خبرگزاری کار ایران

مصطفی ملکیان:

شفقت‌ورزی و کار خیریه، از نظر اخلاقی واجب است

شفقت‌ورزی و کار خیریه، از نظر اخلاقی واجب است
کد خبر : ۱۱۹۷۵۸۳

مصطفی ملکیان در نشستی به بیان استدلال‌هایی در باب نیکوکاری در فلسفه اخلاق پرداخت.

به گزارش ایلنا، سومین جلسه از درس‌گفتار مصطفی ملکیان در باب فلسفه و اخلاق نیکوکاری به میزبانی آکادمی آگاپه برگزار شد.

ملکیان در این نشست به بیان استدلال‌هایی در باب نیکوکاری در فلسفه اخلاق پرداخت که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

نیکوکاری به لحاظ اخلاقی چگونه استدلال می‌شود؟ چرا فیلسوفان اخلاق معتقدند که ما به لحاظ اخلاقی باید نیکوکار باشیم؟ 

ابتدا به امر باید سه مقدمه، بیان شود. یک مقدمه این است که به نظر بیشتر فیلسوفان اخلاق، اخلاقی زیستن سه مرحله دارد. مرحله کمترین، مرتبه متوسط و مرتبه بیشترین. در مرحله کمترین، کف اخلاقی زیستن، این است که ما ملتزم به عدالت باشیم. رتبه بعد که بالاتر از آن است این است که ما به شفقت رو بیاوریم. و مرحله سوم هم مرحله ای است که ما در آن به بالاتر از شفقت می رسیم یعنی عشق. اینها سه مرحله اخلاقی زیستن از منظر اکثر فیلسوفان اخلاق است. به ندرت فیلسوفانی بوده اند که گفته اند عدالت اخلاق نیست. ولی بهرحال اکثریت قریب به اتفاق فیلسوفان اخلاقی معتقدند که کسی که اخلاقی زندگی می کند، باید در سه مرحله اخلاقی زندگی کند. اول باید عدالت ورز باشد و کاملا، نظرا و عملا عدالت را قبول کرده باشد. بعد از آن انسانهای اخلاقی تر، بالاتر می روند و به شفقت می رسند. و انسانهای اخلاقی تر از شفقت هم بالاتر می روند و به عشق می رسند. 

هر وقت بحث عدالت است، مطلب مبتنی بر مفهوم حق می شود. عدالت جایی معنا دارد که قبلش حقی اثبات شده باشد. اگر جایی حق اثبات شد و معلوم شد که شما حقی دارید نسبت به من، در این صورت تبعا من تکلیفی دارم نسبت به شما. عدالت یعنی نظرا و عملا رعایت کردن حق. در عدالت فرض بر این است که من سر سوزنی حق تو را ضایع نمی کنم. اما تو هم باید نسبت به من عدالت داشته باشی، پس به تو هم اجازه نمی دهم سر سوزنی حق من را ضایع کنی. 

در شفقت بحث این است که من سر سوزنی از حق تو را ضایع نمی کنم. اما بخشی از حق خودم را هم به تو می بخشم. اینجا مرحله شفقت است. بودا گفت اخلاق اصلا با شفقت شروع می شود. مرحله عدالت اصلا در قلمروی اخلاق نیست. اگر اینگونه رفتار کردم من در حق تو مشفق هستم. 

در مرحله اول و دوم، هنوز من و تو غیر هم هستیم. یعنی من در مرحله عدالت خودم را غیر از تو می بینم. و حرف از حق من و حق تو می زنم. هنوز من و تو دو انسان هستیم. در شفقت هم هنوز دو انسانیم. کمی به تو نزدیک شده ام ولی چون بخشی از حق خودم را به تو می بخشم به تو نزدیک تر شده ام. 

اما مرحله سوم، اخلاق عشق است. در مرحله عشق، من و تو احساس یگانگی می کنیم. من نسبت به تو احساس یگانگی می کنم. و دیگر حق من و حق تو معنا ندارد. آنچه را من دارم از آن تو می دانم. نمی گویم بخشیدم به تو. می گویم از آن توست. این مرحله که من اصلا آنچه را دارم از آن تو می دانم، مرحله عشق است. در واقع هر چه خوشی برای تو هست، خوشی خودم می بینم و هر چه ناخوشی تو هست، ناخوشی خودم می بینم. 

عدالت یگانه مبنا برای قانون است. قانون فقط بر اساس عدالت است. قانون هیچ وقت نمی تواند بر اساس شفقت و عشق باشد. قانون فقط باید بر اساس عدالت نوشته شود. لذا شهروند خوب بودن به این معناست که قانون را رعایت کنی و عدالت را رعایت کنی. بنابراین تا وقتی من عدالت می ورزم من یک شهروند خوب هستم. شهروند خوب هم یعنی کسی که همه قوانین را رعایت می کند و چون فرض بر این است که قانون بر اساس موازین عادلانه نوشته می شود، لذا شما عادل هستید. اگر بخواهم یک انسان خوب هم باشم باید وارد قلمروی اخلاق شوم. یعنی شفقت ورزی و عشق ورزی کنم. 

یکی از فرق های مهم اخلاق و قانون، در این است که قانون فقط یک مبنا دارد آن هم عدالت است. به هیچ چیزی غیر از عدالت نمی شود قانون گفت. بنابراین قانون طبق ادعا بیان می کند هر شهروندی چه حقوقی دارد و چه تکالیفی. 

لذا مقدمه اول این است که اخلاق سه مرحله دارد، اخلاق عدالت، اخلاق شفقت و اخلاق عشق. 

مقدمه دوم این است: اخلاق امری آزادانه است. اما قانونی رفتار کردن آزادانه نیست. می گویند، قانون فقط در بافت اجبار معنا دارد. ولی اخلاق فقط در بافت آزادی معنا دارد. معنایش این است که اگر تو در جامعه ای زندگی کردی، به هیچ وجه حق نداری قوانین آن کشور را زیر پا بگذاری، اگر گذاشتی، جرم مرتکب شدی و باید مجازات شوی. اما برعکس آن اخلاق است. اگر بگویند یک حکم اخلاقی این است که متواضع باشید و اگر متواضع نباشی جلب کلانتری می شوی. یا مثلا خوب است از نظر اخلاقی، انسان به مستمندان کمک کند و اگر نکرد، آخر سال زندانی می شود، این مضحک است. لذا اخلاق در کانتکس آزادی معنا دارد. یعنی انسانی که اخلاقی زندگی می کند، فقط وقتی اخلاقی زندگی می کند که هیچ چیز بیرونی مجبورش نکرده باشد. یعنی اخلاق، الزامش از درون می جوشد. قانون الزامش از بیرون است. 

حال که در کانتکس آزادی باید اخلاقی زیست، این سوال پیش می آید که آیا آدمها آزادند اخلاقی رفتار نکنند؟ بلی. کاملا آزادند. اگر زندگی ای دارند که هیچ مغایرتی با موازین قانونی کشور ندارد و اخلاقی زندگی نمی کنند نمی توانی هیچ کاری با او داشته باشی. اگر این گونه باشد این سوال پیش می آید؟ که پس وظیفه اخلاقی ما این یا آن است پس چه شد؟ اخلاق باید آزادانه باشد، پس تکلیف و وظیفه و باید و نباید اخلاقی یعنی چه؟

