مقالهای از مسلم خراسانی؛
هماهنگی و ناهماهنگی با هستی در اجتماع و تعاملات اجتماعی
مسلم خراسانی در مقالهای پیرامون هماهنگی و ناهماهنگی با هستی؛ در اجتماع و تعاملات اجتماعی مینویسد: هارمونیزاسیون یا هماهنگسازی در اجتماع، میتواند به منظور کنترل، بهرهگیری از امکانات، منابع و نیروهای موجود و هدایت آنها به مسیرهای مورد نظر، یا به اصطلاح در جهت برقراری نظم و وحدت به کار گرفته شود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «مسلم خراسانی» در مقالهای به نظریه هارمونی یا هماهنگی پرداخته و هماهنگی و ناهماهنگی با هستی، در اجتماع و تعاملات اجتماعی را بررسی کرده است.
انطباق
درختان در گذر زمان و عبور فصلها به رنگ و شکلی تازه درمیآیند. بهاران را زیر بار انبوه شاخ و برگ سبز و شکوفههای چشم نواز، و تابستان را با میوههای آبدار، ترش، شیرین و رنگارنگ از سر میگذرانند. در پاییز، سرخ و زرد و خشک شدن و ریزش برگها را تجربه میکنند، و زیر بارش برف و سرمای طاقتفرسای زمستان، پیکر استخوانی و نحیفشان را به خواب زمستانی میسپارند، تا مبادا بر اثر کمبود مواد غذایی از میان بروند.
کمتر کسی پیدا میشود که این دگرگونیها و منطبق شدن درختان با تغییرات آب و هوایی را مشخصهای منفی و ناپسند قلمداد کند. بر عکس، نه تنها آن را ناپسند نمیدانند بلکه به تحسین آن نیز پرداخته و به برشمردن زیباییهای آن نیز میپردازند.
شاید بتوان گفت؛ درخت در هر کدام از این فصلها، خود را مثل یک آفتابپرست، برای حفظ حیات یا زنده ماندن با شرایط وفق میدهد. آفتابپرستی که به نوبه خود، به منظور استتار و در امان ماندن از دست شکارچیان و یا شکار صید، خود را با محیط پیرامون همرنگ کرده و یا به طریقی به هماهنگی میرساند.
حالا فردی را تصور کنید که در شرایط و موقعیتهای اجتماعی متفاوت، بسته به انگیزهها و دلایل مختلف، مشخصه، گفتار، رفتار یا عملکرد خاصی از خود بروز میدهد، و یا به گونهای عمل میکند که با آنچه ما از او در شرایط پیشین دیگر انتظار داشتیم، همخوانی، هماهنگی و مطابقت ندارد.
این نوع هماهنگی و منطبق شدن افراد با شرایط، نه همیشه، اما اغلب نامطلوب، ناپسند و مذموم تلقی میشود. هرچند که در جوامع انسانی، علاوه بر جنبه منفی، میتوان برای آن یک جنبه مثبت نیز در نظر گرفت. برای نمونه، فردی که در شرایط سخت و دشوار گرفتار است، سعی میکند شرایط را پذیرفته و به نوعی با آن خو بگیرد. در اینجا این هماهنگ شدن و یا منطبق کردن خود، برای غلبه بر شرایط و یا عبور از سختی است، و حالتی به اصطلاح سازنده به خود میگیرد. مثل درختی که به خواب زمستانی میرود، بتواند با کمترین ماده غذایی، زنده بماند زمستان را پشت سر بگذارد. اما اگر این هماهنگی و همرنگی و یا منطبق شدن، برای فریب دادن و یا بهرهبرداری از دیگران صورت گیرد به شدت تقبیح و نکوهش خواهد شد.
در اینجا، بهنوعی پای مباحث و مفاهیم اخلاقی به میان میآید. اما اگر کمی دقیقتر نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد، علیرغم، مذموم شمرده شدن این مشخصه برای انسان، افراد بسیاری پیرامون ما و حتی خود ما، در شرایط و موقعیتهای مختلف اجتماعی، با دلایل و انگیزههای مختلف، از چنین هماهنگی و انطباقهایی بهره میبریم، هر چند با معیارهای اخلاقی و هنجارهای خود ما ناهماهنگ باشد.
بحث را با یک پرسش مهم ادامه میدهیم: چرا، برای انسان، این امکان را قائل نمیشویم که آزادانه و بدون هیچ قید و بندی، در هر فصل و شرایط و در گذر زمان، به هر رنگ و شکلی که تمایل دارد در بیاید؟ هرچند که خود، به تجربه به این آگاهی دست یافتهایم که بسیاری از اعمال، گفتار و کنشهای بیرونی ما، هماهنگی چندانی با آنچه از درون، ادراک و احساس میکنیم ندارد؟
درون و برون - انسان شیشهای
انسانی را تصور کنید که از جنس شیشه ساخته شده و این امکان برای ما فراهم است که درونیات، افکار، اندیشه، احساسات، برنامهها و انگیزههای درونی او را به وضوح ببینیم و بشنویم. بدون آنکه مجبور باشیم، رفتار و عملکرد او را رمز گشایی کنیم تا بفهمیم که دقیقا چه چیزی در ذهن او میگذرد. به بیانی، مرز میان درون و بیرون او از میان برداشته شده و او مثل شیشه پنجرهای که به نور اجازه ورود و خروج میدهد، برای آشکار و هویدا بودن درونیات خود هیچ مانعی ندارد.
بله، درست است. ممکن است کسی بگوید، اندام و جوارح درونی انسان چندان خوشایند و خوشمنظر نیستند، و پوست و جلد آدمی، این منظره نامطلوب را پوشانده و تا حد زیادی قابل تحمل میسازد. یا اینگه بگوید، درون فرد، تنها جایی است که او میتواند به دور از تمام دنیا با خود خلوت کند و تنها باشد. فارغ از هرگونه ترس، دلهره یا نظارتی، آزادانه و به دور از هر قید و بندی، به هر آنچه که میخواهد بیاندیشد. اما مقصود من اصلا این نیست. منظور من این است که به چه دلیل یا دلایلی، انسان، با آنکه میداند که درون هر فرد، میتواند در ناهماهنگی با برونش باشد، میپذیرد که دست به انتخاب این عدم هماهنگی بزند؟ به بیانی، اون زمانی که میتواند به یک نفر بگوید که من تنها به خاطر زیبایی صورت و اندامت از تو خوشم میآید، یا فقط به خاطر داشتهها و اموالت با تو همنشین هستم، یا برای آنکه مرا همراهی کنی و از تنهایی در بیاوری با تو هم کلام میشوم و یا برای کسب آرامش یا لذت خاصی به من یاری برسانی، درگیر عملکردها و گفتارهایی میشود که نه تنها خود، بلکه دست و پای دیگران را نیز به کلاف سرگردانی میپیچاند، که مجال حرکت را از آنها سلب میکند.
چرا اجتماع، فرهنگ، و متعاقبا فرد به جای آنکه به آنچه که مدنظر دارد بپردازد، ترجیح میدهد، نقابی را بر چهره بگذارد یا نقشی را به عهده بگیرد که با درونیاتش در هماهنگی نیست، و از این طریق، نیاز و میل خود را برآورده سازد؟
این پرسش، ممکن است چنان بدیهی تلقی شود، که فرد بلافاصله بگوید: لازمه زیستن در اجتماع همین است. چرا که تمامی افراد اجتماع یکدست و همدل و همفکر نیستند، و به یک شکل و یا از یک منظر واحد به جهان نگاه نمیکنند. از همه مهمتر، قراردادهای اجتماعی و نظامهای جزاء و پاداش اجتماعی چنان سختگیرانه از این نقشها و نقابها پاسداری و محافظت میکنند، که فرد ترجیح میدهد به جای انتخاب ناهماهنگی، خود را به طریقی با این اصول و قواعد به هماهنگی برساند. هر چند انتخاب چنین هماهنگی ناخواستهای برای او ناخوشایند، غیراخلاقی و ریاکارانه تلقی شود.
پرسش اینجاست، که چرا اجتماع و افراد یک اجتماع، با آنکه خود میدانند که این نقابها از ارزش و اصالت چندانی برخوردار نیستند، به تبلیغ و ترویج آنها میپردازند، و در عین اینکه خود به طرق مختلف و در موقعیتها و شرایط مختلف آنها را نقض میکنند، باز بر رعایت بیچون و چرا و حضور چنین فرایندهایی در تعاملات اجتماعی اصرار میورزند؟
ایدئولوژی – درون و برون – قدرت – زور - هارمونیزاسیون
اندیشه و ایدئولوژیهای بسیاری وجود دارند که بر پنهان بودن و پنهان ماندن درونیات فرد تاکید دارند. پارهای نیز، در برابر برونریزی و بیان این درونیات و عملی کردن آنها در جهان بیرونی، مقاومت بسیار نشان میدهند. برای نمونه، در ایدئولوژیهای اخلاق محور، انگارههایی چون گناه، پلیدی و شر، نقش مهمی در عملکرد و تعیین سرنوشت افراد ایفا میکنند. چه بسیار پیش آمده که معتقدان به چنین باورهایی، اعمال و خلق و خویی را حیوانی توصیف کردهاند و انسانها را موجوداتی دانستهاند که در بطن خود، حیوانهای درندهخو و ددمنش هستند، به گونهای که اگر درون حقیقی بسیاری از ما آشکار شود، از وحشت این درون زشت و هولناک، بسیاری از ما خواهند گریخت.
در عین حالیکه پیروان اینگونه آراء، در بیشتر مواقع بر صداقت و راستی افراد در موقعیتهای مختلف تاکید میکنند، اما اصرار دارند که این گناهان و پلیدیها و خلق و خوهای ناپسند و غیر انسانی، بیان و ابراز نشود. برای تایید این مدعا باید گفت که یکی از ویژگیهایی که پیروان این باورها، برای پروردگار در نظر میآورند، پوشاننده عیبها، گناهان و پلیدیهاست. در واقع از این منظر، پروردگار با ممانعت از فاش و آشکار شدن این درونیات، و گذشتهای که فرد از سر گذرانده، جلوی ریخته شدن آبروی او را میگیرد. از دلایل مهم این تشویق به پنهان کردن گناه، شاید، علاوه بر عواقب اجتماعی چون طرد و حذف شدن و محروم ماندن از امکانات و ارتباطات اجتماعی، عادی شدن آن امر به اصطلاح قبیح و مذموم در سطح اجتماع باشد.
ما که ماهیت شیشهای نداریم و درونیاتمان، چه خوب و چه بد، روی افراد آشکار و گشوده نیست، بر مفاهیمی چون صداقت، راستی و یکرنگی تاکید بسیار میگذاریم. با اینهمه، افراد، همواره هارمونی معیار جامعه را نمیپذیرند و با تاکید بر آزادی، خواهان آن میشوند که هارمونی مورد نظر خود را تحقق بخشند، یا حداقل به گونهای عمل کنند که میان درونیات و زندگی بیرونیشان، هماهنگی مورد نظر خود را لحاظ کنند.
هنگامیکه افراد میکوشند هماهنگی میان درون و برون خود را رعایت کنند، ممکن است در ناهماهنگی با نظم و هنجارهای اجتماعی قرار گرفته و با مقاومت عوامل و نیروهای بیرونی مواجه شوند و به جبر و زور مجبور به قبول و پذیرش این عدم هماهنگی شوند.
هارمونیزاسیون یا هماهنگسازی در اجتماع، میتواند به منظور کنترل، بهرهگیری از امکانات، منابع و نیروهای موجود و هدایت آنها به مسیرهای مورد نظر، یا به اصطلاح در جهت برقراری نظم و وحدت به کار گرفته شود. هماهنگسازی افراد در یک جامعه، میتواند به سه طریق عمده صورت پذیرد: آموزش، وضع مقررات، هنجارها، و مقرر کردن تنبیهها و مجازاتهای اجتماعی و حقوقی، و یا در پارهای موارد بهرهجویی از زور و اجبار.
