی هم هستیم. اما اگر دولتها و نظامهای اجتماعی نتوانند آن بعد حیوانی را مدیریت و کنترل کنند و انضباط ببخشند و بهنجار کنند تا یک سامانه اجتماعی شکل پیدا کند، طبعاً زندگی اجتماعی ما در شکل رها شده خود چیزی جز زندگی حیوانی نخواهد بود. چیزی که در جامعه ما اتفاق افتاده اختلال در سیاست است که ما را به این روز انداخته است. نبود نظم سیاسی و نبود دولت مداخلهگر و نبود دولت رفاه است که ما را به این روز انداخته است. وقتی نظام سیاسی ما دچار بحرانهای این چنینی است و مدیریت جامعه را رها کرده است، به طور طبیعی آن چیزی که اتفاق میافتد همین است که تحت عنوان داروینیسم اجتماعی دارید مشاهده میکنید که آدمها میخواهند هم را نابود کنند و به جای گسترش انسان گرایی، بیتفاوتی اجتماعی را گسترش دهند. وضعیت طبیعی جامعهای که ساختار آن فروپاشیده است به این شکل میشود.
برای مقابله با ابتلا به تفکر داروینیسم اجتماعی چه باید بکنیم؟ چه نظریاتی میتواند ما را در مسیر بهتری رهنمون شود؟
فکر میکنم از معدود افرادی هستم که بیشترین حجم نوشته یا گفتار را در باب اهمیت و جایگاه دیگری در زندگی انسان دارم. در برخورد با دیگری به طور خاص روی دو نکته تأکید کردهام: یکی رفتن به سمت ادبیات به عنوان جایی که بیشترین میزان طرح دیگری در آن دیده میشود. چراکه دنیای ادبیات دنیای ثبت و ضبط انسان است. تنها جایی که خود انسان در آن ثبت میشود، ادبیات است. اگر خودمان را به سمت خواندن ادبیات حرکت بدهیم به این معناست که با وجوه دیگر انسان و سایر انسانها رو به رو میشویم. این همان حرف ریچارد رورتی است که میگفت تا امروز ۳ الگوی رستگاری داشتهایم: دین، علم و ادبیات.
در دین رابطهای غیر شناختی با یک موجود کاملاً ناشناخته به نام خدا داریم. در علم رابطهای شناختی با یکسری گزارهها داریم. اما در ادبیات یک رابطه شناختی و در عین حال غیرشناختی یعنی عاطفی و احساسی با انسانهای دیگر داریم. به همین دلیل رورتی میگفت بهترین راه رستگاری که برای انسان باقی مانده همین ادبیات است. چون شما در ادبیات میتوانید بفهمید که تنها تکیهگاه انسان همین انسانهای دیگرند. تکیهگاه دیگری نداریم و به همین دلیل باید به سمت فهم دیگری برویم و از این طریق جامعه را حفظ کنیم. البته من این موضوع را از منظر روایت طرح کردهام که روایت چه تأثیری در زیست اجتماعی و اخلاقی ما دارد و چقدر روایت میتواند عشق به دیگری را ممکن کند. تا شما قصههای انسانهای دیگر را در دنیای ادبیات نخوانید و دیگری را به درون خود نبرید، فکر میکنید آن دیگری که در بیرون تو است، دشمن تو است. ولی وقتی وارد دنیای درون ما میشود میدانیم که گوشه گوشه زندگی دیگران، خود ما هستیم. رورتی میگوید اگر با انسان بیسواد رو به رو شوید وقتی بیسوادی را درون خود میبرید آن موقع میفهمید که ظلمی به آن انسان بیسواد روا داشته شده و آن موقع است که فکر میکنید باید کاری کنید تا این انسان بیسواد هم بتواند درس بخواند و باسواد شود. بنابراین ادبیات جایی برای ثبت انسان است و ما وقتی ادبیات میخوانیم به بیشترین شکل ممکن دیگری را درون خود میبینیم و با او آشنا میشویم.
یک راه دیگر که در جامعه ما نیز باید به آن توجه شود، نیکوکاری است. یکی از دشمنیهای داورینیسم اجتماعی با همین نیکوکاری و عمل خیر است. در نگاه داورینیسم اجتماعی اسپنسری خیریهها نفی میشود و گفته میشود که چیزی به نام کارهای خیریه نباید انجام دهیم. من بارها درباره این موضوع صحبت کردهام که عمل خیر را نیکی کردن و کمک به دیگران یکی از مهمترین راههایی است که ما انسان بودگی خود را میفهمیم.
لوینانس میگفت وقتی دیگریِ محتاج به شما رو میکند شما در وضعیت اخلاقی قرار میگیرید. اخلاق چگونه ممکن میشود؟ در وضعیتی که یک ناتوان در ارتباط با یک توانمند قرار میگیرد. مثلاً کودک اوج ناتوانی و ضعف است وقتی به شما رجوع میکند توصیه لوینانس این بود که شما باید فروتنی پیشه کنید. حتی شما مسئول خطاهای او در حق خودش هستید. اگر یک معتادی که به دست خودش معتاد شده هم به شما رو کرد، شما نمیتوانید بگویید این فرد معتاد شده و بیاعتنا و بیخیال از کنار او بگذریم. لوینانس میگوید شما هم مسئول معتاد شدن آن آدم هستید. لوینانس میگوید تصمیم شما درباره اینکه چگونه با این موجود ناتوان و ضعیف برخورد کنید نشان میدهد که شما انسانی اخلاقی هستید یا خیر.
نام مجموعه این بحثها بیتفاوتی اجتماعی است. یکی از مشکلاتی که امروز در دنیا با آن مواجه هستیم همین بیتفاوتی اجتماعی است. در عصر بیتفاوتی اجتماعی هستیم که البته در دنیای غرب راه حلهای خاص خودش را پیدا کرده است. اما نکتهای که مدنظر من است این است که شما چگونه میتوانید در عصر بیتفاوتی اجتماعی انسان باقی بمانید؟ چگونه میتوانید مهربان و نیکوکار باشید؟ اینها را بارها گفتهام و در ستایش ادبیات و ستایش کودکی به اشکال متفاوت این نکات را بحث کردهام.
بنابراین شما با ایده اسپنسر موافق نیستید و آن را مفید نمیدانید. علاوه بر نظریاتی که اشاره کردید، دیگر از چه دیدگاههایی حمایت میکنید؟
من میخواهم خلاف ایده اسپنسر را دنبال کنم. این یک بحث عام بوده و مربوط به جوامع غربی بوده است و به جامعه ما مربوط نبوده است. ما به اقتصاد بازار و دولتی که نباید مداخله کند و این گونه مسایل نرسیدهایم، چون ما در یک اقتصاد تجاری-نفتی در حال زندگی هستیم. ما یک اقتصاد نفتی و یک اقتصاد تجاری و دلالمآبانه داریم که ویژگیهای خاص خودش را دارد. ما با آن بسترهای اجتماعی که نظریه اسپنسر بر اساس آنها شکل گرفته اصلاً رو به رو نیستیم. در مقابل دیدگاه اسپنسری، دیدگاه فوکویی وجود دارد. نگاه فوکو به مسئله جمعیت و بدن و تن و ظرف انسانی مهم است. در نگاه فوکو دیدگاهی کاملاً برعکس دیدگاه اسپنسر را میبینیم. در نگاه فوکو ما با داروینیسم اجتماعی رو به رو نیستیم و بلکه با انضباط اجتماعی رو به رو هستیم. با نوعی نرمالیزه کردن جامعه رو به رو هستیم. فوکو میگفت ما ۳ نوع الگوی حکومت داشتهایم. حاکمیت نخستین و گذشته که مبتنی بر ایده پادشاه است و تا نیمه قرن ۱۶ ادامه داشته است. اما از نیمه قرن ۱۶ به بعد با ۲ الگوی سیاسی دیگر مواجه هستیم که فوکو آن را زیست سیاست نامگذاری کرده است.
حکومتهای کلاسیک مبتنی بر شخص حاکم بودند و شخص حاکم میگفت که چه کسانی را به عنوان رعیت میپذیرم و چه کسانی را به عنوان رعیت نمیپذیرم و میتوانم آنها را طرد کنم. میتوانیم بین این نگاه با بحث اسپنسر پیوندی ایجاد کنیم. به این صورت که حاکمان میتوانستند انسانهای ضعیف و ناتوان را طرد کنند و از جامعه بیرون بیاندازند. کاری که در جوامع غربی درباره بیمارن جزامی صورت گرفت که تمامی مبتلایان به بیماری جزام را خارج از شهرها نگه میداشتند و به عنوان انسان به آنها نگاه نمیکردند. به آنها دیوانه میگفتند و آنها را یا خارج از شهرها نگهداری میکردند و یا در کشتی سوار میکردند و در دریاها میگرداندند تا وارد جامعه نشوند. اینها مربوط به نگاه کلاسیک به حکومت است. از نیمه قرن ۱۶ به بعد ۲ الگوی دیگر حکومت داریم که در پیوند با امر انضباط هستند. یکی همان الگوی جامعه انضباطی است که به وسیله زیست سیاست ممکن میشود. یکی هم الگوی جامعهای است که نرمال یا بهنجار میشود و در واقع جامعهای کنترلی است. جامعه انضباطی و جامعه کنترلی یک فرق ظریفی با هم دارند. فوکو در بحث انضباط این را مطرح کرد که اصولاً همه چیز انسان ارزشمند است. هر نوع انسانی با هر ویژگی و حتی اشیا ارزشمندند. به همین دلیل ما نباید اینها را تبدیل به پدیدههایی بکنیم که میتوانند به راحتی از دست بروند. بلکه ما با انضباط بخشیدن به همه چیز به دفاع از وجود آنها میپردازیم. دیگر عصر سرکوب و نابود کردن به پایان رسیده و عصر از دست دادن جای خود را به عصر تولید داده است. ما همه چیز را تولید میکنیم. سوژههای مختلف میسازیم و از طریق انضباط آنها را کنترل میکنیم.
