محمدجواد جزینی در گفتوگو با ایلنا:
امتیاز جمالزاده از خانواده شهید بودن/ حضور سپهری و شاملو در اجتماعات حامی هدایت/ ریشههای دشمنی صادق هدایت و رضاشاه/ تقابل دکترین آل احمد - هدایت در عرصه ایدئولوژی
هدایت، ما را به حکمت قبل از اسلام سوق میدهد، اما آل احمد (که تحت تاثیر فردید و هانری کوربن بود و برخی از اندیشمندان ما را متاثر کرده است)، اثر غربزدگی را مینویسد و راه نجات ایران را در بازگشت به سنت شرقی و حکمت اشراقی میداند. آلاحمد حرف جدیدی را عنوان میکند که این به معنای کم رنگ شدن هدایت نیست.
به گزارش خبرنگار ایلنا، تاریخ داستان کوتاه در ایران، به تاریخ سیاسی کشور گره خورده است، آنچنانکه وقتی از نویسندگان این عرصه سخن میگوییم، ناچاریم، از دولت و سیاست حاکم بر آن زمان نیز حرف بزنیم. بر همین اساس، محمدجواد جزینی (نویسنده و فعال حوزه ادبیات) ضمن تحلیل تاریخ داستان کوتاه در ایران میگوید: «من گمان میکنم طرح اینکه جمالزاده پدر داستان کوتاه است، پیش از اینکه هدفی ادبی داشته باشد، یک انگیزهی سیاسی دارد.»
جزینی در توصیف فضای مطرح شدنِ صادق هدایت و ایضا نقش سیاست در این مهم میگوید: «کمتر از شش سال بعد از نوشتن یکی بود یکی نبود، صادق هدایت در ادبیات ایران آشکار میشود. او گوی سبقت را از جمالزاده میرباید. در آن دوران جمالزاده خارج از کشور است و بعدا به دلایل سیاسی و حتی مذهبی ممنوع القلم و حتی تکفیر میشود. به همین دلیل حضورش و تاثیرش کمرنگتر شد.»
این نویسنده انقلابی در تبیین تاریخ پرفراز و نشیب داستان کوتاه در ایران تصریح میکند: «با حضور آلاحمد و طرح دکترین او نظریه جدیدی مفتوح میشود. هدایت، ما را به حکمت قبل از اسلام سوق میدهد، اما آل احمد (که تحت تاثیر فردید و هانری کوربن بود و برخی از اندیشمندان ما را متاثر کرده است)، اثر غربزدگی را مینویسد و راه نجات ایران را در بازگشت به سنت شرقی و حکمت اشراقی میداند.»
بررسی دلایل سیاسی مطرح شدن جمالزاده، حضور مشاهیری همچون سهراب سپهری و شاملو در مجامع حامی سبک نوشتار صادق هدایت، فرجام تقابل دکترین هدایت-آل احمد و همچنین بازخوانی وضعیت کنونی داستان کوتاه در ایران از مباحثی است که در این گفتگو میخوانید.
شروع تاریخ داستاننویسی کوتاه در ایران را چگونه تبیین میکنید؟
برخی میگویند داستان کوتاه در ایران با داستان «یکی بود یکی نبود» اثر «جمالزاده» شروع میشود؛ اما حقیقت چیز دیگری است. اینکه ما جمالزاده را در ایران به عنوان آغازکنندهی داستاننویسی به سبک کوتاه میدانیم، دلایل متعددی دارد. اگر بخواهیم به صورت فنی و جدی این مقوله را تبیین کنیم، باید بدانیم بارقههای داستان کوتاه پیش از جمالزاده در ایران آغاز شده بود؛ اما چرا میگوییم در ایران و پیش از جمالزاده این سبک نوشتاری در داستان کوتاه آغاز شده بود؟ چونکه جمالزاده در سال ۱۳۰۰ اولین تجربه خود را نه در ایران، بلکه در آلمان مینویسد. درحالیکه نطفه داستاننویسی کوتاه قبل از سال ۱۳۰۰ و پیش از اینکه در کتاب جمالزاده آشکار شود، در آثار نویسندگان ایرانیِ پیش از جمالزاده پیدا بود. افرادی مثل میرزا جعفر قراچهداغی، میرزا سلیمخان ادیب، میرزا آقا خان کرمانی، فتحعلی آخوندزاده، گریگوری یقیکیان، پیش از جمالزاده نمونههایی از آثار را در زمینهی داستان کوتاه دارند که در نشریات ایرانیِ آن سالها منتشر شد. رگهها و شکلهای بدوی داستان کوتاه در آن آثار آشکار میشود. حتی روایتهای طالبوف مراغهای نیز دال بر همین گونه نگاه است.
از طرفی حتی نمیتوان نقش دهخدا را در اثر «چرند و پرند» نادیده گرفت. اشاره مستقیم به داستان کوتاه در آثار جلیل محمدقلی زاده، حسن مقدم، احمد خداددادگر تیموری و رضا کمال ملقب به شهرزاد و همچنین بعدها در آثار کریم کشاورز، نیما و برخی دیگر از چهرههای جوانتر هم پیش از جمالزاده، نوشتن داستان کوتاه را آغاز کرده بودند. حتی در یادداشتی که جمالزاده در مقدمهی یکی بود یکی نبود نوشته است، آشکار است که او با گونهی داستان کوتاه، آنقدرها هم آشنا نیست. به عنوان مثال در این یادداشت آنچه را نوشته است، «انشاء و حکایتی رومانگونه» توصیف میکند. درحالیکه در ایران چنین قالب نوشتاری با عنوان «افسانه» شناخته میشد و بعدها واژه «ناول» و سپس «داستان» را انتخاب میکنند. «سعید نفیسی» در همان دوران در یادداشتی نوشته است که مقصود از افسانه، قصههای کوچکی است که در زبان فرانسه Novel و به انگلیسی short story گفته میشود. این سند نشان میدهد که نویسندگان ما با واژه قصه یا داستان یا افسانه آشنا هستند. اما جمالزاده، حتی شناخت داستانیاش از آنچه که در ایران میگذشت، دور بود.
با این وصف او را پدر داستان کوتاه در ایران میدانند.
در خصوص مفهوم «پدر داستان» که برای او به کار گرفته میشود، باید توضیح داد. برای اولین بار یک خاورشناس روسی به نام کنستانتین چاپکین، چنین لفظی را به کار برد. در حقیقت این خاورشناس را مبدع چنین واژهای میدانند. البته چاپکین از دوستان محمد قزوینی، نویسنده ایرانی، به حساب میآید. محمد قزوینی در همان تشکیلات برلین و مجله کاوه حضور دارد؛ مجلهای که برخی معتقدند محل تولد داستان کوتاه است و جمالزاده نیز در آن فعالیت میکرد. من معتقدم اینکه جمالزاده را پدر داستان کوتاه ایران میدانند، دقیق و علمی نیست؛ چراکه همانطور که گفتم در ایران و پیش از جمالزاده، نویسندگانی قالب داستان کوتاه را آغاز کردهاند و حتی گفتگو و تلاش برای ترجمه کلمه ناول، یا شورت استوری آغاز شده بود. پس گمان میکنم طرح اینکه جمالزاده پدر داستان کوتاه است، پیش از اینکه هدفی ادبی داشته باشد، یک انگیزهی سیاسی دارد. چراکه «کمیته ملیون» از فرزند «شهید اصلاحات» یعنی پدر جمالزاده که به عنوان چهره اصلاح طلب شناخته میشد، استقبال میکرد. لذا این کمیته با معرفی شدن فرزند شهید اصلاحات به عنوان پدر داستاننویسی کوتاه در ایران، در پی دغدغههای سیاسی خود بود. ضمن احترام به اعضای کمیتهی مجله کاوه که همگی از اندیشمندان و پژوهشگران هستند، ولی کسی در آن مجمع داستانشناس یا داستاننویسی نیست.
در این میان کدامین عوامل، نویسندگان ایرانی را به سمت داستان کوتاه سوق داد؟
در تاریخ ادبیات ما این دوره تاریخی، یعنی سالهای قبل از ۱۳۰۰، ما جایگاه مهمی دارد. چراکه در این برهه از زمان چند پدیدهی عجیب رخ میدهد که رگههای آن در ادبیات ایران یا وجود نداشته و یا حداقل به این شکل و شمایل مشهود نیست. ولی نهایتا شکل میگیرد. یکی از آن جریانها مساله پیدایش «نقد ادبی» است که در آثار «فتحعلی آخوندزاه» آشکار میشود. این پدیده را «قراتیکا» مینامند. پدیده رشد ادبی را مرهون چنین موضوعی میدانند. این دوران، دوران تولد نقد ادبی هم محسوب میشود که امر مهمی است. از طرف دیگر پدیده نمایشنامهنویسی در ایران شکل میگیرد. اولین نمایشنامهها نیز در این دوران خلق میشوند. «شعر نو» نیز در همین دوره زمانی آشکار شد. پدر این نوع قالب شعری را «نیما» میدانند، اما اهل فرهنگ در جریان هستند که قبل از نیما کسانی بودند که تلاش میکردند تا این شکل زبانی در شعر گفتن را ابداع کنند؛ از جمله «جعفر خامنه» از کسانی بود که در پدیدهی شعر نو تلاش میکردند.
در کنار نقد ادبی و نمایشنامهنویسی، داستاننویسی هم پیدا میشود. بدون تردید پیدایش این چند جریان ادبی، ریشه در تحولات انقلاب مشروطه و تحولات پیشامشروطه دارد که نشانههای مدرنیته و آشنایی با ادبیات غرب، زمینهساز آن میشود. البته این بدان معنا نیست که داستان ایرانی امری یکبارگی و ناگهانی است؛ خیر. ما پیشینهی قابل توجهی در داستانسرایی به صورت منظوم و مصور داریم. ولی پدیده داستان کوتاه کاملا متفاوت است.
اجازه بدهید، به صورت تفصیلی در خصوص مباحثی که عنوان شد صحبت کنیم. شما ضمن مستنداتی، داستاننویسی کوتاه را به افرادی غیر از جمالزاده بازگرداندید. توان قلم این افراد را چگونه ارزیابی میکنید؟ نویسندگان قبل از جمالزاده از چنان توانی برخوردار بودند که در داستان کوتاه تاثیراتی از خود برجای بگذارند یا نه؟ در قیاس آثار جمالزاده و آثار پیش از او، چگونه داوری میکنید؟
طبیعتا وجود این افراد برای رشد در این حیطه، بیتاثیر نبود. ابتدای بحث ما این بود که داستاننویسی با چه کسی شروع میشود که در پاسخ، تاریخ آن را ذکر کردم. اکنون مبحث دیگری عنوان میشود. در کنار مجموع افرادی که نام بردم، میتوان علی عمو را نیز نام برد که «افصح المتکلمین املشی» در روزنامه «خیرالکلام» و بعد از انقلاب مشروطه داستانهایش را منعکس میکند. به هر طریق میتوان قضاوتی در خصوص «یکی بود یکی نبود» که با عنوان آغاز داستاننویسی کوتاه از آن یاد میکنند، با آثار پیش از آن داشت. علی الظاهر چنان برمیآید که پیوند جمالزاده با ایران پس از مهاجرت به اروپا و فعالیت در مجله کاوه قطع میشود. اگرچه او چندبار به ایران میآید. اما به خاطر انجام ماموریتهای سری دولت وقت آلمان در ایران است. یعنی در جهت تهییج عشایر ایران علیه انگلیسیها. این مسائل در خاطرات جمالزاده به صراحت قید میشود.
اگر از این مسافرتهای جمالزاده به ایران بگذریم، باید گفت که پیوند جمالزاده با ادبیات ایران، بعد از مهاجرت، قطع بود و ارتباطی با ادبیات ایران نداشت. نتایج این قطع شدگی در شیوه زبان و تکنیکهای او دیده میشود. جمالزاده دو خاطره هم از دیدار با هدایت و برخی نویسندگان ایرانی دارد. او شخصا به این موضوع که ارتباطش با ادبیات ایران قطع شده، اعتراف میکند و تجربیات ایرانیان را در این زمینه کمتر میبیند و میشنود.
اشاره کردید که نگاهی سیاسی پشت معرفی شدن جمالزاده به عنوان پدر داستان کوتاه ایران وجود داشت. آیا چنین واقعهای منافعی هم برای ادبیات ایران داشت یا خیر؟
ببینید؛ کمتر از شش سال بعد از نوشتن «یکی بود یکی نبود»، «صادق هدایت» در ادبیات ایران آشکار میشود. او گوی سبقت را از جمالزاده میرباید. در آن دوران جمالزاده خارج از کشور است و بعدا به دلایل سیاسی و حتی مذهبی ممنوع القلم و حتی تکفیر میشود. به همین دلیل حضورش و تاثیرش کمرنگتر شد. دلیل دیگری که منجر میشود، جمالزاده بیشتر به حاشیه رانده شود، سایه سنگین صادق هدایت است. تا حدی که بسیاری از نویسندگان ایران، بیش از اینکه از جمالزاده تاثیر بگیرند، از صادق هدایت تاثیر پذیرفتهاند. البته دلیل دیگری هم وجود دارد و آن به فرمها تکنیکی بازمیگردد که جمالزاده به کار میگیرد. بدون تعارف بگویم، این فرمها، چندان خلاقانه نیست.
به عنوان نمونه اثر «کباب غاز» که برای اهالی فارسی زبان آشنا است، یک کپی برداری از کتاب داستان «میخ» اثر چخوف تلقی میشود. طی این داستان چخوف، شخصیت مد نظر در شغل خود ترفیع گرفته و برای ترفیع، باید کباب غاز بدهد. ولی مشکلاتی برایش پیش میآید. جمالزاده هم این اثر را در قالب فارسی به نگارش درمیآورد. هرگز کسی هم نپرسید که در فرهنگ ما کسی کباب غاز سر سفره نمیآورد! کسانی که داستان میخ چخوف را خوانده باشند، میدانند در این داستان جمالزاده، خلاقیتی دیده نمیشود. نبود چنین خلاقیتهایی در کمرنگ شدن جمالزاده تاثیر داشت.
این نویسنده حدودا ۱۰۰ سال زندگی کرد و نیمی از عمر خود را صرف نوشتن نمود. ولی این تولیدات جز در همان یکی دو نمونهی اول، تاثیرات توجهبرانگیزی از خود برجای نمیگذارد. فرم کمرنگ قصههای او و همچنین حضور نسل جدید نویسندگان در ایران، منجر میشد که آثار جمالزاده، دیگر چندان مورد توجه قرار نگیرد. بزرگ علوی و صادق چوبک و صادق هدایت از جمله کسانی هستند که با حضور پررنگ، مانع از تابش حضور جمالزاده در داستاننویسی میشوند.
در شهیر بودن جمالزاده در ادبیات داستانی ایران شکی نیست. اما همانطور که اشاره کردید، او کمکم، کمرنگ میشود. رابطه او را با دیگر نویسندگان چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظر شما همین ماهیت ارتباطی جمالزاده با سایر نویسندگان حاضر در ایران، منجر به کمرنگ شدن او نشد؟
ببینید؛ در آن دوران ما دو حوزهی ادبی داشتیم. یکی خارج از کشور که بخشی از اپوزیسیون است. مجله کاوه با مدیریت محمد قزوینی که بعدها به علامه قزوینی معروف شد از جملهی آنهاست. چند تن از نویسندگان بزرگ در آن مجله حضور دارند. بخشی از ادبیات مهاجرت در ایران در این جمع فعالیت میکند. آنها در حال سامان بخشی به ادبیات مهاجرت ایران بودند. البته غالب کار آنها پژوهش است تا تولید.
حوزه دیگر در داخل ایران فعال بود. در این حوزه ما جریان یک دستی را شاهد نیستیم. ادبیات داخل ایران را نیز میتوان به دو دسته تقسیم کرد: یکی گروه رُبعه یا نویسندگان روشنفکری که منتقد نظام سیاسی - اجتماعی هستند. هدایت، چوبک، علوی و فرزاد از این جملهاند. آنها نام خود را رُبعه گذاشتهاند. ولی تعدادشان بیش از ۴ نفر است. این گروه از روشنفکران، منتقد نظام سیاسی - اجتماعی هم بودند و مقاومت خود را در شکلهای مختلف نشان میدهند. در همین راستا میتوان به زندان رفتن بزرگ علوی اشاره کرد. یا ممنوع القلم شدن هدایت و سانسور کتابهای چوبک. در مقابل میتوان گروه دیگری را نام برد که گروه درباری بودند. گفتمان آنها نزدیک به گفتمان نظام است. این گروه به گروه سَبعه معروف بودند. شاید در آن گروه، مستعان که لقب ویکتورهوگوی ایران را هم به او داده بودند، چهره معروف گروه بود که از حامیان نظام سیاسی اجتماعی ایران محسوب میشد.
جدال ادبی مهم در هستهی مرکزی و در ایران رخ میدهد و جمالزاده با هیچیک از این گروهها رفت و آمدی ندارد. نامهای که بزرگ علوی و فرزاد برای جمالزاده مینویسند با پاسخ تند جمالزاده مواجه میشود. او در پاسخ، هیچیک از آنها را نویسنده نمیداند و معتقد است که فقط هدایت نویسندهی برحق آن حلقه است.
از طرفی نظام سیاسی - اجتماعی چندان به جمالزاده گرایشی از خود نشان نمیدهد. در حقیقت، جمالزاده قاطی بازی جدی ادبیات معاصر آن دوران نشد. خصلت جمالزاده هم خصلتی محافظهکارانه است. طوریکه انگاری دوست ندارد کسی را برنجاند. او بیشتر میخواهد با همه افراد گپ و گفتی داشته باشد. از طرفی باید به شکست آلمان و حمایتهای آلمان اشاره کرد. این موضوع بر مجلهی کاوه تاثیر داشت؛ چراکه دیگر پناهگاهی در آلمان ندارد. مجموع این عوامل منجر میشود تا جمالزاده کمکم در ادبیات داستان کوتاه ایران کمرنگ شود. رنگ و تاثیر آن بیش از پیش کمتر شود.
آیا جمالزاده و سایر نویسندگان، در قبال مسائل سیاسی داخل ایران، اختلاف نظر هم داشتند؟ این اختلاف نظرها تا چه حدی منجر به عدم مشارکت این نویسندگان با یکدیگر در جهت همکاری و هم قلمی میشد؟
تفاوتی که بین آثار جمالزاده و نویسندگان نسل اول همچون هدایت، بزرگ علوی و چوبک و یا هستهی وابستگان حکومت مثل دشتی میبینیم، صرفا به دلیل نگاه سیاسی نیست؛ بلکه تفاوت نگاه ادبی هم دخیل بود. تفاوت تلقی جمالزاده و صادق هدایت از داستان، باعث تفاوت آثار و نگرش میشود. تلقی جمالزاده از داستان این است که داستان صرفا سرگرمی است. طبق گفته جمالزاده در مقدمه «یکی بود یکی نبود»، او فقط برای تفرج خاطر نویسنده مینویسد. در آنجا اشاره میکند، برای اینکه تکیه کلامها و ضرب المثلها از بین نروند، داستاننویسی ابزار خوبی است. البته او از لفظ داستان استفاده نمیکند و میگوید «انشای رومان گونه». رمان را هم رومان تلفظ میکرد.
در مقابل هدایت در «سه قطره خون» یا «بوف کور» تلاش میکند انعکاس دهندهی جهان خیالی نویسنده باشد، این نگرش مشخصا با نگرش جمالزاده متفاوت است. هدایت بنیان داستان جدیدی را با سه قطره خون پی میگذارد که پیشتر در ادبیات ما وجود نداشته است. مشخصا این نگارش تحت تاثیر جریان مدرن ادبیات غرب است. ولی به هر حال سه قطره خون، آنچه را که در دیگر گفتمانهای سایر نویسندگان وجود داشت، تغییر میدهد. صادق هدایت جریان بزرگی را ایجاد میکند. طی آن گروهی از نویسندگان مدعی میشوند که پیرو «ادبیات بوف کوری» هستند. اتفاقا اولین جنبش ادبی که در ایران شکل میگیرد همین جنبشی است که تحت تاثیر هدایت استوار میشود و نام آنرا «جُنگ خروس جنگی» میگذارند. در این جنگ کسانی جمع میشوند و ابراز میکنند که «ما ادامه دهندگان ادبیات بوف کوری هستیم». البته وقتی در آثارشان غور میکنیم خواهیم دید که تلقی آنها از ادبیات بوف کوری، جریان ادبی است که بیارتباط با «سوررآلیسم غرب» نیست.
جالب است که بدانیم افرادی مثل غلامحسین غریب، احمد شاملو، سهراب سپهری و برخی از نویسندگان جوان آن روز در این هسته جمع میشوند و جُنگی را به اسم جُنگ خروس جَنگی تاسیس میکنند و معتقدند باید ادبیات بوف کوری را ادامه دهیم. هرچند که برخی از این افراد، حوزه خود را تغییر میدهند و در جریان ادبی - هنری دیگری قدم میگذارند. به هر طریق این نشان میدهد، جریان هدایت و جریانی که هدایت آغازگر آن بود، آنقدر پرشتاب است که در حقیقت، سایهاش را بر دیگر نویسندگان میاندازد. طوری که یا آنها دیده نمیشوند و یا کمرنگ دیده میشوند.
اگر از منظر مشرب سیاسی بنگریم، رضاشاه پهلوی اتفاقا همان چیزی را میگوید که هدایت میگفت. آنها نیز مثل رضاشاه دنبال مدرنیته هستند. بنابراین به لحاظ نظری، هدایت باید بسیار با رضاشاه نزدیک باشد. چونکه فکرشان یکی است. مشترکات آنها زیاد است. آنها خواهان بازگشت به تمدن قبل از اسلام هستند. اما ممکن است این سوال پیش آید مادامکه آنها تا این حد مشترکات فکری دارند، پس چرا در نهایت، هدایت و امثال او، نقش اپوزیسیون را به عهده میگیرند؟ دلایل زیادی را میتوان برای این موضوع برشمارد. به عنوان نمونه رضاشاه میخواهد با زور و چماق مدرنیته را اجرا کند. درحالیکه هدایت و دیگران معتقدند از مسیر فرهنگ و تمدن باید این مسیر طی شود نه زور و اجبار. البته نباید سابقه قجری بودن هدایت را در این زمینه نادیده بگیریم. چراکه خانواده قاجار، رضاشاه را غاصب سلطنت میدید. فعالیت حزب چپ و توده که پیشتر توسط آقا مرتضی علوی برادر بزرگ علوی فرجام مییافت، نیز بیتاثیر نیست. این جریان سیاسی چپ هم در برجسته کردن این تضادها تاثیراتی داشت. زیر نگاه همان چپها، اثر «حاج آقا» به نگارش درمیآید. البته در مجموع صادق هدایت کسی نبود که زیر تیغ حزب چپ قرار بگیرد.
نگاه جمالزاده را چگونه میبینید؟ آیا او هم در خصوص رضاشاه، مثل صادق هدایت نگاه میکرد؟
آن زمان اپوزیسیونی که در آلمان بود، با رضاشاه چندان در اختلاف نیست. در واقع رضاشاه و «کمیته ملیون»، گوشه چشمی به آلمان داشتند. جمالزاده اپوزیسیون قبل از حکوم رضاشاه محسوب میشود؛ یعنی سلطنت قاجار. نزدیکی تفکر رضاشاه به آلمانهای هیتلر و همچنین نزدیکی «کمیته ملیون» به آنها نشان میدهد که نباید با هم چندان سر ستیز داشته باشند.
انگار این مساله در آثار جمالزاده هم دیده میشود.
بله؛ دغدغه او بیشتر مسائل و اصلاحات اخلاقی است. شما هرگز در آثار جمالزاده مساله براندازی و یا نگاه تندی علیه حکومت نمیبینید. انتقادات او اغلب اجتماعی است و نه سیاسی. جمالزاده مثل هدایت و بزرگ علوی سر ستیز با نظام ندارد. او داعی نقد اجتماعی اخلاقی دارد.
