حاضران در نشست «نظریهی استعارهی مفهومی» چه گفتند؟ / نقد اصل یکسویگی در نظریهی استعارهی مفهومی
نشست «نظریهی استعارهی مفهومی» با سخنرانی آزیتا افراشی، احمد رضاییجمکرانی و علیرضا شعبانلو بهصورت مجازی و وبیناری برگزار شد.
وی افزود: ادبیات مکتوب باقیمانده از دورههای مختلف زبان فارسی قابل قیاس با زبانهای دیگر نیست؛ درنتیجه دستاوردی که زبان فارسی برای این نظریه میتواند داشته باشد بینظیر است و همین مسئله ما را در حیطهی مطالعهی استعارههای مفهومی در زبان فارسی پیشتاز کرده است. بهخصوص پژوهشهای پیکرهای بر استعارههای مفهومی که در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی انجام گرفته، خود بهترین هدایتگر در زمینهی مطالعهی استعاره محسوب میشود، چون با استفاده از آنها میتوان شواهد استعاره را از حیطهی شم زبانی فراتر برده و با دادههای واقعی سروکار داشت. همین موضوع تفاوت مطالعهی این نظریه را در زبانشناسی ایرانی با سایر مکاتب زبانشناسی مشخص میکند.
این استاد دانشگاه؛ در ادامهی بحث به برخی از ایرادهای وارد به نظریهی زبانی استعاره اشاره کرد و گفت: اصطلاحاتی که در اینجا مطرح میشوند، در حیطهی معنیشناسی کاربرد دارند، اما یا با استعاره همپوشی دارند، یا مرزهای آنها به روشنی مشخص نشده است. در این نقد اصطلاحشناختی، آمیختگی مرزهای استعارهی مفهومی با موارد زیر مطرح میشود:
چندمعنایی فعلهای حسی در حوزههای انتزاعی
چندمعنایی مجازی فعلهای حسی
استعارههای فیزیولوژیک در حوزهی عواطف
حسآمیزی زبانی
فعلهای حسی:
از جمله مواردی که پیشینهی مطالعه در آثار غربی دارد، اما ما نیز در پژوهشگاه، درزبان فارسی بهطور گسترده و با روش پیکرهای برآن کار کردهایم، فعلهای حسی هستند. کتابی نیز در این حوزه به نگارش در آوردهایم که به زودی چاپ خواهد شد. این افعال در معنای اولیه خود به عملکرد یکی از حواس پنجگانه مثل دیدن، شنیدن، خوردن، آشامیدن، لمس کردن و بوییدن دلالت میکنند. الگوی چندمعنایی این افعال در زبانهای مختلف مشابهت دارد. مثلاً ممکن است تا معنای پنجم در زبانهای متفاوتی مشترک باشد، ولی از معنای پنجم به بعد زبان ویژه باشند یا در زبانی وجود نداشته باشند و در سالهای بعد شاهد به کارگیری این فعل در آن معنی باشیم. بههمین دلیل میزان کاربرد افعال حسی در زبان و گسترهی معانی آنها میتواند ملاکی برای مقایسههای بینزبانی باشد. مثلاً اینکه یک زبان برای فعلهای حوزهی بوییدن چند فعل در معنای اولیه دارد و این فعلها به چه میزان در معنای استعاری و انتزاعی بسط پیدا میکنند. یا اینکه چه تعداد از این افعال از گستردگی در حوزهی شنیدن برخوردار هستند. اثر بنیادی در این حوزه، رسالهی دکترای خانم آنتونانو است که به چندمعنایی افعال حسی در چند زبان پرداخت. همینطور کتاب از ریشهشناسی تا کاربردشناسی (۱۹۹۰) نوشته خانم سوییتسر که طی آن با مثالهای محدود به طرح مسئله پرداخته است. از آن پس مقالههای مختلفی در این حیطه و روی زبانهای مختلف نوشته شده است که بهخصوص آثار موجود در زبان فارسی قابل توجهاند. فعلهای حسی مثل دیدن، شنیدن، بوییدن، لمس کردن، چشیدن، گوش دادن، خوردن، آشامیدن، نگاه کردن ممکن است در حوزههای عینی بسط معنایی پیدا کنند. برای مثال:
بشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید، در اینجا بشنوید، یعنی گوش کنید.
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما، بو شنیدن یعنی استشمام کردن.
در دو شاهد فوق همهی افعال مورد اشاره، باز هم به حوزهی حسی تعلق دارند.
حدیث بیزبانان بشواز نی: شنیدن به معنای شنیدن امری غیر زبانی.
با استناد به پیکرهی معاصر و تاریخی، توانستیم شواهد موجود را برچسبدهی کرده و متوجه شویم که معانی موجود حتی در واژهنامههای بسیار معتبر، کامل نیستند و فعل شنیدن در معانیای به کار میرود که هنوز در واژهنامهها درج نشدهاند. یکی از این معانی «شنیدن امری غیر زبانی» بود که در پیکره به کار رفته بود.
صوفی ار باده بهاندازه خورد نوشش باد: در این مورد خوردن به معنای نوشیدن است.
پس تا اینجا ما با چندمعنایی در حوزهی عینی مواجه هستیم. در این موارد هم نگاشت مطرح است اما این نگاشت از حوزهی عینی به عینی است.
در طبقهای دیگر، چندمعنایی افعال حسی در حوزه انتزاعی مطرح است:
بنشین بر لب جوی وگذر عمر ببین: دیدن در معنای فهمیدن و پی بردن است.
بشنو ز من این نکته و برخیز و بیا: شنیدن در معنای اطاعت کردن است، یعنی آنچه به تو میگویم را انجام بده.
شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان: با خبر شدم از حال تو
چو سعدی کسی ذوق خلوت چشید: چشیدن در اینجا یعنی تجربهکردن.
بنابراین افعال حسی در اینجا میتوانند در معانی انتزاعی به کار روند. البته این نکته باید قابل توجه قرار گیرد که اگر قرار است نظریهای یکپارچه استعاره که در آن مؤلفهی اصلی و فرآیند اصلی نگاشت است ارائه شود، باید بتواند نگاشت افعال حسی به حوزههای عینی و انتزاعی را پوشش دهد و نباید شامل محدودیتهایی باشد که مانع از تبیین و توضیح این موارد میشوند.
چندمعنایی فعلهای حسی بر مبنای مجاز، یکی از دلایل چندمعنایی میتواند مجاز باشد:
آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم: اینجا نوشیدن در معنای تخصیص یافته باده نوشیدن است و بعد از آن به حوزهای انتزاعی نگاشت شده که آن «بهرمند شدن» است.
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست: خوردن در معنای باده نوشیدن و در معنای انتزاعی بهرمند شدن.
افراشی توضیح داد: اینجا ما با سلسله مراتبی از نگاشت مواجه هستیم. برای کمتر کردن ابهام پژوهشگران حیطهی زبانشناسی و ادبیات این موضوع باید مورد اشاره قرار گیرد که در زبانشناسی شناختی مجاز مفهومی در معنای گستردهتری به کار میرود. درست است که طبقهبندیهای ادبیات از مجاز متکثر و مشخص است اما بعضی از آن طبقات در حیطهی زبانشناسی شناختی کارایی ندارد. شاید بهتر است در جلسهای دیگر به موضوع مجاز مفهومی و تمایز آن با مجاز در مطالعات ادبی پرداخته شود.
بس غذای سکر و وجد بیخودی از در اهل دلان بر جان زدیم: بر جان بیشتر مفهوم انتزاعی دارد و این نگاشت از معنای بر جانزدن به حوزهی خوردن صورت گرفته است. بنابراین نگاشت از حوزهی انتزاعی به عینی ایجاد شده است.
استعارههای فیزیولوژیک در حیطهی عواطف:
شواهدی که در این بخش ذکر میکنیم در برخی از آثار در طبقهی مجزایی ذکر نشدهاند ولی من این استعارهها را در حیطهی کلیتر استعارههای عاطفی بهشمار میآورم.
مطالعهی استعارههای عواطف پیشینهای مفصل در غرب دارد، اما بهشکل پیکرهای و با مثالهای انبوه فقط در زبان فارسی بهطور نظاممند و تقریباً دربارهی همهی احساسات و عواطف صورت گرفته است. از آنجاکه استعارهها را هنوز نمیتوان از طریق فرآیندهای کاملاً ماشینی استخراج و تحلیل کرد، ماهیت مطالعهی استعارههای عواطف در ایران شکلی متفاوت بهخود گرفته است و ما طی این مطالعه زمانبر و مبتنی بر تحلیلهای دستی موفق به ارائهی یک الگوی نظری برای تحلیل استعارههای عواطف شدیم که نتیجهی آن در مجلهی زبان و زبانشناسی (افراشی ۱۳۹۶: ۶۹-۸۸) منتشر شدهاست.
استعارههای فیزیولوژیک که در کتاب کووچش (۲۰۱۰) هم مطرح شدهاند، در نمونههای زیر روشنتر بیان میشود:
بهدل پر ز کین شد به رخ پر ز چین، فرسته فرستاد زی شاه چین: خشم یعنی اخم در چهره و حالت چهره. استعارههای فیزیولوژیک بسیار پرکاربرد هستند و از تغییراتی که در اندامهای انسان هنگام یک حس عاطفی به وجود میآید برای بیان آن حس عاطفی و مفهومسازی استفاده میشود. نکتهی مورد توجه این است که این استعاره با سایر نگاشتهای عینی به ذهنی متفاوت است.
همه موبدان سر فگنده نگون، پر از هول دل، دیدگان پر ز خون: ترس، دویدن خون در چهره است.
منوچهر یک هفته با درد بود، دو چشمش پر آب و رخش زرد بود: بیماری زردی چهره است.
در این نگاشتها علائم آن حس عاطفی بهعنوان حوزهی مبداء تلقی میشود. این وضعیت در شناخت ساختار استعاره یک موقعیت خاص است.
سپه را ز غم چشمها تیره شد، مرا چشم در تیرگی خیره شد: یعنی غم تیرگی چشم است.
عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی شرح داد: تا اینجا، چندمعنایی افعال حسی را از عینی به عینی، از عینی به انتزاعی و با خواستگاه مجازی بررسی کردیم. پس از آن سراغ استعارههای فیزیولوژیک آمدیم و اکنون در حوزهی عواطف جا دارد اندکی به حسآمیزی بپردازیم. حسآمیزی یکی از حوزههای بسیار بهروز و جالب در حیطهی زبانشناسیشناختی و عصبشناسی شناختی به شمار میآید. امروزه دستاوردهای عصبشناسی در حوزهی حسآمیزی، تأسیس انجمن حسآمیزی و اینکه در دنیا افرادی حسآمیخته وجود دارند که تجربیات خود را با زبانشناسان شناختی و متخصصان علوم شناخت درمیان میگذارند، به دستاوردهای این رشته کمک بسیار کرده است. حسآمیزی در وهلهی اول، پدیدهای عصبشناختی-ادراکی است که طی آن تحریک یکی از حواس موجب فعالشدن پردازش یک یا چند حس دیگر میشود. شواهد حسآمیزی در تمام زبانهای دنیا وجود دارد. البته به این معنا نیست که همه، حس آمیخته هستند و مثلاً با درک بویی حس کنند که صدایی را نیز میشنوند یا دیگر تعاملاتِ ممکن، بین حواس را با هم تجربه کنند. اما جالب این است که کودک انسان تا حدود چهار ماهگی حس آمیخته است و مرزبندی قسمتهای پردازشی برایش متمایز نشده است. در یک شرایط عادی و هنجار این مرزبندیها مشخص شده و حسآمیختگی از بین میرود؛ اما عجیب این است که ردی از این پدیدهی عصبشناختی در تمام زبانها، بهخصوص ادبیات آن زبانها، هنر و حتی در زبان روزمره باقی میماند. در حسآمیزی، نگاشت از یک حوزهی حسی به یک یا چند حوزهی حسی دیگر صورت میپذیرد و در این مورد هم مفهوم بنیادی، «نگاشت» است، اما ما با حسآمیزی زبانی سروکار داریم، نه حسآمیزی عصب شناختی. در این زمینه مبتنی بر شواهد پیکرهای کتابی بهطور مشترک با دکتر کامیار جولایی نوشتهایم که انتشارات نویسه به زودی منتشر خواهد کرد. همچنین در این حیطه، اثر مهمی از یاکوبسن منتشر شده است. او هم در طرح نظریهی یکپارچهی استعاره و مجاز معتقد است، یک نظریهی واحد باید وجود داشته باشد که استعاره و مجاز را تبیین کند و مطلبی که در حسآمیزی و مجاز مطرح میکند در تکمله همین موضوع است که کمتر در ایران دیده شده است.
افراشی تصریح کرد: پژوهش الهامبخش دیگر، پژوهش کاتوویک است که طبقاتی برای حسآمیزی زبانی معرفی میکند. یافتههای «راماچاندران» در حوزهی حسآمیزی زبانشناختی و پیوند آن با مثالهای ادبیات در این بحث بسیار کمککننده است. در اینجا چند مثال خواهیم داشت که به واسطهی آنها سعی داریم مبهم بودن مرزهای استعارهی مفهومی با حسآمیزی را نشان دهیم.
گر به رنگ تار ساز، از بم ندانی زیر را: انتقال حسی در این نمونه بین شنوایی و بینایی صورت گرفته است. ساز تار و از طرفی رنگ و حتی مفهوم جهت در هم آمیختهاند.
بی صدا نقاش هم مشکل کشد زنجیر ما: انتقال حسی بینایی-شنوایی در این نمونه روی داده است.
به غیر از بو صدایی نیست، زنجیر رگ گل را: بویایی و شنوایی در کنار هم ظاهر شدهاند.
شواهد انتقال حسی در قرآن کریم نیز بسیار هستند و همانطور که مستحضر هستید پیش از این در کارگاهی به آنها پرداختهام.
افراشی در جمعبندی سخنانش تأکید کرد: نظریهی یکپارچهی استعارهی مفهومی Unified Theory of Metaphor باید بتواند مرزها و شباهتهای چندمعنایی فعلهای حسی به حوزههای انتزاعی، چندمعنایی مجازی فعلهای حسی، استعارههای فیزیولوژیک در حوزهی عواطف و حسآمیزی را با استعارهی مفهومی تبیین کند.
نگاهی به کتاب «استعارهایی که با آنها زندگی میکنیم»
در ادامه این نشست، احمد رضایی جمکرانی گفت: همین که نظریهی «استعارهی شناختی» توجه محققان زیادی را بهخود معطوف کرده و پژوهشگران فراوانی در کرانههای آن به تحقیق و اندیشه پرداختهاند، از اهمیت و جایگاه درخور توجه آن حکایت میکند بنابراین ارائهی چارچوب دقیقتری از آن، مستلزم بررسی و نقد جوانب مختلف این اثر خواهد بود. من در اینجا برخی نکتههایی را که بهنظر میرسد در این کتاب محل تأمل است، به اختصار بیان میکنم، شیوهی کار من هم بررسی و نقد فصلبهفصل کتاب است که با توجه به ضیق وقت، تصور میکنم فقط بتوانم بخشی از آن را محضر دوستان عرضه کنم:
۱- «لیکاف» معتقد است استعاره به زبان شاعرانه تعلق ندارد، بلکه برخلاف تصور همگان به زبان روزمره وابسته است، به سخن دیگر، استعاره در زندگی، اندیشه و عمل ما جاری و ساری است. از نظر لیکاف نظامی مفهومی ما چیزی نیست که بهطور معمول از آن آگاه باشیم؛ ما کمابیش بر اساس الگوهایی میاندیشیم و عمل میکنیم که بههیچ وجه روشن نیستند. لیکاف و جانسون در آغاز موضوع از زبان، بدون کاربرد آن در ادبیات، سخن راندهاند، بهعبارتی کوشیدهاند در تبیین مطالب خویش از نمونههای کاربردی در زبان روزمره استفاده کنند، حال آنکه در اغلب موارد ژرف ساخت نمونههای آنان، مخیل است و بهگونهای بهزبان ادبی پیوند میخورد. علاوهبراین مبنای استعارهی شناختی در آغاز روشن نشده است، واحد این استعاره چه بخشی از زبان است: واژهای جمله، این موضوع موجب آمیختگی مطالب درنمونههای بسیاری شده است.