اول یک مثال بزنم: شما آزاد هستید که مثلا با من شطرنج بازی کنید یا نکنید. هیچ کس نمی تواند شما را الزام کند که بیایید بازی کنید یا نکنید. اما اگر یکی آمد نشست باید قواعد شطرنج را رعایت کند. نمی تواند بگوید می آیم می نشینم و بازی می کنم ولی قواعد شطرنج را رعایت نمی کنم. اگر شما آزادانه انتخاب کردید که شطرنج بازی کنید باید قواعد شطرنج را رعایت کنید. من خیلی کارها هست که می توانم آزادانه انجام دهم یا ندهم. اما اگر انتخاب کردم، باید قواعد انتخابم را رعایت کنم. اخلاق هم همین گونه است. مثلا شما انتخاب می کنید که می خواهید فقط شهروند خوب باشید. اشکالی ندارد. اما اگر تصمیم گرفتید اخلاقی زندگی کنید باید قواعد اخلاقی زیستن را رعایت کنید. اگر تصمیم گرفتم اخلاقی زندگی کنم، تکالیف اخلاقی پیدا می کنم. حال بحث بر سر این است که اگر من اخلاقی عمل کردم، و این اخلاقی عمل کردن را با آزادی خودم انتخاب کردم، سه قسم اخلاق حکمش چه می شود؟

اگر من اخلاقی زیستن را انتخاب کردم، آیا اخلاق عدالت واجب است یا مستحب؟ 

ابتدا راجع به واجب و مستحب بگویم. فرق این دو چیست؟ هم واجب را وقتی انجام بدهیم ستایش می شویم و هم مستحب را. اما اگر واجب را انجام ندادیم نکوهش می شویم ولی اگر مستحب را انجام ندهیم نکوهش نمی شویم. عدم انجام واجب اخلاقی با نکوهش همراه است ولی عدم انجام مستحب اخلاقی با نکوهش همراه نیست. می گوییم درست است که مجبور نبوده اخلاقی زندگی کند، ولی وقتی آزادانه انتخاب کردی که اخلاقی زندگی کنی، باید این واجب اخلاقی را انجام دهی. 

با این توضیح شهود ما می گوید، اخلاق عدالت واجب است. یعنی آنچه عدالت بر دوش ما می گذارد باید انجام دهیم و اگر انجام دهیم ستایش می شویم و نباید ترک کنیم و اگر ترک کنیم نکوهش می شویم. اخلاق عشق هم معلوم است که مستحب است. اگر انجام دهیم ستایش می شویم ولی اگر کسی با شما عاشقانه رفتار نکرد کسی نکوهشش نمی کند. اما اخلاق شفقت چگونه است؟ مستحب است یا واجب؟ اینجا محل اختلاف است. کارهای خیریه اینجاست در مرحله اخلاق شفقت. اگر من کار خیریه کردم همه ستایشم می کنند. اما اگر کار خیریه نکردم آیا کسی حق دارد نکوهشم کند یا خیر؟ اگر نکوهش بشوم یعنی واجب است و اگر نکوهش نشوم یعنی مستحب است. 

مثالی می زنم. فرض کنید که من برای رفتن به یک مجلس عروسی رسمی و باشکوه لباس خیلی خوبی پوشیده ام. در مسیر که می رم می بینم دختر بچه ای در آبگیری افتاده و در حال غرق شدن است و غیر از من هم هیچ کس نیست به او کمک کند. در اینجا من فکر می کنم اگر بخواهم بروم وی را از آبگیر بیاورم بیرون، تمام لباسهایم از بین می رود. با خود فکر می کنم این همه خسارت؟ فکر می کنم همه ما شهودمان می گوید که اگر کسی به خاطر 5 میلیون تومان بچه ای را نجات ندهد باید ملامت شود. یعنی نجات کودک واجب اخلاقی است. اگر رفت نجات داد و لباسش را از دست داد همه ستایشش می کنیم. چون جان بچه را نجات داده است. اگر کسی بگوید که من انسان دوست هستم ولی 5 میلیون متضرر می شوم لذا انجام ندادم، همه نکوهشش می کنیم. 

فیلسوفان می گوید آیا این مثال را قبول دارید؟ می گوییم بلی. می گویند، شما اکنون می توانید با 5 میلیون تومان در ماه یک نفر در افریقا را از مرگ نجات دهید، پس چرا نجات نمی دهید؟ و شکی ندارند که طبق آخرین محاسباتی که سازمان ملل کرده است شما با روزی 3 دلار می توانید یک کودک افریقایی در معرض مرگ را نجات دهید. ولی چرا ما اینکار را نمی کنیم؟ این استدلال کسانی است که می گویند کارهای خیریه به لحاظ اخلاقی واجب است. پیتر سینگر بزرگترین حامی این نظریه است.

 اما برخی در رد این موضوع دو استدلال دارند: می گویند کار خیریه مستحب است، واجب نیست. می گویند در آن مثال یک نفر شاهد دست و پا زدن کودک بود. آن هم من بودم. بنابراین اگر من صرف نظر می کردم و می رفتم حتما کودک غرق می شد. چون فرد دیگری شاهد این ماجرا نبود. ولی بچه افریقایی را 7 میلیارد آدم می بینند. بنابراین اگر من راهم را بروم کسان دیگری هستند که نجاتش بدهند. 

این یعنی: نظریه سرشکن شدن مسئولیت. یعنی مسئولیت بین 7 میلیارد انسان سرشکن می شود. این کودکی که در افریقا دارد می میرد، مسئولیتش تقسیم بر 7 میلیارد می شود و می گویند وقتی مسئولیت سرشکن می شود واجب اخلاقی تبدیل به مستحب اخلاقی می شود. 

اما استدلال دومی هم وجود دارد: دیدن غیر از شنیدن است. اگر ما در جنگل های تانزانیا در حال حرکت هستیم و کودکی را ببینیم که در حال مرگ است چون می بینیم مسئولیت بیشتری داریم تا کسی که در روزنامه موضوع را می خواند. آدم وقتی مشاهده می کند نسبت به باخبر شدن، مسئولیتش فرق دارد. 

این دو استدلال هیچ کدامش قانع کننده نیست. اول بپردازم به استدلال دومی. 

مشاهده کردن با باخبر شدن وقتی فرق می کند که ما در باخبر شدن احتمال نمردن را بدهیم. اما وقتی من باخبر می شوم که حتما کودک ناشی از گرسنگی می میرد فرقی با دیدن ندارد. در باخبر شدن ظن و گمان هست و در دیدن یقین هست. وقتی در باخبر شدن هم یقین باشد فرقی با دیدن موضوع ندارد. 

اما سرشکن شدن مسئولیت چطور؟ آیا قابل اعتنا هست؟ خیر نیست. نکته اول این است: اگر این موضوع تعمیم پیدا کند. یعنی من بگویم که این خانمها و آقایان از گرسنگی کودک باخبر هستند و بروم کنار، بقیه هم همینگونه رفتار کنند، لذا با این رویه مجوزی صادر شده که این بچه محکوم به مرگ شود. 

اما ردیه دوم این است: فکر کردی اخلاقی عمل کردن فقط برای کاستن از درد و رنج است؟ اگر فقط برای همین بود، هر کسی به کودک کمک می کرد، مسئولیت را از دوش تو هم برداشته. اما کمک به دیگران برای خودشکوفایی هم هست. تو داری فرصت خودشکوفایی را از خود می گیری. اخلاقی بودن دو کار می کند: یکی برای کسانیکه خودشان اخلاقی رفتار می کنند و دیگری برای کسی که تحت تاثیر رفتار اخلاقی تو قرار می گیرند. چون به تبع فیلسوفان قبل از دوران مدرن و بعد از مدرن معتقدیم که اخلاق باید برای خود من هم خودشکوفایی بیاورد، در واقع من فرصت خودشکوفایی را از خودم زائل می کنم اگر اخلاقی رفتار نکنم. 

