احمدرضا اسعدی در برنامه «چهلتیکه» مطرح کرد؛
بالغ کسی است که کودکیاش همیشه همراهش باشد/ ماجرای علاقه به اِستن لورل
احمدرضا اسعدی بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون با حضور در برنامه «چهلتیکه» از خاطرات خود گفت.
به گزارش ایلنا، «چهلتیکه» با سلام قدیمی محمد سلوکی شروع شد. این پلاتوی او به خیلی قبلترها برمیگشت که انگار خود سلوکی تازه مجری شده بود. محمدرضا علیمردانی از این پلاتوی قدیمی و نوستالژیک یاد میکند و خوشآمد میگوید.
سپس ماجرای اتوبوسهای دو طبقه را تعریف میکند و همزمان تصاویر قدیمی از آن دوران خیابانها به نمایش درمیآید تا صحنه آماده حضور میهمان جدیدِ «چهل تیکه» شود.
علیمردانی میهمان را اینگونه معرفی میکند:
میهمان امشبمان در دنیای سربی وارد قاب تصویر و خاطره ما شده است. اما در این بیست و چند سال با کلی خاطره در ذهن و خاطره ما ماندگار شدند. احمدرضا اسعدی.
(این بازیگر ۶۷ساله نویسنده و مؤلف کتاب است. اولین حضور او به عنوان بازیگر به فیلمِ «دوران سربی» برمیگردد که سال ۱۳۶۷ ساخته شد. اسعدی از میان فیلمهایی که بازی کرده از تله فیلم کلاس سوم ب و فیلم دل و دشته، دوران سرابی، بگو بابا و سریال قصه شب خاطرههای بسیاری دارد.)
او برای بازی در نقش دیالیزی به بخش دیالیز میرود و در آنجا خود را بستری میکند و دستگاه دیالیز را امتحان میکند. برای بازی در نقش چوپان، چند روز با گله زندگی کرده است. این منشِ بازیگری اوست. احمدرضا اسعدی علاوه بر بازیگری در سینما و تلویزیون، از سال ۱۳۵۴ به حرفه کتاب و کتابداری اشتغال داشته است. او در «چهل تیکه» از ۴۵ سال کار عاشقانه در عرصه کتابداری گفت. اسعدی ۱۰ جلد کتاب تالیف کرده است.
اسعدی سال ۱۳۶۱ ازدواج کرده و دو فرزند به نامهای ایلیا و الیستا (به معنی محبت) دارد. از سال ۱۳۴۶ تا سال ۱۳۵۳ خبرنگار مجله جوانان استان گلستان بوده است. بچهها برایش بسیار مهم هستند و حرفهای جذابی برای گفتن درباره بچهها دارد. به مادرش عشق میورزد و از دست دادنش برایش خیلی سخت بوده است.
در این گفتوگو محمدرضا علیمردانی به عنوان میزبان برنامه، ما را به نوستالژیهایی از جنسِ گربه آوازخوان، مدرسه پیرمردها، پاتال و آرزوهای کوچک و حتی نخودی و خاله سوسکه برد.
اسعدی گفتوگو را اینگونه آغاز کرد کهای تو را با هر دلی رازی دیگر… با درود و احترام و بسیار مفتخرم خداوند توفیق خدمتگزاری به من داد. دوستدارتان احمدرضا اسعدی
سپس محمدرضا علیمردانی به رسمِ همیشگی صحنه «چهلتیکه» یعنی مرور گذشتهها و خاطرات اشاره کرد؛ که در قدمِ نخست بدانیم کجا بدنیا آمدهاید و چه سالی؟
۱۴ اردیبهشتماه در شهرستان گرگان. کودکی همانجا سپری شد تا دوره دبیرستان و دیپلم در گرگان بودم.
چطور کودکی بودید؟
شیدا، شوخ و عاشق تئاتر و سینما. همیشه هم کلاسیهایم را دور خودم جمع میکردم و لطیفه و شادمانی و پایکوبی برقرار بود و معمولاً به خاطر موقعیت فیزیکی قد و قامتم از این لحاظ در کلاس معلوم بود و از این جهت متمایز بودم.
وقتی میزبانِ برنامه از او سؤال کرد که چند برادر و خواهر هستید؛ گفت: با توجه به اینکه آن زمانها از لحاظ زایمان موقعیت خوبی نداشتند یک برادر بزرگتر از خودم دارم که ۹ سال از من بزرگتر است و او از کارشناسان زبده تربیتبدنی است؛ بنابراین دو برادریم.
حرفه پدرِ او در بازار بوده و از تجار و بنکداران قدیمی بازار است. نکته جالبی که اسعدی به آن اشاره کرد ماجرایی بود که در رستوران اتفاق افتاد و او به واقعیتی درباره پدرش رسید. او گفت: طبق گفتههای بزرگانی که الان هستند و پدر و مادرم فوت کرده بودند. یکی از آنها روزی به دختر من در رستوران گفت پدربزرگِ تو جزو ۵ خیّر گرگان بوده است. واقعاً از این واقعیت تکان خوردم و احساس کردم بارِ سنگینی روی دوشم دارم و باید مراقبت کنم چون پسرِ آن پدر بزرگوارم.
سؤال بعدی »علیمردانی «درباره کودکیکردن و دوران کودکیِ اسعدی بود؛ او گفت: برحسبِ ظاهر مادرم سوادِ خواندن نداشت اما وقتی از کتابخانه برمیگشتم دیوان حافظ و یا اشعارِ دیگری میخواندم اشتباه مرا میگرفت. در دوران کودکی بازیگوش بودم؛ خرابکاری هم میکردم. جالبت است چون ماجرای هنر خیلی برایم مهم بود همه درسهایم را در دبستان و دبیرستان میخواندم. و در خانه دنبال کاربرنامه تئاتر بودم. در سنّ خوبی هم شروع کردم سال ۴۷؛ محضر استاد عطاءالله صفرپور، محمدرضا صمیمی و حسن رستمانی و علیرضا درویشنژاد که قدمتی داشتند را درک کردم.
او از علاقهمندیاش به ادبیات گفت: به ادبیات خیلی علاقهمند بودم و سرِ کلاسهای انشاء موقعیتی خوبی داشتم. چرا که مادر تکلیف کرد و بعد عشق داشت که کتاب بخوانید؛ بوستان و گلستان سعدی. به شعر و شاعری آنگونه علاقه و اعتقاد دارم که میگویم شعر زبان شعور است.
در اینجای گفتوگو کلیپی از استاد شهریار پخش شد که به سال ۱۳۵۴ برمیگشت. استاد در این کلیپ میگفت که شعر زبان عشق است در دنیای صنعتی به وجود نمیآید و شعر در عالم طبیعت است که عشق را به وجود میآورد. هرچه از طبیعت دور شود در واقع از عشق دور شده است.
پس از پخشِ این کلیپ؛ علیمردانی از اسعدی خواست که چند بیت از نوشتههای خودش بخواند. او ابتدا به روایتی پرداخت که به یکی از دوستانش برمیگشت. او گفت: دوست نازنینی دارم از بهترین صحافها و شعرای گیلان است. حدوداً ۳۰ سال از من کوچکتر است. روزی از صحافی ایشان به انقلاب آمدم و از انقلاب تا قلهک زار میزدم. شعری خواندند و تحت تأثیر آن شعر تب کردم. رسیدم منزل و شروع کردم شعری را به مناسبت آن عارضه بسرایم؛ از همان شیدایی و تبی که لطف شد. و اینگونه شعر سروده شد: خوش به حال قزل آلا… ماهی از آب جهید… نخواست برای ماندن منت آب کشد بگوید آب آب… ماهی از آب پرید… ماهی از آب جهید…
بعد از این فضا، «چهلتیکه» با پخش برشی از فیلم «دوران سربی» که خسرو معصومی سال ۱۳۶۷ ساخته و اولین فیلم سینمایی این هنرمند پیشکسوت به شمار میرود، به نمایش درآمد. اسعدی سپس خاطرهای گفت.
دوست هنرمند و عزیزم خسرو معصومی لطف کرد به من گفت احمدجان! سرت را بتراش بیا کردکوه. ما را با تراکتور بردند. رسیدم روز سهشنبهای بود؛ گفتم نقش و گفت چوپان! بازی من چه زمانی است و گفت شنبه! گفتم این سه روز میخواهم بروم رمه. با چوپان و گوسفندان بخوابم.
ادا که نمیتوانم دربیاورم، تئاتر کار کرده بودم و اولین فیلم سینمایی من بود و باید به روانشناسی رفتار، حرکتها و دیالوگهای آن منطقه و فضایِ فیلم درمیآمدم.
البته در این فضا با استاد صاحب دل صدا و معرفت جهانگیر میرشکاری هم آشنا شدم و بعدها با او چند کار داشتم. "
بعد از این صحبتها، برش دیگری از فیلمهای قدیمی »اسعدی «پخش شد. پاتال و آرزوهای کوچک مسعود کرامتی که سال ۶۸ ساخته شد. او پس از این فیلم از رضا کیانیان یادی کرد و گفت: رضا کیانیان محبوب قلوب است. راجع به او میتوانم بگویم که خیلی دوست داشتنی است.
علیمردانی و اسعدی هر دو آرزو کردند که او روی صندلی چهلتیکه بنشیند و از خاطرههایش بگوید.
میزبانِ برنامه از این هنرمند پیشکسوت سؤال کرد که در کنار همه این علاقهمندیها به شعر، ادبیات، ساز و خیلی چیزهای دیگر چطور وارد دنیای بازیگری شد؟
او گفت: اهل کتاب بودم و بچههای تئاتر به من میگفت آرشیو بچههای تئاتر… به خاطر قدم هر نقشی را نمیتوانستم بازی کنم و هرکاری روی صحنه میکردم تا اینکه سال ۵۲ نمایشنامه رادیویی نموشتم و سال ۵۴ راهی کتابداری شدم. هزار نفر برای کتابداری آموزش و پرورش شرکت کردند و من به عنوان نفر دوم انتخاب شدم. دوره کتابداری دیدیم و برای دانشسرا که ۲۰۰ جلد کتاب داشت توانستم ۲۰۰۰ جلد کتاب طبقهبندی کنم. به لطف پروردگار بهترین کتابدار دانشرای ایران شدم و نذر داشتم برای پدر و مادرم، کتابخانه مسجد جامع گرگان را طبقهبندی کردم.
اسعدی درباره حضورش در بنیاد فارابی هم صحبت کرد و گفت: رفتم به بنیاد فارابی و محضر آقای دکتر بهشتی بودم. حکم کارشناسی بخش مطالعات، شورای فیلمنامه و مسئول کتابخانه بنیاد فارابی زدند. آنجا برای همه محل کار بود و برای من دانشگاه؛ محضر اولیایی بودم که باعثِ سکوی اخلاقی، عینی، فرهنگی و هنری میشدند.
این بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون سپس در پاسخ به سؤالی که علیمردانی پرسید اگر بخواهید به سیارهای بروید و از درونِ همه کتابهایی که خواندید یک کتاب بیاورند؛ آن کتاب کدام است؛ به تذکره الاولیاء عطار اشاره کرد که سعادت داشتم چندین سال روی آن کار کردم؛ اقیانوس است و دریا هم نیست.
«چهلتیکه» دوباره سری به آرشیو خود زد و فیلم دیگری از اسعدی به نمایش درآورد. «گربه آوازخوان» که کامپوزیا پرتوی سال ۱۳۶۹ ساخته بود. او در این بخشِ برنامه درباره دنیای کودک صحبت کرد و گفت: یادی کنیم از کامپوزیا پرتوی که بزرگترین افتخار من این است که امروز همه وِرد زبان همه است کودک درون. بالغ کسی است که کودکیاش همراهش است. مراقب باشید طراوت کودکیمان در کوچههای عادت گم نشود و خیلی مراقبم احمدرضا اگر میخواهی بمانی و تازه باشی کودکیات را فراموش نکن تا حضور و یادت باعث آرامش دیگران بشود.
میزبان سؤال کرد که چه کار کنیم به ما هم بگویند کودک درونت تو راتر و تازه نگه دارد؛ اسعدی پاسخ داد: بالغ کسی است که کودکیاش با اوست. این موضوع باعث شد تحقیق مفصلی کنم و به سراغ بزرگان روانشناس و اهل معرفت و دین رفتم. عنوان کارگاههای من این است با کودکان رشد کنید. یک مقداری با کودکانتان راه بروید و ببینید چه معرفتی میآموزد. به راستی کودک موجود شناخته شده است. من هفت سال در مهدکودک کار کردم.
او همچنین به روایتی از یک کارگاه اشاره کرد: سال ۹۴ در گرگان یک کارگاه داشتم، چند کودک ۵ تا ۷ساله بودند. پدر و مادرها این حرف مرا گوش کنید. من رفتم به آنها چیزی یاد بدهم. سر ۷ سال یک روز گفت عمو اسعدی. از سر و کولم بالا میرفتند. ردیف پشت سری صندلی کوچکهایی بود که مادربزرگها و مادرها بنشینند. گفته بودم بدون حضور مادران این کارگاه را برگزار نمیکنم. یک روز یکی از این کودکان به من گفت عمو اسعدی برای من بازی میکنید. قصه دو خطیاش این است که بچهای در مدرسه کار بدی کرده اولیای مدرسه از او ناراضیاند مادرش معلم و پدرش راننده است. تو بابابزرگش هستی این کودک را مدرسه ببری؛ یک کم راه برو و یک کم حرف بزن خیلی بد است. افتادم روی پای او و به او کتاب دادم.
او همچنین به حضورش در ورکشاپی اشاره کرد که با حضور چند فیلسوف و روانشناس برگزار میشد اشاره کرد: چند فیلسوف به کتابخانه ملی دعوت شده بودند و ورکشاپی برگزار کنند. چند تا از بچهها را انتخاب کردند سوژه این بود که این سیب را نه گاز بزنی و نه با کارد و چاقو بخوری؛ یکی از این بچهها بلند شد و گفت این سیب برای کسی است که از همه گرسنهتر است. و آنها گفتند شما ایرانیها بینظرید.
پدر و مادرهای گرامی دست همه شما را میبوسم چرا حالمان خوب نیست چون حال بچههایمان خوب نیست. کودک شادمانی را به خانه میآورد. ما خانههایمان خانههای شادی نیست چون بچههایمان شاد نیستند. حال ما خوب میشود از کسب و کار و پیوند خانواده بهتر میشود.
سپس کلیپی از «مدرسه پیرمردها» به کارگردانی علی سجادی حسینی پخش شد که اسعدی نقش دکتر عباسی را سال ۱۳۷۰ بازی میکرد. بعد از پخش این برشِ فیلم، علیمردانی گفت: دلم میخواست سروش خلیلی بزرگ مینشستند و با هم خاطرهبازی میکردیم.
اسعدی هم تأکید کرد: هیچ فیلم سینمایی به اندازه «مدرسه پیرمردها» رجالِ این سینما را نداشتند. چهار دوره در این فیلم سینمایی حضور داشتند. یادِ درگذشتگان بخیر. دلتنگی را کاری نمیشود، کرد.
میزبانِ برنامه این سؤال را مطرح کرد که دوست داشتید چه کسی از دوستان و آشنایان و شاید هم تخیّلی از همکارانتان و درگذشتگان اینجا کنار شما روی صندلی مینشست؟ گفت: «تمام دوران به شخصی فکر میکنم که الگوی بچگیام بوده و بهترین معلم من است. دیوانه لورلام چه سادگی عجیبی دارد. چه صبر قشنگی! و این ساحت شریف تأمل است. تحمل کار عامی است و تأمل کار اهل معرفت است. خیلی دوستش دارم. خیلی الگوی من است. گاهی که میخواهم رفقایم را سرکار بگذارم، لورل میشوم.»
کلیپی از لورل و هاردی پخش شد و علیمردانی پس از آن به خاطرهای جالب اشاره کرد:
"یک ویدئو دیدم پیرزنی صحبت میکرد که مستندگونه بود. ماجرایی را تعریف میکرد از زمانی که لورل بچهدار شده بود و بچه کوچکی داشت و این بچه، هاردی را دوست نداشت. هرچه هاردی تلاش میکند با او ارتباط بگیرد، نمیشود. هاردی رابطه صمیمانهای با لورل داشت.
لورل متوجه شد که بچهاش چرا «هاردی» را دوست ندارد، چون در فیلمها او کتک میخورد و احساس میکند او از پدرش قویتر است. به همین خاطر هاردی فیلمنامهای مینویسد که از لورل کتک بخورد. چقدر این فیلم خوب درست شده بود و بهانههای کتک خوردنش درست جانمایی شده بودند و لورل قویتر نشان داده شد. این فیلم را میگذارد و بچه ذوق میکند. جالب است پیرزنی که این اتفاق را تعریف میکرد، همان دخترِ لورل بود. "
او البته توصیهای هم برای پدر و مادرها داشت که از قصههای عطار برای بچهها استفاده کنند. عطار ۷۰۰ قصه دارد که بسیار تأثیرگذارند. مثلِ نخودی که خوردنش سخت نیست و مثلِ پسته در بسته نیست. توجه کنید که بچهها شاد باشند شادی به خانهها میآید؛ ثروت هر خانه شادی است و شادی با کودکان اتفاق میافتد.
بعد از آن، علیمردانی با اسعدی مسابقهای گذاشت از جنسِ خاطرهبازی؛ همان مسابقه هفته منوچهر نوذری…
بعد از آن به تجربه «سیاه بازی» اسعدی رسیدند. که او این چنین تعریف کرد: اولین نمایشنامه آقای صفرپور در سال ۴۷ آوردند که من نوجوانی ۱۶ساله بودم. لُنگ تنم کرد و یک شمشیر هم به من داد که جلاد را بازی کنم؛ نمایشنامه هم کمدی بود. نمایشنامه تمام شد گفتم صحنه را جارو بکشم و در معیت ایشان باشم. صحنه را جارو میکشیدم. در معیت ایشان بودم.
کار را با تئاتر رو حوضی شروع کردم و بداهه را مدیونِ تئاتر رو حوضیام. بزرگانِ این عرصه، عزتالله انتظامی و مرتضی احمدی و…اند.
او سپس به نقش دیالیزی تله فیلم «کلاس سوم ب» اشاره کرد که در میبد ساخته میشد و طوری باورپذیر درآمده بود و در بیمارستان راه میرفتم که گفته بودند یک بازیگر دیالیز کرده و در بیمارستان بستری شده و همه برایِ من آبمیوه و کمپد میآوردند. آنقدر فضایِ بیمارستان شلوغ شد که کارگردان کار غلامرضا رمضانی گفت میخواهیم کار کنیم و کار برای ما سخت میشود.
او بعد از آن همچنین ادامه داد که به غلامرضا رمضانی گفتم باید نقش درست دربیاید و من بتوانم با نقش زندگی کنم انگار واقعاً در بیمارستان بستری شدهام. مثل همان چوپانی که در «دوران سربی» ۲۲ کیلومتر دویدم. سکانسی داشتیم که باید میرفتم به معلم مدرسه میگفتم خرس این گاو را خورده است. دوربین روی من بود و باید میآمدم و این خبر را میدادم. ۶۰ تا شنا رفتم و جنازه مرا جلوی دوربین بلند کردند.
یا در فیلم «دل و دشنه» مسعود جعفری جوزانی از کوه میآمدم و دستمال را برای ارباب میآوردم. جلوی دوربین تورج منصوری از خون پاهای من گِل شده بود. برایم مهم است ادا و اطوار دربیاورم.
کلیپ این فیلم هم پخش شد که سال ۱۳۷۳ ساخته شده بود. بعد از آن، اسعدی خاطرهای از جشنواره فیلم فجر تعریف کرد که «دل و دشنه» در سینما قدس به نمایش درآمد. فخری خوروش آنجا به او گفته بود که «کپل»، نشناختمت! از اسمت شناختم عالی بودی، آفرین. این چند کاری که بازی کردم در واقع زندگی کردم. بازی در نابازیگری شاید که باز هم زندگی است.
وقتی که کلیپی از فیلم «کودکانی از آب و گل» به کارگردانی عطاءالله حیاتی پخش شد و در آن رضا بابک و هما روستا هنرنمایی میکردند او آرزو کرد که رضا بابک که از اولیای بازیگری کودک است، روی صندلی این برنامه بنشیند و از خاطراتش بگوید.
در پایان علیمردانی از اسعدی خواست جمله طلایی از این همه تجربه کاریاش بگوید و او این چنین گفت: تجربیات من دارایی من است و سرمایه من عمر باقی ماندهام است. باید مراقبت کنم این امانت الهی را آنطور که بایسته و شایسته است به جامعه تحویل بدهم و باور دارم من اینجا اجارهنشینم و این امانت را جانانه به جانان تحویل بدهم. پس تجربیات من دارایی من است و عمری باقی مانده سرمایه من است.
عشق آمد به پیشگاه خدمت، خدمت را قلمدوش کرد تا شهر یقین. پس بدان حتی عشق با پای خدمت سلوک میکند…زندگی صحنه بندبازی است و خدمت بهانه این بازی.چهل تیکه نور است و حالم در این مجلس جانانه و کودکیام تراوش میکند و میهمان آرام و بیسر و صدایی نیستم و بیقراری من به تک تک مهربانی شما پیوسته است و نه وابسته. به نظرمن عشق اکسیژن است و حواست نباشد میمیرد… اگر بخواهم باشم عشق است. خداوندا حضورم و یادمان را باعث آرامش دیگران بگردانم.
«چهلتیکه» پرده از ناگفتههای بازیگر قدیمی برمیدارد؛ خاطراتِ شنیدنی خشایار راد از طنازان تلویزیون؛ نوستالژی بازان شبکه نسیم به سراغِ بازیگری قدیمی رفتهاند که او از «خانه به دوش» و «ترش و شیرین» و طنازانی مانند حمید لولایی و رضا عطاران بگوید.
امشب جمعه دوازدهم آذر ۱۴۰۰ و در ادامهی پخش برنامه چهل تیکه، خشایار راد از ساعت ۲۱ میهمانِ برنامه «چهلتیکه» شبکه نسیم خواهد بود.
فصل جدید «چهل تیکه» به کارگردانی و تهیهکنندگی الهام حاتمی روزهای چهارشنبه، پنجشنبه و جمعهی هر هفت از ساعت ۲۱ روی آنتنِ شبکه نسیم میرود. این برنامه در روز بعد ساعت ۲ بامداد، ۸ صبح و ۱۴ از شبکه نسیم تکرار خواهد شد.