خبرگزاری کار ایران

روایت خبرنگار «فرهیختگان» از بازماندگان تراژدی معدن در خراسان‌جنوبی

مرثیه طبس

مرثیه طبس
کد خبر : ۱۵۳۳۷۲۳

ماشین حمل اجساد پشت غسالخانه می‌ایستد. ساعت چند دقیقه‌ مانده به 7 صبح روز دوم مهر است. خانواده‌های جانباختگان خودشان را به نزدیکی ماشین حمل اجساد می‌رسانند...

ماشین حمل اجساد پشت غسالخانه می‌ایستد. ساعت چند دقیقه‌ مانده به 7 صبح روز دوم مهر است. خانواده‌های جانباختگان خودشان را به نزدیکی ماشین حمل اجساد می‌رسانند. زنان شیون‌کنان توسط عده‌ای دیگر از نزدیک شدن به اجساد منع می‌شوند. مردان هم برای حمل پیکر جانباختگان به سمت ماشین می‌روند. چند ثانیه به این تصاویر و صحنه‌ها خیره می‌مانم. پلک نمی‌زنم. یک‌باره زیرلب با خودم می‌گویم: «جوانان بنی‌هاشم بیایید/ علی را بر در خیمه رسانید.»

چند نفری اطراف غسالخانه دنبال واحد اداری غسالخانه می‌گردند. هنوز قفل سالن غسالخانه باز نشده است. سراغ کسی می‌گردند که بتواند به آنها یک پاسخ درست و مشخص بدهد. می‌گویند که از مشهد برای تحویل گرفتن پیکر دایی‌شان آمدند. چشم‌هایشان ‌تر است. مردان جوانی‌اند اما از چشم‌هایشان مشخص است که گریه‌ کرده‌اند. در میان صحبت‌هایشان می‌گویند هیچ‌کس پاسخ درستی درباره وضعیت دایی‌شان به آنها نداده است. از همان لحظه وقوع حادثه، وقتی باخبر می‌شوند، خودشان از مشهد به سمت طبس می‌آیند.

ابتدا در بیمارستان مصطفی خمینی به دنبال دایی‌شان می‌گردند. ظاهرا یکی می‌گفت زنده است و مرخص شده و دیگری می‌گفت در بخش دیگری از معدن هنوز محبوس است. حالا هم بیمارستان گفته بود که به باغ رضوان بروید و آنجا به دنبال پیکرش بگردید.

ساعت از شش و نیم صبح گذشته است. یکباره شیون یک زن، فضای آرام روبه‌روی غسالخانه را به هم می‌زند. «مادر. مادر. مادر. محمدجوادم کجاست؟ پسر جوانم. پسر 27 ساله‌ام.» تعدادی دیگر از اعضای خانواده‌اش، همراهی‌اش می‌کنند. دست‌هایش را گرفته‌اند تا مبادا از حال برود. مادر یکی از جانباختگانی است که امروز قرار است تشییع می‌شود. «محمد جواد قاسمی، متولد 76 و یک فرزند با نام نورا دارد که هفت ماهه است و همسرش 25 سال دارد.» اینها را از گریه و شیون مادرش متوجه می‌شوم.

صدای شیون‌ها بر سر مزار و هنگام تشییع تا خود معدن معدنجو در گوشم می‌پیچد. در ابتدا به نزدیکی بلوک B می‌رویم. کار امداد و نجات در آن بلوک به اتمام رسیده است و دیگر هیچ کارگر و پیکری در آنجا محبوس نیست. اصل حادثه اساسا در بلوک B نبوده، بلکه در بلوک  Cبوده اما به‌دلیل دسترسی زیرزمینی بلوک‌ها به یکدیگر، تبعات ثانویه حادثه به بلوک بعدی رسیده است.

طبق شنیده‌های خبرنگار «فرهیختگان» کارگران بلوک B از حادثه فاصله داشتند اما شدت انتشار گازهای سمی به‌حدی بود که کارگران حتی فرصت استفاده از «خودنجات» را هم نداشتند و تنها با چند استنشاق از پا درآمدند. در این میان و براساس گفته برخی مهندسان معدن طبسی، تعدادی از کارگران برای نجات همکاران‌شان وارد تونل یا همان بلوک B شدند اما در این بین حتی افرادی که برای کمک و نجات به‌سمت تونل رفته‌اند هم جان خود را از دست می‌دهند یا مجروح می‌شوند.

با هزار زور و قسم به‌سمت بلوک C می‌آییم. تعدادی از خبرنگاران دم ورودی این بلوک منتظر اجازه حراست برای تهیه گزارشند. با اینکه همراهانم افراد شناخته‌شده‌ای در میان معادن طبسند اما حراست بازهم از ورودمان ممانعت می‌کند. همزمان در حین گفت‌وگو با حراست و بهانه‌جویی برای عدم ورودمان، حسینی‌بای، خبرنگار رسانه ملی با تدارک و بدرقه از محوطه معدن خارج می‌شود و ما از این شیوه قانونمداری منتظر و مبهوت می‌ایستیم.

براساس گفته نجفی و مرادی یکی دیگر از مهندسان معدن حاضر در محوطه بلوک C معدنجوی طبس، ایمنی معدن نیازمند بروزترین تجهیزات است اما ایران تحریم است و تجهیزات موجود از چندین روش دور زدن تحریم به دست معدنچیان می‌رسد. برای همین وسیله ایمنی که به دست معدنچی ایرانی می‌‌رسد، گران‌تر است و پیمانکار و صاحب معدن مجبورند برای تعداد کمتری با همان مبلغ جهانی وارد کنند.

گفت‌وگو تمام می‌شود. مردی سیه‌چرده، ورودی دوم معدن ایستاده است. می‌پرسم: «ورودی معدن است؟» می‌گوید: «ورودی نه. بگو قتلگاه جوانان‌مان.» خودش و یکی دیگر از اعضای خانواده‌اش کارگر همین معدنند.

درباره ایمنی روز حادثه که می‌پرسم، می‌گوید مهندس ایمنی پس از حادثه وارد معدن شده و وضعیت میزان گاز موجود در فضا بررسی نشده است. اعضای خانواده یکی دیگر از کارگران جانباخته گفته بودند که:«پسرشان پشت تلفن گفته بود در فضا تونل گاز منتشر شده و حتی راضی به کار نبود اما در نهایت مجبور می‌شود سر شیفت حاضر شود.» گفت‌وگو را نیمه‌کاره رها می‌کند. همین‌که می‌بینند با کارگر به گفت‌وگو نشسته‌ام، از من می‌خواهند تا محوطه معدن را ترک کنم.

 

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز