خبرگزاری کار ایران

فواد حبیبی در گفت‌وگو با ایلنا:

رجعت به توتالیتاریسم و سیطر‌ه‌ی تروریسم دیگر ممکن نیست/ جنبش‌های هویتی و ناسیونالیسم امروزی توهم پایان تاریخ را استوارتر می‌کند

رجعت به توتالیتاریسم و سیطر‌ه‌ی تروریسم دیگر ممکن نیست/ جنبش‌های هویتی و ناسیونالیسم امروزی توهم پایان تاریخ را استوارتر می‌کند
کد خبر : ۱۰۱۶۳۷۳

فواد حبیبی می‌گوید: امکان زایش توتالیتاریسم از دل وضعیت کنونی اگر نه مطلقاً صفر اما بعید می‌نماید. زیرا آنچه شاهدش هستیم نه پژمردگی و استیصال نیروهای اجتماعی است بلکه اتفاقاً فوران شور، هیجان و سیلان نیروها و انرژی‌هایی است که تولید زیستی‌سیاسی و اجتماعی کنونی آنها را در سراسر سطح هستی به جریان و جنبش انداخته است.

به گزارش خبرنگار ایلنا، فواد حبیبی این‌روزها نامی آشنا برای پژوهشگران و علاقمندان اندیشه‌ی سیاسی است. از چند سال پیش او و همکارانش سعی کرده‌اند تا سویه‌های سیاسی بازگشت پسامدرنی به اسپینوزا را با ترجمه‌ی آثار مهمی از بالیبار، نگری و آلتوسر نمایندگی‌ کنند اما همزمان و به معنایی در نقطه‌ی مقابل این تفسیر اسپینوزایی امر سیاسی، هگل‌گرایی‌ای حاد با تاکید بر اصالت دولت ملی در سپهر سیاسی شکل گرفته است. آیا از همدستی نئولیبرالیزم و ناسیونالیزم، امکان برآیش قسمی فاشیزم وجود دارد؟ آیا هگل‌گرایی می‌تواند نیروی زاینده و نوشونده‌ی بدن‌های عمومی را هیچ و پوچ یا بی‌اثر کند؟ از حبیبی در باب چرایی برآیش این موج ملی‌گرایی در جهان و نسبت آن با سیاسات مقاومت مردمی در برابر آن پرسیدیم.

 به نظر می‌رسد شاهد برآمدن موجی از ناسیونالیسم در جهان هستیم. این موج تا چه حد نیروی مردمی دارد و تا چه میزان دال بر تغییر جهت در سطوح سخت‌ قدرت‌مندان سیاسی است؟ آیا می‌توان از نیروی جدیدی به نام ناسیونالیسمِ بازیافته سخن گفت؟

در درجۀ نخست باید کمی در خصوص خود ناسیونالیستی خواندن این موج واکنشی درنگ کرد که در چند سال اخیر، به‌ویژه در کشورهای غربی، شاهد برآمدن آن بوده‌ایم. شکی نیست که ساختار گفتاری و رتوریک این جریانات و جنبش‌ها هم‌پوشانی و مشابهت‌های بسیاری با گفتار ناسیونالیستی داشته و اغلب خود را بر اساس دفاع از هویت ملی مورد حمله از سوی بیگانگان و عوامل مهاجم، از مهاجران و مسلمانان تا جهانی‌شدن و نولیبرالیسم، توجیه کرده است. اما در همینجا می‌توان به عوض تحلیل این گفتار بر اساس روایتی که از خود ارائه می‌دهد، به اتکای خوانشی سمپتوماتیک، بر ترک‌ها و گسست‌های آن انگشت نهاد و نشان داد که عامل هراس و اضطراب منجر به این موج به‌اصطلاح ناسیونالیستی، بیش از آنکه تهدیدی مشخص علیه ناسیونالیسم و ملی‌گرایی باشد، دغدغه‌ای است به نام هویت. هویت در حقیقت نام عامی است برای تمامی گرایشات دست‌راستی و ارتجاعی که در دهۀ اخیر به طور فزاینده در سراسر جهان رو به رشد نهاده است. و مهمترین وجه مشخصۀ این گرایشات اتکا به نیروی عظیمی است که در حال آزاد شدن در وضعیت کنونی است و از همین‌رو می‌بینیم که مردم در مقام یک هویت یکدست، ثابت و مقدس نقش مهمی در این جنبش‌ها بازی می‌کنند. حتی می‌توان با برخی تغییرات اساسی در مفهوم تاریخی و کلیدی فاشیسم، از نوعی از «فاشیسم پسامدرن» سخن به میان آورد که به عوض رهبری و حزب و گاردهای خیابانی به نوعی انرژی و نیروی مردمی اتکا می‌کند که در زمانۀ تولید زیستی‌سیاسی از سراسر لایه‌ها، دیواره‌ها و زاویه‌های حیات اجتماعی در حال جوشیدن است. بنابراین، اگر به عوض تمرکز بر ناسیونالیسم، که صد البته نقش مهم و پررنگی در این میانه دارد، از سیاست هویت و نوفاشیسم بحث کنیم شاید «جانور را به نامش» خوانده باشیم. و شکی نیست که نامیدن و شناختن هیولایی که پیش‌روی ماست اولین گام و وظیفۀ هر تحلیل مشخص، انضمامی و انتقادی از وضعیت است.

اما اگر پرسش هستی‌شناختی از ماهیت، مختصات و نیروهای سیاست هویت و نوفاشیسم را در اینجا کنار بگذاریم و به پرسش سیاسی ـ اخلاقی، چه‌بسا مهم‌تر، مقابل خود بپردازیم که این نوع از سیاست‌ورزی چه می‌کند، شاید بتوان دریافت که آیا تغییری در اوضاع ایجاد شده و آیا نیروی جدیدی وارد میدان بازی شده است؟ هم آری و هم نه. آری، بی‌شک ما شاهد یک واکنش جدی و قابل تأمل در سراسر سطح سیاره در برابر سیلان‌ها، انرژی‌ها و نیروهایی هستیم که درون، بیرون و در امتداد مرزها و جوامع در حال دگرگون‌‌سازی رخسارۀ وضعیت اجتماعی است. اجتماعی‌ شدن همه‌جانبۀ تولید و ظهور و صف‌آرایی متقابل زیست‌قدرت و زیست‌‌سیاست عرصۀ نبردها و نزاع‌های اجتماعی را تا مولکولی‌ترین سطوح حیات گسترش بخشیده و در سوی مقابل کل کرۀ زمین دستخوش موج‌های خروج و جابه‌جایی بدن‌ها، ذهن‌ها، ایده‌ها، تصاویر، کدها و، صد البته، سرمایه شده است. در برابر این گرداب عظیم، بی‌امان و بی‌سابقه شاهد یک واکنش به همان اندازه عظیم هویتی هستیم که گرچه در جامه‌های گوناگون و مختلف، از ناسیونالیسم افراطی هندویی و مجاری تا بنیادگرایی دینی بودایی و اسلامی، ظاهر می‌شود اما می‌توان تمامی آنها را ذیل سیاست هویت تلخیص و تجمیع کرد. اما خود همین امکان نشان می‌دهد که با نوعی تداوم و تکرار نیز روبرو هستیم. تکرار و خلق مجدد مجاری فاشیستی برای به فساد کشیدن میل به آفرینش و فراتر رفتن از مرزهای وضع موجود و مفصل‌بندی آن در قالب نیروی خود ـ ویرانگری که غایتی جز طرد، کینه‌توزی و مرگ ندارد. تداوم پیوستار نکروپالتیک (سیاست مرگ‌محور) اما به نام سیاست مردمی. سیاستی که به اتکای دال «مردم»، که صدالبته متعین و مملوست از خصوصیات نژادی، قومی، مذهبی، جنسیتی و طبقاتی، دقیقاً علیه سویه‌های ناخواسته برآشوبنده و مهارناپذیر وضع موجود جهت‌گیری شده و غایتی جز بازگشت به تاریک‌ترین، بسته‌ترین و ضددموکراتیک‌ترین حالت‌های وضع پیشین را در سر نمی‌پروراند.

در پرتو نوعی برآیش ناسیونالیستی در جهان، آیا نوعی مقاومت مردمی در برابر آن شکل می‌گیرد؟ آیا از پی این برآیش، نظم جهانی دچار تحولی جدی خواهد شد؟

اگر به تأسی از سنت فکری ماکیاولی ـ اسپینوزا ـ مارکس و نیز آرای دلوز، فوکو و نگری سیاست و درهم‌آمیزی نیروها را از پایین بخوانیم و به اتکای «تقدم مقاومت بر قدرت» پدیدارها را تحلیل کنیم، باید گفت که به‌ نقد چنین مقاومتی در کار بوده و هست؛ و حتی، باید بر این واقعیت انگشت نهاد که خود این خیزش سیاست هویت چیزی نیست مگر پاسخی به آن فوران میل به آفرینش دیگرگونۀ هستی و جامعه از سوی انبوهی از سوبژکتیویته‌های متکثر و بدیع که مولد و مولود وضعیت زیستی‌سیاسی معاصرند. برای مثال، انواع و اقسام جریانات و جنبش‌های مردسالار، ضد‌جهانی‌ شدن و نژادپرست در ایالات متحد چیستند جز واکنشی به افزایش فزایندۀ قدرت سوبژکتیویته‌ها، کردارها و فراشدهایی که امتیازات گروه‌ها و طبقات و روندهای نابرابر و غیردموکراتیک را تهدید می‌کنند؟ یا در اروپا، عقب‌نشینی از گرایش به وحدت اروپا و پناه گرفتن در آغوش بدوی‌ترین سناریوهای ملی‌گرایانه را چگونه می‌توان جز در بستر سیلان انرژی‌های ناشی از مهاجرت و انواع و اقسام دیگری‌های داخلی و خارجی که می‌توانند کل وضعیت  را به چالش بکشند، خوانش و فهم کرد؟ بی‌تردید و به نوبۀ خود، در مقابل این واکنش ارتجاعی و خطرناک هویتی و شبه‌فاشیستی، شاهد نوزایش و فشار هرچه بیشتر نیروها و انرژی‌های موجود خواهیم بود که نمونۀ آن را می‌توان در مبارزاتی همچون جنبش «جان سیاه‌پوست‌ها اهمیت دارد» مشاهده کرد، اما اینکه این مبارزات و صف‌آرایی‌ها به تحولی جدی در نظم جهانی منجر شود یا نه پرسشی است که فقط حرکات و بازی نیروهای درگیر در وضعیت می‌تواند بدان پاسخ دهد. مانند هر وضعیت بحرانی دیگر، همۀ این تنش‌ها، تقابل‌ها و مبارزات می‌تواند پیش‌درآمدی بر یک پس‌روی گستردۀ سیاسی اجتماعی، هرچند موقت و شکننده، باشد که برای مدتی دیگر به توهم «پایان تاریخ» جانی تازه ببخشد؛ یا اینکه شاید شاهد شیوع و بروز موجی از جنبش‌ها و حرکات بدیع و نوینی باشیم که باری دیگر امکان برساختن هستی و جامعه بر سیاقی متفاوت، دموکراتیک، انسانی و مشترک را به گزینه‌ای جدی و دسترس‌پذیر بدل سازد. اما پیشاپیش جز شناسایی توانش‌ها، گرایش‌ها و جنبش‌های دست‌اندرکار و درگیر در شکل‌دهی به وضعیت کاری از تحلیل، حتی در بهترین نسخه‌های مبتنی بر پراتیک نیز، برنمی‌آید. اما، به صورت کلی، می‌توان مدعی شد که خود همین تحلیل به ما می‌آموزد که به همان اندازه یا حتی بسی بیشتر و پایدارتر و محتمل‌تر از هرگونه سناریوی انقلاب ارتجاعی، با امکان دگرگونی و تغییر پیش‌رونده و بدیع در وضعیتی مواجه هستیم که وجه مشخصۀ آن تولید، ترکیب و مونتاژ دائمی و فزایندۀ سوبژکتیویته‌های تأسیسگر، مولد و برسازنده است.

امر سیاسی ملی نیروهای ویژه خود را تولید می‌کند. چنین نیروهایی در اغلب اوقات دارای مبانی متافیزیکی‌ای هستند که البته تنه به ایدئولوژی می‌زند. آیا امکان تولید توتالیتاریسمی تازه که از دل دموکراسی‌های لیبرالی زاده می‌شود، وجود دارد؟

امکان زایش توتالیتاریسم، البته اگر از خیر بحث بر سر خود مفهوم «توتالیتاریسم» بگذریم و آن را عجالتاً به همان معنای رایج بپذیریم، از دل وضعیت کنونی اگر نه مطلقاً صفر اما بعید می‌نماید. زیرا آنچه شاهدش هستیم نه پژمردگی و استیصال نیروهای اجتماعی و بن‌بستی که زمینه را برای تسلیم و تن دادن به راه‌حل‌های فرادستانه برای کاستن از بار هستی‌ای ناکام و شکست‌خورده فراهم می‌سازد، بلکه اتفاقاً فوران شور، هیجان و سیلان نیروها و انرژی‌هایی است که تولید زیستی‌سیاسی و اجتماعی کنونی آنها را در سراسر سطح هستی به جریان و جنبش انداخته است. شکی نیست که این دست سرریز شدن انرژی‌ها و نیروها از دیواره‌ها و قالب‌های فرم‌ها و نهادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کنونی گروه‌ها، طبقات و هویت‌های ممتاز را با تهدید مواجه و به واکنش وادار می‌کند، اما اگر بر اساس آنچه تونی نگری «روش ناظر بر گرایش» می‌خواند، تحولات اجتماعی و سیاسی را بخوانیم باید بیش از هر چیز بر گرایش‌های فزاینده‌ای تمرکز کنیم که در حال پیکربندی هستی اجتماعی است. یعنی، اجتماعی‌ شدن فزایندۀ تولید، گسترش مدارها و شبکه‌های همیاری و ارتباطات اجتماعی، زایش و تکثیر انبوهی از سوبژکتیویته‌های تکین اجتماعی و سیاسی، آفرینش فرم‌های نوین پراتیک اجتماعی و سیاسی و مفصل‌بندی بلوکی فراگیر، سیال، افقی و رزمنده از نیروها که به‌نقد در حال بازسازی، بازتعریف و آفرینش هستی اجتماعی است. فهم هستی از چشم‌انداز سوبژکتیویته‌هایی که با مقاومت، پراتیک و قدرت برسازندۀ خویش بنای اصلاح ریشه‌ای و دگرگونی ساختاری وضعیت موجود را دارند نه‌ فقط امکان می‌دهد از هرگونه آلودگی به مواضع آخرالزمانی، چه در قالب هراس از رجعت توتالیتاریسم، سیطرۀ تروریسم و احیای ناسیونالیسم باشد و چه رضایت و تمکین در آستان پروژه‌های فرادستانۀ نجات وضعیت تحت عنوان وضعیت استثنایی، در امان بمانیم، بلکه کمک می‌کند تا به مدد رئالیسمی دیسیوتوپیایی هستی، جامعه و سوبژکتیویته را بر مبنای «آنچه واقعاً هست» و «آنچه واقعاً می‌تواند بدان بدل شود» خوانش و تحلیل کنیم، یعنی اسلوب و رسالتی که هر تحلیل انتقادی و رهایی‌بخش باید نصب‌العین خود قرار دهد.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز