استاد فلسفه اخلاق در دانشگاه آمستردام در پاسخ به ایلنا:
در جامعهای که انصاف مرده باشد، اخلاق به شکل خیریه دادن بازمیگردد/ برای دولتها مهم نیست که مردم از گرسنگی بمیرند فقط تولید کالا مهم است/ انسانها وجدان خود را در برابر فجایع بزرگ از دست دادهاند
کریس رانالی میگوید: دولت در جوامع سرمایهداری تنها وظیفهاش این است که کاری نکند. اگر از آنها بپرسید چرا، حتما به شما خواهند گفت که این یعنی عدم دخالت در زندگی شهروندان. اما واقعیت آن است که دولتها با پوشش این گزارهی اخلاقی، جامعه انسانی را به حال خود میکنند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، هانا آرنت میگوید آنجا که شر همگانی شود، ابتذال مانع از مقابله در برابرش میشود. شر همگانی فاجعهبار است، اما فاجعهی بزرگتر؛ عادی شدن شر است. شری که عادت شود؛ اندک اندک از دل خود؛ هنجار میزاید، هنجار برآمده از شر. از کریس رانالی (استاد فلسفه اخلاق در دانشگاه آمستردام هلند) پرسیدیم، آیا وضعیت امروز جهان، چنانکه آرنت میگوید، واجد شر همگانی است؟ در چنین جهانی چه بر سر زیست اخلاقی میآید؟
ما این روزها مدام خبر بد میشنویم. خبر فینفسه ماهیت آگاهیبخشی دارد اما اگر بدانیم که دوستمان حال خوبی ندارد، سعی میکنیم به او کمک کنیم. آیا شنیدن خبر فاجعه، تولید مسئولیت اخلاقی میکند؟
اخلاق فقط درباره کارهایی که میتوانیم انجام دهیم، اتفاق میافتد نه اینکه تاثیر آنها باشد. به این معنا که اخلاق درباره همهی چیزها و کارهایی که انجام میدهیم یا نه، صدق میکند. یک مثال میزنم؛ ما همه مقدار محدودی پول داریم، اگر کسی از شما بپرسد پولتان را صرف چه چیزهایی میکنید، در واقع همزمان دارید به این سوال هم پاسخ میدهید که پولتان را صرف چه چیزهایی نمیکنید یا به بیان دیگر پولتان را صرف چه چیزهایی نباید بکنید. این چیزی که من میگویم ناظر بر آن است که شما در بعد سلبی و ایحابی رفتارهایتان مسیولیت دارید. اینکه کسی کار خیری انجام میدهد، یک چیز است و اینکه کسی کاری نکند که به دیگران آسیبی وارد نسازد، چیز دیگری است.
تعهد اخلاقی فقط وجه ایجابی ندارد بلکه ما موظفیم که به ابعاد سلبی آن هم توجه داشته باشیم. جهان ما حالا دیگر بسیار متفاوت از قبل شده است. انسانها از طریق شبکههای ارتباطی پیشرفته به آسانی با دیگران در ارتباط هستند. هوایپماها امروز قارهها را درمینوردند و نظم جهانی طوری شده که عملا هیچ کشوری نمیتواند خیرِ مردم خود را بدون تعامل با شبکهای از کشورها تامین کند زیرا مردم به آسانی به هم مرتبط شدهاند. در نتیجه میدان تاثیرات عمل یا عدم عمل ما بسیار گستردهتر شده است، گاهی چنان گسترده که ما حتی قادر به تصور آن نیستیم. یعنی اصلا نمیتوانیم محاسبه کنیم که فلان عمل ما ممکن است چه تاثیراتی از خود بر جای بگذارد.
اگر شما در دوران قرون وسطی بودید؛ یعنی در جامعهای که نمیتوانستید به مکانهای دور سفر کنید، اینکه فراتر از جامعهای که در ذهن دارید چه کارهایی میتوانید انجام دهید، اساسا برایتان غیرممکن بود. علاوه بر این میزان آگاهی محیطی شما محدود به همان جامعهی محلی خودتان بود و آلام و دردهای دیگران اساسا پوشیده میماند. حالا وضعیت بسیار متفاوتتر شده است، شما به راحتی میتوانید از بحران غذایی کشوری در آفریقا یا بحران دارویی در یک کشور دیگر باخبر شوید. این آگاهی مسئولیت تولید میکند. شما تا وقتی که از رنج کسی خبر ندارید، مسئولیتی هم ندارید اما همینکه صدای این کمک و تظلمخواهی به گوش شما رسید، مسئولیت اخلاقی دارید. این مسئولیت هم اشکال متفاوتی میتواند به خود بگیرد. این اشکال متفاوت بسته است به جایگاهی که شما در اجتماع دارید یا به این منوط است که تربیت فرهنگی شما چگونه است. در هر حال آگاهی، مسئولیت تولید میکند. اصلا دلیل اینکه خیلی از مردم از آگاهی میگریزند هم همین است، چون باخبر شدن از رنج دیگری، وجدان اخلاقی را بیدار میکند. وجدان اخلاقی شبیه تبلیغات یک خیریه در تلویزیون نیست که بتوانید صدای تلویزیون را خاموش کنید یا کانال را عوض کنید بلکه این ندا شما را رها نمیکند.
اگر چنین باشد پس در وضعیتی که ما در آن قرار داریم و از طریق شبکههای اجتماعی اجتماعی مدام با دیگران در ارتباطیم، باید جهان اخلاقیتری داشته باشیم اما عملا وضعیت ضد این نتیجهگیری است؟
بله، وضعیت جهان ما از نظر ارزشهای اخلاقی اصلا رضایتبخش نیست، شاید حتی بشود گفت فاجعهبار است. من وقتی میگویم آگاهی، مسئولیت تولید میکند، مرادم آن وضعیتی است که در آن هنوز اخلاق هنوز اهمیت دارد، اخلاق هنوز زنده است و وجدان اخلاقی هنوز کار میکند. شما در نظم کنونی جهانی، انسانیت تکنولوژیکی را مییابید که اصلا فرصتی برای مسئولیت اخلاقی ندارد. شما از کارگری که شبها محض تفریح و گذران وقت؛ خبر میخواند و چه بسا در همان حال هم به خواب میرود نه تنها نباید توقع حس اخلاقی داشته باشید بلکه اساسا آگاهیای هم در کار نیست. امروز وقتی شما خبر یک فاجعه در شهری دیگر را میشنوید، ناراحت میشوید، غمزده میشوید اما احساس مسئولیت نمیکنید. فاجعهی دیگر سرشت برانگیزانندهی خود را از دست دادهایم. گویی دیگر فاجعهها آنقدر هم دردناک نیستند، ما شگفتی خود از بزرگترین فجایع را هم از دست دادهایم.
چرا این وضعیت بر سر ما آمده است؟ آیا این خود یک فاجعه نیست که هیچ فاجعهای دیگر ما را به عمل وانمیدارد؟
از دو جهت میتوان این وضعیت را تحلیل کرد: اولا اینکه جهان ما بسیار خطرخیزتر و بیرحمتر شده است. انسان به دست خود جهان را آبستن فاجعه کرده است. تاثیر آزمایشهای اتمی بر زلزلهها یا تاثیر سدسازی بر بیآبی، پل زدنهای بیرویه بر خشک شدن دریاها یا تاثیر مخرب کارخانهها بر آلودگی هوا و دهها تاثیری از این دست همه نشان میدهند که عملا بشر؛ جهان را مستعد بروز فاجعه ساخته است. از سوی دیگر انسان عصر ما چنان در خویش فرورفته است که گویی دیگر تمام مسئولیتش با دیگری را سر بریده است. این اتفاق دو وجه دارد: یک وجه آن مربوط به اقشار تهیدست است. اغلب این اقشار وقتی خبر یک فاجعه را میشنوند، پیش خود میگویند که آنها خود آنقدر بدبخت هستند که کسی از آنها توقع یاری به دیگران را نداشته باشد. اینجا آگاهی مسئولیت را میزاید و وجدان اخلاقی بیدار میشود اما وضعیت خود فرد؛ نوعی مانع ایحاد میکند. مانعی که وجدان اخلاقی را با این نهیب که تو خودت بدبخت هستی را خاموش میکند. از سوی دیگر بخش دیگری از جوامع چنان درگیر منافع شخصی خود هستند که اصلا گمان میکنند هدف خلقت همین است و هر کسی که شکست میخورد خودش ناتوان مانده است.
