خبرگزاری کار ایران

رمان «قوها انعکاس فیل‌ها» نقد و بررسی شد؛

داستانی پرسش‌گر که به غافلگیری مخاطب می‌انجامد

داستانی پرسش‌گر که به غافلگیری مخاطب می‌انجامد
کد خبر : ۱۰۵۸۵۹۸

رمان «قوها انعکاس فیل‌ها» یک داستان پرسش‌گر است. تقریباً در هر صفحه یک پرسش هستی‌شناختی مطرح می‌شود؛ راوی بی‌آن‌که پاسخ مستقیمی به پرسش‌ها بدهد، تنها پیشنهاداتی برگرفته از تجربه‌ی‌ خود را مطرح می‌کند. سؤال و پرسش هستی‌شناسانه‌ی کتاب این است که هنرمند در کجای هستی ایستاده است؟ برکدام لبه؟ لبه‌ی‌ واقعیت یا خیال؟

به گزارش ایلنا، نشست علمی نقد و بررسی رمان «قوها انعکاس فیل‌ها» به میزبانی پژوهشکده‌ی زبان و ادبیات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و با همکاری انجمن ایرانی زبان و ادبیات فرانسه به‌صورت مجازی برگزار شد. سخنرانان این نشست حمیدرضا شعیری، منتقد آثار هنری و ادبی و استاد دانشگاه تربیت مدرس و فرانک جهانگرد، عضو هیأت‌ علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بودند. رمان «قوها انعکاس فیل‌ها» اثر پیام ناصر در سال 1397 به چاپ رسیده و در همان سال جایزه‌ی «احمد محمود» را دریافت کرد.

شعیری در بررسی این اثر گفت: نام این رمان از تابلوی مشهور «سالوادور دالی» با عنوان «قوها فیل‌ها را منعکس می‌کنند» گرفته شده است. روایت، مبنای حرکت خود را از تابلو آغاز می‌کند. در طول روایتِ آقای ناصر این تصویر پخش و متکثر می‌شود و در پایان نویسنده آن را تجمیع می‌کند؛ این مسئله از نکته‌های جذاب روایت است.

وی افزود: بین زبان این اثر و تصویر تابلو ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. «دالی» ما را با جهانی دولبه مواجه می‌کند. ما بر لبه‌ی چنین جهانی ایستاده‌ایم. یک لبه‌ی این جهان، سبُک و سفید و لبه‌ی دیگر آن سنگین و پایدار است. در تصویر دالی، قوها در لبه‌ی سبک و در حال تلاطم و حرکت هستند و فیل‌های لبه‌ی‌ سنگین برای تثبیت خود تلاش می‌کنند. لبه‌ی‌ سبک رهایی است و ما را به بالا هدایت می‌کند و تمرینی برای سبکی است. لبه‌ی‌ سنگین ما را به پایین و به افتادن و سقوط دعوت می‌کند. در تابلوی دالی بال‌های قو، گوش‌های فیل را می‌سازند و گردن قوها، خرطوم فیل‌ها را و درختان پاهای فیل‌ها را که انعکاسی از فضا در فضا و از وجود در وجود مشاهده می‌شود. از ضرب وجود در وجود چیزی به‌دست می‌آید که تلاطم هستی است. در تابلو انسانی پشت به درختان ایستاده و روبه‌روی او فضایی تاریک قرار دارد، به‌گونه‌ای که اگر به عقب برگردد، به دریاچه می‌افتد و اگر به جلو رود پرتاب می‌شود.

شعیری تأکید کرد: در همه‌ی تابلوهای دالی درختان خشکیده نماد تخیلی از زندگی‌اند، که به‌طور هم‌زمان حرکت و انجماد را نشان می‌دهند؛ حرکتی که در عین‌حال درهم می‌پیچد و زنجیر می‌شود، ایستا و منجمد است. دالی جهانی دوگانه و وضعیتی دوگانه را به‌تصویر می‌کشد. این جهان دوبل و دوگانه در طول رمان تکرار می‌شود. نمونه‌ی آن را در توصیف تابلوی بشارت و حتی در نام «نورا» می‌توان دید. نورا کسی است که مقابل پرتو نور قرار می‌گیرد؛ گویا نورا و نور در تقابل با هم قرار دارند. دوگانه‌بودن راوی و دالی، کدام یک شبیه دیگری نقاشی می‌کند؟ در کتاب به این نکته اشاره شده که هر آدمی، یک اثر هنری و یک نقاشی است، بنابراین هر آدمی دوبل است که حتی راوی خودش را هم مانند نقاشی آبستره می‌داند.

وی ادامه داد: انعکاس در طول متن راوی وجود دارد و ما را رها نمی‌کند. انعکاس شخصیت‌ها، انعکاس نورا، انعکاس زبان در هستی و هستی در تصویر و انعکاس زمان در زمان (زمانِ گذشته همواره در زمان حال جاری است). همه‌ی‌ اینها نشان می‌دهد که هستی چیزی جز انعکاس نیست! چیزی که ما آن را جایی دیده و نسبت به آن واکنشی نشان داده‌ایم. بارها در کتاب این نکته آمده است که ذات زندگی در تقابل شکل می‌گیرد؛ جاودانگی و زوال شانه‌به‌شانه پیش می‌روند. فرشته‌بودن و شیطان‌بودن همراه هم هستند. هیچ‌چیز با هیچ‌چیز، همه‌چیز است. زیبایی و ماندگاری هم یک وضعیت دوگانه و متضاد می‌سازند و بالاخره جنون و آگاهی، این دو همواره دوبل و در عین‌حال متضادند و به هم نیاز دارند. آگاهی به جنون نیاز دارد و بالعکس.

شعیری توضیح داد: این کتاب یک داستان پرسش‌گر است. تقریباً در هر صفحه یک پرسش هستی‌شناختی مطرح می‌شود؛ راوی بی‌آن‌که پاسخ مستقیمی به پرسش‌ها بدهد، تنها پیشنهاداتی برگرفته از تجربه‌ی‌ خود را مطرح می‌کند. سؤال و پرسش هستی‌شناسانه‌ی کتاب این است که هنرمند در کجای هستی ایستاده است؟ برکدام لبه؟ لبه‌ی‌ واقعیت یا خیال؟ ایستادن بر لبه باعث می‌شود گاه به عالم خیال و گاه به عالم واقعیت پرت شود. پرسش اساسی دیگری که مرتب در کتاب مطرح می‌شود درباره‌ی‌ مرز بین جنون و آگاهی است. این مرز هم‌چنان که بسیار ضعیف است، بسیار طولانی است. ما کجای این مرز ایستاده‌ایم؟ هنرمند کجا ایستاده است؟ راوی کجاست؟ مرز زمان هم مطرح می‌شود: زمان گذشته و حال. راوی جستجوگر است. او در جستجوی چیست؟ دو نوع زمان را جست‌وجو می‌کند؛ یکی زمان تخیل و واقعیت و دیگر زمان گذشته و حال را. سه زمان گذشته، حال و آینده زمان‌های گرامری و دستوری‌اند. اما زمان دیگری هم داریم با عنوان «زمان بزنگاه» که زمان دستوری نیست. یکی از مسائل مهم کتاب همین زمانِ بزنگاه و در بزنگاهِ زمان بودن است. در تصویر تابلوی دالی درست است که کسی ثابت ایستاده، اما در لبه‌ی‌ قو و فیل بودن، زمان بزنگاه است. در ابتدای کتاب هم از آن سخن می‌رود؛ جایی که راوی مورد حمله‌ی زن خشمگین قرار می‌گیرد.

این استاد دانشگاه توضیح داد: ویژگی‌های زمانِ بزنگاه را می‌توان این‌گونه تعریف کرد: این زمان گسستی، لحظه‌ای و ناگهانی است؛ ناگهان از جایی کنده می‌شود و شکل می‌گیرد. زمان عزلت و انزوای خاص است، چراکه چیزی شبیه آن، نه قبلاً بوده و نه بعداً خواهد بود. زمان منحصر به‌فردی است که فشاری شدید و یا شوکی نامنتظر ایجاد می‌کند چون هیچ آمادگی‌ای برای ورود به آن نداریم. این زمان جهش دارد، از عادت و تکرار گریزان و محصول درخشش است. دارای فوریتی‌ست که نمی‌توان جلوی آن را گرفت. قابل معامله نیست. مانند بارقه عمل می‌کند؛ پیوستگی ندارد، اما تعددپذیر است. ممکن است بارها اتفاق بیفتد. نامنظم است. اگر به جهان دالی ورود پیدا کنیم، همه‌ی‌ تابلوهای او چنین ویژگی‌ای دارند. در زمان بزنگاه، چیزی در روح و جسم ما حک می‌شود؛ مانند جای زخمی که در طول روایت بر سر راوی حک شده و از بین نمی‌رود. زمان بزنگاه دارای قدرت و استقلال است، وابسته به چیزی نیست. ما توسط آن ربوده می‌شویم. بنیادین است، بنیان «رخداد» جدید به زمان بزنگاه وابسته است. شروعش در پایانش و پایانش در شروعش است. دارای ریتم کوبشی است. پرتاب از درون به بیرون است. ابتدا از درون منقلب و سپس متوجه بیرون می‌شویم. بقیه زمان‌ها برعکس‌اند.

شعیری در خاتمه‌ی سخنانش گفت: زمان بزنگاه زمان غافلگیری است. راوی بزنگاه را در جاهای مختلف کتاب تجربه می‌کند. زمان‌هایی که نمی‌توان برای آن‌ها علت و معلول یا شناخت و وضعیت شناختی درنظر گرفت. جهان روایت قوها جهان ماندن و سقوط و جهان ادامه و استمرار یا فروپاشی است. روایت بندباز کوری است که یک پایش بر لبه‌ی بام و پای دیگرش بر سیم فلزی است، در لحظه‌ی جدا شدن از بام، در زمان بزنگاه قرار دارد و آماده‌ی سقوط است و هم‌زمان «بر دو لبه بودن» را تجربه می‌کند.

در بخش دوم نشست، فرانک جهانگرد رمان «قوها انعکاس فیل‌‌ها» را بر اساس نقد اسطوره‌ای و کهن نمونه‌ای بررسی کرد. در این بخش دیدار راوی با نورا؛ بانوی درخشان، از جنس دیدار دانته با بئاتریس در کمدی الهی و راوی با زن اثیری در بوف کور صادق هدایت، دیداری با آنیما؛ نیمه‌ی دیگر وجود و یا به تعبیر دکتر پورنامداریان دیدار با فرشته خوانده شد. این دیدار شبانگاه، زیر نم‌نم باران و در سرما، که همگی از نمادهای زنانه هستند، اتفاق می‌افتد و مسیر زندگی راوی را تغییر می‌دهد. نورا در حالت عدم تعادل بر راوی رخ می‌نماید. در گفت‌وگوی کوتاه آن‌ها، نه بر معلومات و دارایی‌های راوی، که بر ندانسته‌ها و نداشته‌های او انگشت می‌گذارد، چیزی که مبنای سفر راوی در زندگی و در عالم خیال می‌شود. راوی در زندگی دوگانه‌اش در واقعیت و در عالم خیال با شخصیت‌هایی همراه می‌شود که در تمام مسیر داستان با او هستند و غیبت هر دسته با ظهور دسته دیگر همراه است.

جهانگرد ادامه داد: کلید درک این بخش از رمان را می‌توان در نام شخصیت‌ها یافت، نام‌هایی که بادقت انتخاب و بر شخصیت‌ها نهاده شده است. عالم خیال با سمیر (که در لغت به معنای مرد افسانه‌گوی است)، هنر، فال‌بینی ... و عالم واقعیت با پایان‌یافتن دوران دانشجویی راوی و کار گرفتن و اجاره‌کردن خانه، در هم تنیده می‌شود.

وی توضیح داد: روایت اصلی داستان، خرده روایت‌هایی هم وجود دارند که بن‌مایه‌ی اسطوره‌ای دارند. راوی پس از پایان تحصیلات خانه‌ای اجاره می‌کند که خود آن را غار می‌نامد و کاری پیدا می‌کند در اتاقی کوچک و بی‌روزن و به آن نام تابوت می‌دهد. او حرکت خود از غار به تابوت را حرکتی بین بدویت و مرگ می‌خواند. بن‌مایه‌ای که یادآور اسطوره «سیزیف» است. در بخشی دیگر از رمان از نقاشی سخن می‌رود که تابلوهای خود را در محل گودبرداری ساختمان‌ها می‌کشد و به‌این‌شکل آن‌ها را نابود می‌سازد. این نقاش یادآور ایزدان آفرینش در فرهنگ‌های مختلف است که آفریننده و در عین‌حال از بین‌برنده‌ی موجودات هستند.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز