کارگردان مستند «یک کاج، صد گنجشک» مطرح کرد:
برگ برنده ما در قبال طالبان فرهنگسازی و متمدن کردن کودکان مهاجر است/ طالبان جریان داعش را بهطور کامل جمع میکند/ طالبان فرصتی برای ارتباط مستقیم ایران با چین است
هاشم مرتضویان، فرهنگسازی، تربیت و آموزش کودکان افغانستانی مهاجر را برگ برنده ایران در قبال طالبان و ترویج نژادپرستی را تهدیدی بزرگ برای آینده دانست.
به گزارش خبرنگار ایلنا، روزگار این روزهای افعانستان شبیه هیچ دورهای از این کشور نیست، طالبان با چهرهای متفاوت پا به عرصه حکمرانی افعانستان گذاشته و بدون جنگ و زور شهرهای افغانستان را گرفته و امارت اسلامی خودش را دایر کرده است. به گفته بیشتر فعالان، پژوهشگران و فیلمسازان حوزه افغانستان، طالبان هیچگاه از بین نرفته بود و در بهترین حالت همیشه ۲۰ درصد کشور افغانستان تحت سلطه آنها بوده است. برای پی بردن به آینده افعانستان و اینکه چه وضعیتی برای کشور ما پیش خواهد آمد گفتگویی با سیدهاشم مرتضویان، کارگردان فیلم مستند «یک کاج، صد گنجشک» داشتیم. او یک فیلم مستند درباره فردی ساخته که زندگی خود را وقف آموزش به مهاجران افعانستانی کرده و اطلاعات زیادی درباره رفتار و سنتهای آنها دارد.
این گفتگو را در ادامه میخوانید.
از مستند «یک کاج، صد گنجشک» بگویید. چطور شد که به سراغ چنین سوژهای رفتید؟
لازم میدانم در ابتدا به عنوان مقدمه بگویم که من یک مستندساز اصفهانی هستم و اصفهان هم یکی از بزرگترین شهرهای مهاجرپذیر در زمینه مهاجران افغانستانی است، یعنی به نسبت جمعیت و وسعتش، بزرگترین شهر مهاجرپذیر است. مهاجرانی افغانستانی اصفهان از اوایل انقلاب آمدند، یعنی سال ۱۳۵۸ که شوروی به افغانستان حمله کرد، موج اول مهاجران در اینجا ساکن شدند. آنها در آن زمان در همه استانها نمیتوانستند مستقر شوند، یکی از استانهایی که آنها را میپذیرفت، اصفهان بود، به همین دلیل تعداد زیادی از آنها به اصفهان آمدند و در ابتدای امر در شهر ساکن شدند ولی مشکلاتی پیش آمد. مهاجرانی که در جنگ مجبور به مهاجرت شده بودند دو دسته بودند؛ یک دسته مهاجرانی بودند که تحصیل کرده بودند یا متمول و زمیندار و جزو اشراف بودند که جذب غرب شدند و به کشورهای غربی رفتند و یک بخشی از آنها که شیعه بودند و قرابت و نزدیکی با کشور ایران داشتند به سمت ایران آمدند، اما در کنار اینها یک بخش زیادی از عشایر و روستاییان کم سواد و فقیر هم جذب ایران شدند که تعدادشان هم بیشتر بود. اینها با همان فرهنگ سنتی و قوانین عشایری خودشان وارد شهرهای بزرگ ایران شدند و قاعدتا یک مشکلاتی هم پیش آمد. پوشش یا رفتارشان و آداب و رسوم آنها به نوعی بود که مردم کمتر آنها را پذیرفتند. این اتفاقاتی که میگویم در اصفهان خیلی رایج بود و اینها کم کم احساس غربت کردند، از طرفی به هر حال مسائل مالی هم پیش آمد و باعث شد آرام آرام به سمت حاشیه شهرها بروند و آنجا ساکن شوند. البته آنهایی که شیعه بودند و خودشان شهرنشین بودند، خیلی راحت آمدند و از طرف مردم پذیرفته شدند خودشان هم آمادگی لازم داشتند و مشکلی پیش نیامد.
بیشتر شناخت مردم ایران از مردم افغانستان برمیگردد به کسانی که مهاجرت کردند یعنی مشاهداتی که مردم از مهاجرین دارند، که این اصلا تصویر درستی نیست، چون کسانی که مهاجرت کردند همه مردم افغانستان نبودند و این شناخت، شناخت ناقصی بود که مردم ایران داشتند. قاعدتا یک سری تبلیغات منفی هم میشد، مثلا میگفتند کارگر افغانستانی صاحبکارش را کشته یا به فلان دختر تجاوز شده حتی درگیریهای شدید و خونین هم در اصفهان سر همین قضایا راه افتاد و تر و خشک هم با هم سوختند.
در زمانی که من کودک بودم در محلهای ساکن بودیم که مهاجر افغانستانی خیلی زیاد داشت و مستاجر یکی از منازل خودمان هم افغانستانی بودند و من هم در جریان ذهنیتی که مردم از مهاجران افغانستانی داشتند، بودم. زمانی که مستندساز شدم، قاعدتا باید نگاهم فرق میکرد و چشمم بازتر میشد، مدت زمان زیادی هم گذشته بود. شروع به تحقیق در این باره کردم که واقعا به چه علت عدهای مهاجرت میکنند؟ علتش چیست؟ جنگ سر جای خودش، اصلا انگار به نظر یک پروژه میآمد؛ پروژه مهاجرت و…
به یاد دارم که مثلا در یک زمانی اعلام کردند کشوری مثل آلمان 4 میلیون نیروی کار کم دارد و حدود یک سال بعد پدیدهای به اسم طالبان یا داعش ظهور کرد و یک موج بزرگی از مهاجرین از ترس به سمت اروپا رفتند و با منت پذیرفته شدند و از آن جایی که آنها شهروند نیستند و نمیتوانند از هیچ کدام از حقوق شهروندی استفاده کنند، به عنوان کارگر جذب شدند.
من فکر میکردم که یک نگاه افراطی به این قضیه دارم اما با یک آقایی آشنا شدم که در واقع شخصیت اصلی فیلم من است و یک فعال اجتماعی است، شغلش سردفتر رسمی است که البته الان بازنشسته شده است. او در خوراسگان، یکی از شهرهای اطراف اصفهان، سردفتر بود. وقتی با او آشنا شدم دیدم که او هم همینطور به قضیه نگاه میکند و این را مثل یک پروژه میبیند. پروژهای که کارگر ارزان بدون حقوق شهروندی از افغانستان به طور مدام هر ۱۰.۲۰ سال یک بار صادر میشود. همین دیروز شنیدم امارات و قطر ۵هزار نفر از این مهاجرین را پذیرفتهاند. این افراد به عنوان شهروندی به این کشورها نمیروند بلکه به عنوان کارگران بدون جیره و مواجب آنجا جمع میشوند و هر زمان به هر موضوعی اعتراض کنند به آنها میگویند که به کشور خودتان و پیش طالبان برگردید. این مسائل آغازگر ساخت فیلم مستند «یک کاج، صد گنجشک» شد، حال برویم سراغ ماجرای فیلم.
فیلم من در مورد یک آقایی است به اسم امیر شاهد که یک فعال اجتماعی است و معتقد است که دستهایی در کل دنیا در کار است که میخواهد پروژه مهاجرسازی ایجاد کند و در کنار این مهاجران را هم به سمت حاشیه شهرها بکشاند و آنها را تبدیل کند به یک سری آدم بیسواد خشن که شهر را تهدید میکنند. او عقیده داشت که به تنهایی نمیتواند از پس یک نظام سرمایهداری با آن قدرت و عظمت بر بیاید اما به سهم خودش میتواند کاری کند. سهمش این بود که بچهها را باسواد کند و میگفت وقتی یک بچه باسواد و بافرهنگ شود و فرهنگ و هنر در زندگیاش راه پیدا کند، دیگر خشونت از او گرفته میشود؛ کسی که اهل هنر و سواد باشد، هرچیزی برایش قابل پذیرش نیست.
بزرگترین شکار گروههای افراطی مثل طالبان و داعش، کودکان مهاجری هستند که بیسواد هستند و تحت فشار هم قرار گرفتهاند چون در حاشیه شهر بودند و خیلی از خواستههایشان هم برایشان دستنیافتنی بوده است. این موضوع باعث میشود که آنها به سرباز پیاده برای این گروهها تبدیل شوند و خیلی راحت هم جذب آنها میشوند. این آدم با امکاناتی که در اختیار داشت و بدون این که کمکی هم بگیرد یک سیستمی برای خودش راه انداخت که به آن سیستم مدارس خانگی میگویند. او به یک سری از این بچهها که باهوشتر بودند، در حد خواندن و نوشتن و ریاضی ابتدایی سواد یاد داد. وقتی که این بچهها یاد گرفتند، به آنها گفت این تخته وایتبرد و ماژیک و دفتر و کتاب را به خانه ببرید، دوستانتان و بچههای دیگر را به خانهتان بیاورید و همین چیزهایی که از من یاد گرفتید به آنها درس بدهید.
او در ادامه از بین بچههایی که سواد یاد میگرفتند آنهایی را که احساس میکرد آدمهای باسوادتری میشوند و تمایل بیشتری به آموختن دارند، جذب مدارس مختلف کرد که در آن زمان کار بسیار سختی بود، زیرا این اتفاق قبل از زمانی بود که مقام معظم رهبری اعلام کردند که همه بچهها باید بتوانند درس بخوانند. قبل از آن به این سادگی نبود و هر بچه افغانستانی نمیتوانست به این سادگی برود درس بخواند. او این بچههایی که با استعدادتر بودند را به مدرسه میفرستاد و من در این فیلم از بین همان بچههایی که توسط امیر شاهد به مدرسه فرستاده شدند، آدمهایی را پیدا کردم که دکتر، مهندس، هنرمند و فیلمساز شدهاند. اینها همان بچههایی هستند که در مدارس کوچک خانگی آموزش دیده بودند و وقتی مشخص شده بود که استعداد دارند، جذب جاهای دیگر شده بودند.
یکی دیگر از کارهایی که امیر شاهد انجام داده بود، این بود که مثلا بچهها را به استخر میبرد تا ببینند و بفهمند که آنها هم از لحاظ شهروندی حق و حقوقی دارند. ایران جزو کشورهایی است که جزو منشور سازمان ملل است و حقوق بشر را پذیرفته است. یکی از این مبانی هم همین بحث مهاجرهاست. ما امکاناتمان محدود است و تعداد مهاجرهایی که در ایران هستند، بین ۴ میلیون تا ۶ میلیون نفر است و توانایی کشوری مثل کشور ما خیلی کمتر از آن است که بتواند به همه اینها سرویس بدهد زیرا تعداد مهاجرها بالاست، ولی به هر صورت این آدم تلاش کرده تا به قول خودش بر خلاف جریان آب دست و پا بزند. او میگوید من میدانم که موفق نمیشوم و نمیتوانم همه را نجات دهم، ولی همان چند نفری هم که بتوانم کاری کنم تا از این خیل لشکر جریان سرمایهداری خارج شوند و بر خلاف آن عمل کنند موفق هستنم، حتی اگر تعدادشان کم باشد و همه هم دکتر و مهندس نشوند و به هیچ جایی هم نرسند.
این حرکتی است که این شخص انجام داده و یک نگاه ضد امپریالیسم و ضد سرمایهداری دارد که در فیلم من هم زیاد دیده میشود. او معتقد است که این یک جریان و یک پروژه جهانی است و فقط مختص افغانستان نیست. هر زمانی که سیستم سرمایهداری نیاز به کارگر دارد، نیاز به این جابهجایی و آدمها دارد، جنگ ایجاد میکند و بعد با دستگاههای تبلیغاتی خودش به این قضیه پر و بال میدهد. داعش شاید اینقدر هم خشن نبوده ولی در نهایت تشکیلات تبلیغاتی یک غول از آن ساخته است، در حالی که خیلی زود هم دچار فروپاشی شد. این داستان فیلم «یک کاج، صد گنجشک» است که از زبان این بچهها و خود این آدم بیان شده است.
گفتید فیلم به این موضوع اشاره دارد که نظام سرمایهداری هر چند سال یک بار در افغانستان چنین مشکلاتی را ایجاد میکند تا نیروی کار بگیرد. به نظر شما به عنوان یک فیلمساز، در حال حاضر حضور طالبان به نفع چه کسانی است؟ چه عوایدی دارد و چه خطراتی میتواند برای ما داشته باشد؟
جریان طالبان از لحاظ عقیدتی و آن نگاه افراطی که به اسلام دارند کاملا با نگاه و عقیده ما متمایز است. این یک واقعیت است که ما همیشه بزرگترین قربانی جریانهای افراطی بودیم و هستیم، اما یک اصلی را هم نباید فراموش کنیم؛ من در آن یادداشتی که در مرکز گسترش نوشتم خیلی دقیق به این موضوع اشاره کردم و در اینستاگرام هم دقیقتر توضیح دادم؛ حدودا بیش از ۵۳ درصد جمعیت افغانستان، پشتو زبانها هستند که هنوز عشایری هستند و عشایری فکر میکنند و بسیار کم سواد و متعصب هستند. یعنی آن چهرهای که از طالبان میبینید، در واقع به نوعی همین افراد هستند. جمعیت خیلی زیادی از مردم افغانستان و شاید بتوان گفت تقریبا اکثر جمعیت افغانستان سنی مذهب هستند. در کنار این جمعیت شهرنشین و تعداد شیعیان در افغانستان خیلی کم است. بنابراین اگر طالبان میخواست به صورت دموکراتیک و در جریان یک انتخابات حضور یابد، بدون تردید برنده قضیه بود، چون هواداران زیادی دارد و همانطور هم که دیدید مقاومتی در مقابل آنها صورت نگرفت؛ نه برای اینکه نیروی نظامی بزرگی باشد اتفاقا اصلا اینطور نیست بلکه به این علت عقاید و افکار اکثر مردم با طالبان همسو است.
خانم صحرا کریمی یکی از فیلمسازهای معروف افغانستان است. من در بیبیسی دیدم که میدود و فریاد میزند طالبان آمدند و بعضی از مردم میگفتند مگر چه اتفاقی افتاده است؟ بنابراین تا زمانی که چنین تفکری در کابل وجود دارد، مقاومتی هم جلوی طالبان نمیشود، همانطور که خیلی راحت حکومت را تحویل دادند. من تحلیلگر سیاسی نیستم ولی فکر میکنم ما یکسری منافع خیلی خوبی در قبال طالبان خواهیم داشت. اولین مورد این است که جریان داعش به طور کامل جمع میشود چون اصولا طالبان با داعش مشکل دارند و خودشان آن را جمع میکنند و در واقع حیاط خلوت ما از داعش پاک میشود، البته یک نیرویی شبیه به داعش به نام طالبان در کنار ما هست.
موضوع دوم بحث آب است، به ویژه که اشرف غنی در کمال وقاحت گفته بود باید نفت بدهید تا به شما آب بدهم یعنی آن حقآبه هیرمند را تصاحب کرده بودند و نمیدادند و برای همین ما در زاهدان و سیستان بلوچستان از لحاظ آب دچار مشکل شدیم، در واقع این آقا داشت گلوی ما را فشار میداد.
در حال حاضر چه تضمینی وجود دارد که طالبان آن آب را به ما بدهد؟
تضمینی وجود ندارد. شما با قطعا نمیتوانید با گوریل شطرنج بازی کنید، میزند زیر بازی. بنابراین گرفتن آب از افغانستان برمیگردد به اینکه ما چطور میتوانیم با اینها تعامل کنیم. و مورد سوم که به نظر من خیلی مهم است بحث این است که اگر طالبان برای ما یک متحد واقعی واقعی باشد، در واقع ما مستقیما با چین همسایه شدیم و میتوانیم یک خط مستقیم لوله نفت و گاز بدون اینکه از دریا عبور کند، به چین بفرستیم و آنجا هم خودشان در افغانستان خط آهن کشیدهاند که به مرز ما چسبیده است، بنابراین ما میتوانیم از این طریق به راحتی تحریمهایی که در آینده ممکن است اتفاق بیفتد را دور بزنیم.
چیزی که مهم است و به نظرم در این چهل سال فراموش شده و ای کاش انجام داده بودند، این است که ما تعداد زیادی مهاجر در ایران داشتیم که اینها در ایران زاد و ولد کردهاند، یعنی نسل دوم و سومشان هم در ایران هستند. اگر ما اینها را زیر بال و پر خودمان گرفته بودیم و مثل بچههای ایرانی همه امکانات را برایشان فراهم کرده بودیم، هیچ مشکلی در افغانستان نداشتیم، زیرا در این صورت ما 6میلیون سرباز فرهنگی و سفیر فرهنگی در افغانستان داشتیم، 4 میلیون رای داشتیم از کسانی که ایران را وطن خودشان میدانستند ولی بنا به هر دلیلی که بوده نتوانستیم این کار را انجام دهیم و یک تفرق و فاصلهای بین ما و مهاجرین ایجاد شده که نه آنها خودشان را ایرانی میدانند و نه افغانستانیها آنها را افغانستانی میدانند، یعنی همه چیز به هم ریخته است. ای کاش آن زمان به این فکر میکردند که چه پتانسیل عظیمی در دستمان داریم. اگر ما فقط این بچهها را آموزش میدادیم و هیچ کار دیگری هم نمیکردیم، فقط به آنها سواد یاد میدادیم و مهربانی میکردیم، آنها سرباز ما میشدند.
بنابراین آیا شما فکر میکنید که ما با مهاجران افغان برخورد درستی نداشتهایم؟
بله، اصلا برخورد درستی صورت نگرفته است. دو فرضیه وجود دارد، یا مدیرانی داشتیم که همسو با جریان سرمایهداری حرکت کرده و عمدا اینها را تبدیل به یک جمعیت حاشیهنشین خشن بیسواد کرده است. فقط تصور کنید که اینها در حاشیه شهر به یک بیماری مبتلا شوند، همه ما هم به آن بیماری مبتلا میشویم. یا اینکه واقعا نمیدانستند و تجربه لازم را نداشتند و نتوانستند این جریان عظیمی که میتوانست به جای تهدید برای ما یک فرصت باشد، مدیریت کنند. الان هم دوباره یک فرصتی برای ما پیش آمده و امیدوارم از آن استفاده کنیم. ۱۵۰ سال و ۲۰۰ سال در تاریخ رقم بزرگی حساب نمیشود، الان ۱۵۰ سال است که افغانستان از ایران جدا شده و آنها هنوز ایرانی محسوب میشوند. زبانشان، فرهنگشان، دینشان و همه چیزشان ایرانی است. انگلیس ملعون در آن زمان فقط یک خط کشیده به علت بیکفایتی شاهها یا هر اتفاقی که افتاده، بین ما ما باید این خط را از لحاظ فرهنگی و اجتماعی فراموش کنیم و بگذاریم این بچهها آموزش ببینند. اگر این کار را انجام دهیم ۲۰ سال دیگر حدود یک میلیون آدم ۲۰ ساله داریم که با سواد به افغانستان میروند و تعلق خاطر دارند به کشور ایران که همین مهم است. ما هرچه در فیلمهایمان آه و ناله کنیم که مهاجران چقدر بدبخت هستند، این کار یعنی آب ریختن در آسیاب همان جریان سرمایهداری که به دنبال همین است. من این کار را نکردم، من گفتم ما باید از این فرصت استفاده میکردیم، اما نکردیم. آدمهایی هستند در ایران که اینطور فکر میکنند و سعی میکنند جامعه کوچک اطراف خودشان را مدیریت کنند. این بچههایی که آقای شاهد آموزش داده، سرباز داعش و طالبان نمیشوند. آن دختری که توسط آدمهایی مثل شاهد آموزش دیده است، دیگر نمیرود همسر هر کسی بشود. در اینصورت اصلا جریان عوض میشود، آدمهایی که آموزش میبینند یک آدم دیگر میشوند و نسل بعدی هم دیگر اصلا مثل نسل قبلی خود فکر نمیکنند. به خصوص که الان هنوز هم در ایران و در همین شهر اصفهان پشتونهایی هستند که اینقدر متعصبند که اجازه نمیدهند دختر به آسمان نگاه کند، اینها با آموزش عوض میشوند.
نظر شما این است که باید به سمت کار فرهنگی و فرهنگسازی برای این افراد برویم؟
کارفرهنگی مدیریت شده و حساب شده و با برنامهریزی، نه اینکه یک مدیری یک کاری را شروع کند و مدیر بعدی زیرش بزند. این اتفاق متاسفانه زیاد افتاده است. در آموزش پرورش به دلیل اینکه مقام معظم رهبری گفته بودند که همه باید به مدرسه بروند و باسواد شوند، جرات نداشتند مخالفت کنند یا این کار را انجام ندهند، اما تفکیک نژادی انجام دادند. این موضوع را من به صراحت در فیلمم گفتهام و این موضوع هم اثبات شده است. مدارس جدا تاسیس کردند و تفکیک نژادی راه انداختند، گفتند مدرسه افغانستانیها مدرسه ایرانیها. این حرف چه معنایی دارد؟ آیا رفتار دستی است؟ آن بچه باید کنار بچههای ایرانی بنشیند، حال اگر پدر و مادر نمیپذیرند، تعداد را مدیریت کنید، تعداد کم کنار هم قرار دهید. این بچهها باید کنار هم درس بخوانند زیرا در آن مدرسه تفکیک نژادی آن بچه افغانستانی چیزی یاد نمیگیرد و آن تفرقه بیشتر میشود. ما باید به اینها بگوییم شما هم از ما هستید. من در فیلمم با بچهها که صحبت میکردم میگفتم شما کجایی هستید؟ اول میگفتند افغانستانی. میگفتم تو که اینجا به دنیا آمدهای، میگفت دلم میخواهد ایرانی باشم. این مسائل نژادپرستی فشار روحی روانی زیادی برای آنها به وجود میآورد. افغانستان فقط ۱۵۰ سال است که از ایران جدا شده است، این تفکیک ایرانی و افغانی یعنی چه؟
ما ۲۰ سال پیش طبق قراردادی که داشتیم میتوانستیم تاجیکستان را به ایران برگردانیم، یعنی حتی تاجیکستانی هم ایرانی است. هرجا زبان فارسی هست یعنی آن جا بخشی از ایران است. حالا ما خیلی هم داریم این فاصلهها را بیشتر میکنیم. ما یا توانایی پذیرفتن مهاجر را داریم یا نداریم، اگر نداریم از لب مرز اجازه ورود ندهیم، اما اگر اجازه دادیم بیاید دیگر قضیه فرق میکند. اگر اجازه دادیم، بچهای که در ایران به دنیا میآید ایرانی است. همه جای دنیا این قانون وجود دارد. یا نگذار بیاید یا اگر گذاشتی باید مثل یک فرزند ایرانی قبولش کنی و به او سرویس بدهی. این برگ برنده ماست در قبال جریانی مثل طالبان.
فرهنگسازی و متمدن کردن این بچههاست که با آن نگاه عشیره و قبیلهای و سنتی که در خانوادهاش مرسوم است، متفاوت شود. قطعا به آن بچه سخت میگذرد چون نه ایرانی است نه افغانستانی، اما تفکرش متفاوت شده است، باسواد شده است، دختر دیگر مثل مادرش فکر نمیکند و اجازه نمیدهد از طرف مردها مورد توهین و تحقیر قرار بگیرد بنابراین نظام مرد سالاری از بین میرود.
شاید کارهایی که امیر شاهد انجام داده در ظاهر کار کوچکی به نظر بیاید. وقتی او ۲۰ یا ۳۰ بچه افغانستانی را در مرکز شهر به استخر یا سینما و تئاتر میبرد، کنترلشان سخت است، اما این بچهها با این مفاهیم آشنا میشدند، نه اینکه گوشه کورهپزخانهها در حاشیه شهر و از همه چیز دور بمانند. مسلم است بچهای که از جامعه و فرهنگ دور بماند که به یک آدم خشن تبدیل میشود و مرا در شهر و کشور خودم تهدید میکند و بعد به یک تهدید بزرگ تبدیل میشود.
این الگو فقط هم در ایران نیست، الان در اروپا هم این اتفاق میافتد که یکسری حاشیهنشین و مهاجر دارند و هروقت لازم شود رسانههایشان شروع به جوسازی میکنند و میگویند مثلا مراکشیها یا الجزایریها به یک خانم تجاوز کردند. فردا پلیس آنها را سرکوب میکند، یکسری را بیرون میکند و آنها حقوق اولیهشان را هم دریافت نمیکنند. این یک پروسه جهانی است و مربوط به ایران نیست.