۲- در بخش استعارههای مجرا که برگرفته از دیدگاه «مایکل ردی» است، لیکاف بهاهمیت بافت متن در فهم استعارههای مجرا پرداخته است، نکتهای که درخور تأمل است اینکه، آیا بافت فقط به استعارههای مجرا منحصر است یا باید آن را در فهم کلام بهمعنای گسترده، بهعنوان مؤلفهای مهم در نظر آورد؟ نکتهی بعد اینکه کدام بافت مورد نظر است: متنی؟ فرهنگی؟ بهخاطر اینکه برخی نمونهها و مباحث کتاب به بافت فرهنگی وابسته است و جدای از چنین بافتی قابل بحث نیست، اگر بافت فرهنگی را در نظر آوریم، اصل نظر استعارهی شناختی نیازمند بازنگری خواهد بود، علاوهبر اینکه نمونههایی که به عنوان استعارهی مجرا یاد شده، در قالب مجازهای زبانی قابل تبیین هستند.
۳- در قسمت استعارههای جهتمند یا جهتی (که به نظر ما کنون «لیکاف» بهشکل گذشته به آنها نمیاندیشد) معتقدند که بسیاری از مفاهیم بنیادی ما بر اساس چند استعاره جهتی سازماندهی میشود، بهنظر میرسد چنین دریافتی به ساختار فرهنگی و زبانی وابسته است و نمیتوان حکمی کلی برای همهی زبانها و فرهنگها صادر کرد، مضاف براینکه بر خلاف اعتقاد لیکاف و جانسون، فقط استعارههای مکانی در تجارب ما ریشه ندارند، بلکه اغلب دریافتهای ما برگرفته ازتجارب ما هستند (بخصوص در ادبیات نظریه محاکات بسیار درخور توجه است).
در این اثر در موارد مختلفی همآیی با دیگر مفاهیم درهم آمیخته شده است، بهویژه در بخش استعارههای جهتمند.
بهنظر میرسد نمونههای زیادی در زبان یافت میشود که بر اساس استعارههای جهتمند قابل تبیین نباشند. اگر فرض کنیم بالا همیشه خوب است، پس جمله «او در این خاک ریشه دارد»، چگونه توجیه میشود؟!
۴- در مبحث استعارههای «هستیشناختی» باز درهم آمیختگی موضوعات گوناگون دیده میشود؛ بهصرف اینکه میتوان چیزی را «موجود» دانست، نمیتوان آن را در زمرهی «هستیشناختی» قرار داد. مثلاً جملهی «تورمیک موجود است» و مجموعهای که به این گزاره ختم میشود، «استعارهی مکنیه» یا نوع دوم است.
۵- در استعارههای ظرف و میدان دید هم بهنظر میرسد، مبنای دیدگاه لیکاف، زبان انگلیسی است، مثلاً در جملات:
The ship is coming in the view.
There is nothing in sight.
که آنها را استعارهی ظرف و میدان دید دانستهاند، مبنای چنین نگرشی حرفIN است، خوب! طبعاً ممکن است، چنین وضعیتی در دیگر زبانها ازجمله زبان فارسی وجود نداشته باشد. علاوهبر اینکه ژرف ساخت بیشتر نمونههایی از این دست، تشبیه است.
۶- در بخش تشخیص نیز حوزهی تشخیص، آنیسم و حتی استعارههای فعلی مشخص نشده است، نمونههایی از این دست نشان میدهد، نمیتوان بر اساس دریافتی واحد همهی حوزهها زبانی و بلاغی را در دیگر فرهنگها و زبانها بررسی کرد و همهی آنها را ذیل دیدگاهی یگانه جای داد، اگر چنین مقدمهای را بپذیریم، اصل استعارهی شناختی نیازمند بازنگریهای اساسی است.
۷- در مبحث مجاز نیز فقط مجاز مرسل مطرح شده است و آن هم بهشکل بسیار موجز. در حالیکه در سنت بلاغی ما گونههای مختلف مجاز بررسی شده است، بهخصوص رابطهی مجاز و حوزههای ادبیات.
جمکرانی در خاتمهی سخنانش تأکید کرد: بههر روی، تا اینجا بخشی از کتاب لیکاف و جانسون بررسی شده است و قسمت عمدهای ازآن، بهویژه مباحث اصلی، باقیمانده است که انشاءالله در نشستهای آینده بهآن خواهیم پرداخت، حاصل آنچه آمد به طور خلاصه عبارت است از:
- ابهام در حدود استعارهی شناختی
- روشن نبودن ملاک تحلیلها: واژه یا جمله
- درهم آمیختن استعارهی مفهومی با کنایه در برخی موارد
- درهم آمیختن استعاره مفهومی با تشخیص در برخی موارد
- ابهام در معنی ثانوی و استعاره دانستن آنها
- ابهام فراوان در استعارههای جهتی
- تخلیط میان همآیی و استعاره مفهومی
نقد اصل یکسویگی در نظریهی استعارهی مفهومی
سپس علیرضا شعبانلو، عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در آغاز سخنانش بااشاره به سخنان لیکاف و جانسون گفت: جوهر و اساس استعاره درککردن و تجربهکردن «چیزی» بر اساس «چیزی دیگر» است و جریان نگاشت در استعارهی مفهومی یکسویه است؛ یعنی استعاره حاصل نگاشت از حوزهی مبدأ به سمت حوزهی مقصد است نه بر عکس. پس از انتشار نظریهی استعاره مفهومی، برخی نقدهایی بر آن و اصولش نوشته شد، ازجمله اصل یکسویگی نگاشت، نقض و رد شد. منتقدین بر این باور بودند که نگاشت یکسویه نیست و نمونههای فراوانی چون نمونههای زیر نشان میدهند که سخن لیکاف و جانسون درست نیست.
ویندوز به خواب رفت (رایانه انسان است)
مغزم قادر به پردازش این ویدیو نیست؛ هی اِرور میده؛ امیدوارم ریسِت نشم ( انسان رایانه است)
شعبانلو ادامه داد: بهنظر میرسد این مشکل از آنجا سرچشمه میگیرد که آنان فهم نادرستی از «اصل شباهت» در نظریهی کلاسیک استعاره داشتهاند و آن را مردود دانستهاند. لیکاف و جانسون میگویند: «اگر استعارهها صرفاً بیانگر شباهت باشند، آنگاه باید متقارن باشند. نباید تمایزی میان هدف- مبدأ وجود داشته باشد» (۱۳۹۴: ۱۹۵). برخلاف نظر لیکاف و جانسون، نظریهی کلاسیک مدعی نیست که دو سوی استعاره باهم شباهت مطلق دارند که موجب تقارن شود، بلکه مدعی است: رابط میان دو سوی استعاره، چیزی جز نسبت شباهت نیست. نظریهی کلاسیک متفاوت بودن دو سوی استعاره را مفروض میداند و بر این باور است که استعاره در نسبت شباهت میان دو سوی آن، اغراق میکند. دریافت نادرست لیکاف و جانسون از اصل شباهت، موجب شده است تا مبنای نادرستی برای استدلال خود داشته باشند و بهنتیجهی غلط برسند. آنان شباهت را موجب ایجاد تقارن میان دو سوی استعاره و از میانرفتن تمایز میان مبدأ و مقصد میدانند و مدعیاند: چون تقارن نیست و تمایز هست؛ پس جریان نگاشتِ استعاری، یکسویه است.
وی افزود: این استدلال نادرست است؛ زیرا در عالم واقع همهی امور با یکدیگر مربوطند، یا توان آنها با یکدیگر مربوط کرد. همهچیز در عین اینکه باهم تمایز دارند و یک چیز نیستند، اما از جهتی یا جهاتی باتوجه به بافت باهم مربوطند؛ یعنی قابلیت ربط دارند. این ربط، همان چیزی است که آن را شباهت میگویند. ظاهراً لیکاف و جانسون فقط به دو قطب استعاره یعنی مبدأ و مقصد توجه دارند و سخنی از نوع رابطهی میان این دو قطب بر زبان نمیآورند و حلقهی واسطی میان دو قطب نمیبینند. البته آنان از تناظر میان دو حوزه سخن میان گویند، بدون آن که نقش اساسی این تناظر را در انتخاب حوزهی مبدأ در نظر بگیرند.
این استاد دانشگاه ادامه داد: این اشتباه صاحبان نظریه، به منتقدین نیز سرایت کرده و آنان نیز در نقد اصل یکسویگی، وجه شبه را نادیده گرفتهاند. وقتی که دو سوی استعاره، بدون پیوند با وجه شبه موجود یا همان مفهومی که از طریق نگاشت استعاری میفهمیم، جابهجا میشوند، در حقیقت استعارهای کاملاً متفاوت ساخته میشود که هیچ پیوندی با استعاره قبل ندارد. دوسویه دانستن استعارهی «انسان رایانه است» از سوی منتقدان، به دلیل ابهام نظریهی استعاره است. با تغییر جای دو سوی استعاره (انسان و رایانه)، وجه شبه نیز تغییر میکند و استعارهی جدید ارتباطی با استعارهی قبل ندارد؛ جز اینکه از رایانه و انسان بهره بردهاند. این نوع از استعاره همان تشبیه عکس یا مقلوب است که از صدها سال پیش در بلاغت ایرانی و اسلامی شناخته شده بود. تشبیه مقلوب تشبیهی است که دو چیز را به یکدیگر، هر کدام را به وجهی تشبیه کنند، مانند:
پشت زمین، چو روی فلک گشته از سلاح، روی فلک، چو پشت زمین گشته از غبار
در بیت بالا پشت زمین به روی فلک و روی فلک به پشت زمین تشبیه شده، اما وجه شبه متفاوت است و درحقیقت دو تشبیه متفاوت در بیت بالا وجود دارد.
علّت یکسویگی: روانشناسی گشتالتی- که یکی از منابع الهام لیکاف و جانسون و زبانشناسان شناختی است- میگوید که ذهن انسان هنگام مواجهه با هر صحنهای «بخشی را به عنوان نقش (Figure) و بخش دیگر را به عنوان زمینه (Ground) انتخاب میکند و اطلاعات مربوط به صحنه را ارائه میکند. این کارکردِ ناگزیرِ ذهن در هنگام سخن گفتن و تبدیل اندیشه به گفتار، در قالب ساختار نحوی مبتدا و خبر آشکار میشود که مبتداء، ما بهإزای زبانی «نقش» است و خبر، ما بهإزای زبانی «زمینه». همانگونه که «نقش» نسبت به «زمینه»، «کانونی شده و دارای برجستگی بیشتری است» مبتداء نیز نسبت به خبر، کانونیتر و مهمتر و برجستهتر است. در گزارههای استعاری، ویژگیهای نقش (مبتداء) و زمینه (خبر)، به ترتیب به مستعارله (حوزهی مقصد) و مستعارمنه (حوزهی مبدأ) داده میشود. پس انسان ناگزیر از این شیوهی اندیشیدن و سخن گفتن است و در آن واحد یا اندیشهی واحد نمیتواند چیزی را هم بهعنوان نقش و هم بهعنوان زمینه انتخاب کند و با تغییر جای نقش و زمینه، اندیشه و فهم تغییر میکند.
شعبانلو در خاتمهی سخنانش پیشنهادی برای تقویت اصل یکسویگی ارائه کرد و گفت: برای رفع این ضعف و تقویت و اصلاح آن، میتوان قید «همان مفهوم» یا «همان مفاهیم»، یا «مفاهیم معین» یا «همان جامع (وجه شبه)» را به تعریف اصل یکسویگی افزود و آن را بهاین صورت باز نوشت: «استعاره حاصل نگاشتِ «مفهوم یا مفاهیمی معین» از حوزهی مبدأ بهسمت حوزهی مقصد است نه بر عکس». یعنی نمیتوان برای بیان همان مفهوم، جای مبدأ و مقصد را تغییر داد. مثلاً استعارهی «انسان رایانه است»، با افزودن این قید کاملاً یکسویه میشود. هنگامیکه کسی در انجام کارهای ذهنی، مانند محاسبه کردن اعداد، یا تحلیل دادهها، دارای سرعت و دقت بالایی است؛ میگوییم «فلانی رایانه است»، امّا وقتی که رایانهای در انجام همان اعمال (محاسبه کردن اعداد، یا تحلیل دادهها) دارای سرعت بالایی باشد نمیگوییم، «رایانه فلانی است»، زیرا در میان مردم چنین شایع شده است که سرعت پردازش و دقت عمل رایانه از انسان بیشتر است، امّا اگر مفهوم ثابت و معین نباشد و تغییر کند، میتوان مبدأ و مقصد را جابه جا کرد.