فوکو در بحث زیست سیاست جامعه کنترلی را نیز مطرح میکند. میگوید اینجا نه تنها انضباط داریم بلکه جامعه مبتنی بر ۳ اصل حرکت میکند: محاسبه، سنجش و مقایسه. ما آدمها را سرکوب نمیکنیم، آنها را نمیکشیم، بلکه آنها را منضبط میکنیم؛ اما در این انضباط تولید و زندگی نهفته است و در آن سرکوب دیده نمیشود. ما جامعه را از طریق تولید و تقویت و تضمین زندگی کنترل میکنیم. یعنی به همه زندگی میبخشیم و هیچ موجودی را نفی و انکار نمیکنیم. قرار نیست ضعفا را حذف کنیم یا آنها را از بین ببریم. بلکه ضعفا را از طریق اعطای زندگی به آنها مدیریت میکنیم. یعنی اگر معلولی وجود دارد ما ورزش معلولان، سازمانهای بهزیستی و… را برای آنها راه میاندازیم و جادهها و پیادهروهایی برای انسان معلول میسازیم. محلهایی برای تحصیل آنها و چیزهایی از قبیل خط بریل را میسازیم. در این نگاه انسان ضعیف را از بین نمیبریم چون پیامدهایی دارد. از انسان ضعیف حمایت میکنیم و به او زندگی میبخشیم. این کار مبتنی بر ۳ اصل محاسبه، سنجش و مقایسه صورت میگیرد. فوکو به این فرایند نرمال کردن یا بهنجار کردن جامعه میگفت. آن موقع چیزی به نام داروینیسم اجتماعی در جامعه نخواهیم داشت. همه گونههای انسان در حقیقت شکلی از تکامل انساناند و همه گونههای انسانی باید بمانند و منضبط شوند. به عنوان مثال در ژاپن سالمند را تا ۱۲۰ سال نگه میدارند. در خانه سالمندان در ژاپن این را دیدم که زنها در سن ۱۲۰ سالگی به تولید صنایع دستی مشغول بودند.
باید به جای داروینیسم اجتماعی، به دنبال تحقق زیست سیاست در جامعهمان باشیم. اگر زیست سیاست تحقق پیدا کرد، یعنی توانستیم بین زندگی و سیاست پیوند ایجاد کنیم، حیات حیوانی ما با حیات مدنی ما با هم پیوند پیدا میکند و دیگر در جامعه کسی نمیتواند ادعا کند من برتر هستم پس باید باقی بمانم و آن که ضعیف است باید از بین برود. دانش زندگی همان دانش سیاسی است. دانشی که از زندگی برمیآید دانش سیاسی است.
جمعبندی سخنان شما این است که ما تا حدودی در جامعه ایران دچار داروینیسم اجتماعی هستیم اما بهتر است این موضوع را طرح نکنیم چون به نوعی آن را ترویج کردهایم و باید به سمت طرح نظریاتی همچون نظریات فوکو بریم.
ما نمیتوانیم با نظریه به واقعیت جهت بدهیم. اگر چه در طرح نظریه، شناخت واقعیت و جهت دادن به ذهن آدمها را دنبال میکنیم، اما بحث من این است که باید به زاویه نگاه فوکو به جامعه بنگریم و نه با نگاه اسپنسر. با زاویه دید اسپنسر همین موضوع تنازع بقا جلوی چشممان میآید. اما اگر از زاویه دید فوکو نگاه کردیم خواهیم دید که آن چه که ما در آن زندگی میکنیم از جنس جامعه کنترلی و از جنس زیست سیاست است. در واقع نظریات حاصل واقعیتها هستند. اینها فقط دو زاویه دید هستند که به ما میگویند کجاها را بیشتر ببین و کجاها را نبین. نه این که لزوماً بخواهند به ما بگویند که شما جامعهتان را چگونه پیش ببرید.
گفتگو: محمد بحرینی