«آخرین آفتاب» منتشر شد
کتاب «آخرین آفتاب» نوشته محسن نعماء متشکل از ۱۳ داستان با موضوع امام زمان عجل الله توسط انتشارات جمکران منتشر شد.
به گزارش ایلنا، انتشارات کتاب جمکران، تولیدات متوع و متکثری در زمینه مهدویت و امام زمان عجل الله روانه بازار نشر کرده است. محسن نعماء نیز از نویسندگان توانمندی است که آثار متعددی را با همکاری این ناشر روانه بازار نشر کرده است.
حاصل همکاری مجدد نعما و کتاب جمکران، انتشار کتاب «آخرین آفتاب» است. کتابی متشکل از ۱۳ داستان با موضوع امام زمان عجل الله که درآن با قلمی جذاب و روان به زندگی و زمانه حضرت ولی عصرعجل الله پرداخته شده است.
مجموعه داستانهایی که با تولد حضرت صاحب الزمان عجل الله آغاز و با داستانهایی از امامت آن حضرت، دوران غیبت صغری و تشرفات و ملاقاتهای حضرت ادامه پیدا میکند.
این مجموعه برای گروه سنی نوجوان نوشته و تصویرگری آن توسط خانم زهرا پایکار ترسیم شده است. مجموعه داستانی جذاب و معرفت بخش نسبت به امام عصر عجل الله که در ۱۶۹ صفحه و در قطع جیبی و با قیمت ۳۰.۰۰۰ تومان منتشر شده است.
در ادامه بخشی از کتاب را میخوانید؛
ای خانم آیا نامه کسی را میبوسی که او را نمیشناسی؟!
ملیکه اشکهایش را پاک میکند و رو میکند به بّشر.
ای کسی که به ماقم اولاد انبیا معرفت کمی داری! به سخن من گوش بده و بدان که من ملیکه، نوه امپراتور روم هستم. جدم میخواست مرا به برادر زادهاش تزویج کند، اما در شب عروسی…
و آنگاه ماجرای ازدواجش و شرح چگونی رسیدنش به اینجا را از اول تا به آخر برای بّشر تعریف میکند. بّشر از تعجب از دهانش باز مانده و نمیداند و چه بگوید. باور نمیکند این دختر، آن همه ناز و نعمت را رها کرده باشد و برای همسری فرزند امام هادی علیه السلام، خو را به اسیری کشانده باشد. بّشر حس میکند این دختر با آنکه تازه مسلمان شده، اما فرسنگها در معرفت داشتن به امام از او جلوتر است. احساس کوچکی در برابرش میکند. او را با عزت و کمال میآورد و مشایعت میکند تا سرانجام به سامرا میرسندوبه شهری که معشوق بیهمتای ملیکه در آن نفس میکشد. به در خانه امام هادی علیه السالم که میرسند، بّشر رو میکند به ملیکه.
ای خانم اینجا مقصود و هدف و مراد توست. ملیکه به خانه کوچک و فقیرانه امام هادی علیه السلام نگاه میکند. با خود میگوید: «یعنی اینجا خانه رهبر و پیشوای مسلمانان است؟!»
باورش برایش سخت است. لحظهای تصویر کاخ پدربزرگش در ذهنش مجسم میشود. نعمتهایی که آنجا داشته و از دستش داده، از جلوی چشمانش رد میشود. سری تکان میدهد و دوباره با خود میگوید: «نه، من این خانه را با هزاران کاخ روم هم معاوضه نمیکنم. اینجا بوی بهشت میدهد، بوی خوشبختی، بوی رستگاری.»