خبرگزاری کار ایران

یادداشتی از فرانک جهانگرد؛

چگونه مرگی برای خود انتخاب می‌کنیم؟

چگونه مرگی برای خود انتخاب می‌کنیم؟
کد خبر : ۱۰۵۴۱۱۰

فرانک جهانگرد (استاد دانشگاه) در یادداشتی به انتخاب مرگ ازسوی فرد اشاره کرد و نوشت:‌ مرگ روی دیگری هم دارد؛ مرگی که می‌تواند بر اثر اشتباه یا تصمیم یک فرد، گروهی را به کام خود کشد.

نقل است که امیر منصور نوح سامانی، به هنگام بیماری محمد زکریای رازی، پزشک و فیلسوف مشهور را بر بالین خود فراخواند. محمد زکریا گفت برای حاضر شدن بر بالین امیر باید با کشتی از جیحون بگذرم و من مردی دانشمندم اگر در جیحون غرق شوم، آیندگان خواهند گفت چه ابله مردی بود محمد زکریا که به اختیار خود، خود را در معرض هلاک افکند. این حکایت به نوعی بن‌مایه اجتناب از مرگ را نشان می‌دهد که دانشمند بزرگ را بر آن می‌دارد از فرمان امیر سامانی روی بگرداند و خود را به هلاکت و در پی آن سرزنش دیگران نیندازد، چراکه چنین مرگی اعتماد بازماندگان را از دانش و کیاست وی سلب خواهد کرد. این حکایت فارغ از آن که برساخته و جعلی باشد یا نباشد، حدود هزار سال است که در فرهنگ ایرانی خوانده و شنیده شده است. در این فرهنگ علاوه بر ناپسند شمردن «خود را در معرض نابودی و هلاک افکندن»، بر کیفیت زندگی در لحظه پیوستن به مرگ نیز حساسیت نشان داده شده است. جمله مشهور ابوریحان بیرونی که گفت «بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم» نشان از کیفیت حال در لحظه مرگ دارد. این بزرگان با چنین ریزبینی‌ای به مرگ، این رویداد قطعی و اجنتاب‌ناپذیر نگریسته و به جزییات آن، تا آنجا که در اختیار آدمی است، اندیشیده‌اند.

اما مرگ روی دیگری هم دارد؛ مرگی که می‌تواند بر اثر اشتباه یا تصمیم یک فرد، گروهی را به کام خود کشد.

بارها و بارها در تاریخ خوانده‌ایم که دشمن تا پشت دروازه‌های شهری آمده و مردم آن شهر در پشت دروازه‌ها در محاصره دشمن، نگران و مضطرب در پناه یکدیگر خزیده‌اند. دشمن هرچه بیشتر در پشت حصار مانده، خشمگین‌تر شده، رفته رفته با تمام شدن آذوقه هر دو دسته، یا دشمن خسته و ناکام از پشت دروازه برگشته، یا مردم گرسنه و دلزده، دروازه‌ها را گشوده و تن به اسارت و نابودی و بردگی داده‌اند و مال و جان آن‌ها در اختیار دشمن گرسنه و چشم به راهِ پیروزی قرار گرفته است. شاید هر بار با مطالعه چنین بخش‌هایی از تاریخ، همنوا با مردمِ در حصر، آرزو کرده باشیم‌ ای کاش پیش از آنکه دروازه‌ها گشوده شود و مردم دشمنان را به خود راه دهند، دشمن ناکام و خسته از پشت دروازه‌ها برگردد و شهر و مردمش نجات یابند.

اقوام کهن بارها و بارها چنین وضعیتی را تجربه کرده‌اند. وضعیتی که با آنچه امروز بر ما می‌رود، بی‌شباهت نیست.

بی‌آن که بدانیم یا بخواهیم در نبرد با کسی قرار گرفته باشیم، همان وضعیت به شکلی دیگر تکرار شده است. کسی که نه دوست می‌خوانیمش و نه دشمن، در کمین غفلت ماست و با هر غفلتی بخشی از وجود ما را به غارت می‌برد: خودمان، دوستان و همراهانمان را، که بی‌شک آن‌ها نیز بخشی از وجودمان هستند. کسانی را که دلمان به بودنشان دلخوش است. شاید این گونه، تاریخ، ما را در جایگاه محمد زکریا و ابوریحان بیرونی و مردمان مانده در حصار در جنگ با ناامیدی و گرسنگی می‌آزماید. اگر جای آن گروه بودیم چه می‌کردیم و اکنون که شایسته است همانگونه پایمردی و پایداری کنیم چه می‌کنیم؟ چگونه مرگی را انتخاب می‌کنیم؟

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز