در گفتوگوی ایلنا با غلامرضا علیزاده بررسی شد؛
دوآلیسمِ ثبوت در جوامع سنتی؛ حکومت مردگان بر زندهها/ اعتقاداتی که روزی را فریز میکنند/ هجمهی سناریویِ خیانتسازی در جوامع سنتی
وضعیت در دورهی مدرنیته متفاوت است؛ چراکه بتهای ذهنی در این جوامع تغییر یافتهاند. در این جوامع، بشریت به مرتبهای رسید که در قبال دستاوردهای خود، احساس ناتوانی کرد. حادثهی ۱۱ سپتامبر میتواند برداشتی از این نمونه باشد. انسان شرقی در مقابل دستاوردهای تمدنیِ غرب احساس حقارت کرد و این احساس حقارت را به صورت حمله به مظهر این عامل حقارتها که نمادهای تمدنیِ مدرنیته بود (برجها، آسمان خراشها وفناوریهای نوین) نشان داد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، برای تعریف فرهنگ تعابیر مختلف ابراز میشود اما غلامرضا علیزاده (جامعهشناس و اقتصاددان) تعریفی انحصاری برای آن دارد: "فرهنگ یعنی حکومت مردهها بر زندهها." وی ادامه میدهد: "در گذشته مناسباتی با کاربرد معین وجود داشته است که به مرور، در دورههای بعدی ضمن بازخوانی، به شکل جدیدی به دیگران میرسد. این را فرهنگ تعبیر میکنیم." ذیل این تعریف، بحث از فقر فرهنگی نیز به میان میآید. علیزاده برای تشریح فقر فرهنگی یا فرهنگ فقر، از شاخصههای چندگانهی اسکار لوییز بهره میبرد: "دخالت افراد در کار همدیگر و زیر ذرهبین رفتن و رصد رفتار مردم از سوی دیگران از جمله مولفههای فقرفرهنگی از دیدگاه اسکار لوییز است." او در پاسخ به این سوال که آیا این خصایل که نشان از فقرِ فرهنگی دارند، صرفا مختص جوامع سنتی است یا خیر، میگوید: "در چنین مواردی به دلیل اینکه افراد و عمدتا زنان روستایی در کنار همدیگر زیست میکنند و اوقات آزاد بیشتری دارند، بخشی از آن را صرف کالبد شکافی زندگی دیگران میکنند! در چنین وضعیتی مواردی چون شایعه، بدگویی و تهمتزدنها و همچنین غیبت و صحبتهای خاص رشد مییابد که معمولا در جوامع شهری کمتر دیده میشود؛ ولی در جوامع سنتی به وفور یافت میگردد." بررسی نقش اعتقاد دینیِ غلط در ترویج فقر فرهنگی، مقایسه کیفیت فقر فرهنگی در جوامع سنتی و مدرنیته، نقش فقرِ فرهنگی در رخداد 11 سپتامبر و همچنین مجموعه راهکارهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی در جهت برونرفت از فقرفرهنگی، از جمله مباحثی است که در این گفتگو مطرح میشود.
در ایران از مفهوم فقر فرهنگی زیاد سخن میشنویم. تحلیل شما از این مفهوم که گاه برای سرکوب کردن نگاههای جدید اخلاقی در جامعه نیز به کار گرفته میشود، چیست؟
ابتدا باید تعریفی ازفرهنگ کنیم. کلیهی باورها، آداب و رسوم، سنتها و مجموعهای از ساختههای دست بشری و آموختههای ما درطول تاریخ که در هستی، اجتماعی، عملیاتی و اجرایی میشود فرهنگ نام دارد که بخشی انتقالی و بخشی اکتسابی هستند. از افرادی که در زمینهی فقرِفرهنگی فعالیت کردهاند" اسکار لوییز" است. برای تعریف این مفهوم، وی شاخصههایی مطرح میکند. البته اصطلاحی که راجع به فرهنگ، در میان مردم وجود دارد (به عنوان نمونه انسان با فرهنگ و بیفرهنگ) در جامعهشناسی فاقد اعتبار است؛ چراکه فرهنگ همانطور که متذکر شدم مجموعهای از فرهنگ مادی و غیرمادی از رفتارها در باب سنتها، آداب و رسوم و عادات، مناسک، مراسم و باورها است که با دستاوردهای مادی بشر در طول تاریخ که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و در هر دورهای، یک نوع کارکرد داشته و مشکلاتی را حل و رفع میکند و به مرور هرچند بسیار کُند، تغییراتی متناسب با شرایط در آن ایجاد و یا بازتولید میشود. اسکار لوییز، این مفهوم را ذیل شاخصههایی ویژه تبیین میکند.
شخصا معتقدم فرهنگ یعنی حکومت مردهها بر زندهها. در گذشته برخی از شیوهها و مناسبات فرهنگی، کاربردهایی داشتهاند که در زمان خود، نقشی موثر درانسجام اجتماعی ایفا میکردند، ولی به مرور زمان این کارکردها از دست میروند و یا به کندی تغییر می کنند. با این حال با اَشکال جدید به زیست خود ادامه میدهند و به این دلیل هنوز ماندگارند. به عنوان مثال جوانی که در عصر ما ازدواج میکند، برای او مراسمِ جشن تدارک میبینند. این جشن، دقیقا از ماقبل تاریخ به ما ارث رسیده است. اجداد و نیاکانمان قبل از پیدایش خط، مناسباتی داشتهاند. طی گذر زمان، این مناسبات به مرور و با اشکال و صورتهای جدیدی به نسل بعد منتقل شده است و با شرایطی در قرن ۲۱ به ما تحمیل شدهاند. سنت تثبیت ازدواج برای حقانیت بخشیدن به حاملِ جنین و در عین حال پذیرش او توسط خانوادهی پدری، عموما زمینهساز چنین آیینی بوده و این آیین کماکان خود را به ما تحمیل میکند. پس به نظر من، فرهنگ در یک تعریف همان حکومت مردهها بر زندههاست.
ضمن این مقدمه باید گفت که فرهنگ، عناصر مثبت و منفی را شامل میشود. زمانی در یک فرهنگ خاص، ازدواجِ درون گروهی وجود داشت. افراد در چنین فرهنگی از درون خانوادهی خود، همسرشان را انتخاب میکردند. هدف از این رفتار فرهنگی این بود که ارث و میراث خانواده تقسیم نشود و در عین حال وحدت و انسجام درونخانوادگی حفظ گردد ولی اکنون میبینیم که در بخشی از کشور ما، اگر دختری نخواهند زن یکی از اقوام نزدیکش شود، به بهانهی حفظ حیثیت قومی و خانوادگی، شدیدترین برخوردها با وی صورت میگیرد. در چنین قالبی فرهنگ، هم دارای عناصر بالنده و هم عناصر مزاحم و میرنده است. لذا فرهنگ بالا و یا فرهنگ پایین، از نظر جامعهشناسی، بیمعناست. فرهنگهایی که کارکرد خود را از دست دهند، به مرورحذف میشوند.
شاخصههای اسکار لوییز را برای فرهنگ فقر مطرح میکنید؟
از جملهی این شاخصهها میتوان به خریدهای روزانه موادغذایی، خرید سبد هزینه خانواده به طور نسیه، قرض دادن و قرض گرفتن غذا و موادغذایی همسایهها از یکدیگر، همراه آوردن موادغذایی و غذا در میهمانیهای دوستانه و خانوادگی، قرض دادن و قرض گرفتن رختخواب از همسایه برای میهمانانی که شب در خانهی میزبان میمانند، پذیرش بخشی از میهمانان همسایه برای استراحت و خواب در خانهی خود از جمله این شاخصهها هستند. دو شاخصهی دیگر از اسکار لوییز را میتوان به مجموعهی فوق اضافه کرد: یکی دخالت افراد در کار همدیگر و دیگری زیر ذرهبین رفتن و رصد رفتار مردم از سوی دیگران.
ببینید؛ در برخی از مناطق سنتی اگر بخواهیم راجع به دختر خانمی جهت ازدواج تحقیق کنیم، اکثر همسایهها سوالات مورد نیاز را به آسانی پاسخ میدهند و کسب اطلاعات با کمی اغراق و با کمی کاستی، قابل دسترسی است؛ چراکه در یک محله با فرهنگِ فقر، همسایهها باتمام زیر و بم زندگی همدیگر آشنا هستند. از به هم ریختن برنامههای عقدِ پیشین آن دختر تا هویت خواستگارهایی که قبلا پاسخ منفی گرفتهاند، به آسانی قابل دسترسی است. این شاخصی برای فرهنگ فقر قلمداد میشود.
بر این اساس آیا میتوان گفت مفهوم فقر فرهنگی امری نسبی است؟
البته این مبحث در لایههای مختلف اجتماعی تا حدودی متفاوت و دارای شدت و ضعف است و در برخی لایهها، حد آن به صفر میل میکند. البته "اسکار لوییز"، این مفهوم را بیشتر درمورد لایههای پایین جامعه بررسی کرده است. به عنوان نمونه بسیاری از سوالات شخصی که معمولا نباید پرسیده شود، در فرهنگ فقر پرسیده میشود. سوال از حقوق و درآمدِ همدیگر از مصادیق این امر است. "اسکار لوییز" چنین کنجکاویهایی را جزو فرهنگ فقر یا همان فقرِ فرهنگی میداند که در این نوع از فرهنگ، امور خصوصی و شخصی افراد که نبایستی سوال شود، غالبا مورد کنجکاوی قرار میگیرد و پرسیده میشود. از دیدگاه "اسکار لوییز"، افراد هر میزان در زیر و بم زندگی دیگران کنجکاوتر میشوند، به همان میزان فرهنگِ فقر در آنها ریشهدارتر است.
آیا این خصایل صرفا جزیی از جوامع سنتی است؟
افراد در جوامع سنتی معمولا یکدیگر را میشناسند و اکثرا با هم فامیل هستند. مثلا در روستاهای ایران اشخاص بسیار کمی را میبینیم که با هم فامیل نباشند که این امر به دلیل ازدواجهای درونگروهی است. چنانچه درخت خانوادههای یک روستا را ترسیم کنیم، خواهیم دید که غالبا در شبکههای خانوادگی به یکدیگر وصل میشوند و تبدیل به یک هویت یکپارچه میگردند. در چنین مواردی به دلیل اینکه افراد و عمدتا زنان روستایی در کنار همدیگر زیست میکنند و اوقات آزاد بیشتری دارند، بخشی از آن را صرف کالید شکافی زندگی دیگران میکنند!
در این شرایط ناخواسته مواردی چون شایعه، بدگویی و تهمت زدن و همچنین غیبت و صحبتهای خاص رشد مییابد که معمولا در جوامع شهری کمتر دیده میشود. ولی در جوامع سنتی به وفور یافت میگردد. افراد در این جوامع سعی دارند همدیگر را زیر ذرهبین قرار دهند و اطلاعات خصوصی و شخصی بیشتری ازهم کسب کنند.
آیا میشود گفت چنین خصایلی در این جوامع، به جهت فرهنگ فقر، تبدیل به یک ارزش اخلاقی میشود؟
چون افراد وقت آزاد دارند، این امر منجر به طرح صحبتهای مختلفی میگردد. از طرفی حین منتقل شدن صحبتها، مقداری به آن اضافه میشود و در نهایت، ضربالمثل "یک کلاغ چهل کلاغ" مصداق مییابد. فرهنگ فقر شایعات را شکل میدهد. این شایعات گرچه پایه و مایهی واقعی ندارند، ولی عملکرد اجتماعی آنها واقعی است. به عنوان نمونه در چنین جوامعی، اگر در محلی، پسری از دختری آدرس بپرسد و راهنمایی بخواهد، توسط برخی افراد برای او سناریوسازی میشود! اینگونه شایعات درحوزه فقرِ فرهنگی، به وفور شنیده میشود. در عین حال چشم و همچشمی یکی دیگر از معیارهای فرهنگ فقر است. قضا و قدری بودن و اعتقاد به سرنوشت از پیش تعیین شده، عدم علاقهمندی به اندیشیدن، عدم درک واقعی از مالکیت عمومی و اموال عمومی، عدم التزام به رعایت قانون، خشونت کلامی و برخورد فیزیکی، مزاحمتهای جنسی در شلوغی و ازدحام جمعیت و یا در مناطق خلوت و تاریک، جزیی از فقر فرهنگی است. در جامعهی شهری نیز موارد زیر ازجمله شاخصههای فقر فرهنگی تلقی میشود.
آیا میتوان مواردی را ذیل همین فقر فرهنگی قید کرد که مختص جامعه شهری باشد؟
بله؛ در جوامع شهری هم شاهد فقر فرهنگی هستیم که آن نیز شاخصهها و مصادیق خاص خود را دارد. به عنوان نمونه عمل زیبایی بینی، تب مهاجرت بدون دلیل منطقی و... در این موارد بیشتر به دلیل چشم و همچشمی زندگی خود را بر باد میدهند. "رقابتهای بیمارگونه" و یا "رقابتهایِ زندگی بر باد ده"، از عوارض این فقر فرهنگی است. در همین زمینه برخی از مطالعات نشان میدهد در کشورهای خارجی خانوادههایی که نتوانند در تابستان به ساحل دریا بروند، احساس درماندگی و بیچارگی میکنند و به همین دلیل خود را با اشعه برنزه میکنند تا نشان دهند آنها نیز تعطیلات خود را کنار دریا گذراندهاند!
به نظر شما چنین رفتارهایی را میتوان در مقام روانشناختی و حتی به مثابه امری موروثی بررسی کرد؟
چنین رفتارهایی با هم بدهبستان دارند. خرده فرهنگ فقر در نوعی از برداشتهای روانشناختیِ فقر تاثیرگذار است. در مجموع فقر و جامعه و حافظهی تاریخی که به ارث میرسد، در تعامل با فرهنگِ اکتسابی، به رفتارها (و نه کنشها) شکل میدهند. کنشها آگاهانه است ولی بخش بزرگی از رفتارها ناآگاهانه است.
عامل دیگری که خرده فرهنگ فقر را تقویت میکند، باورمندی به قضا و قدر است. در این شرایط افراد، هر چیزی را به سرنوشت جبری که بر پیشانی انسان حک شده است، ربط میدهند. در این برداشت، آدمی احساس میکند که نمیتواند وضعیت خود را تغییر دهد؛ چراکه سرنوشت او از پیش تعیین شده است. لذا تلاش و دوندگی برای ارتقای زندگی را مصداق کفش پاره کردن تلقی میکند؛ در این پنداشت، قرار نیست چیزی تغییر کند.
بحث اخیر یک گفتمان ایدئولوژیک است. غالبا جبر به عنوان برداشتی اشتباه از دین شناخته میشود؛ چراکه به عنوان نمونه هیچ دینی اینچنین نمیگوید که در مقابل ظلم نباید از خود تحرک نشان داد. آیا میتوان گفت این شاخصهی اخیر ِفقر فرهنگی، به جهت برداشت ناصواب از دین است؟
ببینید؛ جوهرهی دین با برداشت از دین متفاوت است. برداشتها، همان معرفت دینیاند. در طول تاریخ برداشتهای متفاوتی از معرفت دینی شده است. برداشت اشاعره و معتزله از دین با گفتمانهای امام جعفر صادق (ع) متفاوت است. اینها معرفتهای دینی یا همان برداشتهای ما از جوهرهی دین تلقی میشود. وجود چنین برداشتهای متفاوت، پاسخ به این سوال را مشکل میکند. سوال این است که واقعا منظور ما از دین کدام تاویل است؟ در عرصهی دین، اهل سنت و اقسام نحلههای آنها و همچنین اهل تشیع و اقسام نحلههای آنها را کم و بیش میشناسیم. ورود به این زمینهها به نوبهی خود بحث دیگری میطلبد. بنابراین حین ورود به مقولهی معرفت دینی، چون که گستره و ژرفای وسیعی پیشروی ما قرار میگیرد، نمیتوان به وحدت نظر رسید. از طرفی، این گفتمان، "متولیِ حوزویِ بسیار قوی" دارد. به همین دلیل مطمئنا ورود ما به آن چندان خوش آیند تلقی نخواهد شد و نسبت به اظهارنظر ما واکنش ایجابی از سوی بزرگان حوزه ابراز نخواهد شد.