امروز از یک نظم جهانی سخن گفته میشود. نظم جهانی مولود همان عنوان معروف دهکدهی جهانی است. یعنی جهان با این همه گستردگی چنان در قالب روابط سیاسی و اقتصادی به هم پیوند خورده که تقریبا همه همه از آن باخبرند. تصور میشد که چنین نظمی جهان را اخلاقیتر سازد اما چرا چنین نشد؟
علل متعددی در کار است. من قبل از بیان آنها میگویم که اساسا این وضعیت چگونه وضعی است. جهان امروز ما جهان غلبه سیاست بر اخلاق است یا به بیانی دیگر غلبه نظام حقوقی بر اخلاق است. سیاست در معنای دانش تعامل و کسب قدرت شدیدا از اخلاق تهی شده است. دلیل آنهم پیچیدهتر از حوصلهی یک گفتگو است، اما مختصرا میتوان گفت که سیاست در عصر ما عموما کاری با زندگی خوب ندارد، قدرت سیاسی وظیفهی تامین خیر مشترک را دارد یا باید داشته باشد. این خیر مشترک باید حداقلی از زندگی خوب را تامین کند اما سیاست عصر ما اساسا کاری با این دست مفاهیم ندارد. از نظر قدرت سیاسی شما باید بتوانید بلد باشید که با دیگران مراوده کنید. این یعنی آنکه خودتان بلد باشید گلیم خود را از آب بکشید بیرون. این همان مفهوم دولت کمینه است. دولتی که سرمایهداری بر جامعه بشری تحمیل کرده است، یک دستگاه ناظر و بیاثر. این دستگاه در واقع تنها وظیفهاش این است که کاری نکند. واقعا هم دولت سرمایهدار کاری نمیکند. البته اگر از آنها بپرسید، حتما به شما خواهند گفت که این یعنی عدم دخالت در زندگی شخصی شهروندان. اما واقعیت آن است که دولتها با پوشش این گزارهی اخلاقی، جامعه انسانی را به حال خود میکنند. برای دولت مهم نیست که شما از گرسنگی مردهاید یا زنده، برای آنها این مهم است که اگر پول داشته باشید، کالا به قدر کافی وجود دارد. دولت میگوید وظیفهی من تامین دومی است نه اولی. من وظیفه دارم تنها نظارت کنم تا دستمال توالت در دوران پاندمی کمیاب نشود. اما مشخص نیست که اگر کسی پولی برای خرید دستمال توالت نداشته باشد، بود و نبود دستمال در فروشگاه چه فرقی به حال او دارد! پس دولت سرمایهدار از مسئولیت اخلاقی تهی است. دولت سرمایهدار اخلاق را در قالب یک کنش خیرخواهانه احیا میکند، یعنی مساله دیگری و مسالهی همسایه اولویتی ندارد. بعد از آنکه فرد توانست نهایت نیازهای خود را رفع کند، آنگاه میتواند برای آنکه کاری خوب کند، اعانهای به فقرا بدهد. فرهنگ خیریه اساسا به دولت سرمایهدار تعلق دارد. چون تنها در جامعهای که انصاف مرده باشد، اخلاق در شکل خیریه دادن بازمیگردد.
اگر روزگاری انصاف و اخلاق یا به بیان دیگر حس اخلاقی بیدار شود و بازگردد، آنگاه آیا میتواند مقاومت سیاسی تولید کند؟
به نظرم اساسا هر مقاومتی مستلزم اتحاد است. اتحاد مردم وقتی به وجود میآید که رنج دیگری، رنجناک شود. ما قبل از هر چیز محتاج درک فاجعهایم. یعنی اول باید بدانیم که فاجعهای دارد روی میدهد. فاجعهای عظیم و بزرگ: رنج دیگران. زندگیفاجعهبار دیگران؛ ما را به تکاپو وادارد. اما اینکه پیش از احیای وجدان اخلاقی در عصر ما بشود انقلاب کرد، به شوخی میماند.