به نظر شما آیا میتوان مثل تاثیرات جمالزاده، نقطه پایانی بر تاثیرات آثار و قلم صادق هدایت متصور شد یا خیر؟
به نظر من؛ صادق هدایت خورشید ادبیات داستانی ایران است که تابندگی آن از همان ۱۳۰۰ آغاز میشود. هنوز سایه صادق هدایت بر ادبیات ما پیداست. حال چه آشکارا نویسندگان ما از این اثرپذیری بگویند و یا نه؛ دستاوردهای فنی آنها در داستانهایشان به هر حال پیداست. بدون تردید هدایت تاثیرگذارترین داستاننویس ایران از ابتدا تا امروز است. هیچ نویسندهای به اندازه هدایت، تا این حد بر نویسندگان همعصر خود و همچنین بعد از خود، موثر نبوده است. پژوهشگران تلاش کردهاند که بدانند این تاثیر از کجا بوده است. بخشی از این تاثیرات به خلاقیتهای بیانتهای هدایت بازمیگردد.
حین بررسی تاریخ تحلیلی داستان در ایران، هر مبحثی را که میخواهیم بررسی کنیم و ابتدایی برای آن متصور شویم، سرآغاز آن به هدایت بازمیگردد. اگر بخواهیم، در مورد پژوهش مردم عامه سخن بگوییم، طبیعتا باید هدایت را بنیانگذار آن بدانیم. کارهایی که این نویسنده در طنز داشته است مهم و جاودانهاند. کارهایی که در فورمِ روایت داستان گفته است، بینهایت تازهاند. آشنایی غریب و عجیب هدایت با تحولات ادبیات غرب، بینهایت چشمگیر است. او در گفتگوها و نامههایی که با دوستان خود دارد، در همان سالهای ۱۳۰۰ از رمان اولیس نام میبرد. در مجموع نظرات بسیار شگفتانگیزی دارد. بعد از گذشت ۱۰۰ سال، مباحثی که هدایت در نوشتههایش در مورد اولیس یا دیگران آورده، همان طراوت اولیه را دارد. هم در رمان و هم در داستان کوتاه و هم در فورم روایتی، هدایت دارای ابداعاتی است که هنوز نویسندگان بعد از خود را تحت تاثیر قرار میدهد. البته برخی تلاش میکنند بگویند که خودکشی هدایت در مشهور شدنش تاثیر گذاشت. فراموش نکنیم هدایت اولین نفری نیست که به عنوان داستاننویس دست به خودکشی میزند. قبل از او، کسانی دیگر را سراغ داریم که دست به خودکشی زدهاند. لذا این دلیل شهرت بودن هدایت نیست.
هدایت اولین داستاننویس ایرانی است که کتابشناسی دارد. آنقدر کتاب و مقاله در مورد او نوشتهاند که فهرست این نوشتهها میتواند به یک کتاب تبدیل شود. هدایت میتواند یک پژوهشگر ادبی هم محسوب شود. با این تفاوت که دارای دکترین است. راه گشایش ایرانیان طی این دکترین، بازگشت به دوران پیش از اسلام است. البته این کلام، در آثار جلال آلاحمد متحول میشود. آل احمد تحت تاثیر احمد فردید و فردید هم تحت تاثیر هانری کوربن و اندیشههای هایدگر، نوعی دعوت به شرق را عنوان میکند. به گفتهی آل احمد ما باید به حکمت اسلامی – شرقی بازگردیم. درحالیکه هدایت در آن زمان ما را به تمدن قبل از اسلام دعوت میکند. هدایت برای اعتقاد خود، زبان پهلوی را یاد میگیرد و پژوهشهایی را نیز در این زمینه انجام میدهد. در برخی آثارش نیز تلاش میکند این گفتمان را بسازد.
زمانیکه صادق هدایت و نویسندگانی همچون صادق چوبک و بزرگ علوی حضور یافتند، طبق گفته شما، جمالزاده کم رنگتر میشود. آیا طرح آن گفتمان نو از سوی جلال آل احمد، منجر به کم رنگشدن صادق هدایت و حلقه هم فکر او نشد؟
اگر بخواهیم جلال آل احمد را در این بازخوانی تاریخی وارد کنیم، شاید او بعد از هدایت، مشهورترین داستاننویس ایران باشد. یادداشتهایی که جلال آل احمد در مورد هدایت و سه قطره خون نوشته است، نشان میدهد که آل احمد، هدایت را میشناسد و به نفوذ و ارزشهای هدایت اشاره میکند. با حضور آل احمد و دکترین او نظریه جدیدی مفتوح میشود. هدایت، ما را به حکمت قبل از اسلام سوق میدهد، اما آل احمد (که تحت تاثیر فردید و هانری کوربن بود و برخی از اندیشمندان ما را متاثر کرده است)، اثر غربزدگی را مینویسد و راه نجات ایران را در بازگشت به سنت شرقی و حکمت اشراقی میداند. آلاحمد حرف جدیدی را عنوان میکند که این به معنای کم رنگ شدن هدایت نیست.
ما از ابتدای فعالیت هدایت تا زمان آغاز به کار آل احمد و بعد از آل احمد تا به امروز، درگیر همین دو گفتمان هستیم. گفتمانی که بعضا راه بهروزی ایران را بازگشت به سنتهای قبل از اسلام و در مقابل گرایش به حکمت اشراق تاویل میکنند؛ این گفتمان در نگاه هانری کوربن است که شرق میتواند تمدن به بن بست رسیده غرب را ناجی باشد. به این معنا فکر میکنم که آل احمد گفتمان تازهای در داستاننویسی کوتاه ایران، ایجاد کرد.
به عنوان سوال آخر، وضعیت اکنون را چگونه تاویل میکتید؟ آیا نویسندگان ما بیشتر به سمت هدایت گرایش دارند یا آل احمد. البته هدف از نویسندگی از نظر جمالزاده را نیز فراموش نکنیم که هدف از نوشتن را صرفا تفرج خواننده میدانست. بین این سه نگاه، کدامین نگاه برجستهتر است؟
واضح بگویم که اکنون یکی از سیاهترین دورانها را طی میکنیم. متاسفانه وزارت ارشاد در این سالها اجازه فعالیت درخور توجهی به جریانهای ادبی نداده است. دوستان زیادی را سراغ دارم که در این سالها، آثارشان دچار ممیزی شده و وزارت ارشاد مانع از چاپ آثار آنها شده است. شخصا با چنین مشکلی مواجه شدهام. کمتر داستاننویسی را سراغ دارم که ارشاد دخالتی در متن داستانهایشان نکرده باشد. وقتی افرادی که کمترین اطلاع از ادبیات و جایگاه نویسندگی دارند، اینچنین اجازهای به خود میدهند که در نوشتهی یک نویسنده و حتی در سرنوشت شخصیتی داستان دخالت کنند، چه باید گفت؟ باورکردنی نیست که اداره کتاب، چنین خواستههای بیهویتی را از نویسنده درخواست کند. حتی در زمان رضاشاه و پهلوی دوم که ساواک نظارات شدید بر نویسندگان داشت، تا این حد بر سطور نوشته شدهی نویسندگان دخالت صورت نمیگرفت.
در کنار این سانسور شدید جریانهایی را پر و بال میدهند که اتفاقا از زیر سایه و بودجه نهادهای دولتی و به اسم ادبیات تولید میشوند. از قضا تنها چیزی که در آنها نیست، همین ادبیات است. دوران امروز ما فقط به لحاظ اقتصادی سیاه نیست بلکه در حوزه فرهنگ و نویسندگی تلخترین روزگار را به سر میبریم. وضعیت سایر بخشهای کشور آنقدر آشفتگی دارد که متوجه تلخی کام ادبیات نمیشویم. مردم به هر حال دغدغه نان و آب و کار دارند. این مشکلات از بس زیاد است که کسی به فکر داستان نیست. من به عنوان یک نویسنده، احساس تکیلف میکنم و باید این سخنان را بگویم.
گفتگو: سیدمسعود آریادوست