در نشست نقش فرهنگ در بازنماییهای ادبی و بازنمایی عشق در آثار مولوی مطرح شد؛
مرگ و عشق عناصری مهم در الگوی شناختی عرفانی بهشمار میروند
رئیس پژوهشکدهی زبان و ادبیاتِ پژوهشگاه علوم انسانی معتقد است: مرگ و عشق عناصری مهم در الگوی شناختی عرفانی بهشمار میروند و کلاناستعارۀ عشق در اندیشۀ مولوی، عشق خداست.
به گزارش ایلنا، از مجموعه سخنرانیهای پژوهشکده زبان و ادبیات به مناسبت هفتهی پژوهش سخنرانی «نقش فرهنگ در بازنماییهای ادبی، بازنمایی عشق در آثار مولوی»، ۲۸ آذرماه ۱۴۰۰ برگزار شد.
علیرضا شعبانلو (عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) با تأکید بر اینکه عرفان اسلامی برای شناخت حق یا رسیدن به خدا دو عنصر بسیار مهم دارد که یکی عشق است و دیگری مرگ، گفت: عشق پیشرانه حرکت به سوی شناخت خداست و مرگ وسیله رسیدن به خدا یا فناء فیالله است (اغلب کارهایی که سالک برای رسیدن به معشوق انجام میدهد یعنی اعمال سالک مانند ریاضت، انتخاب پیر، فقر در ذیل سامانه مرگ میگنجند. مرگ کلی است و آنها اجزاء مرگند). لذا مرگ و عشق عناصری مهم در الگوی شناختی عرفانی بهشمار میروند و برای این که الگوی شناختی عرفا را بشناسیم ناگزیریم تا شناختی دقیق از مرگ و عشق بهدست آوریم.
دکتر شعبانلو تأکید کرد: بدین منظور مفاهیم مرگ و عشق را در آثار مولوی بررسی و در طرح بررسی عشق، نخست اوصاف و ویژگیهای عشق را احصا کردم. سپس «مستعارمنههایی» را که محمل اوصاف عشق بودند، شناسایی کردم و در وهلة سوم کلان استعارههای عشق را شناسایی کردم و در گام چهارم زمینهها و مبانی اندیشگانی، فکری و فرهنگی مؤثر در انتخاب «مستعارمنهها» برای معرفی و شناسایی عشق را بررسی کردم و بدین نتیجه رسیدم که مولوی عشق را با این ویژگیها و اوصاف معرفی کرده است:
آموزنده، آموختنی، ارتقا دهنده، ازلی و ابدی، اصل همه چیز، بازیچه، بزرگ و فراوان، بخشنده، پاک، پالاینده، پرنعمت و ثروت، پناه دهنده و رهاننده، تبدیل کننده، جذاب، حامل، حیاتبخش، دیوانه، روشناییبخش، روییدنی، رهبر، زیبا، سرکش، شجاع، شورمند، صید، گرانبها، لذتبخش، چیره، مقدس، مقصد، نابودگر، والا و یاریگر. همة این اوصاف اوصافی هستند که برای رساندن عاشق به معشوق لازم است لذا، همگی اوصاف فوق حول محور نقش شناختی یا معرفتبخشی عشق میچرخند و یک معلم توانا باید تمام اوصاف فوق را داشته باشد.
عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ادامه داد: مولوی برای پردازش استعاری این اوصاف و مفاهیم از مفاهیم زیر به عنوان حوزه مبدأ بهره یافته است: خدا، سامری، آب، ابر، باران، دریا، سیل، آفتاب (خورشید)، باد، آب حیات، کوثر، اسرافیل، سقا، آتش، جان، بهار، طبیب، عیسی، خورش، عسل، خون، شراب (باده)، عمر (زندگی جاودان)، پدر و مادر، خال و عم، برادر، دایه، کان (معدن)، درخت، سدرة المنتهی، قلزم، درس، مدرسه، نردبان، نجار، استاد، آیینه، صیقل، دریا، خرمن، شتر، باغ، گرمابه، انار، بهشت، گنج، تتق، جوشنگر، حصار، کشتی، سرا، شهر، کشور، جهان، مصر، زمرد، صحرا، لانه همای، کلیدساز، اکسیر، عصار، زرگر، چراغ، روز، ستاره، شمع، نور، صبح صادق، اسب، براق، بال و پر، پرنده، ایمان، دین، قبله، امام، امیر و ساربان، پیر، پیغامبر، قصاب، آموزگار، دلاله، فلک، قاضی، شاه، کنب، باب زن، پهلوان، خرمشاه، داوود، چوگانباز، کیقباد، سلیمان، سیل، نویسنده، فرمانده، قیصر، زُهره، اژدها، قیصر روم، ابراهیم، خضر، شیر، تیغ (شمشیر)، سپاهی، کِرم، نهنگ، همای، صیاد، عقاب، عنقا، باز، جلاد، داس، دروگر، موسی، عصای موسی، بیماری بیدرمان، عزرائیل، دزد، قمار، شحنه، دام، خُم، زندان، علی (ع)، پلنگ، هدیه، ساقی، مطرب، میکده، دمشق، طاووس، اسب، ماه، یوسف، عسل، مقناطیس، شَکَر، دیوانه، لذت بیکرانه، قمار باز.
شعبانلو شرح داد: از تحلیل و طبقهبندی دادههای فوق به این نتیجه میرسیم که از نظر مولوی عشق دارای ویژگیهای معشوق و شاه است و از تحلیل اوصاف شاه و معشوق و تجمیع این دو به این نتیجه میرسیم که کلاناستعاره عشق در اندیشة مولوی «عشق خداست». منابع اندیشگانی و فکری و فرهنگی مولوی در پردازش مفهوم عشق و معرفی عشق با اوصاف و تصاویر فوق عبارتند از دانش دینی (قرآن و حدیث)، اطلاعات مربوط به عرفان و فلسفة کهن و اندیشههای اساطیری. مولوی برای بیان وجوه بسیار مهم عشق از مبانی و منابع ایدئولوژیک و فرهنگی بهره برده است و در این زمینه تقریباً هیچ خلاقیتی ندارد یا چیزی را از تجربة زیستة خود بدان نیفزوده است. باور بنده این است که اندیشة بنیادی همة انسانها در همة زمانها، مربوط به بنیادیترین امور زندگی آنان است؛ یعنی اندیشههای مربوط به هستی و آفرینش. این اندیشة بنیادی مبنای تفکرات و اعتقادات بشر در دیگر امور مانند عشق، مرگ، عدل، خیر و زیبایی و… است. اگر نیک بنگریم میبینیم که بنیاد اندیشههای افلاطون، یاران و پیروانش، همان نظریة مثل است که با استفاده از آن نظریه همه امور و مفاهیم را توجیه میکنند و شرح میدهند. یا بنیاد اندیشة ایرانیان، اعتقاد به نورالانوار به عنوان اصل همه چیز است که در سایر حوزهها نیز سرایت کرده و مبنای تفکر قرار گرفته است از جمله در باورهای دینی، آیینهای ملی، آداب، رسوم و هنرها که مجموعاً فرهنگ نامیده میشوند.
رئیس پژوهشکدهی زبان و ادبیاتِ پژوهشگاه علوم انسانی تصریح کرد: مولوی نیز در پردازش استعارههای عشق و ترسیم سیمای آن، از نظریة مثل و اندیشة کهن ایرانی یاری جسته است. وی اندیشة ایرانی نور به عنوان اصل همه چیز را (که در عناصری چون خورشید و آتش و ماه و… تجلی مییابد) در قالبِ مُثل افلاطون ریخته و از این رهگذر سیمای حقیقت را ترسیم کرده و از روی سیمای حقیقت، سیمای عشق را برساخته و حتی عشق میان خود و شمس را در قالب همان معنا و مفهوم مرکب ایرانی و افلاطونی ریخته است.
او ادامه داد: آموزندگی و معرفت بخشی عشق مهمترین ویژگی عشق است. این اندیشه، اندیشة بسیار کهنی است که در دیدگاههای عرفای مسلمان و یونانیان باستان بهویژه افلاطون دیده میشود. از نظر مولوی شناخت زمانی حاصل میشود که میان شناسا و «شناخته شونده» سنخیتی حاصل شود. یعنی عرفان پس از وصال حاصل میشود، اما کسانی چون «ابنعربی» معتقدند که شناخت پیش از عشق قرار دارد در حالیکه مولوی عشق را مقدم بر شناخت میداند.
شعبانلو در خاتمه سخنانش گفت: زبان استعاری مولوی، زبان اساطیری است، یعنی مفاهیم سخنان وی به مفاهیم اساطیر شبیه است همان اساطیری که برای مردمان باستان دربارة وجوه مختلف شاه، خدا و معشوق و ویژگیهای آن سخن راندهاند. این سخن بدان معنا نیست که الزاماً مولوی اساطیر و اندیشههای کهن دربارة شاه، خدا و معشوق را خوانده و از آنها اثر پذیرفته است. بلکه بدین معنا است که آثار زبانی و اندیشگانی روایات کهن همچنان در متونی که مولوی خوانده و در باورهای عامه و فضای جامعة وی برجای بوده است و چه بسا مولوی بدون اراده به چنین شناختی از عشق رسیده بود و آن را دارای چنان ویژگیهایی میدانست (به عبارتی دیگر، ساختار ذهنی وی منطبق بر اندیشههای کهن بود)، و آن اوصاف را اغلب با همان تعابیر اساطیری بیان کرده و گاهی نیز از زبان غیر اساطیری بهره برده است. (مثلاً عناصر استعارههای مربوط به شاه و معشوق، همان عناصر اساطیر خورشیدی است که برخی از طریق اساطیر به اندیشههای مولوی راه یافتهاند: عناصری مانند آفتاب، خورشید، باران، ابر، اسب، آتش و نور).