یادداشتی از سیدمحمود کمال آرا؛
اتحادیه نویسندگان شوروی در حال مردن است
سیدمحمود کمال آرا (نویسنده و پژوهشگر) یادداشت خود بر کتاب بایگانیهای ادبی پلیس مخفی را چنین آغاز میکند: نبردی در میدان لوبیانکا و داخل ساختمان مرکزی کا.گ.ب در جریان است. بلشویکهای ذوب شده در افکار لنینیسم و استالینیسم، نویسندگان را به دلیل اینکه شمشیر و سپر انقلاب، یعنی کا.گ.ب را تضعیف کردهاند متهم به شوروی ستیزی میکنند.
مراسمی به مناسبت پنجاهمین سالگرد آغاز جنگ کبیر میهنی در حال برگزاری است. در حالی که تا به امروز نویسندگان تحت رژیم شوروی از انواع اقدامات سرکوبگرانه رنج میبرند، اما حالا وزیر دفاع مارشال یازوف و اعوان و انصارش، کنار همان نویسندگانی که روزی متهم به شوروی ستیزی بودند، روی صحنه در کنار دبیران اتحادیه نویسندگان شوروی، پشت میز نشسته است. ولادیمیر کارپوف، دبیر اول اتحادیه نویسندگان در حضور مقامات بالای حزب کمونیست از این فرصت استفاده میکند و میگوید: «چرا به خودتان اجازه میدهید از یک مرد غیرنظامی دستور بگیرید؟ ما در 1941 تلفات بسیار زیادی دادیم زیرا ارتش ما در آن زمان یک فرد غیرنظامی، یعنی استالین رهبری میکرد. امروز، پنجاه سال بعد اوضاع همان است که آن زمان بود. سرزمین پدری در خطر است.» کمی آن طرفتر، از بلندگوهای خونتای (گروهی نظامی یا سیاسی که پس از کودتا برکشور حاکم می شود) اطلاعیههایی با این مضمون شنیده میشود: «وضعیت اضطراری در کشور اعلام شده، گورپاچف به شدت بیمار است و یک کمیته حکومتی تازه برای اداره امور کشور منصوب و مشغول به کار شده است.» نبردی در میدان... {برگرفته از کتاب بایگانیهای ادبی پلیس مخفی؛ نوشته ویتالی شنتالیسکی}
نویسندگان تحت رژیم شوروی از انواع اقدامات سرکوبگرانه رنج میبرند. بسیاری وادار شدهاند «بر گلوگاه ترانهی خویش» پا بگذارند و استعدادهای خلاق خود را در قالب آثاری کلیشهای در مدح و ستایش رژِیم به باد فنا دهند. آنها برای زنده ماندن مجبور به کشتن نبوغ و استعدادهایشان شدهاند. بلشویکهای ذوب شده در افکار لنینیسم و استالینیسم، نویسندگان را به دلیل اینکه کا. گ. ب یعنی شمشیر و سپر انقلاب را تضعیف کردهاند، متهم به شورویستیزی میکنند. اتحادیه نویسندگان شوروی در حال مردن است. اتحادیهای که شصت سال قبل با سروصداهای فاتحانه تاسیس شده، از حیث ظاهر تشکیلات قدرتمند پرانرژی و فعالی دارد اما در واقع کا. گ. ب با ایدئولوژی و سانسور، دست و پاهایش را بسته و تحت مراقبت دایم پلیس مخفی و کمیته مرکزی حزب قرار داده است.
کمی میگذرد. نبردی در میدان لوبیانکا و داخل ساختمان مرکزی کا. گ. ب در جریان است. پلیس مخفیِ ارباب، قدرتش را از دست داده و فعالیتهای حزب کمونیست متوقف شده است. نظام کهنه به سرعت در حال فروپاشی است. از بلندگوهای خونتای (گروهی نظامی یا سیاسی که پس از کودتا برکشور حاکم میشود) اطلاعیههایی با این مضمون شنیده میشود: «وضعیت اضطراری در کشور اعلام شده، گورپاچف به شدت بیمار است و یک کمیته حکومتی تازه برای اداره امور کشور منصوب و مشغول به کار شده است.» انگار همه اهالی مسکو از خانههایشان بیرون آمده و در خیابانها تجمع کردهاند. مردم خودشان را به ساختمان کمیته مرکزی حزب کمونیست، در میدان قدیم رساندهاند. آنها سپس به لوبیانکا (ساختمان لوبیانکا در ضلع شرقی میدان مرکزی مسکو متعلق به KGB است و نام خود را از میدان لوبیانکا گرفتهاست)، همانجایی که زندانیان سیاسی بازجویی میشوند، راه افتادهاند و در آنجا تلاش میکنند ساختمان مقر اصلی کا. گ. ب را اشغال بکنند.
کریوچکوف (رئیس کاگ. ب) و حامیانش مشغول کودتا هستند و برخی از همکارانش هر کاری از دستشان برمیآید میکنند تا مانع از انجام این کودتا شوند. عدهای در کا. گ. ب فهرستهایی از کسانی که باید دستگیر یا حتی اعدام شوند را تهیه کردهاند اما عدهای دیگر (در کا. گ. ب) حتی حاضر به دستگیری مردم هم نیستند. ماموران دستور اشغال «خانه سفید» (مقر یلتسین) را دادهاند اما هنوز عده وفادار رژیم حاضر به اجرای این دستور نشدهاند. گزارشهای ضد و نقیض و هشداردهندهای در روزنامهها چاپ و همه نوع شایعهای در سطح جامعه در حال پخش شدن است. گفته میشود پلیس مخفی مشغول سوزاندن اسنادش است و اسناد را بار کامیونها کرده و به جای دیگری میبرد. ماموران اسناد لوبیانکا یا دستورات مافوقهایشان را برای نابودی اسناد نادیده گرفتهاند و همزمان با نصب موانعی در ورودیهای بخش بایگانی درصدد جلوگیری از ورود احتمالی جمعیت خشمگینند و یا بنا به طبیعت کاری و حرفهایشان آدمهای چندان پرگویی نیستند و به زحمت میتوان آنها را واداشت درباره خودشان حرف بزنند.
در سوی دیگر مسکو، مراسمی به مناسبت پنجاهمین سالگرد آغاز جنگ کبیر میهنی در حال برگزاری است. درحالیکه تا به امروز نویسندگان تحت رژیم شوروی از انواع اقدامات سرکوبگرانه رنج میبرند، اما حالا وزیر دفاع مارشال یازوف و اعوان و انصارش، کنار همان نویسندگانی که روزی متهم به شورویستیزی بودند، روی صحنه در کنار دبیران اتحادیه نویسندگان شوروی، پشت میز نشسته است. ولادیمیر کارپوف، دبیر اول اتحادیه نویسندگان در حضور مقامات بالای حزب کمونیست از این فرصت استفاده میکند و میگوید: «چرا به خودتان اجازه میدهید از یک مرد غیر نظامی دستور بگیرید؟ ما در ۱۹۴۱ تلفات بسیار زیادی دادیم زیرا ارتش ما در آن زمان یک فرد غیرنظامی، یعنی استالین رهبری میکرد. امروز، پنجاه سال بعد اوضاع همان است که آن زمان بود. سرزمین پدری در خطر است.»
بازی عوض میشود. دفتر سرّی کا. گ. ب همه مخازن اسناد، به استثنای برخی فایلهای خاص که حاوی نامها و مشخصات واقعی خبرچینها و ماموران مخفی است را سرجای خودشان در بخشها و ادارات پرشمار ساختمان، دست نخورده باقی میگذارد. رژیمی که هرگز به مردم اسرار را نمیگفت و نویسندگانش را تحت شدیدترین فشارها قرار میداد، حالا درهای مخازن بسته اسناد و اسرار نظامش به تدریج به روی عموم مردم باز میشود. بعد از سپری شدن این همه سال، با اینکه مردم هنوز به حقیقت عادت ندارند و نمیدانند با این اسناد افشا شده چه باید بکنند و واکنشهای متفاوتی به اسناد افشا شده نشان میدهند، باید پذیرفت این پایان مضحک و شرمآور یک حیات دروغین و غمبار است.
یکی به خاطر عشق نجوا میکند، دیگری آواز میخواند/ یکی مویه میکند، دیگری دندان میفشرد بر هم از شدت درد. یکی به احترام مقتولان ساکت میماند، دیگری/ از ته گلوگاه فریاد برمیکشد. این سطرها برگرفته از نامه زنی است که سالها در جاده استخوانهای اردوگاه کار اجباری کولیما زندانی بوده است. حالا باید دید هنرمندان و نویسندگان منبعد با هنرِ بیماوا و بیپناهش، چه جایی در دنیای آیندهی پس از شوری خواهند داشت.
با سپاس از دکتر کریمیان استاد دانشگاه و تحلیلگر روابط بین الملل