یادداشت اختصاصی از اکبر ثبوت؛
هر روز افول فرهنگ و انحطاط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بیشتر به چشم میآید
پنجاه سال قبل، وقتی متن مکتوب سخنرانی شادروان استاد مجتبی مینوی را در دانشگاه مشهد خواندم، در آغاز آن یکی دو جمله نظرم را جلب کرد: [اگر از بنده بپرسند درخشندهترین دورهی تاریخ ملت ایران کدام است؟ عرض خواهم کرد که بر حسب آثار و اسناد و مدارک بهجا مانده، مسلماً دورهی ما بین ۳۵۰ و ۵۰۰ هجری است.] این دو جملهی استاد مینوی مرا بر آن داشت که اولا چهرههای درخشان فرهنگی را که در این یک قرن و نیم از میان ایرانیان برخاستهاند بشناسم، ثانیاً عواملی را که ظهور آن چهرههای درخشان، معلول آن عوامل بوده مشخص کنم.
به گزارش خبرنگار ایلنا، به وجود آمدن یا بهتر است بگوییم ساختن یک جامعهی فرهنگی که در آن شخصیتهای متعددی در حوزههای مختلف علم و فرهنگ ظهور کنند، به عوامل متعدد و شرایط ویژهای وابسته است که یکی از مهمترین آنها توجه دولتها به مسالهی فرهنگ و آزادی بیان و اندیشه در جامعه است.
تاریخ ایران در دورههای مختلف، از منظر فرهنگ، کج و راستیهای بسیاری را تجربه کرده است اما سوال اینجاست که درخشانترین دورهی تاریخ فرهنگی ایران کدام دوره است و چه عوامل و شرایطی، باعث شکل گیری این دوره شده است؟
در پاسخ به این مبحث اساسی، مجموعه پرسشهایی را به نظر دکتر اکبر ثبوت استاد فلسفه و تاریخ رساندیم و درخواست پاسخ کردیم؛ او یکی از آنها را در ضمن گفتاری سودمند به بررسی نهاد و اینک آن گفتار:
درخشانترین ادوار تاریخ ایران
پنجاه سال قبل، وقتی متن مکتوب سخنرانی شادروان استاد مجتبی مینوی را در دانشگاه مشهد خواندم، در آغاز آن یکی دو جمله نظرم را جلب کرد: [اگر از بنده بپرسند درخشندهترین دورهی تاریخ ملت ایران کدام است؟ عرض خواهم کرد که بر حسب آثار و اسناد و مدارک بهجا مانده، مسلماً دورهی ما بین ۳۵۰ و ۵۰۰ هجری است.]
این دو جملهی استاد مینوی مرا بر آن داشت که اولا چهرههای درخشان فرهنگی را که در این یک قرن و نیم از میان ایرانیان برخاستهاند بشناسم، ثانیاً عواملی را که ظهور آن چهرههای درخشان، معلول آن عوامل بوده مشخص کنم، تا وقتی تاریخ ادوار بعدی را که دورههای انحطاط فرهنگی ایران است درس میدهم، برای شاگردانم روشن کنم که علت این انحطاط چیزی نبوده است مگر از بین رفتن عواملی که ظهور آن چهرههای درخشان را به دنبال داشته است.
از میان چهرههای درخشانی که در آن ۱۵۰ سال ظهور کردهاند توجه من به کسانی که در اینجا نام میبرم، جلب شد:
در فلسفه: ابوالحسن عامری، ابوعلی بن زرعه، ابوالخیر بن خمار، ابن هندو، بهمنیار شاگرد ابن سینا و ابوسلیمان منطقی. نیز ابوعلی مسکویه که در فلسفه و تاریخ و حکمت عملی و… تبحر داشته و آثاری که در همهی این رشتهها به جا گذاشته بسیار با ارزش است. همچنین ابن سینا که بزرگترین فیلسوف تاریخ اسلام است و گذشته از فلسفه در رشتههای دیگر هم تبحر داشته و استادترین پزشک تاریخ جهان اسلام است و در رشتههای علمی دیگر از جمله موسیقی و ریاضی نیز از چهرههای بسیار درخشان محسوب میشود. امام محمد غزالی هم در عین اینکه در فلسفه از چهرههای بسیار درخشان و تاثیر گذار بوده، در کثیری از رشتههای دیگر نیز از چهرههای بسیار درخشان به حساب میآید، از جمله در عرفان، اخلاق، حکمت عملی، ادبیات فارسی، منطق، فقه و اصول آن، و… اینها نمونههایی از چهرههای درخشانی است که در آن مقطع در فلسفه داشتیم.