فضیلتها، اصول و هنجارهای اخلاقی – اجتماعی، عناصری هستند که به منظور ایجاد یک هارمونی بیرونی در اجتماع آموزش داده میشوند. آموزش آنها میتواند به دو طریق صورت پذیرد. یا به صورت غیر مستقیم و اغلب ناآگاهانه از طریق میراثهای فرهنگی که از گذشته به ارث میبریم آنها را کسب کرده یا فرا میگیریم، و یا در قالب کتابها، جزوهها و نظامها و نهادهای آموزشی چون مدرسه و دانشگاه و یا در مدیومها و رسانههای اجتماعی و فرهنگی به شکلی آگاهانه و برنامهریزی شده، آموزش داده شده و یاد گرفته میشوند.
هنگامیکه اجتماع و افراد نمیتوانند از طریق میراثهای فرهنگی و آموزش، هماهنگی مورد نظر خود را در سطح اجتماع برقرار سازند، و یا افراد را به رعایت هماهنگی مورد نظر جامعه متقاعد سازند، از تنبیه، اقدامات مبتنی بر زور، یا حتی حذف بهره میجویند تا به طریقی فرد را با معیارهای مورد نظرشان به هماهنگی برسانند. فارغ از اینکه این اقدامات، خشن، بیرحمانه و غیر انسانی باشد یا سازنده و مفید، به عنوان سلسله مراتبی مرسوم و طبیعی برای هماهنگسازی افراد در جوامع مختلف و در سطوح مختلف به کار گرفته میشوند.
باید خاطرنشان ساخت که هنجارها و فضیلتهای اخلاقی، در عین تحسین برانگیز بودن، میتوانند بر هم زننده هارمونی، میان درون فرد و اجتماع نیز باشند. هر چند که سعی میشود از طریق وضع قراردادها و قواعد و پایبند کردن افراد به رعایت این قرارداها و قواعد، یک هارمونی ظاهری در سطح اجتماع برقرار شود و فرد در تعاملات و فعالیتهای اجتماعی، با جامعه همراه، هماهنگ و منطبق باشد. اما در صورتی که این هارمونی بیرونی با اجتماع، با درونیات فرد ناهماهنگ باشد، این امکان هست، که فرد بر اثر عدم هماهنگی و نبود هارمونی میان درون و بیرون خود، با شکاف و ترک عمیقی در وجود خود مواجه شود. شکاف و ترکی که میتواند در گذر زمان، علاوه بر فروپاشی و تلاشی خود فرد، هارمونی که اجتماع برای او وضع کرده یا به او تحمیل کرده و انتظار رعایت آن را دارد را نیز بر هم بزند.
هارمونی به مثابه پذیرش جهان و هستی
پارهای از ایدئولوژیها و همچنین تعداد قابل تاملی از افراد، به ویژه بعد از تجربه رنج و سختی و بعد از بیثمر ماندن تلاش و کوششهایشان و عدم کسب رضایت از تجربیات خود، به این نگرش میرسند که به جای مقاومت در برابر شرایط و تلاش برای تغییر و دگرگون ساختن آن، به پذیرش هر آنچه حادث و واقع میشود دست بزنند. آنها، خود را به جریان شدن، تغییر و حرکت جهان و هستی میسپارند. در عین حال، این روحیه تسلیم یا پذیرش برای آنها آرامش درونی نیز به همراه دارد. چرا که اولا ارزشگذاریهای خوب و بد، زشت و زیبا و قضاوتهای مرسوم اینچنین را به کناری مینهند، چرا که هر جنبه از زندگی، اعم از خوشایند و یا ناخوشایند برای آنها درس و تجربهای آموزنده به همراه دارد. و از طرف دیگر، با انتخاب چنین نگرشی، به نوعی، پذیرش مسئولیت رویدادها و اتفاق های جهان پیرامون، از فرد ساقط میشود. چون، جهان در نهایت به هر سو که بخواهد به حرکت و جنبش خود ادامه میدهد. و فرد برای رسیدن به خواست و مطلوب خود، میبایست با این جریان رونده؛ هماهنگ، همراستا و همسو شود.
افرادی که باور به این شکل از هماهنگی با جهان پیرامون دارند، به زندگی مسالمتآمیز با محیط پیرامون خود توجه دارند و هر آن چیزی را که بخواهد این هماهنگی یا هارمونی را از آنها بگیرد و یا در آن خلل ایجاد کنند، ترک، یا به بیانی دیگر، رها میکنند.
جریان و پیشروی جهان و هستی، چنان پر قدرت و به بیانی کور به خواست و اراده ماست، که فرد، خود را، همچون قطرهای در برابر یک اقیانوس بیکران میبیند. اقیانوسی که جدا ماندن و دور ماندن از آن، موجب دلهره، اضطراب و ناتوانی است. در واقع، فرد، قدرت حقیقی و آرامش درونی خود را در پیوستن و یکی شدن با این هستی رونده مییابد.
پرسش مهمی که برای پیروان این نوع ایدئولوژی قابل طرح میتواند باشد، این است که: واکنش آنها به پدیدههایی چون ظلم، کشتار و سلب آزادی از افراد و یا بی عدالتی چیست و چگونه است؟ آیا همچنان از طریق رها کردن و یا پذیرش چنین پدیدههایی به عنوان بخشی اجتنابناپذیر از هستی و جهان، با جریان زندگی همراه شده و پیش خواهند رفت؟
هارمونی به مثابه اتحاد و عشق
در روابط و تعاملات اجتماعی و بینا فردی، نوع خاصی از هماهنگی وجود دارد که میتوان از آن با عنوان اتحاد نام برد. در اتحاد، الزاما افراد دارای هارمونی درونی یا نگرش و جهانبینی مشترک و مشابه نیستند، بلکه اغلب یک هدف واحد، آنها را گرد هم آورده و کنار هم نگاه میدارد. این هدف واحد، چنان بر سایر جنبهها و انگیزهها اولویت پیدا میکند که باعث میشود افراد، تفاوتها، اختلافها و حتی دشمنیها را به کناری گذاشته و در راستای رسیدن به هدف مورد نظر؛ هماهنگ، یکپارچه و متحد عمل کنند. رسیدن به چنین هماهنگی، علاوه بر داشتن دغدغههای مشترک، نیازمند گذر زمان نیز هست. در اینجا، چیزی مد نظر قرار میگیرد فراتر از آنچه یک فرد الزاما برای خود میخواهد و طلب میکند. چیزی که افراد بسیاری خواهان و خواستار آن هستند. مثل زمانی که یک شهر در برابر هجوم، حمله و جنگ، یا برای ریشهکن کردن یک بیماری متحد میشود و یا آنچه که در فروپاشیها، انقلابها و دگرگونیهای اجتماعی روی میدهد و اتفاق میافتد.
بسته به اینکه هارمونی درونی و بیرونی افراد تا چه اندازه گسترش یافته و عمق پیدا کند، هارمونی امکان شکلگیری دارد که میتوان از آن با عنوان عشق یاد کرد. هارمونی که در آن، الزاما همه چیز با هم در انطباق و هماهنگی نیست و پیوند، یکپارچگی و اتحادی به چشم میآید که حتی در آن پدیدههای ناهمخوان، ناهماهنگ و متناقض، همنشین و توامان میشوند.
نظریه هماهنگی
هارمونی یا هماهنگی، اصطلاحی است که اغلب در موسیقی و هنرهای تجسمی مورد استفاده قرار میگیرد. از این منظر، هارمونی شاید یک علم باشد. علمی که به بیانی ساده موسیقیدان با بهرهگیری از آن، صداها، نتها، فاصلهها، و متعاقبا آکوردها و ملودیهای مختلف و مجزا را به گونهای بر میگزیند و در کنار هم قرار میدهد، یا یک نقاش؛ خطوط، اشکال، رنگها، بافتها و درجات رنگی را طوری با یکدیگر همنشین و با هم همگاه میسازد، که در پایان نوعی تناسب، وحدت و یکپارچگی میان عناصر مختلف قطعه موسیقی و بوم نقاشی قابل درک و احساس باشد.
علت بهکارگیری واژه هارمونی یا هماهنگی در این گفتار، بار معنایی مثبتی است که اغلب با خود به همراه دارد. کمتر پیش میآید فردی از آن بهعنوان یک اصطلاح نامطلوب یاد کند. اما همانگونه که پیشتر اشاره کردم، هارمونی نیز میتواند جنبههای نامطلوب داشته باشد.
در عین حال، دو نوع هارمونی برای انسان به عنوان یک موجود اجتماعی قابل تصور است. هارمونی فرد؛ با اجتماع، افراد و تعاملاتی که با آنها دارد. و دیگری، هارمونی درونیات فرد، با آنچه که در اجتماع و در رابطه با افراد دیگر از خود بروز میدهد.
ممکن است فردی ظاهرا با اجتماع و محیط پیرامون خود در هماهنگی و انطباق کامل باشد، اما، درون او هیچگونه هماهنگی با اجتماع و عملکرد بیرونیاش نداشته باشد، و تنها و صرفا به منظور رفع نیازها و برآورده شدن امیالش این هارمونی بیرونی را اتخاذ و رعایت کرده باشد.
اگر انسان غیر هارمونیک، فردی باشد که در برابر هماهنگ شدن و یکپارچگی و هارمونیزاسیون مقاومت نشان میدهد. انسان هارمونیک، فردی است که روزی طرفدار عدالت و حقوق برابر، و در موقعیتی دیگر، بیرحم و وحشی است. روزی برای یک کبوتر و گربه، دانه و غذا میریزد، یا نیازمندی را بینیاز میکند. روزی آب را به روی تشنه سد میکند. روزی صادقترین و صریحترین و راستگوترین فرد جهان است. روزی پنهانکار و دروغگو و مکار. روزی مهربان، عاشق و وفادار، و روزی دیگر؛ ظالم، خونخوار، خونریز و خیانتکار.
ممکن است گفته شود که در گذر زمان، همانگونه که درخت رشد میکند، احوالات و نگرشهای ما نیز دستخوش تغییر و دگرگونی میشود و در بسیاری موارد این نه ما، بلکه شرایط و جبر جهان پیرامونی ماست که ما را به سمت دگرگونی و انطباق سوق هد. در عین حال، نمیبایست هارمونی، هماهنگ شدن، اتحاد و یکپارچگی را مشخصهای الزاما منفی و نامطلوب قلمداد کرد، چراکه ثمره و نتایج مطلوب بسیاری با خود به همراه دارد.
زیستن در جهانی رنگارنگ که هر لحظه رخ و چهرهای تازه به خود میگیرد و هویتی دیگرگون از خود نمایش میدهد، میتواند چالش برانگیز، دلهرهآور و حتی منزجر کننده باشد. شاید تغییر مدام و منطبق، همرنگ و هماهنگ شدن با این جهان رونده و دگرگون شونده، تنهاترین یا منطقیترین یا بهترین راه ممکن برای افراد بنماید.
اما، هارمونی، فارغ از اینکه یک علم، هنر، یا غریزه و مشخصه ذاتی انسان تلقی شود، یا بهعنوان یک سلاح، تدبیر و یا ابزاری اجتماعی – ارتباطی برای سرکوب یا بهرهگیری از امکانات و هدایت منابع و نیروها در جهت دلخواه به کار گرفته شود، به طور گسترده در اجتماعات انسانی، آگاهانه یا نا آگاهانه به کار گرفته میشود، خواه خوب و یا خواه بد و نامطلوب تلقی شود.
بیشک اگر بشر و جامعه انسانی، از وضعیت خود آگاهی قابل تامل و بدون تعارفی پیدا کند، اینکه چگونه در هر موقعیت و فصل، مثل یک درخت، جلد و رختی تازه به تن میکند، یا مثل یک آفتابپرست در هر لحظه و موقعیت در حال انطباق و هماهنگی خود با محیط پیرامون است؛ کمتر، زمان، انرژی، هزینه و فرصت زیست خود را، صرف تبلیغ و دفاع از فضیلتها و هنجارهایی چون وفاداری، صداقت و یا متهم کردن افراد به دروغگویی، ریاکاری و عدم صداقت میکند. فضیلتها و هنجارهایی که علیرغم اصرار و تلاش چشمگیر تعداد قابل ملاحظهای از افراد؛ برای قطعی، همیشگی و اجتنابناپذیر جلوه دادن آنها، بسته به شرایط و موقعیت آنها را رعایت کرده و یا زیر پا میگذارند و نادیده میگیرند.