یادداشتی از مهدی معینزاده؛
تحلیل نسبت اندیشه و کوششهای فکری شهید مطهری با طرح جامع اعتلای علوم انسانی
مدیر کارگروه مبانی نظری طرح اعتلای اعتقاد دارد؛ در نظامی همچون نظام برآمده از انقلاب ایران، شاید توفیق نظام بیش از آنکه به احداثات و ابداعات تکنولوژیک و پیشرفت در علوم طبیعی بستگی داشته باشد، به التفات این نظام به منزلت خداداد انسان و ایجاد فرد و جامعهای متناسب با این منزلت بستگی دارد.
مرحوم شهیدمطهری در جلد ششم مجموعه آثار (که مشتمل بر «اصول فلسفه و روش رئالیسم» مرحوم طباطبائی و البته تعلیقات خود مرحوم مطهری بر آن است) مینویسند: «در این کتاب سعی شده است که تمام انحرافات ماتریالیسم دیالکتیک، بهطور واضح نمایانده شود و… بهاین سبب که نشریات و کتابهای مربوط به ماتریالیسم دیالکتیک بیش از اندازه در کشور ما منتشر شده و افکار عمومی عدهی نسبتاً زیادی از جوانان را به خود متوجه ساخته، لذا لازم بود که تمام محتویات فلسفی و منطقی این رسالات، تجزیه و تحلیل شود تا مگر ارزش واقعی آنها به خوبی واضح شود… متأسفانه گویا عدهای باور کردهاند که «ماتریالیسم دیالکتیک» عالیترین سیستم فلسفی جهان و ثمرهی مستقیم علوم و خاصیت لاینفک آنهاست و دورهی اموری چون حکمت الهی بهسر آمدهاست. [1]
چنانکه بهخوبی از قول فوق بر میآید، مرحوم شهید مطهری که خود هم در محافل دانشگاهی، هم در حوزه و هم در میان بخشی از جریان روشنفکری که به احیاء دین میاندیشید، فردی شناختهشده و خوشنام محسوب میگشت، ماتریالیسم دیالکتیک و مارکسیسم مبتنی بر آن را بت (یا بهتر بگوئیم غولی) میدانست که بر سر راه جوانان خاصه قشر تحصیلکرده نشسته است و ضمن تلاش در جهت گروش آنان به مارکسیسم، کمر همت به ایجاد شکاف و بیگانگی بین این جوانان و تفکر دینی و حکمت الهی که در سنت آنان موج میزد، بر بسته است.
ذکر این نکته ضروری است که مطهری نه فقط با ماتریالیسم دیالکتیک و مارکسیسم برآمده از آن، بلکه با مسئلهای بس بنیادیتر، مسئلهای که ماتریالیسم دیالکتیک صرفاً یک جلوه از آن بود، مواجهه داشت؛ با آنچه بهطور کلی میتوان سیانتیسم (scientism) لقبش داد و آن را به علمپرستی یا علمگرائی ترجمه کرد. اگر بخواهیم سیانتیسم را در یکی، دو جمله معرفی کنیم؛ یحتمل باید به جملاتی مشابه اینها اشاره کنیم: سیانتیسم موقف و مکتبی فلسفی است که در آن عینیت (objectivity) منحصر به گزارههائی است که به تأئید روش علمی (که اساساً بر مشاهدهی حسی ولو در اشکال پیچیدهتر آن، استور است) رسیده باشد یا حداقل هنوز بطلان آنها نشان داده نشده باشد. سیانتیسم همانگونه که بنیان ماتریالیسم دیالکتیک و مارکسیسم بلوک شرق[2] آنزمان بود، اساس فلسفی آنچه را که پس از عصر روشنگر و انقلاب فرانسه به کاپیتالیسم بلوک غرب منتهی شد نیز بنا مینهاد. لیکن مطهری در اینکه خطر دلربائیهای مارکسیسم برای جوانان این مرز و بوم فوریتر و عاجلتر است، محق بود. اگر کاپیتالیسم نسب به روشنگری و انقلاب فرانسه میبرد، اردوگاه شرق، تفسیر چپگرایانه آراءهگل (هگلیان چپ و بهخصوص مارکس) و نیز آراء لنین را که در ملتقای انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه، رومانفها را سرنگون کرد، سرچشمه و برآمدگه خود بر میشمرد. بهاینترتیب اردوگاه شرق هم جوانتر بود و هم عجین و بر کشیده شده توسط یک انقلاب و البته چه چیز میتواند مفتون و مسحور کنندهتر از این برای جوانان کشوری باشد که به زحمت بیش از سه دهه از تأسیس دانشگاه در آن میگذرد؟
در این میان به پیروزی رسیدن انقلابهائی که اساس فکری خود را بر مارکسیسم بنا نهاده بودند، خاصه انقلاب کوبا به رهبری «فیدل کاسترو» و توفیقات اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی (که اکثریت قریب به اتفاق آنها در سایهی حمایتهای ابرقدرت شرق ممکن شده بود و این البته همان واقعیتی بود که جوانان خواسته یا ناخواسته در معادلات خود وارد نمیکردند) و بهویژه موفقیت نسبی آنها در ایجاد برابری اقتصادی و بهداشتی و آموزش و پرورش، برای جوانان دانشگاهی و حتی خارج از محیط دانشگاه در کشوری جهان سومی مانند ایران رفته رفته تبدیل به الگوئی بیبدیل میشد. جوانانی که عموماً از مناطق محروم کشور ره به دانشگاه برده بودند، کاسترو، چهگوارا، مائو و… را سخت میستودند، بهنحوی که شاید کمتر اتاق دانشجوئی چه در خوابگاه و چه خارج از آن پیدا میشد که عکسی از این رهبران در آن نبوده باشد. دانشجویان جوان خاصه از اصلاحات اقتصادی حکومتهای برآمده از انقلابهای مارکسیستی (که بیشتر همان حرکت به سمتو سوی مساوات اقتصادی بود) و توفیق این رژیمها در ایجاد عدالت در توزیع امکانات بهداشتی، مبارزه با بیسوادی و… یاد میکردند و البته توتالیتر و سرکوبگر بودن ذاتی آنها کمتر توجهی جلب میکرد.
پا به عرصهی وجود نهادن سازمانهای عقیدتی- چریکی همچون فدائیان خلق را که از همان آغاز یا پس از تصفیههای خونین، مارکسیسم را بهعنوان مکتب اعتقادی رسمی خود اعلام کردند و طی دهههای چهل و پنجاه شمسی، سخت در دانشگاهها فعال بودند؛ باید بر این همه افزود.
از سوی دیگر اسلامی که بهنحو سنتی این جوانان ارائه میشد، غالباً اسلامی بری از جنبههای اجتماعی- سیاسی بود، اسلامی بود که بیشتر به آنچه دامنگیر انسان در عالم پس از مرگ میشود، نظر داشت تا آنچه گریبان وی را در این عالم سخت گرفتهاست و پای از گلوگاه او بر نمیدارد. نتیجهی آنچه به اجمال تمام تصویر کردیم، چیزی نبود جز گرویدن روزافزون جوانان اهل فکر به مارکسیسم. درواقع برای مدتی مدید در ایران، اهلتفکر بودن با مارکسیستبودن قرین بود.
در چنین شرایطی بود که معدودی از متفکرین مسلمان، که مرحوم مطهری از نامورترین آنها محسوب میشدند، با احساس خطر و البته درک وظیفهی تاریخی خطیری که بر گردهی آنها افتاده بود و نیز با شناخت مکفی که از اسلام و اطلاع نسبی که از ماتریالیسم بهطور اعم و مارکسیسم بهطور اخص داشتند، با وجود آنکه «ره، تاریک و مقصد، بس بعید» مینمود، شرایط را برنتافته و دردمندانه و دلسوزانه کمر همت بربستند. اینان به حق، بیشترین خطر را از جانب مارکسیسم احساس میکردند، چون در جلب و جذب جوانان و گاه افراد میانسال (خاصه در حزب توده) ید طولائی داشت. طی بیش از یکسده کار فکری پس از مرگ هگل و ظهور هگلیان چپ خاصه مارکس، مارکسیسم مدام و شعبده گون، به اکسیر «ماتریالیسم دیالکتیک» توسل میجست و اینگونه وانمود میکرد که قادر است که هر مسی را در هر زمینهای بدل به زر کند و اصلالاصول تفکر و بقول مطهری «نتیجهی قهری تمام علوم» فراهم میشد. نظام جامعی فرافکنده بود که فلسفه، علمالادیان، اقتصاد، سیاست، جامعهشناسی، روانشناسی، زبانشناسی، مردمشناسی و حتی ژنتیک و بیولوژی و تقریباً تمامی شاخههای معرفت بشری را زیر چتر خود میگرفت و به هر سؤال احتمالی که در ذهنی جوانه میزد، پاسخی از پیش معیّن در آستین داشت. در نهایت هم اگر جوان خام طرف مقابل گفتوگو، چنین پاسخهائی را قانع کننده نمییافت، تقصیر را متوجه «طبقهای» میکرد که جوان بدان متعلق بود و البته «بگو از کجا میخوری، تا بگویم چگونه فکر میکنی؟»
هر قدر نظام فکری مارکسیسم، جامع مینمود، پاسخهای مطهری و تبیین ابعاد مختلف تفکر اسلامی و نشاندادن چهرهی مترقی از اسلام نیز ذوجوانب بود تا آنجاکه میتوان ادعا کرد؛ ایشان نظام جامعی از اسلام در ابعاد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و… را در نقطهی مقابل اسلام فردی و فارغ از ابعاد اجتماعی پیش کشیدند. تنوع موضوعاتی که آثار ایشان بهآنها میپردازد و البته ذکر حتی فهرستوار در این مجال و مقال نمیگنجد، شاهدی است بر مجاهدتی استوار و البته نوید به تأئیدات الهی از کارزار تمام عیار ایشان با آنچه رهزن دین و دل جوانان این مرز و بومش میدانستند.
آنچه در این میان حائز کمال اهمیت و نکتهای بس درسآموز برای اهل علم امروز ماست، آنست که مرحوم مطهری در اصل یک فیلسوف بودند و علقه و حوزهی کاری اصلی ایشان فلسفه بود. این حقیقت در تبحر کمنظیر ایشان در تفسیر فلسفه صدرالمتألهین (درسهای اسفار) و «التعلیقه علی السفار الاربعه»، درسهای اشارات و نجات ابنسینا، شرح مبسوط منظومه و یادداشتهایشان بر مجلدات کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» مرحوم علامه طباطبائی کاملاً مشهود است. با وجود این مرحوم مطهری که اطلاعات و حتی ابداعاتشان در فلسفه بههیچ روی اندک نیست، در برج عاجی که معمولاً اهل فلسفه در آن گرفتار میشوند، باقی نمیمانند و بهجای آنکه پیلهای از دانشرشتهی مورد علاقهی خویش (فلسفه) گرفتارشان کند، پیله را از هم دریده و در متن و بطن مسائل جامعه و مباحثات جوانان مسلمان با مکاتب الحادی قرار میگیرد، از مواجهه با شبهات شانه خالی نمیکند و حجم معتنابهی از آثار خویش را به مسائل مستحدثه مبتلابه جوانان اختصاص میدهد. این واقعیت برای تمام کسانیکه خود را منحصراً به فعالیت در دانشرشتهی خویش مشغول و مشعوف ساختهاند.
البته بسی درسآموز است، مطهری به گمان ما با این اقدام توأم با آگاهی عمیق و شجاعت، مسئولیت تاریخی خود را به نحو اتم و اکمل بهانجام میرساند و بهزبان حال به ما گوشزد میکند که وقتی حقیقت در خطر کمون و تحریف قرار میگیرد، هرکس در هر دانشرشتهای که تخصص داشته باشد، وظیفهی دفاع از حریم آن را بر ذمه دارد.
مرحوم مطهری این درس بس ارزشمند را به اصحاب علم و خاصه دانشگاهیان میدهد که در مواقع به مخاطره افتادن حق و حقیقت، نیازهای جامعه هرگز نباید فدای علائق شخصی شود. شخصیت علمی ایشان خود گواهی است بر چگونگی امکان برقراری آشتی بین مسئولیت اجتماعی و علقهی فردی.
به اجمال، میتوان چنین عنوان کرد که مرحوم مطهری – بهعنوان یکی از معلمین انقلاب اسلامی– اول؛ نقش بسیار مؤثری در از میان برداشتن موانع عمدتاً بنیادین فلسفی در حرکت به سوی نیل به محتوائی از علومانسانی در شاخههای مختلف آن که، ملائم و متناسب با شأن و منزلت والا و درخور خلیفهالهی انسان بوده باشد، داشتند و دوم؛ ایشان خود به گواهی تنوع آثارشان در شاخههای گوناگون علوم انسانی، حتی ایجاد محتوا بهنحو مستقل از بنیان فلسفی را نیز از نظر دور نکردند.
انقلاب اسلامی خیلی زود و در شرایطی که کمتر از سه ماه از پیروزی آن میگذشت، مرحوم مطهری را از دست داد. پس از آن دولتها یکی پس از دیگری آمدند و با وجود توفیقاتی که مثلاً در ادارهی جنگ یا سازندگی و توسعهی اقتصادی- سیاسی و… داشتند، کمتر توانستند تمهیداتی اتخاذ کنند که علوم انسانی جایگاه حقیقی خود را در انقلابی که پیش از هر چیز انقلابی در عرصهی فرهنگ و انسانیت محسوب میشد، بیابد. بههمین جهت و با احساس نیاز مبرم به تأملاتی ژرف در باب علوم انسانیای که در دانشگاهها مورد تعلیم و تعلم و در پژوهشگاهها مورد تحقیق قرار میگرفت، اندیشمندان بسیاری در نهادهای مختلف، همت و تلاش خود را معطوف و مصروف این مسئله (که اکنون دیگر به یک معضل تبدیل شده بود) ساختند. اوضاع پس از گذشت دو، سه دهه پس از انقلاب، حتی نسبت به زمانیکه مرحوم مطهری رسالت دینی و انسانی و علمی خود را در معرفی اسلام اجتماعی، سیاسی و ممانعت از رهزنی مکاتب فکری مختلف که به خدعه، مواضع خویش را علمی و هرگونه تفکر از سنخ دیگر را غیرعلمی جلوه میدادند، یافت و بهآن عمل کرد (حتی جان گرامی بر سر آن نهاد،) پیچیدهتر شده بود. این پیچیدگی و افزوده شدن گره بر گره را نمیتوان به قصور فرد، گروه یا جریانی نسبت داد. دهههای پس از جنگ، سالهایی بودند که با فراغت از برخی مسائل مربوط به جنگ، میتوانند به معنای واقعی کلمهی دوران استقرار نظام تلقی شوند. هرآنکس که مختصر تأملی در سرنوشت انقلابها داشته باشد این حقیقت را به جان وجدان کرده است که مسائل دوران قبل از تأسیس و حتی مقارن تأسیس نظامی برآمده از یک انقلاب با مسائل دوران استقرار کامل، تفاوتهای بسیار – هر چند نه شاید ماهوی – دارد. بههمین اعتبار آنچه اهل علوم انسانی – چه در دانشگاهها و پژوهشگاه۲ها- حتی در سالهای دههی ۸۰ و پس از آن با آن مواجه بودند، تفاوت بسیار اما نه ماهوی با مسائلی داشت که زندهیاد مطهری را به اندیشه و عمل بر میانگیخت. اگر بخواهم در یک جمله خلاصه کنم، «ماتریالیسم دیالکتیکی» که مطهری آن را به چالش طلبید در قالب محصولی دیگر از ماتریالیسم یعنی پوزیتیویسم اصحاب علوم انسانی را به موضعگیری در برابر خود فرا میخواند.
یکی از مسائل مبتلابه هر نظامی در مرحلهی استقرار، کارآمد بودن آن نظام است. در نظامی همچون نظام برآمده از انقلاب ایران، شاید توفیق نظام بیش از آنکه به احداثات و ابداعات تکنولوژیک و پیشرفت در علوم طبیعی بستگی داشته باشد به التفات این نظام به منزلت خداداد انسان و ایجاد فرد و جامعهای متناسب با این منزلت بستگی دارد. عموماً عنوان میشود که نظام برآمده از بطن چنین انقلابی کمتر توانسته است ارزشهای انسانی و دینی را بهنحوی که انسانها آزادانه بهآن بگروند، در حیات فردی و جمعی مستقر سازد.
مطهری به گواهی آثارش تمام همو غم خویش را بهکار بست تا مدلل سازد که از متنو بطن دین است که نظام انسانسالار حقیقی بر میآید؛ نظامی که انسان و کمال او را نه وسیله که هدف برپائی نظامهای سیاسی میشمارد. مسئلهای که مطهری – بهعنوان یک اندیشمند حوزهی علوم انسانی- با آن مواجه بود اگر صرفاً مواجهه و مبارزه با مارکسیسم در نظر گرفته شود، شاید با به تاریخ پیوستن ابرقدرت شرق، بلاموضوع گردیده لیکن، ما برآنیم که تفاوت مسائل مبتلابه وی با مسائل کنونی اصحاب، چیزی جز تفاوت در جلوهها نیست و به ماهیت بنیادین مسائل ره نمییابد.
«پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» بهعنوان بزرگترین پژوهشگاه علوم انسانی کشور از اواسط دههی نود با تفطن به مبرم بودن مطالعات و حتی اقداماتی نظاممند در زمینهی علوم انسانی، در حد توان خود و صد البته با بهرهگیری از شبکهی نخبگانی و ایجاد پلهائی بین اهل نظر-که یحتمل هر کدام در گوشهی انزوای خویش، چاره و علاجهای بس ثمربخش نیز در ذهن و ضمیر داشتند- برای آنچه به ناکارآمدی علوم انسانی تعبیر میشد، چارهاندیشی کند. کارآمدسازی و بومیسازی دو مؤلفهای بودند (که در عین لاینفک بودنشان از همدیگر) میشد بهنحوی مستقل از هم دربارهی آنها اندیشید.
موطن و مولد اصلی علوم انسانی جدید، بپسندیم یا نه، مغربزمین بود و لذا این محصول در زمینی غیر از مرز و بوم ما نشو و نما یافته بود. این البته بهدان معنا نبود که میباید چنین محصولی را که نتیجهی دستکم دو قرن هماندیشی و انباشت علم غربیان بود، از زمین برکنیم و به دور اندازیم، لیکن احتیاط و متناسبسازی احکام و نظریههای چنین علومی را با مقتضیات تاریخ، فرهنگ، دین و اقلیم و… البته ضروری میساخت. اگر مطهری در برابر مکاتب الحادی غرب همچون مارکسیسم به داشتههای فکری و فرهنگی این آب و خاک - البته در کنار بهرهگیری از حقائقی که بر زبان متفکران غرب جاری شده بود- متوسل میشد، «طرح جامع اعتلای علوم انسانی معطوف به پیشرفت کشور» نیز تلاش در متجانسکردن نظریات غربی با مقتضیات کشور هم آنجا که اقتضا میکرد به نقد تئوریهای غربیان و هم در صورت وجود تمهیدات مناسب، به نظریهپردازی کلان در حوزهی رشتههای گوناگون علوم انسانی میپرداخت.
یک ویژگی بارز «طرح جامع اعتلای علوم انسانی معطوف به پیشرفت کشور» چنانکه عنوان طرح نیز گویای آنست، تلاش در جهت نگرشی جامع به علوم انسانی بود تا جائیکه گاه –خاصه در پژوهشهای بنیادی- علوم انسانی با وجود تفطن به شاخهشاخه بودن چشمگیر دانشرشتههای آن، بهعنوان پدیاری واحد در نظر گرفته میشد. این امر دقیقاً معادل با تلاش مطهری در نقد «ماتریالیسم دیالکتیک» بهعنوان اسم اعظم، زیربنا و اصلالاصول علوم انسانی مارکسیستی بود.
گفتنی است که این جامعنگری از تدقیق در یکایک دانشرشتهها، برخلاف تعدد خیرهکنندهی آنها، مانع نمیآمد. رشتهها و گرایشهای بس متنوع علوم انسانی در ذیل و ضمن طرح احصاء شدند و بنیانهای فلسفی، بازنگری نقادانه در ماجرای تاریخی ورود آنها به ایران و دلیل ناکارآمدی احتمالی آنها مورد مداقه قرار گرفت. نه فقط پژوهشگران و عوامل اجرائی طرح، بلکه ناظران بیطرف نیز در این تقلاها برای متناسبسازی و مآلا کاربردیسازی علومانسانی در شاخههای گوناگونش، سایهای شبحوار ببینند از تلاش قرین توفیق مطهری در معرفی متناسب با زمان (معرفی به سانی که کاربردی برای جوانان تشنه حقیقت داشته باشد) و معارف دین برایشان تداعی شود؛ مجاهدهی نستوهانهی مطهری در معرفی عقلپسندانه و متناسب با مقتضیاتزمانه، اصول عقاید اسلامی است (در آثاری چون عدل الهی، جهانبینی توحیدی، علل گرایش به مادیگری، معاد، انسان و سرنوشت، وحی و نبوت، جامعه و تاریخ و…)، سیرهی معصومین (ضمن آثاری چون داستان راستان، جاذبه و دافعه علی، سیری در سیرهی نبوی، حماسه حسینی و…) و ارائهی چهرهای سیاسی اجتماعی از اسلام (در آثاری از قبیل جهاد اسلامی، نهضتهای اسلامی صد سالهی اخیر، انقلاب اسلامی از دیدگاه تاریخ، جامعه و تاریخ در قرآن، پایان تاریخ و…).
در پایان سخن باید به یک ویژگی بسیار مهم «طرح جامع اعتلای علوم انسانی معطوف به پیشرفت کشور» اشاره کرد و آن اینکه؛ اشاعه و ترویجیسازی پژوهشها نیز از همان آغاز طرح، کاملاً مطمح نظر و مورد طلب دستاندرکاران بوده است. از هر پژوهشگری که موضوعی از موضوعات طراحی شده در فاز صفر را انتخاب و تحقیق دربارهی آنرا بر عهده میگیرد، خواسته میشود که در انتهای کار، حجمی نه چندان زیاد را به ارائهی راهکارهای سیاستی اختصاص دهند تا مسئولان بتوانند بدون درگیر شدن در بحثهای نظری و انتزاعی، در صورت احساس همدلی با کلیت طرح، در اجرای آن گامی عملی بردارند.
[1] مطهری، مرتضی، مجلد ۶مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۷۸، ص ۵۱
[2] امروزه و پس از پایان «جنگ سرد»، اصطلاحات ژئوپولیتیکی چون «بلوک شرق» یا «بلوک غرب» معنای پیشین خود را از دست دادهاند.