در رشتهی ریاضی و نجوم ابوریحان بیرونی را میشناسیم که نه فقط در ریاضیات مقام بسیار والایی دارد، بلکه در رشتههایی دیگر مثل دین شناسی، هند شناسی، تاریخ، داروشناسی و فلسفه نیز بسیار مبرز بوده و از چهرههای درخشان در همهی این رشتهها به شمار آمده است. نیز خیام نیشابوری از چهرههای درخشان در فلسفه و ریاضیات بوده است. از دیگر ریاضیدانان و علمای نجوم در این عصر نیز: بیژن کوهی، ابونصر بن عراق خوارزمی، ابوالوفا بوزجانی، ابوالفتح اصفهانی، ابوجعفر خازن خراسانی، ابوسعید سجزی، عبدالرحمن صوفی و پسرش ابوعلی صوفی، کوشیار گیلی، ابو نصر قمی، ابوالحسن نسوی.
در پزشکی: ابوالعباس سرخسی، ابوالحسن احمد طبری، علی بن عباس مجوسی، ابومنصور هروی و ابوسهل مسیحی. ابن سینا نیز در طب بالاتر از همهی اینان است و در بخش فلسفه از او یاد کردیم.
در این دوره یک شخصیت شبه افسانهای و بلکه افسانهای به اسم جابربن حیان داریم که کتابهایش نقش بسیار مهمی خاصه در پیشرفت علم شیمی داشته است و به دلائل مختلف چنین فردی در تاریخ وجود خارجی نداشته اما کتابهای منسوب به او که خیلی هم زیاد است که در همین مقطع زمانی به وسیلهی نگارندگانی که نمیشناسیم تالیف شده و آن کتابها را به جابر نسبت دادهاند. این کتابها نقش بسیار عظیمی در پیشرفت شیمی داشته است. در مورد آثار منسوب به جابر و تاثیر آنها، تحقیقات اروپاییها بیش از مسلمانان است در عین حال که وجود تاریخی نداشته و من منکر وجود او هستم.
در همین مقطع زمانی ما یک حلقهی روشنفکری به اسم اخوان الصفا را داریم که هدفشان گسترش علم و دانش در سراسر عالم اسلام بود و پنجاه و چند رساله هم در علوم مختلف از ریاضیات و طبیعیات و موسیقی و فلسفه و… نوشتند و منتشر کردند که موجود است. این حلقه روشنفکری نیز در همین مقطع زمانی تاَسیس شد و با تحقیقات اخیر پژوهشگران روشن شده است که آنچه به عنوان ابتکارات ابن خلدون در جامعهشناسی و فلسفهی تاریخ و…شمرده شده اصل آنها از اخوان الصفاست.
اما در موسیقی ابن زیلهی اصفهانی را میشناسیم که در ریاضیات هم استاد و صاحب نظر بوده است و قبلا نیز به تبحر ابن سینا در موسیقی اشاره کردیم.
در تاریخ: یکی از مهمترین تاریخ نویسان ما که متاسفانه فقط بخش کمی از کتاب او به جا مانده، ابوالفضل بیهقی است که او نیز متعلق به همین دورهی تاریخی است.
در جغرافی: ابو عبدالله جیهانی.
اما درخشانترین چهرههای ادبیات فارسی که متعلق به این دوره بودهاند: فردوسی، ناصر خسرو، دقیقی، کسایی، عنصری، غضایری، منوچهری، مسعود سعد، فرخی، امیر معزی، سنایی و…
در ادبیات عرب و علوم ادبی نیز در آن مقطع زمانی از میان ایرانیان چهرههای درخشانی برخاستهاند: صاحببن عباد، مرزبانی خراسانی، بدیع الزمان همدانی، ابوعلی فارسی، ابوحیان توحیدی، ازهری هروی لغوی، ابن عمید، ابن فارس رازی لغوی، جوهری فارابی، ابوعمروزوزنی، ابوالحسن و عبدالقاهر جرجانی، راغب اصفهانی، مهیار دیلمی. .
در عرفان و تصوف هم شخصیتهای نامداری در این مقطع زمانی ظهور کردهاند: خواجه عبدالله انصاری، ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابوالخیر، بابا طاهر، ابو القاسم قشیری، ابو نصر سراج، ابو عبدالرحمان سلمی، ابواسحاق کازرونی، ابوعبدالله محمد ابن خفیف، ابو العباس قصاب، ابوعلی دقاق، ابوابراهیم مستملی بخاری، علی ابن عثمان هجویری و احمد غزالی و… که بسیاری از نامبردگان آثار گرانقدری هم تالیف کردهاند که در تاریخ ادبیات فارسی ارزش فراوان دارد.
ضمنا مرحوم مینوی میگوید که این دوره از حیث تصوف، غنیترین عهد تاریخ ماست.
در سه رشتهی فقه و حدیث و کلام شیعی هم ما بزرگترین شخصیتهای تاریخ شیعی را داریم: شیخ ابوجعفر صدوق و شیخ طوسی. از دیگر علمای بسیار بزرگ شیعه در این مقطع نیز که البته ایرانی نیستند: شریف رضی، شریف مرتضی و شیخ مفید.
در علم کلام معتزلی: قاضی عبدالجبار اسدآبادی که در دانش کیمیا نیز استاد بود.
در کلام اشعری: امام الحرمین جوینی، ابواسحاق اسفراینی، ابوحامد اسفراینی، ابوبکر بن فورک.
در فقه شافعی: ابواسحاق شیرازی، قفال مروزی و…
در فقه حنفی: شمس الائمهی سرخسی
در حدیث اهل سنت: حاکم نیشابوری، ابوبکر احمد بیهقی و ابونعیم اصفهانی که سومی در تاریخ تصوف هم نقش بسیار مهمی داشته و کتاب او «حلیه الاولیا» از منابع بسیار مهم برای شناختن تصوف و مشاهیر بزرگ صوفیان در قرنهای نخستین است.
علتیابی
اکنون میپردازیم به این سئوال که چرا ظهور چهرههای درخشان در این یک قرن و نیم بیش از تمام ادوار بوده است؟
یک پاسخ این سئوال را استاد مینوی در همان سخنرانی داده، او میگوید: «در آن مقطع زمانی هر کس تن به اسلام در داده بود، خود را با شریفترین مردم برابر میدانست و جز مقام خلافت، هیچ منصبی نبود که یک نفر از عامهی مردم ایران وصول به آن را برای خود محال بداند. تعلیم و تربیت و تحصیل علم و معرفت که در دورهی ماقبل اسلام مختص دو گروه اهل دین و اهل دیوان بود در دورهی اسلامی بر احدی ممنوع نبود، هر کس که استعدادی داشت میتوانست به هر کاری درآید.»
پاسخ دیگری من دارم و نظرم آن است که در این یک قرن و نیم، منهای پارهای از سالهای آن، آزادی اندیشه از تمامی ادوار دیگر تاریخ بیشتر بوده و سرکوبگری به نام ترویج مذهب و دفاع از دین، از دورههای دیگر کمتر بوده و بسیاری از حکام و قدرتمندان، سرکوبگریهای فرقهای را در برنامهی کار خود نداشتند و با سرکوبگران مقابله میکردند و از پر و بال دادن به پیروان ادیان و مذاهب مختلف ابایی نداشتند. به عنوان نمونه عضدالدوله دیلمی، پادشاه مقتدر آل بویه، خود شیعی بود و در ترویج تشیع و حمایت از علما و دانشمندان شیعی مثل «شیخ مفید» اهتمام داشت و اماکن مقدسهی شیعه را عمارت کرد و به موجب وصیتی که کرد، او را در جوار امام علی(ع) به خاک سپردند (مجالس المومنین، قاضی شوشتری) با این حال وزیری نصرانی به اسم «نصربن هارون» انتخاب کرد و او با اجازهی شاه، کلیساها و دیرهای عیسویان را مرمت و تعمیر کرد. در سال ۳۶۹ نیز که مابین عامهی اهل شیراز و زردشتیان درگیری روی داد و مسلمین خانههای زردشتیان را غارت کردند و گروهی از آنان را کشتند، چون «عضدالدوله» از این واقعه خبر یافت، کسانی را که در این کار دست داشتند جمع کرد و در تأدیب آنان مبالغه نمود. (تاریخ ادبیات، ذبیح الله صفا، ج ۱، ص ۲۳۱ و ۲۳۳)
پیش از او هم «عمادالدوله علی بن بویه» برای خود کاتبی نصرانی از اهل ری اختیار کرد و منصب وزارت «عزالدوله» را مدتی «ابوالعلا صاعد بن ثابت نصرانی» داشت. همچنین عضدالدوله وقتی میخواست سفیری به دربار امپراطور قسطنطنیه بفرستد، «قاضی ابوبکر باقلانی»، پیشوای بزرگ اهل سنت را برای این کار انتخاب کرد. (الاعلام، زرکلی) همچنین «صاحب بن عباد» وزیر نامدار بویهیان با اینکه خود از محدثین و متکلمین شیعی بود، برای سرپرستی قوهی قضاییه، «قاضی عبدالجبار معتزلی اسدآبادی» را انتخاب کرد که به لحاظ عقیدتی ضد شیعی بود و در کتاب خود، معتقدات شیعه را نقد و رد میکرد و در مقام مناظره با شیخ مفید عالم شیعی به تخطئه تشیع پرداخت و با شخص «صاحب بن عباد» هم مخالف بود و پس از مرگ صاحب نیز حاضر نشد بر او رحمت فرستد. این وزیر ضد شیعی هر سال ۵۰۰۰ دینار طلا به بغداد میفرستاد تا در میان فقیهان و ادیبانی که اکثرا شیعی نبودند قسمت کنند. خود او را هم امیر سامانی که سنی بود، را با ارسال مبالغی گزاف، به خراسان دعوت کرد تا منصب وزارت وی را برعهده گیرد و او عذر آورد که بدون کتابهایش نمیتواند زندگی کند و برای حمل کتابها نیز به چهار صد شتر و بلکه بیشتر نیازمند است (رک: شرح احوال صاحب در الغدیر، الوافی بالوفیات، روضات الجنات و غیره)
در کنار این دسته از ارباب قدرت که احترام به پیروان ادیان و مذاهب مختلف را ترویج میکردند و در انتخاب متصدی برای مشاغل عالیه، کاری به دین و ایمان کسی نداشتند، بسیاری از علمای دین هم در حرمت نهادن به پیروان ادیان و مذاهب مختلف سنگ تمام میگذاشتند و با دانشمندان و پیشوایان آنان روابط بسیار صمیمانهای داشتند. به عنوان نمونه از دو عالم بسیار بزرگ شیعی نام میبرم که در عالم دیانت، سومی برای آنان نمیتوان یافت؛ دو سید بزرگوار «شریف رضی» و «شریف مرتضی» این دو بزرگوار به لحاظ نسبی در طبقهای از سادات هستند که پدرشان با همان تعداد واسطه به امام موسی بن جعفر(ع) میپیوندد که امام زمان(عج) میپیوندد- یعنی تا این اندازه به خاندان عصمت و طهارت نزدیک هستند. «شریف مرتضی» به یک لحاظ بزرگترین عالم شیعی و دستکم یکی از سه عالم بزرگ شیعی است که نظریات او در تمام ابواب فقه مطرح است و از او و «شیخ مفید» و «شیخ طوسی» در همه جا یاد میشود، همینطور در رشتههای دیگر مثل تفسیر، کلام و اصول، ادبیات و… از پیشوایان بزرگ شناخته میشود. در عین حال جالب است که این بزرگوار از سویی با بسیاری از علما و ادبای اهل سنت روابط خیلی نیکو و صمیمانهای دارد و حتی پس از درگذشت آنها برایشان مرثیه میگوید.
من در کتاب «آخوند خراسانی» پارهای از مراثیای را که او برای علمای اهل سنت گفته آوردهام. علاوه بر این رفتار او با «ابواسحاق صابی» بسیار عبرت آموز و درس آموز است. صابی، وابسته به یکی از مذاهب غیراسلامی است که آن را به عنوان مذهب نمیشود شناخت چرا که منکر نبوت بودند. برخلاف یهودیان و مسیحیان و زردشتیان و مسلمانان که به نبوت اعتقاد داشتند، اینان اصلا به نبوت معتقد نبودند. البته آن صابیها را با صابیهای جنوب ایران نباید اشتباه کرد. به هر روی ابواسحاق وابسته به صابیهایی بود که مذهبی شبیه ستاره پرستی و بت پرستی داشتند ولی در عین حال میتوان گفت که «سید مرتضی»، فقیه و اصولی و ادیب بسیار بزرگ شیعی به هیچ کس جز دو سه نفر به اندازهی این دانشمند صابی حرمت نمیگذاشت و پس از وفاتش هم مراثی بسیار بلندی برای او گفت که من بخشی از این مراثی را همراه با ترجمه در کتاب «آخوند خراسانی» آوردهام. معروف هم هست که وقتی سید پس از درگذشت ابواسحاق از کنار قبر او رد میشد برای ادای احترام به او از مرکب پیاده میشد و وقتی به وی گفتند که ای فرزند پیغمبر(ص)، چرا به این آدم غیر مسلمان تا این حد احترام میگذاری؟ پاسخ داد «من به علم و فضیلت او احترام میگذارم و کاری به دینش ندارم.»
برادر «سید مرتضی»، «شریف رضی» هم نظیر همینگونه روابط را با این مرد غیر مسلمان داشت و شاید مراثیای که او برای ابواسحاق گفته بیش از برادرش باشد. دو سه بیت از مرثیه «شریف رضی» برای «ابواسحاق» را در ادامه میآورم:
اعلمت من حملوا علی الاعواد؟
ارایت کیف خبر ضیاء النادی؟
دانستی چه کسی را بر تختهی تابوت نهادند؟
دیدی چگونه شمع انجمن دانش خاموش شد؟
در دنباله، شریف رضی، ابواسحاق یعنی مردی غیرمسلمان را در عالم دانش به کوهی تشبیه میکند و میگوید:
جبل هوی لو خرّ فی البحر اعتدی
من ثقله متتابع الازباد
ترجمه:
انگار که با درگذشت او کوهی
فروریخت که اگر به دریا میریخت طوفانهای پیاپی و عظیم بر میخاست
سپس میگوید:
ما کنت احسب قبل حطک فی الثری
ان الثری تعلو علی الاطواد
ترجمه:
پیش از آنکه خاک روی تو را بپوشاند، من باور نمیکردم که خاک را یارای آن باشد که روی قلههای برافراشته را بپوشاند.
(نیز بنگرید به دیوان شریف مرتضی و شریف رضی و وفیات الاعیان و غیره)
سخن پایانی
باری اینها بودند نمونهی عالمان و حاکمان عصری که درخشانترین چهرههای فرهنگی ما در آن عصر ظهور کردند و این بود رفتار و سلوک آنان در حرمت نهادن به پیروان ادیان و مذاهب مختلف و مشارکت دادنشان در تصدی مناصب بالای حکومتی و این بود نتیجهی عملکرد آنان در شکلگیری درخشانترین ادوار تاریخی به لحاظ فرهنگی. آنگاه هرچه ازآن شرایط و هرچه از فضای حاکم بر این عصر فاصله میگیریم و بساط سرکوبگری به نام ترویج دین گستردهتر میشود، افول فرهنگ و انحطاط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی بیشتر به چشم میآید و با یک نگاه به اعصار مختلف تاریخ از دیرزمان تا امروز این حقیقت را به وضوح میتوان لمس کرد.