لذا خیریه و عمل خیریه جزو واجبات است. اخلاق شفقت هم مثل اخلاق عدالت، واجب است. اخلاق عشق مستحب است. اما به این نتیجه قید و شرطی می‌خورد و باید آنرا مقید کرد. از نظر اخلاقی شفقت ورزی و کار خیریه واجب است، به این شرط که آنچه فرد مقابل ندارد جزو ضروریاتش باشد. مثل جان. مثل خوراک یا نوشاک و... اگر اینها به کسی نرسد می میرد. پوشاک و مسکن هم حد اندک آن جزو ضروریات زندگی است. اما اگر فرد مقابل چیزی ندارد که جزو ضروریاتش نیست، کمک کردن به او جزو واجبات نیست. لذا به شرطی شفقت جزو واجبات می شود که آن چیزی که طرف مقابل ندارد جزو ضروریات زندگی اش باشد. ولی اگر جزو ضروریات زندگی اش نباشد، اگر انجام دهم ستایش می شوم ولی اگر انجام ندهم نکوهش نمی شوم. حال چه چیز جزء ضروریات زندگی است؟ چه نیست؟ 

قید و شرط دومی هم باید باشد. اگر دو نفر هر دو به یک مورد ضروری زندگی محتاجند و من هم به هر دو نمی توانم کمک کنم، اندک مالی دارم و می توانم با آن ضروریات زندگی یک نفر را براورده کنم، اینجا شخصیت و منش آن شخص باید دخالت کند در کمک کردن. یعنی چه؟ یعنی دو آدم هستند هر دو در حال گرسنگی هستند، اینجا مختار نیستم که به هر که دوست داشتم کمک کنم. باید شخصیت و منش را هم ببینم. اگر یکی انسان نیکی است و دیگری انسان بدی. آن کمک باید فقط به نیک بشود. لذا ضروریات زندگی اگر ضروریات زندگی بَدان باشد باید عقب بیفتد تا زمانیکه ضروریات زندگی نیکان براورده شود. ما با بدان دشمنی نمی کنیم. ولی به نیکان جهان کمک می کنیم. اگر این نظریه را بپذیریم مدعایش چه می شود؟ عدالت برای بدان، شفقت برای نیکان. 

به نظر من این سخن قابل دفاع است. فقط دو چیز وجود دارد. خوب و بد ملاکش چیست؟ چه کسی خوب است؟ چه کسی بد است؟ و دوم اینکه حال فرض کنیم که ملاک خوب و بد را تمیز دادیم، از کجا بفهمیم فردی خوب است یا بد؟ چون خیلی از ملاکهای خوب و بد درونی است. می تواند فردی یک عمر بد ذات به تمام معنا باشد ولی در ظاهر خوب جلوه کند. چون ما نمی توانیم نقب بزنیم به لایه های شخصیتی آدمیان. 

اینکه چه چیز جزء ضروریات زندگی است؟ چه چیز نیست؟ و چه ملاکی داریم برای تشخیص نیک و بد و روش شناسایی آن چیست در جلسات آتی دوره فلسفه و اخلاق نیکوکاری در آکادمی آگاپه مطرح خواهد شد.

شایان ذکر است آکادمی آگاپه، یکی از دپارتمان‌های موسسه نیکوکاری مهر هوشمند (آگاپه) است، که در راستای ماموریت این سازمان مردم نهاد (عام المنفعه، غیرسیاسی و غیرانتفاعی) به دنبال توسعه فرهنگ احسان و نیکوکاری در جامعه، افزایش آگاهی و دانش جمعی در خصوص مسئولیت اجتماعی و اقدامات اثربخش است. در این راستا تلاش می کند ارتباط بین نهادهای دانشگاهی، اساتید و مراجع علمی را با حوزه اجتماعی و جامعه مدنی تسهیل کند.

برای کسب اطلاعات بیشتر می‌توانید به آدرس www.AgapeNgo.com مراجعه فرمایید.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز