در گفتوگو با یک نقاش و استاد دانشگاه مطرح شد؛
برداشت سیاسی از هر اثری شدنی است از درختان "سپهری" تا عکسهای "کیارستمی"/ هنر باید سوال ایجاد کند
آرمان یعقوبپور میگوید: تعریفی که از «مینیمال» داریم نه فقط در ایران که در اغلب کشورها کامل نیست. این تعریف با ترجمهای که از این واژه تحت عنوان «کمینهگرایی»، «سادهگرایی» یا «چکیدهگرایی» ارائه شده، ذهن را به این سمت و سو میبرد که هرآنچه ساده شده باشد، به معنای «مینیمال» است. در حالی که ممکن است با آثاری روبرو شویم که اصلا ساده نباشند و کاملا پیچیده باشند، اما از آنها به عنوان «مینیمال» نام ببریم.
به گزارش خبرنگار ایلنا، بر اساس شواهد موجود و آنچه در گالریها نمایش داده میشود، میتوان گفت آنچه در میان نقاشان و مخاطبان بیش از هر سبک دیگری مورد توجه است «هنر مدرن» یا به زبان بهتر «شبه مدرن» است. که این «هنر مدرن» یا همان «شبه مدرن» هم بهانهای برای خلق و ارائه بعضا آثار بیهویتی است که هیچ اصالتی در آنها دیده نمیشود؛ اما بنا به دلایلی نسبت به آثار کلاسیک راحتتر فروخته میشوند. اینکه چرا هنردوستان امروزی و مخاطبان هنر به خرید آثار ظاهرا «مدرن» و «پست مدرن» اما بیمعنا و بیاصالت توجه دارند، اتفاقی است که دلایل فرهنگی و اجتماعی متعددی دارد که پرداختن به آنها مجالی طولانی میطلبد. اما کلیت این اتفاق را میتوان تخریب سلیقه مخاطب توسط فضاهای متعدد مجازی، عدم مطالعه و دانش تئوریک هنرمندان، گسترش آثار وارداتی، کپیکاریهای سطحی و توجه صرف گالریها به مقوله فروش دانست؛ که این آخری آسیبهای بیشتری در پی دارد و باعث میشود هنرمندان واقعی و آنها که به ارائه آثار سفارشی تن نمیدهند، به انزوا بروند.
در نهایت اینکه آنچه باعث ماندگاری هنر اصیل میشود جدا از منظر و نگاه شرافتمندانه هنرمند به هنر، حمایت از افرادی است که صرفا به فروش آثارشان فکر نمیکنند و آنچه برایشان اهمیت دارد اصل هنر و خلق و ارائه آثاری بر اساس قواعد کلاسیک با تعاریف امروزی است. اما در میان سبکهای نقاشی آنچه امروزه از سوی اغلب هنرمندان این عرصه معمولا نادیده گرفته میشود «ناتورالیسم» یا همان «طبیعتگرایی» است. البته نقاشی پرتره و رئالیستی هم مانند گذشته مورد توجه نیست.
آرمان یعقوبپور یکی از نقاشانی است که با تاثیر گرفتن از فضای پیرامونی تلاش دارد با خلق آثاری برگرفته از طبیعت امضای خودش را پای کارهایش داشته باشد. او اهل خطه زاگرس و شهر بروجرد است و فضا و جغرافیای این منطقه در آثارش نمود دارد. یعقوبپور فارغالتحصیل نقاشی در مقطع لیسانس و فوق لیسانس است و در رشته پژوهش هنر دکترا گرفته و سالهاست در دانشگاه به تدریس مشغول است.
یکی از ویژگیهای آثار این نقاش طبیعتگرا (که با ضرب قوی و کاردک گاه منجر به ایجاد حجم ضخیم رنگها میشود)، توجهش به سبک «مینیمال» است. با این توضیح که در ایران «مینیمالیسم» را صرفا با ایجاز میشناسند؛ او تلاش دارد به واسطه آثارش، تعریف درستتر و کاملتری از این مقوله ارائه دهد.
«زاگرس» عنوان نمایشگاهی است که از روز جمعه بیست و سوم اردیبهشتماه تا چهارم خردادماه به صورت مجازی درگالری گلستان برگزار میشود. این اتفاق بهانه گفتگوی ایلنا با خالق آثار این نمایشگاه است.
تقریبا در تمام آثارتان نوعی «ناتورالیسم» و «طبیعتگرایی» وجود دارد که شاید بتوان گفت به امضای شما تبدیل شده است. این طبیعتگرایی و توجه ویژه به این سبکِ کمتر مورد توجه در دنیای امروز، از کجا میآید؟
اتفاقا عنوان نمایشگاه اخیرم هم «زاگرس» است که دلایلی دارد و دربارهشان خواهم گفت. درباره توجهم به مقوله طبیعت باید بگویم این نگاه در نمایشگاههایی که قبلا برگزار کردم و در آثار دوران دانشجویی هم، وجود دارد. حتی باید به عقبتر بروم و بگویم زمانی که کوچکتر بودم و نقاشی کار میکردم، این مناظر و طبیعت اطرافم در کار وارد میشد و تاثیرش در آثارم قابل مشاهده بود. نه فقط من، بلکه هر فرد متعلق به هر منطقهای باشد آن خاطرات کودکیاش، همراهش خواهد بود.
این تاثیر صرفا از محیط و طبیعت پیرامون، قاعده نیست و چه بسیار افرادی که بدون توجه به محیط و اقلیم به خلق آثارشان پرداختهاند.
بله همینطور است و ممکن است آثار یک هنرمند با منطقهای که در آن زندگی میکرده، بیارتباط باشد، اما آنها هم از موارد دیگر تاثیر میگیرند. ممکن است آن تاثیرات مذهبی یا اخلاقی یا خانوادگی باشد. منظورم این است آن چیزی که شخصیت افراد را میسازد بر کارشان هم تاثیر میگذارد. در این زمینه بخش دیداری من، مناظر منطقه زاگرس بوده که وارد فضای کاریام شده است.
آیا این تاثیر پیرامونی از ابتدا در منظر و نگاهتان وجود داشته یا اینکه پس از پرداختن به سبکهای دیگر به این طبیعتگرایی رسیدهاید؟
آن زمان که شروع به فعالیت کردم تجربههایم مثل هر فرد دیگر بر اساس کپی کردن و کسب تجارب دانشجویی بر اساس امپرسیونیسم و سبکهای دیگر بوده است. اولین نمایشگاه من پرترههایی بود که با آب مرکب کار کردم. البته در همان آثار هم سادگیهایی وجود داشت. کلا روند فعالیتم بر اساس تجربهگراییهای مختلف بود تا در نهایت به آن احساس برسم که آن سبک و سیاق از آن خودم شده است. پرداختن به طبیعت و این فضا را دنبال کردم و میشود گفت در نمایشگاههای گروهی و انفرادی که تا به حال برگزار کردهام این سبک و سیاق مورد توجه بوده است. اگر اغراق نباشد باید بگویم حدود هفتاد درصد آثارم به نوعی با مناظری از طبیعت است که در حافظه داشتهام.
سی درصد باقی به چه آثار و سبکهایی اختصاص داشته؟
آن سیدرصد را اگر دربارهاش نگفتم به این دلیل است که حدود بیست سال است استاد دانشگاه نیشابور هستم که اقلیمی دیگر محسوب میشود. به هرحال تاثیر فضای اقلیم نیشابور هم مدت زیادی است که در کارم آمده است. میتوان گفت به موزارت فضای منطقه زاگرس آن فضای سمت خراسان هم به نوعی در آثارم هست.
البته جغرافیا و اقلیم خراسان با فضای منطقه زاگرس تفاوتهای فاحشی دارد. خراسان و نیشابور مناطقی کویری محسوب میشوند و زاگرس سرتاسر کوهستانی وسرسبز است.
همینطور است و تفاوتهایی که میگویید تا حدودی در آثارم وجود دارد.
درباره نوع انتخاب سوژهایتان در طبیعت بگویید.
درباره خلاصهدیدن و سادهنگری شخصا وقتی وارد طبیعت میشوم، توجهم به موارد خاص جلب میشود. شاید دیدن چند قطعه سنگ در فضای طبیعت برای من از دیگر مواردی که وجود دارد اهمیت بیشتری داشته باشد. یا شاید یک لکه ابر در آسمان توجه مرا بیشتر به خودش جلب کند. یعنی میتوان گفت من در میان عناصر موجود در طبیعت بهگزینی میکنم. و سعی میکنم آن چیزی را انتخاب کنم که برایم ارزشمندتر است. به همین دلیل در آثارم به لحاظ سوژه و عناصر بر اساس این خلاصهگی که میگویم، میآید. در آثارم با دشتی روبرو میشوید که ابر در آن غالب است. یا میبینید فقط درخت غالب شده است.
برای خلق آثارتان به طبیعت رفتهاید و انتخاب سوژهها و کشیدن آنها روی بوم بر اساس مواجه عینی بوده است؟
درباره نمایشگاه «زاگرس» شاید برایتان جالب باشد که من برای خلق هیچکدام از آثار به طبیعت نرفتهام و از عکس هم استفاده نکردهام. در حقیقت هر اتفاقی که افتاده بر اساس حافظه و چیزهایی بوده که در طبیعت و منطقه دیدهام.
از توجهتان به سبک «مینیمالیست» بگویید. البته در ایران تعریف کامل و درستی از آن وجود ندارد و وقتی از «مینیمال» صحبت میشود، سریع به سراغ سادهگرایی میرویم.این نگاه و تعریف در همه هنرها از جمله «عکاسی» و «سینما» و «موسیقی» هم وجود دارد. موافقید؟
کاملا درست میگوید و تعریفی که از «مینیمال» داریم نه فقط در ایران که در اغلب کشورها کامل نیست. این تعریف با ترجمهای که از این واژه تحت عنوان «کمینهگرایی»، «سادهگرایی» یا «چکیدهگرایی» ارائه شده، ذهن را به این سمت و سو میبرد که هرآنچه ساده شده باشد، به معنای «مینیمال» است. در حالی که این مورد فقط یکی از مولفهها و مشخصههای «مینیمالیست» است. ممکن است امروزه با آثاری (بخصوص در هنر معاصر) روبرو شویم که اصلا ساده نباشند و کاملا پیچیده باشند، اما از آنها به عنوان «مینیمال» نام ببریم.
مهمترین مولفههای این سبک چیست؟
اگر بخواهیم از مشخصات با اهمیتی که در «مینیمالیست» وجود دارد به طور کلی صحبت کنیم، باید بگویم یکی از آنها خصلت صنعتی بودن است که البته نمیتواند آنچنان در نقاشی تعریف پیدا کند، ولی در طراحی صنعتی و معماری وارد میشود. یا گفتمان «ماده» و «متریال» را داریم که ممکن است در مجسمهسازی و رشتههایی که بیشتر با ماده سر و کار دارند، وارد شود.
بهکارگیری مواردی که گفتید و دیگر مولفههای سبک «مینیمال» (به جز سادهگرایی) در نقاشی کار دشواری است.
بله همینطور است. یکی از دلایل دشواری کاربرد مولفههای «مینیمال» در نقاشی محدودیت این هنر است. درست است که در دنیای امروز با مولتی مدیا و با ترکیب مواد اینطور موارد کار میکنیم و در این زمینه دستمان بیش از قبل بازی شده؛ ولی در نهایت زمانی که روی بوم کار میکنیم همچنان با آن چهارچوب سنتی قبل محدودیتهایی برایمان وجود دارد. حال ممکن است فردی مثل انسلم کیفر «Anselm Kiefer» بیاید و بافتهای آنچنانی هم در آثارش بیاورد که در واقع بتوانیم به کولاژهای کوبیستی هم نگاهی داشته باشیم؛ یعنی در واقع بیاید و متریال را روی بوم سوار کند. اما کیفر هم این محدودیت را دارد که در نهایت آنچه در ذهن دارد را روی یک دیوار یا یک چهارچوب سوار کند.
یک اثر از آرمان یعقوبپور/اکریلیک روی بوم/۱۸۰×۱۲۰ سانتیمتر/تاریخ اثر: ۱۳۹۶
به هرحال در نقاشی با دو بعد مواجهیم نه با یک اثر سه بعدی یا برجسته و همین قضیه محدودیتهایی ایجاد میشود.
منظورم این است که در چنین موردی دست نقاش برای خلق اثری «مینیمال» مثل یک معمار یا مجسمهساز باز نیست. درنهایت «مینیمالیست» خصلتهای دیگری هم دارد.
برای خودتان، کدام مولفه یا مولفههای «مینیمال» اهمیت دارد؟
آنچه برای من در آثارم اهمیت بیشتری داشته، مهمترینش همانی است که همه آنرا میشناسند؛ یعنی «سادهنگاری» یا «خلاصه دیدن». دومین مولفهای که برایم اهمیت دارد مخاطبان آثارم کمتر به آن دقت کردهاند این است که میآیم و بخشی از بوم را رها میکنم. اگر آثارم را ببینید متوجه میشوید در این بخش خالی، رنگی وجود ندارد و آن سفیدی، سفیدی بوم است. بعد میآیم و کنار آن جرم رنگی غلیظ را با حجم بیشتری میگذارم. البته مخاطبان به این موضوع دقت کردهاند اما این دقت از منظر «مینیمالیستی» نبوده است.
درباره این ویژگی که عامدانه آن را در آثارتان لحاظ میکنید از مخاطبان چه بازخوردهایی گرفتهاید؟
در اینباره اتفاقی از دید مخاطب رخ میدهد و من در نمایشگاه به آن دقت کردهام. مخاطبی که با یک اثر کلاسیک محض که سطح آن با رنگ پر شده، روبرو میشود، مادهی کار دیگر برایش اهمیتی ندارد. یعنی درکی کلی از اثر و فضای آن خواهد داشت. به فرض او، با یک طبیعت بیجان روبرو میشود که کل فضای آن با رنگ پر شده است. اما زمانی که همان مخاطب با اثری از من روبرو شده دقت میکند و میبیند بخشی از آن خالی است. او از نزدیک به آن نگاه میکند و میبیند در جایی جرم رنگ زیاد است. بارها دیدهام که مخاطب با ناخن روی جرم رنگ فشار آورده تا ببیند چیست!
این کار به چه معناست و برایتان چه دستاوردی دارد.
به این معناست که در همان ابتدا گفتمان مخاطب و ماده به وجود آمده است. از این حیث میتوان گفت این درگیری مخاطب با ماده به خودی خود رویکردی «مینیمالیستی» است.
شاید بتوان گفت به واسطه این مواجهه و ایجاد رویکردی که میگویید، آن روایتگری و چرایی را در آثارتان ایجاد کردهاید.
دقیقا همینطور است. آنچه به آن معتقدم این است که اثر هنری مانند اثری فلسفی باید ایجاد سوال کند. و چه بهتر از همان اول این اتفاق بیفتد و حتی ماده و جلوهی کار هم، آن سوال را به وجود آورد؛ یعنی مخاطب با پرسشهای مختلفی روبرو شود. طی این روند چه مخاطب به پاسخ برسد چه نرسد، در ادامه یک گام جلوتر خواهد بود.
زمانی که از طبیعتگرایی حرف میزنیم ناخودآگاه با رنگهای متعدد و کنتراست طرفیم که با ترکیببندی و ایجاد نوعی «درام» توسط هنرمند به سرانجام میرسند. با توجه به این روند آیا خلق آثارتان بر اساس و در بستر «مینیمال»، از ابتدا با برنامهریزی و ترکیببندی و رنگبندیهای مشخص صورت میگیرد؟
اینگونه نیست که من با هدفی خاص خلق اثر را شروع کنم.
اگر استفاده از عبارت «فیالبداههگری» درست باشد آیا میتوان گفت نوعی «بداههپردازی» را در خلق آثارتان پیش گرفتهاید؟
بله همینطور است.
اثری دیگر از آرمان یعقوبپور
اگر قرار باشد کمی جزییتر از روال خلق آثارتان بخصوص در نمایشگاه «زاگرس» بگویید، چه توضیحی برای مخاطبان دارید؟
باید بگویم در نمایشگاه «زاگرس» روش متفاوتی را تجربه کردهام. به همین دلیل هم قطع کارها را کوچک در نظر گرفتم تا بر اساس این تجربه ببینم چه اتفاقی میافتد. در حقیقت همان فیالبداههگی که گفتید در آثارم اتفاق افتاده است. به عنوان مثال نارنجی را روی بوم میگذاشتم و بعد لحظه به لحظه به این رنگ اضافه میشد و در نهایت داستان شکل میگرفت. یعنی در مرحله اول نمیدانستم قرار است چه اتفاقی بیفتد. میتوانم بگویم این تجربهگرایی طوری بود که رنگ مرا به سوی خودش بکشاند و من به آن جهت دهم و در نهایت آن چیزی که در ذهنم تداعی میشد، همان مواردی بود که در منطقه دیده بودم. مثلا خاک بخشهایی از منطقه زاگرس قرمز رنگ است. این خاک قرمز رنگ متریالی بوده که هزاران سال برای نقاشان اهمیت داشته است. نقاشان دوران گذشته در نقاشیهایی که بر دیواره غارها میکشیدهاند از این خاک استفاده میکردهاند. این رنگ قرمز برای من هم جذاب بود. کمی رنگ قرمز را با اغراق بیشنر روی بوم میگذاشتم و آرام آرام تبدیل به زمین و چیزهای دیگر میشد.
شکل گرفتن و ایجاد شدن مولفههای مهم و اساسی (مثلا پرداختن به یک سبک) در آثار هنرمند اتفاقی یک شبه نیست و همین است که به امضای هنرمند تبدیل میشود. مطمئنا این ویژگی سادهنگاری یا همان «مینیمال» هم در وجود شما وجود داشته یا آن را کسب کردهاید و به ناخودآگاهتان سپردهاید.
همه چیزبه شخصیت هنرمند برمیگردد و قاعدتا وجود «مینیمالی» که میگوید به شخصیت من برمیگردد. یعنی اگر من نقاش نمیشدم و نویسندگی را پیش میگرفتم حتما به سراغ نوشتن جملات کوتاه میرفتم. الان هم گاهگاه که چیزی مینویسم، نمیتوانم آن را بیش از دو صفحه ادامه دهم و کل مطلبم در آن خلاصهگویی، تمام میشود. این موضوع یا این ویژگی در رفتار و حتی در تعداد دوستانی که دارم هم لحاظ شده و کلا در زندگیام وجود دارد. همه موارد مذکور یعنی آن نوع نگاهی که میگویم در شخصیت من وجود دارد، ؛ بنابراین خواه ناخواه در نقاشی من هم شکل گرفته است.
بسیاری از هنرمندان امروزی از همان اول فعالیت تصمیم میگیرند که انتخاب سبک میکنند که درست نیست! مثلا میگویند من از فردا میخواهم آثار اکسپرسیونیستی خلق کنم! در صورتیکه طی مطالعه و تحقیق و مشق کردنها و تجربه کسب کردنهاست که فرد سبک و سیاق و در نهایت امضای خودش را پیدا میکند.
درست است. اتفاقا جالب این است که برخی دانشجویانم هم، همین را میگویند. مثلا میگویند چه کار کنیم که از فردا آثارمان «مینیمال» شود؟! در حالی که معلوم نیست پیرو کدام سبک هستند و البته چه شخصیتی دارند؟
یک اثر «مینیمال» از آرمان یعقوبپور
شما از چه سالی در دانشگاه مشغول به تدریس شدهاید؟
من بیست سال است به طور رسمی در دانشگاه تدریس میکنم و یکی از اعضای هیئت علمی هستم. یعنی از سال ۱۳۸۰ استخدام شدهام و پیش از این مقطع از حدود سال ۱۳۷۴ به صورت حقالتدریس و حضور در کلاسهای آزاد در عرصه آموزش فعال بودهام.
با توجه به این سابقه در حوزه آکادمیک و آموزش دانشگاهی نقطه ضعف دانشجویان امروزی، چیست؟
کاری به کلاسهای غیردانشگاهی ندارم، چون آنهایی که در کلاسهای آموزشی شرکت میکنند، اهداف خاصی دارند. اما آنچه طی این مدت زمان بیست و چندساله در دانشگاهها (بخصوص در نیشابور که بیشتر زمانم در دانشگاه این شهر میگذرد) شاهدش بودهام و آن را به عنوان معضل میبینیم این است که روز به روز از مطالعات نظری دانشجویان کاسته میشود. بخصوص در شهرستانها هستند افرادی که به صورت عملی در عرصه نقاشی فعال هستند. آنها حاضرند صبح تا شب کار کنند و با بوم و سه پایه به خیابان و دیگر مکانها میروند و کار میکنند. این اتفاق و چنین تلاشهایی مفید است اما در کنار آن مثلا از نظریههای هنری بیاطلاعند و درباره مسائل تئوریک چیزی نمیدانند. آنها همچنین درباره تاریخ هنر مطالعه نمیکنند؛ هرچند امروزه از فعالیتهای عملی دانشجویان هم کاسته شده است.
شاید به همین دلایل است که آثار اغلب هنرمندان امروزی در هر سبک و سیاق فاقد هویت و اصالت است.
همینطور است.
آیا میتوان گفت نسلهای جدید روی قواعد کلاسیک و اصول کار نکردهاند و به دانش اندوزی و تجربهگرایی نپرداختهاند؟
بله میتوان اینطور گفت.
قواعد کلاسیک برای شما چه جایگاهی دارد؟
البته نگاهها متفاوت است و چیزی که الان میگویم به این معنا نیست که باید همینطور باشد. من نقاشی خواندهام و فضای کلاسیک را یادم دادهاند و عملا از کودکی با فضای کلاسیک در آثار هنری روبرو بودهام. در ادامه آرام آرام پیشرفتهام و به فضای امروز رسیدهام. یعنی این قواعد کلاسیک در نوع نگاه من ریشه داشته و شاید نمیتوانم از آن جدا شوم. در عین حال کاری که انجام میدهم، اگر چه رویکردهای معاصر دارد، ولی همچنان به زیباییشناسی پایبندم.
ریشهدار بودن را میتوان به سنت مرتبط دانست؟ و در این میان «مفهوم» برایتان چه جایگاهی دارد؟ آیا آن را در تقابل با زیباییشناسی میدانید؟
خیلیها میگویند در هنر معاصر «مفهوم» اهمیت دارد و باید مورد توجه باشد، اما من همچنان به زیباشناسی پایبندم و هیچگاه آن را کنار نمیگذارم. پس کار من به نوعی ریشه در سنت دارد؛ حتی اگر محتوا و مفهومی در آن به وجود آید. درنهایت همه چیز به دیدگاه آنهایی بستگی دارد که درباره افراد و آثار هنری نقد مینویسند. حال در این میان ممکن است برخی دیدگاه مطرح شده را بپذیرند و برخی دیگر آن را نپسندند و تعدادی دیگر آن را قبول نداشته باشند.
همانطور که در عکاسی سبکی به نام مردمشناسی و قومشناسی داریم، پرداختن به اقلیم و طبیعت و محیط زیست میتواند در نقاشی نوعی سبک باشد. به نظر میرسد با توجه به بحرانهای محیط زیستی هم نقاشانی در سطح شما و هم دانشجویان شما باید به این رویه بپردازند. اما چرا این توجه کمتر رخ میدهد و نقاشان و هنرمندان تجسمی ترجیح میدهند به سمت آثار مدرن بروند.
یکی دلیلش این است که شاید مخاطب عام روی هر اثر وقت نمیگذارد و فکر نمیکند. مخاطب امروزی دوست دارد سریع به جواب برسد. میلان کوندرا میگوید آدمها علاقه خاصی دارند که همه چیز را به خیر و شر تبدیل کنند. به هرحال اگر مخاطب روی هر اثر مکث کند و فکر کند، این کار هزینه دارد. فکر کردن کار راحتی نیست و اغلب مردم به این سمت و سو نمیروند. برای همین است که مثلا یک اثر از طبیعت برای مخاطب عامی صرفا یک درخت یا ابر است؛ در صورتیکه اگر کسی بخواهد همان اثر را تحلیل کند به برداشتهای مختلفی میرسد. مثلا امروز همان قدر که میتوان از درختان آثار سهراب سپهری برداشت سیاسی کرد، میتوان راجع به عکسهای کیارستمی هم همان برداشتها را داشت. اصلا هم نیازی نیست با یک جهت و جناح سیاسی خاص به آثار چنین هنرمندانی بنگریم. چون این جهتها و جناحها به نوعی تاریخ مصرف دارند. اما یک اثر هنری مانند نقاشیهایی از طبیعت یا عکسهایی از طبیعت را سالهای سال دوست بداریم و تاریخ مصرف هم نخواهند داشت.
اگر ناگفتهای مانده بفرمایید.
خیر مطلب یا موضوعی باقی نمانده. معمولا مصاحبه با رسانهها محدود به سوالاتی تکراری است و بابت مباحثی که مطرح کردید از شما ممنونم.