نیم قرن مذاکره میان ایران و آمریکا چه مسیری را پیمود؟ + فیلم

در جهانی که هر حرکت دیپلماتیک، رازی در آستین دارد، سخنان اخیر ترامپ در کنار نتانیاهو همچون صاعقهای بر آسمان روابط ایران و آمریکا فرود آمد. این افشاگری، نه نقطه آغاز، که حلقه جدیدی از زنجیرهای به هم پیوسته است که ریشه در زمستان ۱۳۵۷ دارد. روایتی که از میانهروی تا تندبادهای ایدئولوژیک، از گروگانگیری تا معادلات پیچیده تسلیحاتی، از پنهانکاری تا تابوشکنیهای سیاسی در نوسان است.
پس از فروپاشی نظام سلطنتی، دولت موقت بازرگان با چتری از اعتدال، تلاش کرد تا پلی بر شکافهای ژئوپلیتیک بزند. به رسمیت شناخته شدن سریع حکومت جدید ایران توسط آمریکا، نویدبخش فصل جدیدی بود، اما جامعه انقلابی با شتابی غیرقابل مهار، از مدار میانهروی خارج شد. حمله به سفارت آمریکا در ۲۵ بهمن ۵۷، تنها سه روز پس از پیروزی انقلاب، نخستین زنگ خطر بود. موج بعدی در تبریز به تعطیلی کنسولگریها انجامید و نشان داد که کنترل فضای ملتهب، فراسوی محاسبات دیپلماتیک است. دولت موقت در تقلایی پارادوکسیکال گرفتار بود: از سویی خواهان عادیسازی روابط برای تثبیت جایگاه بینالمللی، از سوی دیگر در چنبره هیجانات انقلابی که هرگونه تعامل با «شیطان بزرگ» را خیانت میپنداشت.
این دوگانگی، سرنوشت مذاکرات را به بازیچهای در دست معادلات داخلی تبدیل کرد. اشغال سفارت در ۱۳ آبان ۵۸، دیپلماسی را به گروگان کشید. ۴۴۴ روزی که نه تنها روابط، که هویت سیاسی دو کشور را بازتعریف کرد. تحریمهای نخستین آمریکا، پاسخی به این بحران بود، اما مجلس شورای اسلامی با تعیین شروط چهارگانه، راهی برای خروج از بنبست گشود.
بیانیههای الجزایر، هرچند گروگان ها را آزاد کرد، اما زخم تحریمهای نظامی را به جای گذاشت. درواقع گروگانگیری، استعارهای از تقابل دو گفتمان بود: انقلابیون، آمریکا را ابرقدرتی میدیدند که باید تحقیر شود و واشنگتن، ایران را موجودیتی غیرقابل پیشبینی که باید مهار شود. بیانیههای الجزایر، اگرچه آتشبس موقتی بود، اما عدم اعتماد متقابل را به میراث گذاشت. اما ماجرای مکفارلین در دهه ۶۰، نمایشی از تناقضهای آشکار بود: آمریکاییها با کیکِ کلیدشکل و انجیل، به تهران آمدند تا سلاح بفروشند و گروگان بگیرند! افشاگری هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه، پرده از این کمدی سیاه برداشت. حتی تماس مرموز بوش پدر با دفتر ریاستجمهوری، با سایه شبههای از جعل هویت، بر ابهامات افزود. این فصل، نماد بیاعتمادی ساختاری است. دو بازیگر اصلی، در پشت پرده مذاکره میکنند، اما هر یک سعی در انکار آن دارند. این دوگانگی، نه ضعف، که تاکتیکی برای حفظ چهره در عرصه عمومی بود. مذاکرات پنهان، همچون رود زیرزمینی، جریان داشت اما هیچگاه به دریای اعتماد نرسید.
در دوران کلینتون و بعد بوش، ایران نقشی دوگانه ایفا کرد: همکار در سقوط طالبان، اما متهم به حمایت از تروریسم. حتی حمله به کنسولگری ایران در اربیل و اسارت دیپلماتها، نتوانست رشته مذاکرات پنهان را پاره کند. دههها بعد، برجام به مثابه اوج دیپلماسی عمومی، با حضور مستقیم وزرای خارجه و تماسهای رؤسای جمهور، امیدی نو آفرید. اما خروج ترامپ از توافق، این امید را به یأس تبدیل کرد. برجام، در واقع آزمایشی بیسابقه در تعادل قوا بود: ایران با پذیرش محدودیتهای هستهای، خواهان لغو تحریمها شد، اما واشنگتن نتوانست (یا نخواست) تضمینی پایدار ارائه دهد. این توافق، بیش از آنکه پایانی بر تنشها باشد، آینهای از شکاف عمیق در درک متقابل بود.
کشف مذاکرات محرمانه در عمان، در پرتو افشاگریهای ترامپ، پرسشهایی بنیادین را برمیانگیزد: آیا این گفتگوها، ادامه منطقی همان رود زیرزمینی است که از الجزایر تا عمان جریان داشته؟ یا نقشه راهی نوین برای گذر از باتلاق تحریمها و تنشهاست؟ تاریخ روابط ایران و آمریکا، حلزونی است که هر دور آن، بر گرد شاخصهای تکرارشونده میچرخد: نیاز به گفتگو، تنفر از آشکارسازی آن. امروز نیز، همانند دیروز، موفقیت مذاکرات نه در میز گفتگو، که در توانایی طرفین برای مدیریت انتظارات داخلی و خارجی نهفته است. تنها موضوع قطعی این است؛ در این شطرنج سیاسی، هر حرکت، همزمان هم تهدید است و هم فرصت.