در جوامع مدرنیته وضعیت چطور است؟ در مجموع آیا میتوان گفت نسبتی منطقی، در خصوص رخنهی فقر فرهنگی در جوامع سنتی و جوامع مدرنیته وجود دارد؟
البته وضعیت در دورهی مدرنیته متفاوت است؛ چراکه بتهای ذهنی در این جوامع تغییر یافتهاند. در این جوامع، بشریت به مرتبهای رسید که در قبال دستاوردهای خود، احساس ناتوانی کرد. حادثهی ۱۱ سپتامبر میتواند برداشتی از این نمونه باشد. انسان شرقی در مقابل دستاوردهای تمدنیِ غرب احساس حقارت کرد و این احساس حقارت را به صورت حمله به مظهر این عامل حقارتها که نمادهای تمدنیِ مدرنیته بود (برجها، آسمان خراشها وفناوریهای نوین) نشان داد. انسان شرقی با این رفتار خود میخواست بر احساس حقارت خویش فائق آید.
در مورد دین نیز همانطور که پیشتر گفته شد، باید معرفت دینی را از جوهرهی دین جدا کنیم. زیرا دو مقولهی متفاوت هستند. در همین زمینه حتی ما شاهدیم که بسیاری از حاملان و ناقلان معرفت دینی (به عنوان مثال در حوزههای علمیه) برداشتها و پنداشتهای متفاوتی در این موضوع واحد، یعنی دین، نسبت به هم دارند و هریک ادراک خود را اولی و نزدیکتر به حقیقت میداند. در همین خصوص میتوان به مدرسهی حقانی اشاره کرد که افرادی با برداشتهای متفاوت از دین و جامعه از آن فارغ التحصیل شدهاند. این بحث را در همین سطح خاتمه یافته تلقی میکنیم و به بحث مورد نظر یعنی فقر فرهنگی میپردازیم.
در مجموع دخالت افراد در امور زندگیِ شخصیِ همدیگر، جزو خرده فرهنگهای فقر است. در این جوامع فرد ممکن است تمایل به ابراز مسالهی شخصی خود نداشته باشد، ولی با اصرار دوستان و اطرافیان، مجبور میشود که آن را به اشتراک بگذارد.
در خصوص دیالتکتیکهای سیاسی چه نظری دارید؟ به هر طریق مردم به عنوان شهروند در پی دریافتن حقیقت هستند و ممکن است برای رسیدن به موضوع و قضایای سیاسی جست و خیز فراوان هم کنند. احزاب نیز برای پایین کشیدن همدیگر، ممکن است دست به جاسوسی و تفحص بزنند.
قضیهی احزاب متفاوت از قضیهی دخالت و ورود افراد در امور شخصی یکدیگر است. مردم ممکن است بر اساس ارضای انگیزهی کنجکاوی در پی کشف مسائل هم باشند؛ در حالیکه احزاب اینگونه نیست. آنها در پی منافع حزبیاند و در نهایت برای تامین آن، به دنبال کسب اطلاعات هستند. یک حزب ممکن است امروز چیزی بگوید، ولی در آیندهی نزدیک سخن خود را تغییر دهد. احزاب وقتی با چالشی مواجه میشوند، به جهت منافع حزبی جهتگیری میکنند. اهداف و رسالت در این موارد متفاوت است. از جمله بخشی از فلسفهی وجودی احزاب شناخته شده و یا به نوعی ساخته شده، این است که اگر ریزشی هم در نیروهای خودی وجود دارد، در دامان بخش پیرامونی خود نظام قرارگیرد. نقش احزاب تلاش برای حضور در قدرت و کسب آن بر اساس وزن اجتماعی است. آنها به هر طریق ممکن برای دریافت قدرت بیشتر دست و پا میزنند. احزاب اساسنامهای دارند و طبق مانیفست، در پی ازدیاد سهم خود از قدرت هستند. ممکن است استراتژیهایی را به کار بگیرند که حتی به آن باور نداشته باشند. از همین روی واکنش به قدرتی مثل "طالبان" دوگانه میشود؛ زمانی دوست است و زمانی دیگر دشمن!
چه راهکاری را برای ریشهکن کردن فقر فرهنگی پیشنهاد میکنید؟ آیا این خصلت میتواند از جامعه بشری زدوده شود؟
برای برون رفت از شرایط فقر فرهنگی یا فرهنگ فقر در چهارحوزهی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی باید کار بنیادی کرد که به طور مختصر به پارهای از آنها اشاره میکنم:
۱- در بعد اقتصادی مدلهای توسعه اقتصادی را باید بر اساس آمایش سرزمینی برنامهریزی کرد.
۲- بودجه کل کشور را از روش سنتی و سنواتی به بودجهی عملکردی سوق داد.
۳- کلیهی نهادهای دارای فعالیت اقتصادی را مکلف به پرداخت مالیات کرد.
۴- اقتصاد را تولید محورکرد و امور آن را از حدود ۴۶ شریک ناخواسته نجات داد.
۵- درآمدهای نفتی را صرف سرمایهگذاری در زیرساختهای توسعه کرد و بودجهی کشور را با دریافت مالیات واقعی تامین کرد.
۶- استقلال بانک مرکزی را عملیاتی و اجرایی کرد.
۷- ارز را تک نرخی کرد.
۸-بازار سرمایه و پول را شفافسازی نمود.
۹–مانع پول آفرینی بانکها شد و داراییهای ثابت آنها را وفق قانون بانکداری کنترل کرد.
۱۰- مانع فرار مالیاتی در کشور شد.
اما در بعد اجتماعی نیز باید تلاشهایی صورت بگیرد. از جمله:
۱- ایجاد اشتغال مولد.
۲- ضابطهمند کردن استخدام بدون دخالت و ارادهی خاصگرایی و اعمال نظر شخصی.
۳- توزیع عادلانهی ثروت.
۴-اجرای عملی «از کجا آوردی»
۵- ایجاد امکانات و فرصتهای برابر برای آموزش، تحرک اجتماعی و شغلی و طبقاتی.
۶- تعیین شاخصهای همگانی برای گزینش شایستگان.
۷-اصلاح روش خدمات درمانی و بیمههای اجتماعی با حذف رابطهی پولی میان پزشک، درمانگاه، بیمارستان و بیمار.
۸- بهبود معیشت بازنشستگان.
۹- مشخص و قانونی کردن حداکثر و حداقل حقوق دستمزد دریافتی، بدون افزودن الحاقیهها و الصاقیهها برای دور زدن قانون.
۱۰–اتخاذ برنامههای اقتصادی مشخص و معین.
در بعد سیاسی نیز باید به این موارد همت گماشت:
۱-آشتی با جهان موجود برای کسب جایگاه واقعی.
۲- تحقق دموکراسی متناسب با میثاقهای جهانی.
۳- تحقق اختیارات متناسب با مسئولیت.
۴- پاسخگویی درقبال اختیارات.
۵- فراهم کردن گردش اطلاعات واقعی از طریق رسانههای همگانی به عنوان رکن چهارم دموکراسی و آزادیِ بعد از بیان.
۶- فراهم کردن زمینههای تشکیل احزاب، نهادهای مدنی و صنفیِ واقعی.
۷- فراهم کردن زمینهی حضور فرهیختگان و متخصصان مناطق پیرامونی در مدیریت ارشد کشور.
۸- فراهم کردن انتخابات کشور براساس تجربههای موجود بشری.
۹- یکسانسازی عوامل موثر در سیاستهای خارجی و داخلی.
۱۰- تفکیک حدود و قلمرو وظایف نهادهای انتصابی و انتخابی.
نهایتا در بعد فرهنگی هم میتوان اصلاحات زیر را اعمال کرد:
۱- ایجاد احساس عدالت واقعی میان قومهای فرهنگی و زبانی.
۲- پذیرش خرده فرهنگهای قومی به عنوان بخشی از هویتهای آنان و احترام متقابل میان فرهنگی.
۳- پذیرش آموزش زبان مادری قومهای فرهنگی و محلی در کنار زبان فارسی به عنوان زبان ملی و اداری کشور.
۴- معرفی مشاهیر قومهای ایرانی در کتابهای درسی.
۵- برقراری امکان استفاده از پوشش و لباس محلی اقوام ایرانی.
۶-عدم اصرار در یونیفورمیسم به ویژه درمورد زنان.
۷- ایجاد امکانات برای رشد موسیقی و هنرهای محلی قومهای ایرانی
۸- کاهش دخالت گسترده در تولیدات فرهنگی ترانه و شعر و داستان و سناریوها و فیلمنامههای نمایشی
۹- زدودن پارهای از مباحث خرافی و اوهام از فرهنگ عمومی
۱۰- تقویت فرهنگ اختیار در مناسبات انسانی در کتابهای درسی و تقویت روح و وجدان جمعی با بهرهگیری از نویسندگان باورمند به آن و گنجاندن آن در ادبیات فارسی.
گفتگو: سیدمسعود آریادوست